خاطرات یک روحانی شهید؛
خبرگزاری رسا ـ وقت اذان مغرب کبابی ها دود و دمی راه انداخته بودند؛ با این که غذا داشتیم ولی شفیع نان بربری تازه خرید. تکهای از بربری را به من داد و گفت: بایستیم اینجا و با بوی کباب روزه خودمان را باز کنیم؛ خندیدیم و به صدای اذان گوش دادیم.
کد خبر: ۲۷۵۰۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۲۴