سرنوشت احمقها در تاریخ یکی است
کام مسلمانان جهان این روزها به جای اینکه شیرین از حال خوش عیدقربان و استقبال از عید غدیر باشد، تلخ است از رفتار توهین آمیز نسبت به کتاب قرآن. سوئد، کشوری که ادعای مهد تمدنی دارد، حالا باید وطن یک هتاک باشد که در دنیای مجازی با پسوندهایی مانند ملحد، لیبرال افراطی، متفکر و سرکرده یک گروه نظامی معرفی می شود. مردی جوان که به همراهی دوستش که بلندگو به دست گرفته و از فاجعه ای که در محدوده اصلی ترین مسجد و پناه معنوی مسلمانان در این کشور می آفرینند، فیلم می گیرد. در ست در ایامی که عیدمسلمانان است به کلام الله، اهانت می کنند.
سعادتتان را آتش نزنید!
جزئیات این رفتار شنیع را در رسانه ها نوشته اند. چنان دردناک و پوچ است و آزاردهنده که اگر مسلمان هم نباشی و به فرمایش امام حسین(ع) دست کم آزاده باشی، وجودت پر از درد می شود از دیدن این اهانت چرک و کثیف. از این بدرفتاری با کتابی که تمام آیاتش درباره مرام و اخلاق است. بدی ها را مذمت کرده و به خوبی ها سفارش. از سرنوشت بدِ بدکاران عالم بیم داده و به نیکوکاران وعده سعادت. همان آیات عزیزی که بارها و به شیوه های مختلف گفته که برای زندگی دنیا، آخرتتان را نفروشید. سعادتتان را به آتش نکشید. کمی کنجکاوم مثل هر مسلمانی که این روزها، داغ دل دیده است. به تلافی رنج هایی که بر عاطفه ما تحمیل شده، قرآن به دست می گیرم و چند ورق می خوانم. دلم می خواهد کلمه ها، آیه ها و صفحه به صفحه کتاب خدا را ببوسم.
کسی نتوانست مانندش را بیاورد!
کودک که بودیم برای اولین بار که می خواستند ما را با این کتاب مشترک مسلمانان آشنا کنند، گفتند این «معجزه» ختم المرسلین است. پیامبری امّی، بیسواد و صد البته عزیز که برای عبادت خدابه غار حرا می رفت. توان خواندن و نوشتن نداشت و هربار که آیه ای بر او نازل می شد، از هیبت این نزول و وحی، تمام بدنش می لرزید. رنگ و رویش می پرید و لرزان می شد از عظمت کلام خالق. از کوه حرا پایین می آمد، آیاتی که در قلبش حک می شدند را از بَر، تلاوت می کرد و کاتبان وحی می نوشتند و حفظ می کردند. معجزه یعنی چیزی که بشر از انجام آن عاجز است و فقط به اراده خدا انجام می شود. خیلی ها که چشم دیدن اسلام را نداشتند به کفر خو گرفته بودند و منفعتشان در کفر و کفران نعمت بود، خرده گرفتند که این کلام بشر است. اینها را محمد(ص)، از خودش ساخته و بافته. دستور آمد که بگو: تمام بشر جمع شوند اگر توانستند سوره ای، آیه ای مانند آن بیاورند یقیناً نخواهند توانست. خداوند فرمود: همانا ما قرآن را نازل کرده ایم و به درستی که خودمان از آن محافظت خواهیم کرد.
با کلمه خلع سلاح؛ عاجز شدند!
اعراب عهد جاهلیت که از قضا در ادبیات از یکّه های زمانه خودشان و دنیا بودند. دستور ادبی، نظم و نثر و صنایع ادبی را عالی می شناختند و کلمه مثل موم توی دستشان شکل می گرفت و مثل اسبی سرکش رام می شد، همّ و غمشان شد که شب و روز در خانه بمانند، تمرکز کنند تا نظیر و مانند بیاورند تا مچ گیری کنند که آن آیه یا این سوره به این دلیل و آن حجت، کلام بشر است نه خدا! نتوانستند اما؛ دریغ از یک کلمه. عاجز و الکن شدند.برای کافران قریش مسلط بر کلام و کلمه سخت بود که با «کلمه» خلع سلاح شوند. با همان که به آن می نازیدند. برای خودشان فخرآور می دانستند و حالا در عجز کامل بودند در برابرش. مدعیان کلمه، بی کلمه مانده بودند؛ عاجز از کلمه! بارها تصمیم گرفتند برای از بین بردن کاتبان وحی، نسخه های وحی، نبی الله و تحریف کلام خدا، بازهم اما عجز را با تمام وجود تجربه کردند و ناکام ماندند. اینجا بود که معلوم شد، وقتی خدا فرموده: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ منظورش چیست؟ خدا کلام خودش را حفظ کرده است. همان کلام که ذکر شبانه روز ما، کتاب سبک زندگی و یادگار عزیز رسول خدا برای ما مسلمانان به حساب می آید بی چون و چرا! همان مصحف شریف که به گواه تاریخ و کلام خدا تحریف نشد و نخواهد شد.
شوخی کثیفی به اسم آزادی بیان!
توی همین آیات قرآن، خداوند یکجا معاندان و کافران را وصف کرده و تکلیف مومنان دیروز، امروز و آینده را روشن. دلشان را هم به حمایت و عنایت خودش گرم. همانجا که فرموده، می خواهند نور خدا را فوت دهانشان خاموش کنند اما نمی توانند. بدون شک، این معجزه قوی، همیشه با آن هایی روبرو بوده که گمان کرده اند نادره ی زمان خود هستند. نسل قبل اگر ناتوان ماند برای رد معجزه بودن کتاب خدا، آنها پنجه در پنجه می شوند، کاری می کنند کارستان و... اما چه می توان گفت جز اینکه سرنوشت و تصور همه احمق ها در تایخ یکی است؛ عاجز شدن و عاجز ماندن. قرآن همیشه معجزه بودن خودش را ثابت کرده است. دارم به سرنوشت آن هایی که قرآن را قبول نکردند و به تمسخر گرفتند و برخی بدتر! حرمتش را هتک کردند، فکر می کنم.به همین جوان عراقی اصالتاً اهل نینوا و شهروند سوئد شده. به اینکه آدم باید تا کجا در نادانی پیش برود که وقتی چیزی را نمی فهمد از درک معنا و قدرتش عاجز می شود، بخواهد با آب دهان انداختن و فوت کردن، خورشید را نور خداخاموش کند؟ اینکه چرا امنیت هتاک کتاب عزیزِ حدود دو میلیارد بشر را چنان سفت و سخت تأمین می کنند؟ چرا کسی که به حق خشمگین می شود و می خواهد به سمت این جهل مرکب که دست و پا درآورده و به قرآن اهانت می کند، برود و خاموشش کند را دستگیر می کنند؟ آن هم به بهانه شوخی سخیف و بازی حیله گرانه ای به اسم «آزادی بیان»!
جهل مرکبی که دست و پا دارد!
آدم وقتی چیزی را نمی فهمد، وقتی از لیاقت درک عاجز و گرفتار کبر و حسد می شود، دست به آتش می برد. وقتی فهم و انصافش بوی ناخوشایند می گیرد و بوی افکار پوسیده و سوخته اش حتی خودش را هم کلافه می کند. دست به نیست و نابود کردن می زند. دست به اهانت به شعله و آتش. جوان ملحد شبیه زمین سوخته ای است که به نفرین خدا گرفتار شده باشد. چنان مُهری به قلب و جانش خورده که حتی نمی داند که نمی داند و فکر می کند که همه چیز را می داند و چه سندی بالاتر از این برای اینکه دچار جهل مرکب و کفر شده است؟ می گویند این جوان؛ همان جهل مرکب سوئدی تهدید کرده که دوباره نسخه دیگری از کلام الله را آتش خواهد زد و این نمایی از قصاوت قلب و جهل اوست که روز به روز آشکار خواهد شد.
تاریخ، دنده عقب دارد!
تاریخ، دنده عقب دارد. برای مثال به «صفین» بازگردیم همان جنگی که عنقریب سپاه معاویه، منافقان و کفار به هلاکت شکست بزرگ و ضرب شست خوردن از امیرالمومنین، علی(ع) نزدیک بودند مثل نزدیکی سیاهی و سفیدی چشم به هم. آنقدر نزدیک که ترس، تمام وجود عمر و عاص را لرزاند. ترسوها به وقت وحشت تا سرحد مرگ، فریبکار و مکار می شوند. مکاری که ترسیده باشد که اصلاً خودِ مکر می شود. توی همین جنگ بودکه دشمن در آستانه شکست از ترس فضاحت شکست خوردن به دست اسدالله الغالب، تا مغز استخوان حیله گر شد. عمروعاص گفت که چاره فقط یک چیز است. سپاهیان ما باید قرآن را ورق ورق کنند و بر سر نیزه بزنند و بالا ببرند. جنگاوران علی(ع) از وحشت این حرمت مکتوب بر نیزه رفته، جرئت حمله پیدا نمی کنند. همین هم شد، جنگاوران مولا که درک نکرده بودند حرمت اول، حرمت قرآن ناطق است. علی(ع)، روح قرآن و ایمان است. جسم قرآن، همان مصحف به نیزه نشسته را دریافتند و جانش، وجود و معنایش؛ علی جان(ع) را نه!
چشم و گوشمان پر از این تناقض هاست
روزگار فرق کرده عزیز! حیله ای که یکبار استفاده شود، بار دیگر اگر بخواهد تکرار شود به مرور یک خاطره شبیه است. لو می رود. خاطره ای که دستش قبلاً رو شده است.جهان، روزگار عجیب و پر التهاب خود را می گذراند، الله اعلم اما چیزی شبیه به روزهای آخرالزمانی خودش را شاید! دوباره پای منفعت و ترس به میان آمده با این تفاوت که این بار از مردی سیّاس، خبره و مکار خبر نیست. از جاهلی مدعی صحبت می شود که بیشتر دنبال یک شهرت است و ننگین تر کردن هر چه بیشتر بازی لجن آلود و خام خودش. فریب خورده و بازی خورده ای محض. مردی که مثل عروسک خیمه شب بازی به میدان آمده تا دولتی که امنیت او را و این حماقت و حقارت بزرگ را برایش فراهم کرده است به همان سود کلان به آن هدف پشت پرده خود برسد. به فلان بهمان پیمان بین المللی و فلان جایگاه در جهان رو به زوال امروز. چه شرط بندی بدی؛ شبیه شرط بستن روی است مرده است. ما چشم و گوشمان از تناقض های پی در پی و بدعهدی غرب پر است. از همان تناقض هایی که یکجا شماره پیراهن 88 یک ورزشکار را حمله به اسرائیل می داند، نه آزادی بیان و توبیخش می کند و جایی دیگر در روز روشن، وقیح و آشکار، فرش قرمز پهن می کند برای اهانت و هتاک. مهم هم نیست برایش اصلاً که قلب حدود دو میلیارد مسلمان همراه آن قرآن می سوزد و تیر می کشد از غصه. اینجا بهانه، آزادی بیان است!
امنیت برای یک دیوانه و رنج برای ما!
اینجا مادر آستانه عیدغدیر، بوی دلجویی از قرآن می دهیم. چشممان از خشونت آنچه دیده ایم، ناباور است و خیس. بُهت آزادی بیان را با بغض قورت می دهیم. همین قدر نمناک، غمگین و تر. درست همان جا و همان لحظه که کسی، فقط نه حق که انگار مأموریت و امنیت تباه دارد برای حمله و توهین به اندیشه حدود دو میلیارد نفر مسلمان. همان وقت و همان جا که حتی وقتی جوانی می خواهد از دین و کتاب مقدس خودش دفاع کند، به بند کشیده و محاصره می شود! همان جا روی همان فرش قرمز مضحک خیابان که تار و پودش از اهانت و باز هم اهانت بافته شده است. روی همان فرش مضحک خیابان که دست یک جانی را برای جنایت باز گذاشته اند و دست یک حق طلب را بسته اند از قفا. دنیا همین قدر سیرک و همین قدر بیرحمانه شده در گوشه پیاده رویی در سوئد. قلب ملت هایی مسلمان را به بند می کشند و خون می کنند که دیوانه ای مغرض و گویی مأموریت یافته، آزادی بیان داشته باشد و من نمی دانم چرا قصه تلخ و موهون این بیان به اصطلاح آزاد به آتش می رسد؟!
ما غریب نیستیم با قرآن حتی در غربت!
ما قرآن را دوست داریم.لالایی شب هایمان است و سلام روزهایمان. وقتی دلهره داریم مثل آغوش مادر، مثل امنیت آرام و محض یک گهواره، تابمان می دهد و آراممان می کند که همان الابذکر الله تطمئن القلوب است. ما با آیه های قرآن به دنیا می آییم. ناممان را می نویسند لای برگه ای سپید با گلاب معطرش می کنند و می گذارند لای قرآن به این نیت که این نوزاد، نامی و خادم راه خدا شود. توی زندگی هم درهای بسته را همین قرآن برایمان باز می کند. همیشه به خصوص آخرِ شب ها. همان وقت که هجوم فکرها و ترس های به یغما آمده روزی که گذشت را با خواندن یک آیت الکرسی محو می کنیم یا آنجا که به نیت تنی بی سر شده در کربلا، یاسین می خوانیم و مدام به خودمان می گوییم تو چه می دانی که به قول آن عالم بزرگ؛ یاسین، قلب قرآن شاید همان حسینی است که بی سر شده... ما با قرآن گریه می کنیم، می خندیم. ما هنگام مرگ هم غریب نمی میریم حتی اگر در غربت باشیم. آنجا و آن لحظه هم همین قرآن هست. درست مثل آن سینی آب، آینه و قرآن که برای بدرقه مسافر می برند. همان لحظه تسلیم جان هم، بعضی هایمان که خوش اقبال تریم در حال احتضار، با معرفتی پیدا می شود که برایمان قرآن بخواند.آیه های کلام خدا، ما را بدرقه می کند به خاکی ترین خانه مان. به همان جایی که وحشت غبارآلودش را هم همین کلام و کلمه عزیز، برایمان به هیچ می گیرد، روشن می کند و می گوید که نترس ای بنده خدا که مومنان پس از مرگ زاده می شوند و کافران زندانی و حیات ابدی مومن آخرت است و غرق در شادی.
این نور را از قرآن داریم
ما باور داریم، سفر آخرت مثل یک فیلم روی دور تند رفته، مرور می شود برایمان و پیش چشممان. از قضا از همان صحنه هایی که با قرآن مأنوس و دمخور بوده ایم، قرآن خوانده ایم و قرآنی زندگی کرده ایم، نور می بارد به راهمان و می شود رفیق سفر آخرت. همان صحنه های ماه مبارک رمضان که سحر و افطار، هم آغوش قرآن بوده ایم، آن لحظه که سر سفره عقد قرآن به دست گرفته و خوانده ایم. آن دم که پول نو ی عیدی را از لای قرآن بیرون کشیده و هدیه داده ایم و لب کودکی را عیدانه خندان کرده ایم. آنجا که خواسته ایم به مدرسه یا سر کار برویم و با قرآن بدرقه مان کرده اند. لحظه نابی که توی خاکریزهای جبهه، گوشه ای دنج پیدا کرده ایم و قرآن خوانده ایم.
یا همان لحظه که همراه همرزمانمان از زیر قرآن پیچیده شده لای چفیه و بالای سر گروهان گرفته شده، راهی عملیات شده ایم. آنجا که شب قدر بود و قرآن را به سر گرفتیم و گفتیم بعلیٍ، بعلیٍ، بعلی...یا آن لحظه که در بستر بیماری بودیم و بیخبر از عالم و توی بیمارستان قرآن روی سرمان گرفتند و شفایمان را از خدا خواستند. آنجا که نابینایی را از خیابان عبور دادیم. جایی که امین مال یتیم بودیم. لحظه ای که چشممان را از نامحرم و شکممان را از حرام دور کردیم و...
تحریف، مرداری بیکار و معطل مانده
می بینی عزیز! ما با قرآن به دنیا آمده ایم. با آن زندگی می کنیم با بدرقه امن و مقدس این کلام خدا که «کلمة الله هی العلیا» است، برتر، همیشگی و محافظت شده به استقبال دنیای ابدی می رویم. دشمن چه بیچاره است که فکر می کند، قرآن اگر محافظ داشت و این وعده خدا راست بود باید همان لحظه آن هتاک تبدیل به سنگ می شد و از آسمان خون می بارید و... خودش حقیر و ناچیز است، خدا را هم به اندازه معرفت نداشته خودش به اندازه عقل ناقص خودش می بیند به اندازه کبریت و آتش. خدا شعبده باز نیست؛ خدا صاحب اعجاز است، هرقدر که بخواهد و اراده کند. عِقاب، بدتر از اینکه آدم، قرآن بسوزاند و دلش سنگ شود. این همه سال گذشته از نزول آیات خدا. تحریف، شبیه مرداری بدبو، بیکار و عاجز، لاشه وار و معطل، ناکام مانده است. خدایی که کلمه اش برتر است و وعده محافظت از این معجزه را داده، الوعده وفا هم کرده و روح قرآن همیشه محفوظ است.
کسی برایش قرآن نخواهد خواند!
خدا خودش محافظ جسم و روح قرآن است.هر روز هزاران نفر، رهیافته می شوند و مشرف به اسلام و قرآن. پناه می آورند به خدا و کلامش. دنیا را ببین! اربعین هرسال چند میلیون عاشق کربلایی می شوند پای پیاده. چندین میلیون مسلمان هر روز دعای فرج می خوانند و ظهور قرآن ناطق؛ امام زمان(ع) را از خدا می خواهند. این عشق، شعله ور است؛ آتش نمی گیرد به کبریت یک احمق.آتش عشق ما کجا، شعله کبریت و فندک آن جهل مرکب کجا؟! کاش سینه اش قفل نبود و می فهمید که قرآن را نمی سوزانند. می خوانند، عمل می کنند و می فهمند کلمه به کلمه. راستی عزیز! من امروز به این فکر می کنم شاید همراه حدود دو میلیارد خواهر و برادر دینی آزرده خاطرم که چه بی پناه است آنکه قرآن را سوزاند و در لحظه مرگ کسی برایش قرآن نخواهد خواند...