۰۳ شهريور ۱۴۰۱ - ۰۹:۳۴
کد خبر: ۷۱۷۸۱۹

روایتی از جان فشانی پزشکان در زمان 8 سال دفاع مقدس

روایتی از جان فشانی پزشکان در زمان 8 سال دفاع مقدس
خارج از اتاق عمل هم تیم خنثی‌کننده‌ی ماده ی منفجره، منتظر بودند و این سؤال در ذهن شان تداعی می‌شد که آیا این لحظات، لحظه‌ی آخر عمر آنهاست یا آخرین لحظه‌ی خطر خواهد بود؟!

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ شهین شهبازی پرستار بیمارستان بعثت نیروی هوایی ارتش در زمان جنگ تحمیلی روایت خواندنی در رابطه با ازخودگذشتگی پزشکان در آن دوره را چنین نقل می‌کند:

در شهر دزفول و اندیمشک بیمارستان‌هایی وجود داشت که در اثر تجربه، پرسنل حاذق و ماهری پیدا کرده بود. به جهت نیاز کاری در همه‌ی شیفت‌ها، با آن بیمارستان‌ها ارتباط داشتیم و در موقع حساس از همدیگر کمک می‌گرفتیم، پزشکان پایگاه و بیمارستان شهر نیز، با هم ارتباط داشتند. مجروحان اعزامی از جبهه اگر ارتشی بودند مستقیما به بیمارستان پایگاه منتقل می‌شدند. بقیه نیز با توجه به نوع جراحت و پزشک متخصص آن به بیمارستان‌ها تقسیم می‌شدند. پزشکان عصرها در مطب خود مشغول ویزیت بیماران بودند و جراحان، جراحی‌های کوچک را در مطب خود انجام می دادند.

 

پزشک جراح عمومی به نام دکتر ناصر تابان در آن وقت، سرهنگ نیروی هوایی بود که در دزفول خدمت می‌کرد. روزی، عده‌ای به مطب او آمدند و گفتند:

«در پای یکی از مجروحین ماده‌ی منفجره‌ای به شکل ضربتی فرو رفته عضلات پایش را پاره کرده و به داخل پا فرو رفته است، بیمار خونریزی دارد و نیاز به عمل دارد، ولی در بیمارستان شهر کسی حاضر به عمل نیست، زیرا ممکن است این ماده در حین عمل و دستکاری، منفجر شود و باعث از بین رفتن عده‌ی دیگری شود. از طرفی تخریب این ماده، شعاع بیش از بیمارستان شهر را دارد، آیا حاضرید عمل کنید؟»

دکتر سؤال کرد: «هم اکنون بیمار کجاست؟» جواب دادند در بیمارستان بستری است و جابه‌جایی او نیز خطرناک است و تقریباً اکثر کارکنان و بیماران به جهت حضور او بیمارستان را تخلیه کرده‌اند و از دستیاران نیز کسی فعلا وجود ندارد. دکتر بدون معطلی پذیرفت و گفت: «دستیار از بیمارستان نمی‌خواهم، شاگرد مطب خودم را می‌آورم. او وارد به این امور است».

آن افراد دکتر و شاگردش را به بیمارستان رساندند. بیمار به آرامی و دقت در اتاق عمل جای گرفت، مسئول بیهوشی، بیمار را خوابانید و بعد هم خود از اتاق عمل بیرون رفت. دکتر با گفتن نام خدا و استعانت از او، کار را شروع کرد. لحظات به کندی می‌گذشت. دانه‌های عرق پیشانی دکتر را گرفته بود و او همچنان مشغول بود.

خارج از اتاق عمل هم تیم خنثی‌کننده‌ی ماده ی منفجره، منتظر بودند و این سؤال در ذهن شان تداعی می‌شد که آیا این لحظات، لحظه‌ی آخر عمر آنهاست یا آخرین لحظه‌ی خطر خواهد بود؟! مدتی گذشت و سرانجام درب اتاق عمل باز شد، شاگرد دکتر تابش به افراد تیم تخریب گفت:

- دکتر وسیله را در آورد و روی میز گذاشته است. عمل بیمار نیز به پایان رسیده، داخل بیایید.

تیم خنثی کردن، به داخل اتاق عمل رفتند. بیمار را نیز با کمک مسئول بیهوشی و پزشک از اتاق عمل خارج کردند و به ریکاوری بردند. دکتر تا به هوش آمدن کامل بیمار بالای سر او ماند. از طرفی تیم مربوطه هم ماده منفجر نشده و خطرناک را خنثی کردند و به همه‌ی اضطراب‌ها خاتمه دادند.

 

منبع: فرار از حلقه آتش، مرکز اسناد انقلاب اسلامی

ارسال نظرات