دانش آموزان متاهل از مدارس اخراج نشوند
به گزارش خبرگزاری رسا، دانش آموزان متاهل از مدارس اخراج نشوند» نام یکی از کمپینهای پر امضاء درسامانه «فارس من» خبرگزاری فارس است. امضا کنندگان این کمپین در این موضوع معتقدند در عصر رسانه و شبکههای اجتماعی و تغییرات جدی در سبک و سیاق زندگیها و همچنین تشویق هر روزه رسانهها به ازدواج زود، و فرزندآوری بیشتر که نیاز امروز کشور است چرا دانشآموزانی که ترجیح دادهاند به جای ورود به روابط غیر شرعی دختر و پسری، به شکل قانونی و شرعی ازدواج کنند باید به شکل مجرم با آنها برخورد شود و از مدرسه و تحصیل به شکل عادی و در کنار همکلاسیهایشان محروم شوند. این در حالیست که پیش از این مسوولین آموزش و پرورشی در مصاحبههای خود گفته بودند در صورت عدم تغییر چهره دانش آموز و رعایت شئونات در رفتار و گفتار میتوانند با تشخیص مدیر مدرسه به شکل عادی کنار همکلاسیهایشان حضور داشته باشند.
به همین بهانه با «زهرا صادقی» و «اکرم شمگانی» دو دانش آموز که به «جرم» تاهل از حضور در مدرسه به شکل عادی و در کنار همکلاسیهایشان محروم شدند گفتگو کردیم.
در گذشته معتقد بودند دانش آموز متاهل به دلیل رابطه صمیمانهای که با جنس مخالف پیدا میکنند و ممکن است در مدرسه چیزی تعریف کنند و باقی شرایط ازدواج نداشته باشند، خوبیت ندارد که کنار دختران مجرد بنشینند. بعضی معتقدند حالا زمانه تغییر کرده و به سمتی رفته که متاسفانه حتی بعضی ها رابطههای دوستی دارند و چرا کسی که به شکل شرعی رفتار کرده باید تحت فشار قرار بگیرد. با اینکه مسوولین آموزش و پرورش گفتهاند این قانون که دانش آموز اخراج شود وجود ندارد اما گویا همچنان مدیران عذر دانش آموزان متاهل را میخواهند. این موضوع برای شما چگونه رقم خورد؟
زهرا صادقی: من زهرا صادقی هستم، متولد سال ۱۳۸۱، رشته انسانی میخواندم، امسال درسم تمام شد و پارسال عقد کردم. من اصلاً نمیخواهم از مدرسهام بد بگویم چون من واقعاً آنجا درس خواندم و راضی بودم، البته بجز سال آخر. میخواهم درباره سال آخر صحبت کنم وگرنه سال دهم و یازدهم خیلی خوب بود.
اولش این را بگویم که من در مدرسه جزء دانشآموزانی بودم که هیچ حاشیهای نداشتم و خیلی خودم را درگیر فضای بچهها نمیکردم و اگر حرفی هم میشد معمولاً اظهار نظر نمیکردم.
با اینکه دوران کرونا بود، ولی ما با اجازه آموزش و پرورش اجازه داشتیم یک روزهایی را با تعداد مثلاً ۵نفر حضوری به مدرسه برویم. من جزء کسانی بودم که میرفتم مدرسه و راهم نیز خیلی دور بود. یک بار مادرم به مدرسه آمدند و به مدیرمان گفتند که یک خواستگاری برای دخترمان آمده که احتمالاً جوابمان مثبت است. یعنی فقط آمده بودند اطلاع بدهند که اگر دیدید کسی آمد دنبال زهرا، برایش حاشیه ایجاد نشود. در صورتی که خیلی از بچهها روابط آزاد و دوستپسر و اینها داشتند، میخواستیم مدرسه در جریان باشد که مورد من فرق دارد. زیرا مدیر ما خیلی مشوق این بود که بچهها در سن پایین ازدواج کنند. یادم است که مدیرمان چقدر تشویق کردند و گفتند: «آفرین، چقدر خوب. چطور آشنا شدید و...» و ما هم تعریف کردیم و گذشت.
گویا یکی از بچهها پشت در ایستاده بوده و بخشی از حرفهای ما را شنیده بوده و بعد هم یک کلاغ چهل کلاغی که در مدرسه به پا کرده بود! من از مدیرمان توقع داشتم که آنجا اوضاع را کنترل کند و اجازه ندهد ادامه بدهند. اکثریت کسانی که پشت سرم شایعه درست کرده بودند، اغلب از بچههایی بودند که وضعیت درسی افتضاحی داشتند و خودشان روابط آزاد با جنس مخالف داشتند. مثلاً میگفتند این ازدواج کرده و میآید برای ما همه چیز را تعریف میکند و ما نمیتوانیم روی درس تمرکز کنیم و تست بزنیم، احساسهای خاصی پیدا میکنیم، به سمت جنس مخالف کشش پیدا کردهایم و... . مادر سه تا از همین بچهها با مدرسه تماس گرفته بودند که چرا دختر متأهل در مدرسه دارید؟ این برای بچههای ما بدآموزی دارد!
پس از یک ماه نمیدانم بهمنماه یا اسفندماه بود که معاون مدرسه به من زنگ زد و گفت بیا مدرسه تا درباره بچهها صحبت کنیم. من آن یک ماه اصلاً بصورت حضوری مدرسه نرفته بودم و مجازی درس را پیگیری میکردم. خلاصه به مدرسه رفتم و ساعت ۶:۳۰ صبح مدیر مدرسه مرا که دید گفت: «تو اینجا چکار میکنی؟» گفتم: «خودتان تماس گرفتید گفتید بیایم درباره بچهها صحبت کنیم!» گفت: «نه! چرا گفتند تو بیایی؟ خوب نیست تو الان اینجا باشی. مادر بچهها با مدرسه تماس گرفتهاند و این حرفها را زدهاند و...» من اصلاً یخ کردم! ۶صبح این همه راه آمدهام و حالا اینطوری میگویند! گفتم: «الان من باید چکار کنم؟» گفت: «از این به بعد خواستی بیایی، ما یک اتاق در طبقه سوم داریم که خالی است. بیا برو آنجا درس بخوان.» میدانید که فضای کنکور طوری است که بچهها با هم درس میخوانند. مدرسه ما بزرگ بود و پانسیون داشت و بچهها با هم درس میخواندند. چون وقتی با هم سال کنکور را میگذراندند، هم کمتر سخت میگذشت و هم به همدیگر کمک میکردند و کمتر خسته میشدند. ولی من را رسماً قرنطینه کرده بودند. من توی خانه خودمان اتاق شخصی داشتم و میتوانستم آنجا درس بخوانم، نمیفهمیدم چرا باید این همه راه بیایم مدرسه تا تنها در یک اتاق درس بخوانم! من اگر کلاسی هم میآمدم برای بهرهمندی از فضای کلاس و بچهها بود. ضمن اینکه مدرسه من غیرانتفاعی بود و برای سال آخر دبیرستان و کنکور هزینه زیادی هم داده بودم و حق داشتم استفاده کنم.
از طرفی خیلی هم ناراحت بودم که چطور مدیرم که خودش مدام تشویق به ازدواج میکرد اینطور پشتم را خالی کرده بود. تنها دلخوری من از مدرسهام این بود که انتظار داشتم از من در مقابل آن صحبتها دفاع کنند. با این همه فشار من در کنکور موفق نشدم و دوباره باید درس میخواندم. یعنی هیچوقت از اینکه زود ازدواج کردم ناراضی نیستم ولی اگر مدرسه میایستاد و به آن مادرهایی که زنگ میزدند میگفت «اینطوری نیست و این دختر کاری به بچههای شما ندارد.» خود من با سند و مدرک حاضر بودم اثبات کنم که با بچههایشان نه حرفی میزنم نه چتی میکنم نه تماسی دارم! ولی متأسفانه نتوانستم کاری کنم و در آخر هزینه مدرسه را دادم ولی نتوانستم به مدرسه بروم. من تا آبان مدرسه رفتم، بعدش گفتند کلاس حضوری که اصلاً حق نداری بروی، برای درس خواندن هم فقط همان اتاق طبقه سوم به تنهایی اگر خواستی برو. جایی که بچهها بودند حق نداشتم بروم. امتحانات نهایی هم حضوری بود و من مثل کسی که یک بیماری واگیردار دارد و نباید کسی نزدیکش شود یا کسی که بیماری پوستی دارد و نمیخواهد کسی صورتش را ببیند، تمام مدت چادرم را پیچیده بودم دور خودم و یک گوشه تنها نشسته بودم و حتی میترسیدم با دوستان صمیمی خودم صحبت کنم. در حالیکه بچهها گروه گروه قبل از امتحان نشسته بودند و با هم حرف میزدند و سؤال حل میکردند. حتی دوستانی داشتم که مادرهایشان، مادرم را میشناختند و مشکلی نداشتند با هم رفت و آمد کنیم ولی میترسیدم کسی مرا در حال صحبت با دوستم ببیند و یک ماجرای جدید برای هر دوی ما درست کند! من آن مدت حال روحی خیلی بدی داشتم. میدانم اینطور نبود ولی مدام حس میکردم الان همه دارند درباره من صحبت میکنند.
زمان امتحانات نهایی، ما تقریباً ۴۰ دقیقه قبل از هر امتحان باید در حیاط مینشستیم. من تمام آن مدت چادرم را دور خودم میپیچیدم و سرم را پایین میانداختم که کسی مرا نبیند! حتی یک روپوش دیگر میپوشیدم که فکر کنند از یک مدرسه دیگر آمدهام!پیش خودم فکر میکردم این بچهها که تا دو سه ماه دیگر قرار است بروند دانشگاه! مگر در این دو سه ماه چه تغییری قرار است اتفاق بیفتد که الان نباید با یک دختر متأهل ارتباط برقرار کنند؟
بعداً دوست صمیمیام برایم تعریف کرد که در همان جمعها هم خود بچهها درباره همه چیز آزادانه صحبت میکردند! این همه ناراحتی من از آن سال تحصیلی بود که مختص به دبیرستان من هم نمیشود و شاید تعداد خیلی کمی دبیرستان وجود داشته باشند که با دختران متأهل کنار بیایند.
خانم شمگانی این محرومیت از تحصیل به جرم ازدواج و تاهل برای شما چگونه رخ داد؟
شمگانی:اکرم شمگانی هستم، متولد ۱۳۷۸ و الان ۲۲سال دارم. در ۱۷سالگی یعنی سال سوم دبیرستان هم عقد کردم. ۳۰شهریور ما عقد کردیم و یک مهر باید به مدرسه میرفتم.خب من آن سال تحصیلی را قبل از عقدم ثبتنام کرده بودم و مشکلی نداشتم، چون قبل از اینکه اسم همسرم در شناسنامهام برود، در مدرسه ثبتنام کرده بودم و به هیچکس در مدرسه هم نگفته بودم ازدواج کردهام، حتی دوستانم.
رشتهام ریاضی بود و درسم خیلی خوب بود. برادرم سر همین موضوعِ امکان اخراج از مدرسه، اصرار داشت بعد از کنکور عقد کنیم. چون میترسید به درسم لطمهای وارد کنند یا اخراجم کنند. ولی خب طبق جریانی که پیش آمد ما عقد کردیم ولی به صمیمیترین دوستانم هم نگفتم. من آن موقع در اصفهان درس میخواندم.در ظاهرم هیچ تغییری ندادم که کسی چیزی نفهمد. چون مذهبی بودم، اگر تغییری در صورتم ایجاد میکردم همه میفهمیدند. برای پیشدانشگاهی هم چون در همان مدرسه میخواستم ادامه تحصیل بدهم، مدرکی برای ثبتنام نمیخواستند. تا اینکه ما در اسفندماه سال ۹۶، قصد کردیم عروسی بگیریم و من دیگر باید به تهران میآمدم. به مدرسه اطلاع دادم و قرار شد انتقال بدهند و جابجا شوم. من آمدم و در یک مدرسه غیرانتفاعی در تهران ثبتنام کردم. فضا شبیه همین چیزی که این خانم گفتند بود، یعنی همه با هم تست میزدند، صبح تا شب کنار هم بودند، زمان استراحت و تستزنی و مشاورهشان با هم بود و همه این کارها را با هم انجام میدادند.بنا بر این شد که من در آن مدرسه باشم و مدیر مدرسه هم از متأهل بودن من اطلاع داشتند.
وقتی وارد مدرسه شدم، یکی از بچهها حلقه مرا دیده بود. من یادم رفته بود حلقهام را دربیاورم. همین برای من حاشیهساز شد و میگفتند چرا باید کسی که ازدواج کرده در مدرسه باشد؟من خیلی به درس علاقه داشتم و فکر کنید که از فضای مدرسه و همکلاسیهای خودم هم دور شده بودم و آمده بودم در یک شهر غریب و با هیچکس آشنا نبودم. روز اولی که رفته بودم جایی که بچهها تست میزدند، (روز تعطیل هم بود)من تازه وسایلم را آورده بودم. مشاور مدرسه یک دفعه آمد وسط درس خواندنم مرا صدا زد که بیرون بروم. به من گفت: «بچهها روی این قضیه که تو ازدواج کردهای حساس شدهاند و میگویند ذهنشان درگیر میشود و سال کنکورشان است و چرا باید ایشان به مدرسه بیاید؟ ما یکی از بچههایمان ابرو برداشت، کلی ایراد گرفتید. پس چرا کسی که ازدواج کرده باید کنار ما در مدرسه باشد؟» دقیقاً همین حرفها را زدند!
من خیلی بهم ریختم که من تازه از خانواده جدا شدهام و حالا یکهو اینجا هم یک حس طرد شدن به من دست داده بود که باید از بقیه جدا باشی و دیگر نباید به مدرسه بیایی! حتی نگذاشتند آن روز هم بمانم و به مادرشوهرم زنگ زدند که دنبالم بیایند! همه آن وسایلی که با خودم برده بودم و کم هم نبودند، کلی کتاب و کتاب تست قطور و دفتر و... بودند را مجبور شدم برگردانم. ما هزینه را برای آن سه ماه کامل پرداخت کرده بودیم، ولی چون بچهها ناسازگاری کردند اجازه حضور در مدرسه به من ندادند. اگرچه مدیر میتوانست کنترل کند و اصلاً تصمیمگیرنده باید مدیر باشد نه بچهها، ولی در نهایت بچهها تصمیمگیری کردند و گفتند ذهن ما درگیر میشود.مدرسه پول کامل را دریافت کرد ولی در نهایت گفت یک اتاق هست که اگر خواستی میتوانی بروی آنجا درس بخوانی! تدریس کتابهایم تمام نشده بود و باید بقیه را بدون معلم خودم میخواندم.
من باید از در پشتی مدرسه وارد میشدم تا بچهها مرا نبینند و در همان اتاق یک ساعت معلم میآمد سریع درس میداد و میرفت و باید بقیه را خودم پیش میبردم. فضای مدرسه غیرانتفاعی متفاوت است و من از امکاناتش محروم شدم و حتی کلاسهایم را هم نتوانستم بروم. از این اتفاق من خیلی ضربه خوردم. از یک جایی به بعد دیگر همان مدرسه را هم نرفتم. حس خیلی بدی بود که این همه فضا و امکانات هست و میتوانی درس بخوانی و تست بزنی ولی بخاطر این قضیه محروم شوی و تنها درس بخوانی. یادم است که موقع تست زدن با بغض تست میزدم. از تنهاییام گریهام میگرفت. اینکه نمیتوانم سؤالاتم را از کسی بپرسم، به معلم دسترسی ندارم و باید یواشکی و از در پشتی بیایم و حواسم باشد کسی مرا نبیند و در اتاق را قفل کنم و... . مثل یک بیمار در قرنطینه!
نتیجه آن سال این شد که نتوانستم از پس کنکور بربیایم و نتیجه دلخواهم را نگرفتم. البته به شرایط جسمانیام هم برمیگشت ولی خب رتبهام خیلی بد شد و یادم است آن روز آنقدر گریه میکردم و حالم بد بود که زنگ زده بودم به همسرم و میگفتم کاش با تو ازدواج نکرده بودم!
بعد از این مجدد کنکور دادید؟
شمگانی: بله. آن سال که بینرشتهای و روانشناسی قبول شدم ولی اصلاً علاقه نداشتم. گفتم اشکالی ندارد، ادامه میدهم و بعد برای مقطع بعدی تغییر رشته میدهم. در دانشگاه علوم قرآن و حدیث تهران رشته روانشناسی را ثبتنام کردم و چون آن سال باردار هم بودم مرخصی گرفتم. سال بعدش هم کنکور ندادم چون فکر میکردم همین رشته را میروم و با بچه کوچک درس خواندن و دوباره کنکور دادن سخت است. عید سال بعدش بود که همسرم پیشنهاد داد کنکور انسانی شرکت کنم و چون ریاضیام خوب است و بالا میزنم، قبول میشوم. همین کار را کردم و رشته علم اطلاعات دانشگاه شاهد قبول شدم و الان میروم.
بنظر شما چرا چنین برخوردی دارد با دانشآموزان متأهل در مدارس میشود؟ مگر دانشآموز متأهل چه گناهی کرده؟ درصورتی که یک عمل شرعی و عرفی را فقط زودتر از همکلاسیهایش انجام داده است.
شمگانی: ببینید، این قانون شاید برای قدیم تأثیر داشته و جواب میداده، مثلاً آن موقعها دخترهای دبیرستانی چشم و گوش بسته بودند و اگر کسی متأهل میشد و برایشان چیزی تعریف میکرد، ذهنشان درگیر میشد. ولی الان در این زمانه که اینقدر روابط آزاد هست که واقعاً اینطوری نیست که اگر کسی ازدواج کند و به مدرسه برود، ذهن کسی را مشغول کند یا اطلاعاتی بخواهد به بقیه بدهد. بعضی وقتها میشد که آنها اطلاعات میدادند.
به نظر شما چرا بعضی از بچهها نسبت به کسی که ازدواج کرده اینقدر گارد دارند و میخواهند اذیتشان کنند؟
صادقی: زهرا به نظرم جدا از بحث تحصیلی، یک چیز دیگر هم هست. من در مدرسه خودم حس میکردم که بچهها فکر میکنند عقب افتادهاند. چون از نظر مدیر روابط آنها با دوستپسرشان درست نبود ولی من رابطهام با همسرم شرعی و قانونی بود. فکر میکردند که چرا باید تو با جنس مخالف ارتباط داشته باشی ولی مدیر و مدرسه و هیچکس مخالفتی با تو نکند ولی ارتباط من با جنس مخالف پذیرفته نیست.
شمگانی: میخواهند کمکاری تحصیلی خودشان را پای این قضیه بگذارند. این چیزی بود که من فهمیدم. چون چیزی که الان تعریف کردیم، هم ایشان و هم من، از نظر درسی و تحصیلی چیزی کم نداشتیم و درسخوان بودیم. میگفتند ما بخاطر اینکه اینها ازدواج کردهاند ذهنمان درگیر شده و نمیتوانیم درس بخوانیم، در حالیکه از قبل ذهنشان درگیر چیزهای دیگری بوده و کارهای دیگری هم انجام میدادند. و من معتقدم خود مدرسه هم متوجه میشود. دختری که میآید مدرسه و بعد از مدرسه آرایش میکند و لباسش را عوض میکند و با دوستانش هر و کر میکند و میگوید امروز قرار دارم، خب معاون مدرسه اینها را میشنید و میفهمید! ولی خب اینها مشکلی نداشت.
به نظر شما اگر برخورد مدرسه با شما جور دیگری بود و از شما حمایت میکرد تا به همان شکل درس بخوانید، الان این روزها برایتان چطوری بود که الان نیست؟
صادقی: دانشگاه قبول شده بودم و یک سال دیگر پشت کنکور نمیماندم. از نظر روانی هم که خیلی فرق میکرد. اضطرابهایی که الان آدم دارد، حس تنهایی و طرد شدگی و همه اینها آن موقع دیگر وجود نداشت. آن مدیر هم میتوانست آن تابو را بشکند و نگذارد کسی کمکاری خودش را گردن دیگری بیندازد و هرکس به اندازه شایستگیاش پیش میرفت. بنظرم خیلی فرق میکرد.
شمگانی: همانطور که قبلتر گفتم در مدرسه اصفهانم مشکلی پیدا نکردم چون اطلاع نداشتند. ولی مدرسه تهران اگر حمایت میکرد اتفاقات بهتری میافتاد. یک جاهایی هم تلاش کردند من در مدرسه بمانم ولی وقتی ادامه ندادند و نظر بچهها را اولویت قرار دادند، برای من این حس بوجود آمد که الان تنهایی و باید به تنهایی درس را ادامه بدهی، این حجم از کتاب را خودت باید بخوانی، آن هم ریاضی که استاد و معلم لازم دارد.بیشترین حس هم وقتی بود که نتیجهها آمد و من فکر میکردم اگر مدرسه بودم و میتوانستم ادامه بدهم، بهترین دانشگاه را قبول میشدم و الان نمیتوانم. اضطرابی که در آن چندماه داشتم و فکر میکردم حالا چطوری تنهایی تست بزنم، چطوری درس بخوانم، روز کنکور چکار کنم. برای همه اینها در مدرسه مشاور وجود دارد ولی من از آن محروم بودم.
یعنی آن حس محرومیت از حضور کنار همکلاسیها برایتان آزاردهنده تر از محرومیت از معلم و کلاس درس بود؟
شمگانی: بله
فشارهای روحی که داشتید باعث شد یک جایی به خودتان و یا بقیه بگویید؛ عجب اشتباهی کردم که ازدواج کردم؟ کاش این کار را نمیکردم؟
شمگانی: من وقتی نتایج آمد این حس را داشتم. چون نظر بقیه هم خیلی برایم مهم بود و همه منتظر بودند ببینند رتبه کنکور من چند میشود، حالا ازدواج کرده چکار میخواهد بکند. میخواستم به همه ثابت کنم با اینکه ازدواج کردهام میتوانم دانشگاه خوب هم قبول شوم و لطمهای به من نمیزند. آن سه ماه آخر که سه ماه جمعبندی است و هرچه در این سه سال کردهای را باید جمعبندی کنی، برای من سه ماه گریه و استرس و چکار کنم و چطور تست بزنم بود. آن موقع این حس را داشتم که کاش میگذاشتم بعد از کنکورم اقدام میکردم.
صادقی: من نه، من هیچوقت پشیمان نشدم. هنوز هم راضی هستم. حتی هیچوقت پیش خودم هم نگفتم ای کاش ثبت نمیکردم و سال بعدش در شناسنامه ثبت میکردم. خیلی ناراحت بودم ولی همسرم خیلی همراه بود و دل به دلم میداد و دلداریام میداد.
به نظر شما مگر الان ما در جامعهای نیستیم که هر روز میگویند جوانان ازدواج کنید، ساده ازدواج کنید، زود ازدواج کنید،پس بنظر شما این تضاد برای چه هست که به حرفها و توصیهها عمل میکند ولی این تناقض در مدرسه برایش بوجود میآید؟
صادقی: جدا از بحث مدرسه اگر یک بحث کلی بخواهم بگویم، در تمام ابعاد فقط شعار است. شما به دختر میگویید جشن ساده بگیر، مهریه کم بگیر ولی از آن طرف نمیگویید حداقل مایحتاجی که یک دختر باید بخرد که بتواند با آنها زندگی کند الان خیلی گران است. شما ۱۰۰میلیون وام ازدواج میدهی، بعد میگویی ساده ازدواج کن، ساده زندگی کن، بچه بیاور! خب تسهیلاتت کجاست؟ درست است ازدواج کردهام و از ازدواجم راضی هستم ولی میخواهم بگویم در این زمانه زندگی کردن خیلی سخت است. ولی بنظرم تمام حرفهایی که الان درباره ازدواج میزنند، شعار است. یعنی من به تمام جوانان حق میدهم که چه در سن پایین چه سن بالا دوست نداشته باشند ازدواج کنند یا بچه بیاورند. چون خیلی سخت است. زندگیها نمیگذرد. نمیدانم کدام سازمان و نهاد باید تلاشش را بیشتر کند یا شرایط را عوض کند ولی انگار برای هیچکس مهم نیست. همه فقط روی بیلبوردها یکسری جمله مینویسند.
شمگانی: فکر میکنم یکسری قانون در یک دههای گذاشتند و الان دارند درستش میکنند. بنظر من اینطور است که تازه دارند تسهیلات برای ازدواج یا فرزندآوری میدهند. ولی قوانینی که از قبل بوده، هنوز ملغا نشده و نمیگویند خب این قانون برای یک دورهای بود و جواب میداد ولی چ الان دیگر جواب نمیدهد و باید آن را برداریم. هنوز نمیدانم چرا تأکید و پافشاریشان این است که این قوانین باشد. مثلاً همین قانون ازدواج نکردن در حین تحصیل در مدرسه، از طرفی این قانون را گذاشتهاند و از طرفی میگویند در سن پایین ازدواج کن. خب این دوتا بهم نمیخورد و تناقض دارد. ولی فکر میکنم تازه دارند روند این را میفهمند و تبعات بالا رفتن سن ازدواج و فرزندآوری کم را میفهمند، تازه دارند زیرساختهایش را درست میکنند. انشاءالله که این قوانین هم درست شود.
واکنش اطرافیانتان به خبر ازدواج شما چطور بود؟ خودتان چه برخوردی میکردید؟
صادقی: من حرفشان را با شوخی و خنده تأیید میکردم. مثلاً میگفتند مگر هول بودی؟ چه عجلهای داشتی؟ میگذاشتی جوانی کنی، خوش بگذرانی بعد. من هم میگفتم آره، هول بودم. با شوخی و خنده میگذراندم. هیچ وقت به دل نمی گرفتم. چون فضای فکریشان با من فرق میکرد.
شمگانی: بله دقیقا همینطور.تندترین واکنش به من همین بود که حالا صبر میکردید، میگذاشتید یکی دو سال دیگر ازدواج میکردید. ولی آدم نمیداند چه جوابی باید به اینها بدهد. چون این یک مسئله شخصی است. ولی خودم را زیاد درگیرش نمیکردم.
به نظر شما ازدواج زود چه فوایدی دارد که ازدواج در سن بالاتر ندارد؟
صادقی: یکی معیارهای ازدواجم بود که سادهتر از یک دختر ۲۹_۳۰ساله میتوانست باشد. یکی دعواها و بحثهایی که ممکن است در زندگی اتفاق بیفتد خیلی زود جمع میشود و بعضاً در چند دقیقه تمام میشود و زود به تفاهم میرسیم. آدم سخت نیست و تفکراتش مثل سنگ نیست که تغییر نکند. در جهت مثبت خیلی راحت میشود تغییر کرد. حتی فرزندآوری! وقتی شما در سن بالا ازدواج میکنی و میخواهی فرزند بیاوری خیلی برایت سخت میشود و احتمالاً مجبور باشید زود اقدام کنید ولی وقتی سن پایین باشد، فرصت دارید. اینها مزایایی بود که به ذهنم رسید.
شمگانی: من چیزی که خودم خیلی رویش تأکید داشتم در کناب خانواده آقا هم آورده بودند این بود که در سن پایین هر دو طرف نرمتر هستند و بیشتر میتوانند با هم شکل بگیرند و خلقوخوهای همدیگر را بفهمند و حتی تغییر کنند. معیارهایی که منی که هفده ساله بودم با الانم خیلی متفاوت است. اگر الان قرار بود برایم خواستگار بیاید، معیارهایم خیلی متفاوت بود. مثلاً سختگیریهایی که داشتم. شاید الان درمورد شغل خیلی سختگیری بیشتری میکردم ولی آن موقع برایم اهمیتی نداشت. ولی این در بازهای که آدم ازدواج میکند، این مسائل خیلی زودتر حل میشود تا کسی که میگذارد سنش بالاتر برود و این سختگیری باعث میشود موارد را سر کوچکترین چیز رد میکند. وقتی هم سن برود بالاتر، آن چیزی که باب میلت باشد دیگر پیدا نمیشود و همینطور هرچه سن بالاتر برود، خواستگارانش کمتر میشود. ازدواجش هم سخت میشود، چون میبیند چه موارد خوبی را از دست داد! فاصله سنی مادر با فرزند هم کم میشود و مادر با طراوت بیشتری به فرزندش میرسد.
اگر بخواهید صحبتتان را جمعبندی کنید و به عنوان کسانی که از این موضوع ضربه خوردید حرف بزنید چه میگویید؟
شمگانی: اینکه این قانون در این دورهای که ما هستیم اصلاً جواب نمیدهد و فقط باعث اذیت کردن کسی است که از راه درست میخواهد ازدواج کند. باعث سرد شدن جوانها میشود. خیلی از دوستان من سر همین قضیه در دبیرستان ازدواج نکردند و میتوانستند ازدواج کنند، موردهای خوبی را از دست دادند.
این قانون الان که اینقدر روابط آزاد است و خیلی از دخترها و پسرها این روابط را میدانند دیگر کارکردی ندارد. کارکردش برعکس شده و باعث شده خیلی ها از راه درستش جلو نروند و این ازدواج را به تأخیر بیندازد و شاید دیگر مورد مناسبش پیش نیاید و همینطوری سن ازدواج بالاتر برود.
صادقی: من هم بنظرم این قانون است که الان به همه اجازه میدهد که روی هرکاری که خودشان کردهاند سرپوش بگذارند و بعد ازدواج کنند. خیلی از قوانین هست که الان دیگر منسوخ شدهاند و به درد جامعه نمیخورند. ولی شاید نمیدانند که عمل نمیکنند. یعنی اگر بدانند این قانون دارد چه ضربهای میزند آن را بر میدارند. بنظر من قانون باید طوری باشد که واضح و شفاف باشد، نه اینکه هرکس برداشت خودش را بکند یا اختیار را به مدیران مدارس بسپارد تا سلیقهای برخورد کنند. این اتفاق مخصوصاً در مدارس غیرانتفاعی زیاد میافتد، چون مدیران بخاطر پولی که از دانشآموزان گرفتهاند، زیر سلطه دانشآموزان و خانوادههایشان هستند.