به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، مرتضی امیریاسفندقه قصیدهنامهای را در سوگ محمدعلی بهمنی سروده که در پنجاه و سه بیت تنظیم شده است. این سروده که برای انتشار در اختیار قرار داده شده است، به شرح ذیل است:
قصیدهنامه شاعر
شاعر ! سلام ! قبرِ تو خوب است ؟ جای تو
جای تو : قبرِ ساکت و بی سر صدای تو
قبر تو مثل قلب تو از شعر روشن است؟
گل میکند در آن نَفَسِ واژههای تو؟
آنجا دلت برای خودت تنگ میشود؟
یا نه ! تهی ست از نَفَسِ تو هوای تو؟
آنجا به احترام تو از جا تمام قد
سالن بلند میشود آیا به پای تو؟
فرزانگان نُخبه شب دست می زنند
آنجا به پاسِ زمزمه تو برای تو ؟
یا نه ! به خواب رفتهای از فرطِ خستگی
غیر از تو نیست با تو کسی جز خدای تو
غیر از تو نیست با تو کسی در مُشاعره
در قبرِ تو عمیقترین انزوای تو
میپرسم از خودم که در آن خلوتِ عمیق
با تو چه میکند دلِ بالا بلای تو ؟
آیا به نورِ آینه تکثیر میشود
شعر بزرگوار تو بعد از فنای تو؟
آیا به نسلِ بعد؛ چنانکه به نسل ما
پیوند میزنند تو را شعرهای تو؟
آیا به قرنِ بعد؛ به قرن رباطها
تحویل میدهند تو را هوی و های تو ؟
دعوت شدی به یک شبِ شعر نگفتنی
هدیه چه دادهاند به تو در ازای تو ؟
تندیس و سِکٓه و قلم و لوح یادبود
هدیه چه دادهاند به تو در بهای تو ؟
یا نه ! چنانکه باز همیشه به پاسِ شعر
هدیه نخواسته دل یک لا قبای تو !
یا نه ! گرفته هدیه و تقسیم کرده است
با شاعری غریب؛ دلِ جانفدای تو
با من کسی نگفت؛ وگرنه به هَلهَله
من رفته بودم ای تبِ بالا ! به جای تو
جایِ تو را اگر چه کسی پُر نمیکند؛
غیر از خودت؛ که نیست کسی تا به تای تو
آغاز آشنایی ما یاد باد؛ یاد
یادش به خیر دست و دل آشنای تو
دیدم که انتهایِ غزلهایِ تو کجاست
در خلوت مُغازله از ابتدای تو
دیدم؛ تمام؛ اول و آخر تو شاعری
شعر است ابتدایِ تو و انتهای تو
با مدعی اقامه دعوی نداشتی
دعوا نداشت هستی بیادعای تو
سال هزار و سیصد و خمپارههای شصت
اهواز بود و شب؛ دلِ سر در هوای تو
گفتی: ندیده است کسی گریه مرا
یادش به خیر در شبِ می؛ هایهای تو
یادش به خیر زمزم می در شب جنوب
یادش به خیر زمزمه بیریای تو
گفتی: صفای آنکه ندیده مرا هنوز
گفتم: صفای آنکه ببیند صفای تو
خواندم شکسته بسته دو بیت از قصیدهای
گفتی: بقایِ شعر تو ! گفتم: بقای تو
یادش به خیر زخمیِ سوگ وطن ؛ خراب
در خلوت خُلینه شب ؛ وای وای تو
آن شب که در حوالی مغرب ؛ قدح شکفت
یادش به خیر میکده پارسای تو !
باور نکردنیست ولی بیملاحظه
یادش به خیر عَربده بر ملای تو !
یادش به خیر شانه تو گریههای من
یادش به خیر شانه من گریههای تو
ماه مبارکی که رساندم به عید فطر
سی روز در هوای تو با ربنای تو
زخم آنچنان زدند که...اما دم تو گرم !
منجر نشد به نفرت و نفرین دعای تو
سرشار زندگی ؛ نفسِ مرگ را برید
سر در هوایِ شب ؛ غزلِ بیهوای تو
مشتی ترانه ؛ یک دو سه کوزه غزل ؛ تمام!
چیزی جز این نبود عطا و لقای تو
افزوده است و از نَفَس خویش کاستهست
سرخوش؛ به شعر پارسی اما عطای تو
کاخی در ارتفاع ؛ پی افکندهای به نظم
بشکوه باد کُنگِره سَرسَرای تو
کاخِ بلندِ کوخِ غزلهایِ خاکیت
بادا که برقرار بماند بنای تو
نیمایی است روح تو ؛ جسمت غزل ؛ چه خوب!
تلفیق این دو چهره ؛ به نقش و نمای تو
شعر سپید گفتهای اما سیاه نه
اجرای نظم بود همیشه ادای تو
یک ذره از عنایت تو کم نشد به شعر
خوبا ! در این مُعاهده؛ عهدِ وفای تو
گفتم به تسلیت غزلی زمزمه کنم
اما قصیده شد غزلم در رثای تو!
از بس که داغ بود دل سوگوارِ من
از بس گرفته بود دلم در هوای تو
از چند قافیه به تغافل گذشتهام
تکرار کردهام دو سه تا را به پای تو
تکرار من ! تغافل من! آه ! بگذریم
این چامه نیست؛ تعزیتت را سزای تو
قرن نیامده به تو تعظیم میکند
سَر در بیاورد اگر از ماجرای تو
از هر طرف نرفته؛ به بن بست میرسد
اما؛ نه در کرانه باز فضای تو
شاید زد و دلی که به دنیا نیامده
بر سَر گرفت ؛ بیرقِ بانگِ رسای تو
ماهی شدی و راهیِ دریایِ بیکران
در آبرُفتِ خاک ؛ شگفتا ! شنای تو
دریاچه را به خاک سپردند رودها
دریا چهای ست در قفسِ خاکجای تو
جایی نرفتهام که تو آنجا نبودهای
پیچیده در سراسرِ میهن صدای تو
وردِ زبان پیر و جوانِ وطن شدی
ایران ؛ پُر است از تو و خالیست جای تو
امسال؛ بی تو؛ سرد؛ چه پاییزِ قرمزی!
آوارِ غربت است؛ خزان در عزای تو
شاعر ! سلام ! قبرِ تو خوب است ؟ جای من!
شاعر! سلام ! آه ! بمیرم برای تو...