عوامل درونی سقوط رژیم پهلوی به روایت نزدیکان و کارگزاران شاه
![عوامل درونی سقوط رژیم پهلوی به روایت نزدیکان و کارگزاران شاه](/files/fa/news/1403/11/25/837330_971.jpg)
نزدیکان شاه و کارگزاران حکومت پهلوی به دلیل مناصب و مسئولیتهای متعدد در آن حکومت، از فضای حاکم بر دربار و دولت عصر پهلوی، سیاستها و برنامههای آن آگاهی داشتند، بنابراین نگاه آنها به انقلاب اسلامی و علل و عوامل وقوع آن متمایز از دیگران خواهد بود.
پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط رژیم پهلوی از زوایای مختلف و عوامل داخلی و خارجی متعددی مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است. اما آنچه حائز اهمیت است بررسی عواملی است که از درون خود حکومت پهلوی و به روایت نزدیکان و کارگزاران محمدرضا شاه منجر به پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط رژیم پهلوی شد. نزدیکان شاه و کارگزاران حکومت پهلوی به دلیل مناصب و مسئولیتهای متعدد در آن حکومت، از فضای حاکم بر دربار و دولت عصر پهلوی، سیاستها و برنامههای آن آگاهی داشتند، بنابراین نگاه آنها به انقلاب اسلامی و علل و عوامل وقوع آن متمایز از دیگران خواهد بود. بنابراین بررسی و استخراج خاطرات و روایات آنها از شخص شاه، عملکرد مقامات، نهادهای حکومتی و وضعیت درون حاکمیتی در تاریخنگاری انقلاب اسلامی و عواملی که از درون موجبات فروپاشی را فراهم ساخت، ضروری مینماید.
خودسریها و اقدامات غیرقانونی نهادهای اطلاعاتی و امنیتی
یکی از مهمترین عوامل سقوط رژیم پهلوی که مورد تأیید دولتمردان و شخصیتهای وابسته به این نظام سیاسی نیز هست، خودسریها، دخالتهای بیمورد، اقدامات غیرقانونی، موازیکاری و درنهایت رقابت برای حذف رقیب از طریق ارائه گزارشهای غیرواقعی، بزرگنمایی مسائل کوچک و کماهمیت بود که درنهایت نارضایتی گسترده، اتلاف منابع و امکانات، ارائه گزارشهای خلاف واقع، بیتوجهی به مسائل اصلی، خانهنشینی و حذف افراد کاردان و خارج کردن مردم از دایره قدرت را در پی داشت. در این باره فرح پهلوی به عنوان ملکه و نزدیکترین فرد به شاه در کتاب خاطرات خود «کهن دیارا» آورده است:
مأمورین بعضی اوقات بیش از حد لزوم سخت میگرفتند و این امری است که در اکثر کشورهای در حال توسعه که هرکس مایل است از قدرت محدود خود بیشترین استفاده را بکند، روی میدهد. درنتیجه این افراد به جای خدمت، علیه رژیم عمل میکردند. به طور مثال، وقتی برای افتتاح یک گالری نقاشی میرفتم، مأمورین ساواک آنچنان دردسری ایجاد میکردند که فردای آن روز بیشتر درباره عمل آنها صحبت میشد تا افتتاح گالری. این مأمورین فهرست اسامی مدعوین را قبلاً میخواستند که طبعاً در اختیارشان گذاشته میشد. اما در روز موعود یکی از مدعوین را بازداشت میکردند و یا مانع ورودش میشدند. این کار آنها مرا در وضعی بسیار ناخوشایند قرار میداد. من به آنها میگفتم: «شما که فهرست اسامی را دیده بودید و اعتراض نکرده بودید، حالا که این شخص به اینجا آمده، به بهانه اینکه درباره دولت چنین و چنان نوشته، برایش دردسر درست میکنید. باید توجه داشته باشید که با این طرز عمل او را در عقایدش راسختر خواهید کرد.» آنها در پاسخ معذرت ميخواستند و ادعا میکردند که او را به جای شخص دیگری گرفتهاند. اما آنچه که نباید، اتفاق افتاده بود ...
مأمورین شهربانی گاهی اوقات بدون توجه لازم عمل میکردند. به خاطر دارم که درآغاز سالهای پنجاه زندهرودی نقاش ایرانی که شهرت بسیار داشت و در آمریکا زندگی میکرد، برای نمایشگاه نقاشیاش به تهران آمده بود. او همانند بسیاری از هنرمندان غربی آن زمان موهایی بلند داشت. تنها به همین بهانه او را در خیابان بازداشت کرده، سرش را تراشیدند. این کار آنها مرا دیوانه کرد و درباره آن با پادشاه صحبت کردم. او دستور داد مسئول این کار توهینآمیز را از کار برکنار کنند ...
بعضي از مأمورین ساواک متأسفانه از قدرت خود سوءاستفاده کرده، کارهایی انجام میدادند که قابل بخشش نبود. آیا آنها متوجه کار خود بودند؟ متأسفانه باید گفت که آنها با انجام این حرکات ناشایست خود، شاید هم بدون قصد، به مقام سلطنت زیان میرساندند... یک روز صبح استاندار یکی از ولایات به من تلفن کرد: «علیاحضرت، ساکنین یکی از دهکدههای ما میخواهند حمام عمومی کوچکی را افتتاح کنند و مایلاند نام پادشاه را برآن نهند. به نظر من این کار درستی نیست.» من با اوکاملاً موافق بودم واقعاً مسخره بود. یك سدّ یا یک میدان عمومی شاید، تازه در این مورد هم با زیادهروی موافق نبودم. اما یک حمام عمومي به نظرم به کلی نامناسب بود. من نمیدانم استاندار چگونه این مسئله را حل و نام دیگری برای حمام پیشنهاد کرده بود؛ اما این مانع از آن نشد که چند هفته بعد گزارشی به دفتر همسرم رسید که در آن ساواک سوءظن خود را نسبت به استانداری که مانع گذاشتن نام پادشاه بر یک حمام عمومی شده بود، ابراز کند... (۱)
«عبدالمجید مجیدی» وزیر کار و امور اجتماعی (۵۱-۱۳۴۷) و وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه و بودجه (۵۶-۱۳۵۱) دخالتهای سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) در مسائل صنفی و انتخابات اتحادیههای کارگری در دوره پهلوی را اینگونه روایت میکند:
بعضی اختلافات کارگری بین سندیکاها و مدیران و کارفرمایان گاهی وقتها مشکلاتی ایجاد میکرد. مهمترینش مسئله مذاکرات کارگران [صنعت] نفت بود. هر دو سال یک بار قرارداد دستهجمعی کار که بایست بین مسئولین شرکت نفت و مسئولین سندیکاهای کارگری صنعت نفت امضا بشود، مسائل جدی ایجاد میکرد. این موجب میشد، در محلی یا منطقهای [که] ناراحتی ایجاد میشد، ساواک دخالت کند، نمایندگان کارگران را میگرفت... مسئله انتخابات که مثلاً انتخابات آزاد باشد، در آن مرحله هم ساواك دخالت میکرد که کسانی نماینده سندیکا بشوند که به حساب از نظر ساواک سوءسابقه نداشته باشند. دخالتهایش در آن مرحله انتخابات سندیکایی بود که ما در آن دخالت نمیکردیم. (۲)
اقدامات غیرقانونی و خودسریهای ساواک به جایی رسید که بنا به گفته «سید حسین نصر»، رئیس دفتر ملکه پهلوی، «از دوره نخستوزیری آموزگار تا پیروزی انقلاب، ساواک نهتنها به نخستوزیر بلکه به توصیههای خود شاه هم بیتوجه بود و گوش نمیکرد.» (۳)
حکومت به جای سلطنت
یکی از مهمترین عوامل داخلی سقوط رژیم پهلوی از درون، دخالتها و تصمیمگیریهای محمدرضا شاه در اکثر امور نظامی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و... پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. درواقع محمدرضا به جای اینکه حرمت انقلاب مشروطه را نگه دارد و به جای حکومت، سلطنت کند تا مطابق قانون اساسی مشروطیت نخستوزیر به عنوان قوه مجریه و مجلس شورای ملی به عنوان قوه مقننه امور را تصمیمگیری و اجرا کنند، خود شخصاً دخالت میکرد. این واقعیت توسط اطرافیان و نزدیکان شاه نیز روایت شده است. حتی توصیههای «علی امینی» به عنوان یک سیاستمدار کهنهکار هم در این زمینه کارساز نبود:
من واقعاً عقیدهام این بود، به خودِ شاه هم گفتم، شما بزرگترین سرمایه برای مملکت هستید، با اینکه تجربه زیاد دارید، دنیا را دیدید، شما میتوانید بهترین راهنما برای یک دولت باشید، دخالت شما در دولت نتیجهاش این میشود که تمام معایب دولت که هرجا باشد... ایجاد [شود، ناشی از شما میدانند] شامل شما میشود، نخواست قبول کند. این بود، والاّ واقعاً به نظر من... (۴)
«علینقی عالیخانی» وزیر اقتصاد (۴۸-۱۳۴۱) وضعیت کابینهها و حتی تصمیم به استعفای وزیر در دو دهه پایانی رژیم پهلوی را مرتبط به نظر شخص شاه میداند:
اصولاً شما باید بدانید که در این سالها یعنی پس از امینی به بعد هیچ وزیری حق استعفا نداشت. احیاناً ممکن بود که اجازه بگیرد که از کار کنار برود ولی اصولاً نباید صحبت استعفا را میکرد. اگر قرار تغییر بود باید اعلیحضرت تصمیم میگرفتند. پس خود شخص نمیتوانست چیزی بگوید. میتوانست شخص به عرض اعلیحضرت مستقیم یا غیرمستقیم برساند که به هر دلیلی مایل است که کار دیگری را عهدهدار بشود یا به بخش خصوصی به دلیل خاصی برود. (۵)
این نحوه تصمیمگیری و دخالت در امور علاوه بر ایجاد ناهماهنگی در دولتها، باعث شد تا بهتدریج مردم شاه را مسئول و مسبب هرگونه تصمیم و اجرای سیاستی بدانند؛ امری که از نگاه تیزبین «اسدالله علم» از افراد بسیار نزدیک و امین به محمدرضا شاه دور نماند و نگرانی خود را از این نوع حکومتداری که تاوان خواهد داشت ابراز کرد:
اصولاً تصمیمات فعلی هیچگونه هماهنگی ندارد و من واقعاً نگرانم که عاقبت کار چه میشود. درست است که حالا سیاستهای خارجی به ما کاری ندارند ولی زمینه داخلی ما به نظر من خوب نیست و من که خیلی خونسرد هستم، گاهی دچار اضطراب میشوم. هر وزیری به طور علیحده گزارشاتی به عرض شاهنشاه میرساند و شاهنشاه هم اوامری صادر میفرمایند. روح نخستوزیر بدبخت بیلیاقت هم اطلاع از هیچ جریانی ندارد. شاید علت بقای او هم همین باشد، کسی چه میداند؟... درست است که ماشاءالله، شاه با ۲۸ سال تجربه سلطنت و گذراندن دورانهای خطرناک فوقالعاده مجرب شدهاند و ماشاءالله ذکاوت و عقل خدادادی هم اضافه بر این موهبت است، ولی اصولاً در دنیای امروز کار مشکلتر از این حرفهاست. من مکرر عرض کردهام: «اجازه بفرمایید هیأتهای مشاورینی درست کنیم و همه امور را مطالعه نمایند، بعد شاهنشاه تصمیم اتخاذ فرمایند.» میفرمایند: «اینکه دولت در دولت میشود، من دستگاههای مطالعاتی در ساواک و قسمتهای نظامی دارم، کافی است.» عرض کردم: «همه رؤسای کشورهای بزرگ چنین هیأتهایی دارند. با مشاورین رئیسجمهور آمریکا هم که خودتان ملاقات فرمودهاید که به کلی سوای دستگاههای دولتی هستند.» ولی شاهنشاه از این امر خوششان نمیآید، چه باید کرد؟ اما من میترسم که روزی تاوان این کار را بدهیم. (۶)
شک نیست که ه گاه وزیر (یا مدیر یک سازمان) در تصمیمگیریهای مربوط به وظایف سازمانی خود شرکت نداشته و یا از آنها بیاطلاع باشد، در کار خود دچار عدم هماهنگی نیز میشود. «عبدالمجید مجیدی» به عنوان یک تکنوکرات که مسئولیت مهمترین نهاد دوره پهلوی یعنی سازمان برنامهریزی و بودجه را برعهده داشته است این واقعیت را اینگونه تحلیل میکند:
مسئله دیگر هم مسئله عدم هماهنگی در سطح دولت و دستگاه اجرایی بود. اگر فرض کنید نخستوزیر مملکت (کسی که به حساب رئیس قوه مجریه است) مسئولیت داشت و جوابگو بود که این کارها باید هماهنگ بشود و حرفش را دستگاهها میخواندند، خیلی کارها منظمتر انجام میشد تا اینکه نخستوزیر اسماً نخستوزیر باشد [و] عملاً تمام تصمیمات در سطح بالاتری گرفته بشود و عملاً سطح بالاتر غیرمسئول باشد. میبینید نمیشود، یعنی ما یک گرفتاری به حساب، بنیادی داشتیم. (۷)
دخالتهای فردی و تصمیمگیریهای یکجانبه به گونهای پیش رفت که محمدرضا پهلوی خود را بینیاز از هرگونه کارشناس و مشاورهای میدید. چنان که «اسدالله علم» در یاددداشتهایش آورده است:
عرض کردم: «باید در الجزیره هیأت مطلعی مرکب از وزیر اقتصاد، رئیس بانک مرکزی، دکتر فلاح وزیر کشور [مسئول اوپک] و یک عده کارشناس همراه باشند.» فرمودند: «این خرها چه فایده دارند؟» عرض کردم: «خر و هر چه باشند لازم است باشند.» (۸)
«فریدون جم» داماد خاندان پهلوی و رئیس ستاد ارتش شاهنشاهی (۵۰-۱۳۴۸) با مقایسه وضعیت رعایت سلسلهمراتب در ارتشهای جهان با ارتش شاهنشاهی، دخالتهای شاه در امور ارتش را عامل مهمی در وضعیت بلاتکلیف و عدم تصمیمگیری فرماندهان نظامی در روزهای پایانی سلطنت پهلوی میداند:
رئیسجمهور آمریکا هم فرمانده کل قوا است، رئیسجمهور فرانسه هم فرمانده کل قوا است ولی اینها دیگر به تمام امور نیروهای مسلح که دخالت نمیکنند. وزیر دفاع دارند که عضو کابینه است، وزیر دفاع سازمانهای فنی دارد. ستاد کل، ستادهای هوایی، دریایی، زمینی این مسائل را بررسی میکنند و کارهایشان را انجام میدهند. ولی در ایران اعلیحضرت به اسم اینکه من فرمانده کل قوا هستم میخواستند در تمام امور ارتش دخالت بکنند یعنی هیچکس نفس نکشد و از ایشان اجازه بگیرند. نتیجه چنین شده بود که همه مسلوبالأختیار بودند. بهویژه این اواخر که فرمانده نیروی هوایی، زمینی، دریایی و ژاندارمری هم میخواستند ستاد بزرگ ارتشتاران را دور بزنند و به این عنوان که ما تابع مستقیم اعلیحضرت هستیم مستقیماً بروند از بالا دستور بگیرند و ستاد هم در جریان نباشد. درنتیجه گزارشهای تطبیقنشده میرفت بالا، دستورات غیرمنطقی و بررسینشده و تطبیقنشده صادر میشد. (۹)
کیش شخصیت محمدرضا شاه
«کیش شخصیت» پدیدهای است که در آن یک شخص با استفاده از رسانههای گروهی و تبلیغات سیاسی از خود وجه عمومی آرمانی و قهرمانانهای ارائه میدهد. این پدیده با استفاده از تعریف و تمجید در رسانهها و نیز ایجاد جوّی که در آن شخص فارق از پاسخگویی و یا مصون از اشتباه است به وجود میآید. کیشهای شخصیت غالباً در حکومتهای تمامیتخواه و غیرمردمسالار شکل میگیرند. «فرح پهلوی» در رابطه با «شخصیتپرستی» محمدرضا شاه و زیادهروی در نصب مجسمهها و تصاویر، نامگذاری اماکن و خیابانها به نام خاندان سلطنت و... نوشته است:
در نصب عکسهای همسرم در همه مکانها نیز افراط میشد. البته نصب تمثال او در مؤسسات دولتی، قابل قبول بود ولی نه در جاهای دیگر. من در این باره با او صحبت کرده بودم و او با عقیده من موافق بود. خواسته بودم فهرستی از همه ساختمانها و مکانهایی که به نام ما خوانده میشد، تهیه کنند تا بتوان از تعداد آنها کاست. در همه روستاها نیز تقاضا زیاد بود؛ زیرا نام پادشاه را برای گرفتن امتیازات و کمكهای مالی به کار میگرفتند. چگونه ممکن بود خیابانی با نام پهلوی آسفالت نشده باشد؟... روزنامهنگاران به زحمت میتوانستند خود را از این محیطی که به خاطر سختگیریهای بیجای بعضی مأمورین وزارت اطلاعات ایجاد شده بود، رها کنند. هنگام سفرهایم به ولایات و یا افتتاح مؤسسات، از فرصت استفاده کرده به آنها میگفتم: «عکس مرا مدام چاپ نکنید، ما برای افتتاح یک بیمارستان جدید به اینجا آمدهایم. به جای صحبت از من درباره بیمارستان بنویسید. این مطلب برای مردم جالبتر است. آنها برای شناختن من نیازی به نوشتههای شما ندارند. بگذارید خودشان در مورد من قضاوت کنند.» (۱۰)
کیش شخصیتی محمدرضا شاه به جایی رسیده بود که بنا به گفته «علی امینی» در سالهای پایانی سلطنت، چشم دیدن افراد لایق و کاردان بالاتر از خود را نداشت و میخواست همه کارها به نام خود شاه تمام شود:
(بروزیو) سفیر ایتالیا بود، آن هم بیچاره خیلی علاقمند بود، من را ناهار دعوت کرده بود و ضمن درد دل، گفت شاه، چون شما قجر هستید، این با شما بد است. گفتم آقا، صحبت اینها نیست، اساساً نمیتواند تحمل کند. چون میخواهد خودش همه کارها به نام خودش باشد و هرچه هم بخواهیم بگوییم که آقا، کارِ وزیر و نخستوزیر بالأخره مالِ مملکت است که در رأس شما هستید. شما باید... یک تاریخچه را میگویم که بعد واقعاً این را باید قبول کرد که این بدبختی شاه این بود که نمیخواست اصلاً کسی را ببیند. در تمام امور، نسبت به قد، نسبت به هوش، نسبت به چهره، هرچه را بخواهید حساب کنید، یک حسادت ذاتی داشت. این واقعاً بدبختيِ مملکت بود. (۱۱)
«علینقی عالیخانی» نیز علت استعفا و رفتن خود از وزارت اقتصاد را همین کیش شخصیتی و نحوه رفتار شاه میداند:
شاه تندیهای بیش از پیش و بیجایی اصولاً در اداره امور از خودش نشان میداد که تا آن موقع ما به آن عادت نداشتیم و درواقع مرحله تازه رفتار شاه در اداره امور مملکتی بود که تصور میکرد که عقل کل است و تمام مسائل را میداند و بنابراین هرچه میگوید باید به همان صورت اجرا بشود و به همین دلیل هم برخوردهای دیگری هم برای من با ایشان به وجود آمد. (۱۲)
البته نحوه رفتار و تملقگوییهای اطرافیان محمدرضا نیز در ایجاد کیش شخصیتی و تغییر در رفتار و برخوردهای او بیتأثیر نبوده است. مروری بر «یادداشتهای علم» بهخوبی این موضوع را منعکس میکند:
یک ملاقات با سفیر آمریکا داشتم که جریانش را کتباً به شرفعرض همایونی رساندم. جوابهایی مرحمت کردهاند. گو اینکه در حاشیه عریضه به جای «متاع» [کالا]، «مطاع» [فرمانروا] مرقوم فرمودهاند. این اشتباه از شاه خیلی عجیب است. البته توجه نداشتهاند. بس ما متملّقین امر مُطاع، مطاع میگوییم، این کلمه پیش چشمشان بوده است. (۱۳)
مجله نیوزویک آمریکایی مقاله بسیار خوبی درباره شاهنشاه ایران نوشته، ولی گوشههایی هم در مورد پلیس مخفی ما و غیره دارد. تمثال مبارک را هم پشت جلد گذاشته که البته مهم است. پرسیدم: «در جراید منعکس شود؟» فرمودند: «بشود، ولی به رسول پرویزی بگو بعضی نکات آن را تخطئه نماید، بلکه شدیداً حمله کند و همزمان منعکس گردد.» (۱۴)
ارائه گزارشهای غیردقیق و خلاف واقع
دخالتهای بیمورد و بسیار، تصمیمگیریهای شخصی، زیر پا گذاشتن قانون و بیاعتنایی به توصیهها و مشورتها باعث شد افراد، سازمانها و نهادهای حکومتی دوره پهلوی در راستای کسب عنایات ملوکانه برنامهها و گزارشهای ارائهشده برای مقام سلطنت را با سانسور و حذف واقعیات موجود و در راستای رؤیاهای شخص شاه تنظیم و ارائه کنند. اغراق در برخی از این گزارشها به گونهای بود که گاهی موجب تعجب خود محمدرضا نیز میشد. در این باره «اسدالله علم» نوشته است:
سر شام شاهنشاه فرمودند: «بانک مرکزی گزارش میدهد ۲۲ درصد رشد اقتصادی در سهماهه اول سال بالا رفته است.» از من تصدیق خواستند. فرمودند: «آیا واقعاً تعجّب نمیکنی؟» عرض کردم: «تعجّب نمیکنم [و] باور [هم] نمیکنم. این گزارشات دروغ است.» چون در حضور دیگران بود، شاهنشاه خوششان نیامد. من هم فهمیدم جسارت کردهام، ولی دیر شده بود! ماشاءالله شاه آنقدر علاقه به پیشرفت کشور دارد که در این زمینه هر مهملی را به عرض برسانند، قبول میفرمایند و به همین جهت گاهی دچار مشکلاتی مالی و مشکلات دیگر میشویم. (۱۶)
برای من هم مسلّم شده حقایق امور به عرض شاه نمیرسد. نمیدانم چه دستی در کار است. شاه هم به این امر توجّهی ندارند، یعنی مطمئن هستند که [حقایق به عرضشان] میرسد. (۱۷)
به همین سبب «عبدالمجید مجیدی» به عنوان رئیس سازمان برنامه و بودجه، اساس برنامهریزیها و بودجهریزیهای سازمان متبوع خود را غیرواقعی و ناشی از برنامههای جاهطلبانه و فرضیات محمدرضا شاه میداند:
در حالی که اعلیحضرت یک چیزهای دیگر میدیدند و برنامهشان خیلی وسیعتر و خیلی جاهطلبانهتر از آن چیزی بود که اینها میدیدند. درنتیجه تصمیمات و اظهارنظرهای اعلیحضرت براساس آن فرضیات بود. سازمان برنامه براساس گزارشها و اطلاعاتی که در دست داشت (فرضیات محدودی که در اختیار داشت) آنها را اساس قرار میداد، لذا نمیتوانست یک نوع تفاهم و به حساب اتفاق نظری وجود داشته باشد. (۱۸)
«عیسی پژمان» از مقامات امنیتی و مسئول میز کردستان ساواک در دوره پهلوی با اشاره به غافلگیری نهادهای امنیتی و نظامی شاه از وقوع انقلاب به عدم ارائه یک گزارش تحلیلی جامع، دقیق و واقعی که صراحت و جسارت لازم کارشناسان اطلاعاتی و امنیتی رژیم در بیان حقایق به محمدرضا شاه را داشته باشد، اشاره میکند:
برای اینکه افسران ارتش ما یا کارمندان ساواک ما یا کارمندان وزارت خارجه ما اصولاً برای اظهارنظر، برای ابراز وجود، برای یک بررسی حقیقی و واقعی و بعد از این بررسی که میکنند یک اظهارنظر مثبت و یا منفی بهصراحت بکنند وجود نداشته. آنچه که بوده یک برآورد وضعیتی بوده و بعدش هم موکول به رأی عالی است، موکول به اراده سینه مبارک شاهانه است. خب اراده سینه شاهانه چقدر میتواند فکر بکند؟ چقدر باید این مسائل را هی فکر بکند و یک مرتبه دستور بدهد؟ این بررسی را شما باید بکنید. بله این کار را ما بررسی کردیم منافعش این است، مضارش این است و نظر ما این است که این عمل بشود، نحوه عملش هم این است یک این، دو این، سه این. هر کدامش که اراده سینه مبارک شاهنشاه قبول بکند آن را اتخاذ بکنند. هیچکدام به این صورت نبودند. در داخل ارتش، در داخل ساواک، در وزارت خارجه همه محتاطانه به خاطر اینکه میزشان را داشته باشند، شغلشان را داشته باشند، مقامشان را داشته، درجهشان را داشته باشند... همین است که بوده. گزارش تهیه بشود و به عرض برسد هرچه که ایشان اراده میکنند. (۱۹)
عدم گردش نخبگان
گردش نخبگان سیاسی به لحاظ حساسیت و نقش تعیینکنندهای که در سلامت نظام سیاسی و مدیریتی به منظور تحقق اهداف و آرمانهای آن نظام دارد، از اهمیت ویژهای برای ایجاد ثبات سیاسی برخوردار است. در سیر مراحل گردش نخبگان نیز، نظام شایستگی به مثابه اهرم و معیار سنجش عمل میکند؛ بدین معنا که میزان سنجش ثبات سیاسی بر چگونگی تعهد به نظام شایستگی استوار است و هر اندازه از نظام شایستگی فاصله گرفته شود، ثبات نیز کاهش مییابد. با این توضیح، سیستم سیاسی پهلوی دوم بالأخص در دو دهه پایانی در گردش نخبگان بسته و همراه با عدم شایستهسالاری بود. «علی امینی» این عدم گردش نخبگانی را در نخستوزیری طولانی ۱۳ ساله «امیرعباس هویدا» و تکراری بودن مقامات و شخصیتها میداند:
یازده سال یا سیزده سال هویدا میماند، مردم خسته شدند از قیافه... راجع به خودم گفتم، آقا! مردم خسته میشوند از قیافه یکی! در این عوض کردن، یک مقداری مردم انتظار داشتند یک چیز جدیدی میشد. همین... (فی حدّ ذاته) با شخص، حالا ممکن است نشود، ولی یک فُرجهای خواهد بود و خود شما فکر کنید... بعد از هویدا، آموزگار را میآورند. آموزگار مطمئناً آدم خوبی بود، اما به درد نخستوزیری نمیخورد. بعد شریفامامی را بیاورد!... (۲۰)
«عبدالمجید مجیدی» نیز در مصاحبه با طرح تاریخ شفاهی هاروارد ضمن برشمردن دلایل وقوع انقلاب اسلامی در سال ۵۷، یکی از مهمترین این دلایل را در عدم گردش نخبگان و کارگزاران دولتی و درنتیجه عدم تغییرات مهم و محسوس میداند:
بعد از اینکه هویدا رفت، روی کار آمدن دولت آموزگار بود برای اینکه به نظر من همان دولت بود با یک خرده تغییر شکل و کار فوقالعادهای هم نکرد، برعکس، در این موقع حساس مملکت درواقع دولت غیرموجودی بود. یعنی دولت اظهار وجودی نمیتوانست بکند. به نظر من میبایست بعد از رفتن هویدا به کلی یک گروه دیگری میآمد روی کار و یک مقداری سعی میکردند که، به حساب راه جدیدی را باز بکنند، یا اصلاح بکنند کارهای قبلی را. اینها به نظر من اشتباهات اساسی این دو سال آخر بود. (۲۱)
عدم گردش نخبگان سیاسی در سطح یک جامعه به بیرون راندن مردم از تصمیمگیریهای سیاسی که نمود بارز آن انتخابات است میانجامد و درنتیجه بیتفاوتی مردم نسبت به آن نظام حکومتی را در پی دارد. «جعفر شریفامامی» به عنوان یک کهنهکار سیاسی دوره پهلوی این موضوع را بهخوبی درک کرده بود:
برای انتخابات نظر من این بود که بایستی که یک راهحلی پیدا بکنیم که هم نتیجه انتخابات طوری باشد که مردم بپسندند و خوب باشد و هم اعلیحضرت ناراحت نباشند. بدین منظور من به اعلیحضرت پیشنهادی کردم که از هر محلی که یک وکیل باید انتخاب بشود چند نفر در محل در نظر گرفته بشوند که اینها بین مردم زمینه داشته باشند و ممکن است که انتخاب بشوند به اینها بگوییم که خودشان در محل بروند و مبارزه بکنند و کسی که انتخاب میشود واقعاً به رأی مردم انتخاب شده باشد... گفتم پنج تا شش نفر برای هر کرسی از کسانی که در محل هستند و اشکال ندارند خودشان با هم رقابت بکنند این موجب میشود که هم نابابی در مجلس نیاید و هم اینکه مردم با وکیلشان تماسی پیدا کنند و انتخاباتی به معنای واقعی انجام شود. البته نسبت به خیلی از جاها این روش را ما عمل کردیم ولی بعضی جاها را اعلیحضرت متأسفانه دستور میدادند به وزیر کشور که مثلاً فلان کس بشود فلان کس نشود و گرفتاری فراهم میشد ولی کاری هم نمیتوانستیم بکنیم. (۲۲)
عدم چرخش نخبگان و نسپردن امور به افراد کاردان تا لحظات پایانی حکومت علیرغم جابهجایی سریع دولتها و روی کار آمدن نخستوزیران متعدد در سیستم پهلوی پابرجای بود. «داریوش همایون» قائممقام دبیرکل حزب «رستاخیز» (۱۳۵۵) و وزیر «اطلاعات و جهانگردی» (۵۷-۱۳۵۶) معتقد بود عدم گردش نخبگان در سالهای پایانی حکومت پهلوی شرایط مناسبی برای افراد جاهطلب و فرصتطلب برای قرارگیری در رأس امور فراهم ساخته بود:
دولت شریف امامی ترکیب بسیار نامتجانسی بود از چند شخصیت بسیار جاهطلب سیاسی، آدمهایی که مدتها در انتظار فرصت بودند برای اینکه روی کار بیایند و تصمیم داشتند که به هر قیمتی شده فقط روی کار بمانند. نخستوزیر کنترلی روی بیشتر اعضای حکومتش نداشت. (۲۳)
نبود آزادی بیان
«بیان» یکی از ابزارهای مهم ارتباطی و حامل اندیشه و فرهنگ بشر بین نسلها و جوامع مختلف است و «آزادی بیان» به معنای آزادى افراد در بیان عقیده و ایراد نطق و خطابه بدون ترس از دخالت قدرت حکومت است. هرچند درباره بسته بودن فضای سیاسی، سانسور و نبود آزادی بیان در دوره پهلوی مطالب بسیار گفته شده است؛ اما روایت نبود آزادی بیان و رعایت نکردن برخی امور حتی در تظاهر به آزادی بیان و تساهل در آن یکی از عوامل درونی سقوط رژیم پهلوی بود. «فرح پهلوی» همسر شاه در خاطرات خود از جلوگیری از چاپ مصاحبه دخترش «فرحناز» در یکی از مطبوعات توسط دستگاههای نظارتی به دلیل کاربرد عبارات عامیانه نظیر «مامان»، «بابا» یا «رضا» به جای «علیاحضرت»، «اعلیحضرت» و «شاهزاده» یاد میکند. در حالی که چاپ این مصاحبه با همان عبارات «خودمانی» میتوانست نقش مهمی در حس نزدیکی جامعه با خانواده سلطنتی داشته باشد:
دستگاه اداری هم دستکمی از دستگاه امنیتی نداشت. بدین ترتیب که وزارت اطلاعات گمان برد با جلوگیری از انتشار یک مقاله به بهانه کاربرد بیانی خودمانی درباره خانواده سلطنتی، کار درستی انجام میدهد. خانم خبرنگاری با دختر ما فرحناز مصاحبهای انجام داده بود و بدیهی است که فرحناز در صحبت خود، از اصطلاح بابا و مامان استفاده کرده بود و برادرش را نیز بدون ذکر عناوین به نام خوانده بود... (۲۴)
یا در جای دیگری از بازدداشت مدیر یک شرکت توسط دستگاههای امنیتی رژیم یاد کرده است که در یک جلسه با حضور خود «فرح پهلوی» انتقاداتی از سیاستهای اقتصادی دولت دارد:
یک بار دیگر از بازداشت رئیس شرکتی که چند روز پیش همراه با رؤسای شرکتهای دیگر در کاخ پذیرفته بودم، باخبر شدم. او با صراحت بسیار درباره مشکلات و خصوصاً دستورالعمل ناپسند یکی از وزرا با من صحبت کرده بود. این اتفاق در دورهای رخ داد که دولت برای کنترل افزایش قیمتها گروهی از دانشجویان را برای نظارت بازرگانان و اصناف به بازار فرستاده بود. این رئیس شرکت که مورد احترام همه بازاریان بود، برای من توضیح داده بود که تا چه اندازه این عمل موجبات ناراحتی بازرگانان را فراهم کرده، آن را توهینی به خود تلقی کرده بودند. من حرف او را پذیرفته از او تشکر کردم. روز بعد مأمورین امنیتی او را بازداشت کردند. (۲۵)
«مصطفی الموتی» نماینده مجلس شورای ملی و از فعالان سیاسی و مطبوعاتی درباره تصنعی بودن رقابت دو حزب درون حاکمیتی و نبود فعالیت آزادانه سیاسی، علیرغم مسافرتهای متعدد محمدرضا شاه به کشورهای توسعهیافته (آمریکا و اروپا) و آگاهی و مطالعه وی درباره احزاب و فعالیت سیاسی چنین میگوید:
در زمان نخستوزیری آقای دکتر اقبال دو تا حزب تشکیل شد که البته این احزاب با مشاوره شخص شاه تشکیل شده بود هر دو حزب. ولی من معتقدم که اعلیحضرت به مناسبت مسافرتهایی که به خارج میکردند و مطالعات که اینقدر به کیسهای مختلف داشتند معتقد بودند که به هر حال باید در ایران احزابی به وجود بیاید که بتواند فعالیتهای سیاسی داشته باشد. این زمینه فکری ایشان را از نظر وجود احزاب فراهم کرده بود. ولی باید این حقیقت را هم قبول کرد که این احزاب آنطوری که باید و شاید آزادی کامل نداشتند یعنی به هر حال جدا از رژیم که نبودند ولی مداخلاتی هم از طرف رژیم در کار این احزاب میشد خیلی شدید. (۲۶)
هرچند این دو حزب نیز خود «بله قربان گوی» اعلیحضرت بودند، چنان که «اسدالله علم» در یادداشتهای خود آورده است:
برای اولین دفعه وقتی عرض کردم دکتر کنی دبیرکل حزب «مردم» شکایت دارد که هرکس به طرف حزب او میآید دولت از کار برکنار میکند، شاهنشاه عکسالعمل خیلی شدیدی به خرج دادند. فوری به نخستوزیر با تلفن تغیر کردند و فرمودند این [مورد] بخصوص را دفتر مخصوص تحقیق بکند. تا ظهر تحقیق کرد و معلوم شد درست است که یک رئیس مدرسه چون دکتر کنی را دعوت کرده، از کار برکنار کردهاند. تغییر رویه سابق که این مطالب را شاهنشاه با خنده برگزار میفرمودند، باعث تعجب شد. البته آبی برای حزب مردم گرم نمیکند، ولی بالأخره حیات کوچکی به آن میبخشد که این حزب را از [بله بله قربان] (yes) بودن درآورد. یکی از روزنامههای انگلیس نوشته بود در ایران دو حزب موجود است: یکی حزب بر سر کار که نسبت به اوامر همایونی [البته] (of coursc) است و دیگری حزب مخالف که آن هم حزب [بله بله قربان] (yes) است. واقعاً غیر از این هم نمیشود. (۲۷)
«داریوش همایون» به عنوان یک فعال مطبوعاتی و پایهگذار روزنامه «آیندگان» که در سیستم سیاسی رژیم پهلوی نیز مسئولیتهایی برعهده داشته است، درباره حساسیت محمدرضا شاه نسبت به مطبوعات و تذکرات مستقیم و با واسطه وی به نوشتههای جراید ولو اینکه آن نوشته هدفی جز «بهبود»، «تعدیل»، «رفع ابهام» یا «اصلاح» اوضاع مملکت و سیاستی را نداشته باشد، گفته است:
بیشتر تذکراتی که به ما داده میشد تذکراتی بوده که شاه به نخستوزیر داده بود و نخستوزیر به وزیر اطلاعات و وزیر اطلاعات یا مستقیماً به ما میگفت یا توسط معاون مطبوعاتیاش به ما میگفت و شاه هر روز روزنامهها را خیلی بهدقت میخواند و مطالبی که به نظرش ناگوار میرسید دنبالش را میگرفت. و من یک مورد به شما بگویم. من یک همکاری داشتم در روزنامه آیندگان به نام آقای جهانگیر بهروز. و جهانگیر بهروز در یک فرصتی که شاید مثلاً دهمین سال آیندگان، نخیر من اشتباه میکنم، مثلاً فرض کنید حالا یک سالگرد آیندگان یک مقالهای نوشت و این قضیه مال سال ۱۳۴۸ است. یک مقالهای نوشت یا ۴۷ بله در سال ۱۳۴۷ مثلاً اولین سالگرد آیندگان. یک مقاله نوشت و در آن مقاله اشاره کرد به اینکه این روزنامه، روزنامه لیبرالی است. و آقای هویدا این بار شخصاً به من تلفن کردند خصوصی که شاه بسیار عصبانی شد از این مقاله و آقای بهروز باید از روزنامه آیندگان برود و آن سبب شد که آقای بهروز از روزنامه آیندگان رفت و من در سال ۱۳۴۸، این مال ۴۷ بود، در سال ۴۸ یک مقالهای نوشتم درباره انقلاب سفید که آن وقت انقلاب شاه و مردم مثل اینکه نامیده میشد و در آن مقاله نوشتم که این برنامه انقلابی نیست، یک برنامه اصلاحی است و بعضی موادش هم اصلاً اجرا نشده هنوز و اگر هم اجرا میشد یک تصمیمات ساده اداری بود. مثل فرض کنید فروختن سهام کارخانههای دولتی برای پرداخت به زمینداران این یک ماده انقلابی نمیتواند باشد، به اصطلاح خوب تنظیم نشده این منشور. به اصطلاح یک انتقادی بود از منشور به اصطلاح انقلاب شاه و ملت. و باز آقای هویدا مرا صدا کرد و گفتش که شاه بسیار عصبانی شده و تو دیگر به آیندگان نرو. ولی گفتند که مقاله میتوانی همچنان برای آیندگان بنویسی و من پنج هفته دیگر به آیندگان نمیرفتم با اینکه مدیر آیندگان بودم و کارها را با تلفن حل میکردم و چندین مقاله باز همچنان نوشتم تا بالأخره رفتند و وساطت کردند و من برگشتم به آیندگان. شاه بسیار در کار مطبوعات مداخله میکرد و نمونههای بیشمار من دارم. مواقع بسیار دیگری پیش آمد که سردبیران موظف بودند پیش از اینکه دستور چاپ روزنامه را بدهند عنوانهای مطالب و مطالب مهم روزنامه را تلفن میکردند به مقام مسئول (حالا یا ساواک بود یا وزارت اطلاعات) بعدها بهتدریج دیگر وزارت اطلاعات شد مرکز منحصر این کار، میخواندند برایشان و اگر مخالفتی نبود روزنامه را چاپ میکردند. (۲۸)
پینوشتها
۱- پهلوی، فرح، کهن دیارا: خاطرات فرح پهلوی، پاریس، فرزاد، ۲۰۰۴، صص ۲۲۹-۲۲۶
۲- مجیدی، عبدالمجید، خاطرات عبدالمجید مجیدی، به کوشش: حبیب لاجوردی، تهران، گام نو، ۱۳۸۱، صص ۱۷۳ و ۱۲۸
۳- دهباشی، حسین و دیگران، مجموعه تاریخ شفاهی و تصویری ایران معاصر: گفتوگو با سیدحسین نصر، تهران، سازمان اسناد و کتابخانه ملی، ۱۳۹۷، ص ۴۲۰
۴- امینی، علی، گفتوگو با علی امینی، مصاحبه کننده: سپهر ذبیح و هرمز حکمت، پاریس ژانویه ۱۹۸۳ و سپتامبر ۱۹۸۶، ص ۳۷
۵- عالیخانی، علینقی، خاطرات دکتر علینقی عالیخانی، تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران، تهران، نشر آبی، ۱۳۸۱، ص ۱۳۶
۶- علم، امیراسدالله، یادداشتهای علم، ویراستار علینقی عالیخانی، تهران، انتشارات مازیار و معین، جلد ۱، یادداشتهای ۱ تا ۴۸/۱۲/۶، ص ۳۸۵
۷- مجیدی، عبدالمجید، پیشین، ص ۱۹۰
۸- علم، امیراسدالله، پیشین، جلد ۴، یادداشت ۵۳/۱۲/۴، ص ۴۵۶
۹- جم، فریدون، طرح تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد: خاطرات تیمسار فریدون جم، مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی، لندن، ۱۰ مارس ۱۹۸۳، نوار ۴
۱۰- پهلوی، فرح، پیشین، ص ۲۲۹
۱۱- امینی، علی، خاطرات علی امینی: طرح تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد، به کوشش: حبیب لاجوردی، تهران، اصالت تنشیر، ۱۳۷۷، ص ۱۰۵
۱۲- عالیخانی، علینقی، پیشین، ص ۲۳۳
۱۳- علم، امیراسدالله، پیشین، جلد ۲، یادداشتهای یکشنبه ۵۱/۵/۹ تا پنجشنبه ۵۱/۵/۱۲، ص ۳۰۶
۱۴- همان، جلد ۴، یادداشت ۵۳/۷/۱۸، ص ۳۰۳
۱۵- شریفامامی، جعفر، خاطرات جعفر شریفامامی، طرح تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد، به کوشش: حبیب لاجوردی، تهران، سخن، ۱۳۸۰، ص ۱۱۸
۱۶- علم، امیراسدالله، پیشین، جلد ۱، یادداشت ۴۸/۶/۱۵، ص ۲۵۷
۱۷- همان، جلد ۲، یادداشت ۲۸ تا ۴۹/۲/۳۱، ص ۵۳
۱۸- مجیدی، عبدالمجید، پیشین، ص ۱۴۲
۱۹- پژمان، عیسی، طرح تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد: خاطرات سرهنگ عیسی پژمان، مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی، پاریس، ۴ مارس ۱۹۸۳، نوار ۲
۲۰- امینی، علی، پیشین، صص ۶۸-۶۷
۲۱- مجیدی، عبدالمجید، پیشین، ص ۱۹۸
۲۲- شریفامامی، جعفر، پیشین، ص ۲۲۷
۲۳- همایون، داریوش، طرح تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد: خاطرات داریوش همایون، مصاحبه کننده: جان مژدهی، واشنگتن دی.سی، ۳ اکتبر ۱۹۸۳، نوار شماره ۵
۲۴- پهلوی، فرح، پیشین، ص ۲۲۷
۲۵- همان، صص ۲۲۹-۲۲۸
۲۶- الموتی، مصطفی، طرح تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد: خاطرات مصطفی الموتی، مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی، لندن، ۱۰ مارس ۱۹۸۳، نوار شماره ۱
۲۷- علم، امیراسدالله، پیشین، جلد ۲، یادداشتهای ۵۱/۳/۱۵، صص ۲۹۰-۲۸۹
۲۸- همایون، داریوش، پیشین، تاریخ مصاحبه ۲۱ نوامبر ۱۹۸۲، نوار شماره ۲
ارسال نظرات