ترور آمریکاییها در خیابانهای تهران
در روز ۶ شهریور ماه ۱۳۵۵، سه تن از کارشناسان شرکت امریکایی راکول اینترنشنال به نامهای دونالد جی. اسمیت، رابرت آر. کرونگارد و ویلیام سی. کاترِل در تهران نو، خیابان خیام، خیابان دلپذیر از سوی هفت تن از تروریستهای مجاهدین خلق به رگبار گلوله بسته شدند و به قتل رسیدند. اعضای سازمان مجاهدین از چندی پیش رفتوآمد این سه کارشناس آمریکایی و خیابانهایی را که از آنها میگذشتند، کنترل میکردند و دریافته بودند که خودروی سبز رنگ کارشناسان آمریکایی هر روز میان ساعت هفت و هفت و بیست دقیقه از تهران پارس به سمت خیابان دماوند یا سه راه تهران پارس میگذرد و نزدیک به سی متری نارمک، از خیابان خیام یکی از خیابانهای فرعی تهران نو به خیابان دلپذیر میپیچد. تروریستهای سازمان مجاهدین پس از بررسیهای همه سویه، خیابان دلپذیر که در آن زمین بایر نیمه خرابهای وجود داشت را برای ترور سه آمریکایی برگزیدند.
سابقهی این ماجرا به ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۵ بازمیگشت. زمانی که اعضای سازمان به نامهای سیدمحسن سیدخاموشی، محمدطاهر رحیمی، محسن بطحایی و منیژه اشرفزادهی کرمانی در منطقهی قیطریهی تهران دو کلنل آمریکایی به نامهای شفر و ترنر را به رگبار گلوله بستند. اعضای مجاهدین از کیفدستی کلنل ترنر و شفر به اسناد و مدارک مهمی دربارهی خرید هواپیماهای فانتوم و پایگاههای این هواپیماها، خرید دستگاههای ارتباطی پیشرفته و نقاط پیشبینیشده برای نصب و راهاندازی و دیگر خریدهای ارتش دست یافتند. بر مبنای این اسناد، ترورْ ششم شهریور اتفاق افتاد. این سه مهندس آمریکایی از کارشناسان برجستهی سیستمهای کنترل مرزها و سیستمهای اطلاعاتی رصد مرزهای کشور و گردآوری اطلاعات بودند که پروژهی برپا ساختن پایگاههای اطلاعاتی الکترونیکی، دریایی، هوایی و زمینی در ایران را پیاده میکردند.
در ۱۱ شهریور ماه، در بررسیها و بازجوییهایی که از سوی مأموران دربارهی خودروی ضاربین انجام یافت، مأموران دریافتند که این خودرو از سوی یکی از مجاهدین با نام جعلی «امیر کاظم کلوچهای» خریداری شده بود. آشکار شد که حسن آلادپوش با شناسنامهی دروغین به نام «امیرکاظم کلوچهای» فولکس واگن را خریداری کرده است. سرانجام مأموران توانستند در روز پنجشنبه ۱۱ شهریور ماه مخفیگاه حسن آلادپوش را پیدا کنند ولی آلادپوش که خود را تنگنا دید با اسلحهی کمری به مأموران تیراندازی کرد و کشته شد. از جسد حسن آلادپوش افزون بر اسلحهی کمری یک نارنجک، دو شناسنامه یکی به نام حسن آلادپوش و شناسنامه دروغینش به نام امیرکاظم کلوچهای به دست آمد.
روایت غیررسمی از سوی سازمان مجاهدین
مطابق اظهارات «محمدتقی شهرام» و تنی چند از اعضای سازمان مجاهدین خلق روایت رسمی درون تشکیلات از چگونگی شناسایی مستشاران مزبور به این شرح بوده است:
در صبحگاه یک روز بهار ۱۳۵۵، یکی از سمپاتهای غیر فعال سازمان، که مهندس مکانیک بود و در کارخانهای کار میکرد، پس از رساندن یکی از بستگانش به فرودگاه، هنگام بازگشت، یک مسافر خارجی را سوار میکند. مسافر، که هیئتی آمریکایی داشته، با لهجهی ایالات جنوبی آمریکا خود را بلژیکی معرفی میکند. مهندس ایرانی قبلاً در تگزاس دانشجو بوده و با این لهجه آشنایی داشته است. مسافر ـ ضمناً میگوید که بار اول است که به ایران آمده؛ ولی از برخورد وی با خیابانها و حتی راهنمایی راننده به سوی هتل مورد نظر (هتل رویال واقع در خیابان تخت جمشید سابق و طالقانی فعلی) بر میآید که با شهر تهران آشناست. مهندس مزبور خود را دانشجوی زبان انگلیسی و علاقهمند مسافرت به آمریکا نشان میدهد و با مسافر قرار میگذارد که به او سر بزند.
سمپات مورد بحث ماجرا را برای عضو سازمان تعریف میکند و او هم وی را به ادامهی تماسش با مرد «بلژیکی» تشویق میکند. یک بار آن مرد از جوان ایرانی میخواهد که او را به خیابان تخت طاووس (شهید مطهری)، پشت بیمارستان جم، برساند. هنگام پیاده شدن،اسم و آدرس یکی از دوستانش در نیویورک را به جوان ایرانی میدهد تا در صورت سفر به آمریکا، روی کمک او حساب کند. سازمان، از طرقی که داشته و مشخص نیست کسب اطلاع میکند که آن فرد مقیم نیویورک، سرگردی بازنشسته و مهندس تغذیه است که ظاهراً مدیر شرکتی است که برای کشورهای سازمان عمران منطقهای (RCD؛ ایران و پاکستان و ترکیه) قرارداد خرید ارزانقیمت مواد دارویی منعقد میکند و بعداً جواب قطعی میرسد که هم شرکت مزبور و هم مدیر آن به C.I.A تعلق دارند.
در ایران، عوامل سازمان از محلی که در پشت بیمارستان جم قرار داشته مراقبت به عمل میآورند و متوجه میشوند که این محل دارای دو در ورود و خروج است؛ یکی به قسمت آپارتمانی ساختمان باز میشود ـ که آن مسافر همان جا پیاده شده بود ـ و دری دیگر بزرگ و ماشینرو است که به یک خیابان فرعی باز میشود و روزی یکی دو بار یک اتومبیل رنجرور و یک فولکس واگن به آنجا رفتوآمد میکند. با تعقیب اتومبیلها به خانهای در منطقهی تهرانپارس (بین فلکهی دوم و سوم) میرسند و ضمن مراقبت از خانه متوجه میشوند که ـ به طور ثابت ـ پنج نفر در این خانهاند که بعضی از روزها توسط اتومبیلهای متعلق به آژانسهای مختلف، از آنجا به مرکزی در محل فرماندهی نیروی هوایی (واقع در خیابان پیروزی فعلی) و گاهی به سمت «دوشان تپه» تردد میکنند.
طرح ترور مدت زیادی به تعویق میافتد. مطابق اظهار تقی شهرام، ترور زمانی باید انجام میشد که دو تن از آن پنج نفر (یک زن و یک مرد سیاهپوست) در اتومبیل نباشند تا هم اختلال در عملیات پیش نیاید و هم سوءاستفاده تبلیغاتی نشود. در جریان شناسایی عملیات، مسیر دقیق حرکت اتومبیل مستشاران مشخص شد. آنها هر روز صبح بین ساعت ۷ تا ۲۰/۷ دقیقه، از تهرانپارس (تقاطع خیابان دماوند، معروف به سه راه تهرانپارس) عبور میکردند و نزدیک تقاطع سیمتری نارمک، از خیابان خیام (یکی از خیابانهای فرعی منشعب از میدان وثوق) میگذشتند. تصمیم گرفته شد که آرایش تیم عملیات در این محدوده و در نقطهی مشخصی از خیابان خیام صورت بگیرد.
در جریان تدارک اجرای عمل برای تهیهی اتومبیل راهبندان، یک فولکس واگن مستعمل خریداری شد. اتومبیل فرار نیز تهیه گردید. سلاحهای مورد نیاز نیز به تناسب نقشی که هر نفر در عملیات داشت، مهیا گردید. عابدینی نحوهی انجام ترور را بدین قرار شرح میدهد: «روز عمل (۶/۶/۱۳۵۵) تمام کارها مطابق برنامه انجام گرفت. رانندهی موتورسیکلت و فردی که ترک او نشسته بود، به وسیلهی بوق و دست علامت مثبت دادند. تیم آماده شد. آرایش حمله صورت گرفت. رانندهی راهبندان، ماشین را روشن کرد. چند لحظه بعد، اتومبیل حامل مستشاران از پیچ خیابان ظاهر شد. رانندهی راهبندان، راه ماشین را سد کرد. رانندهی مستشاران احساس کرد که قضیهای در کار است و فرمان را به سمت راست خودش چرخاند ولی به علت باریکبودن خیابان، کاری از دستش بر نمیآمد و راه بسته شد. مسلسلچیها، پس از اینکه فرمانده به سرعت رانندهی مستشاران را تسلیم کرده و او را وادار کرد که سرش را به زیر داشبورت ببرد، رگبار را به آمریکاییها بستند. نفر جلویی (ویلیام کرونگارد) پس از تیر خوردن قصد فرار داشت،از ماشین خارج شد و به طرف پیادهرو رفت؛ ولی مسلسلچی او را دنبال کرده و در حالی که در داخل جوی آب افتاده بود، کارش را تمام کرد. در این اثنا رانندهی ماشین راهبندان بایستی خارج میشد و به عنوان پشتیبان آتش مسلسلچی عقبی در کنار او میایستاد، منطقه را کنترل میکرد، مسلسل را از او گرفته و خشابگذاری میکرد تا در همین اثنا وقتی مسلسلچی تیر خلاص به دو نفر عقب را بزند، دوباره مسلسل را به دست او میداد و به سمت ماشین فرار حرکت میکردند.»
این مرحله از عمل، که اصل قضیه هم بود، به طور کامل (منهای یکی دو مورد جزئی) انجام گرفت و ماشین در مسیر شناسایی شده حرکت کرد. پس از طی مسافتی، یک نفر از سرنشینان را پیاده کرد، نمرهی جعلی را برداشته و دوباره به حرکت ادامه داد. بعد از مدتی دو نفر دیگر را نیز پیاده کرده و خود راننده با ماشین فرار به سمت میدان خراسان حرکت کرد، در حالی که کیفهای مستشاران نیز در داخل ماشین بود. ماشین فرار را در یکی از کوچههای حوالی میدان خراسان قرار داده وسایل درون آن را به ماشین دیگری ـ که از قبل در آنجا قرار داده بود ـ منتقل کرده و با ماشین جدید به سمت یک پایگاه، که میبایست وسایل به آنجا برده شود، حرکت کرد. و بدین صورت عملیات خاتمه یافت.
افراد تیم عملیات ترور سه مستشار عبارت بودند از:
۱ـ حسین سیاه کلاه (کاظم) ـ فرمانده عملیات؛
۲ـ مهدی فتحی (وحید) ـ معاون فرمانده و در واقع فرمانده اجرایی عملیات صحنه؛
۳ـ محسن طریقت منفرد (محمود)ـ مسلسلچی شماره ۲؛
۴ـ قاسم عابدینی (عسکر)ـ رانندهی راهبندان و فرار؛
۵ـ شهرام محمدیان باجگیران (جواد)ـ رانندهی موتور و علامت دهنده؛
۶ـ غلامحسین صاحب اختیاری (شمسالله ـ اصغر)ـ موتورسوار و علامت دهنده.
مطبوعات ایران اخبار ترور را منتشر و نام مقتولان را اعلام کردند. روز ششم شهریور ۱۳۵۵ روزنامهها تنها به این خبر اکتفا کردند که :روبرت کرون گارد، ویلیام کاترل و دونالد اسمیت با اتومبیل در میدان وثوق تهراننو بودند که یک فولکس واگن راه آنها را بست و چند تروریست آمریکاییها را به ضرب گلوله کشتند. این ترور مزبور مقارن حضور شاه در آمریکا صورت گرفت. در آنجا شاه از سوی خبرنگاران و نمایندگان رسانههای جمعی تحت فشار قرار گرفته و متهم شده بود که در ایران روشنفکران، نویسندگان و دیگر قشرهای غیر مسلح را اعدام میکنند. شاه نیز ادعا میکرد که ایران «زندانی سیاسی» ندارد و همه «تروریست»اند. تا اینکه ناگهان این خبر اعلام شد که سه کارشناس غیرنظامی آمریکایی را تروریستها در ایران به قتل رساندند. شاه از تنگنا درآمد و با خوراک مناسب سیاسی ـ تبلیغاتی که به دست آورده بود، همچنان بر مواضع و ادعاهایش پای فشرد و این حادثه را هم شاهد گرفت. تبعات این ترور، با کارگردانی عناصر ساواک و کمیتهی مشترک، برای هر دو گروه چریکی سنگین بود. در روزهای هشتم و پانزدهم شهریور سه چریک فدایی زندانی اعدام شدند. و ظرف یکی دو ماه تعداد کثیری از افراد عضو سازمان، ضمن درگیری با اکیپهای کمیتهی مشترک، کشته شدند.
درست یک روز پس از این ترور،که تبلیغات وسیعی نیز از سوی رسانههای گروهی غربی، به ویژه آمریکایی، دربارهی آن صورت گرفت، در چند نقطهی دنیا از جمله آلمان، برزیل، ایالات متحده، انگلیس و کانادا، عناصری از سازمان جاسوسی شوروی دستگیر و افشا گردیدند. این نکته احتمال دخالت شوروی در پشتیبانی اطلاعاتی عملیات ترور سه مستشار را تقویت میکرد. بنا به قراین موجود، اطلاعات اولیه دربارهی این سه جاسوس به ظنّ قوی از طریق دولت شوروی به سازمان منتقل شده بود. دلایل و قراین این امر بدین قرار است:
۱ـ سابقهی اعترافات «وحید افراخته» در خصوص تبادل اطلاعات با سفارت شوروی
۲ـ سه مستشار امریکایی شناساییشده متخصصین عالیرتبه و مبرز دقیقترین وسایل الکترونیکی بودند که جریان نصب و اجرای سیستمهای پیچیدهی استراق سمع جاسوسی را در «کبکان» واقع در مرز ایران و شوروی در قالب یک طرح سرّی هدایت میکردند. ارتباط این کارشناسان با ارتش ایران صرفاً با حساسترین عناصر ادارهی دوم نیروی هوایی، دایرهی ضد جاسوسی ادارهی مستشاری آمریکا در نیروی هوایی (واقع در لویزان) و ایستگاه CIA در ایران (واقع در داخل سفارت آمریکا) بوده است.
۳ـ ارتباطات بیرونی و نحوهی زندگی و تردد افراد مزبور، هیچگونه نمود و بروز حاکی از موقعیت و مأموریت آنها، نداشته و پوشششان کاملاً مطمئن بوده است. بنابراین اطلاعات دربارهی آنها، نمیتوانسته از خارج از محیط کارشان به دست آمده باشد.
۴ـ مطابق اسناد موجود، سازمان در آن زمان در درون ارتش ـ به ویژه در قسمتهای حساس آن ـ عنصر نفوذی مهم و فعالی نداشته است. بنابراین سازمان از طریق عناصر وابسته و مرتبط با خود نمیتوانست در این گونه موارد، آن هم بدین گونه حساس و ظریف، اطلاعات مؤثری به دست آورد.
۵-بنابراین هیچ قرینهای برای شناسایی عادی این افراد توسط عناصر سازمان وجود نداشت و تنها از طریقی میبایست شناسایی و لو داده شده باشند که به حیطهی کار و مأموریتشان مربوط بوده است.
۶ـ شوروی در حساسترین نقاط ارتش شاه و سیستم ضد جاسوسی و امنیتی آن جاسوس داشت که امثال سرلشکر مقربی ـ با سیسال سابقهی جاسوسی ـ از آن جمله بودند.
در سالهای ۱۳۵۳ ـ ۱۳۵۵ سه شبکهی فعال جاسوسی شوروی در ایران کشف شد که در آن از سرهنگ تا ستوان عضو بودند و امنیت اطلاعاتی ایشان نیز در بالاترین حد بود. به طوری که رژیم نتوانست ریشههای اصلی را بیابد.