۲۴ تير ۱۳۹۴ - ۲۰:۳۲
کد خبر: ۲۷۵۰۷۳
خاطرات یک روحانی شهید؛

افطار با بوی کباب

خبرگزاری رسا ـ وقت اذان مغرب کبابی ها دود و دمی راه انداخته بودند؛ با این که غذا داشتیم ولی شفیع نان بربری تازه خرید. تکه‌ای از بربری را به من داد و گفت: بایستیم اینجا و با بوی کباب روزه خودمان را باز کنیم؛ خندیدیم و به صدای اذان گوش دادیم.
روحاني شهيد شفيع حليمي اصل

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، روحانی شهید شفیع حلیمی اصل فرزند امین‌الله سال 1342 در اردبیل به دنیا آمد؛ شفیع با اتمام مقطع راهنمایی برای خواندن رشته انسانی وارد دبیرستان صفوی اردبیل شد؛ با فرا رسیدن ایام انقلاب در پایگاه نواب صفوی نگهبانی می داد؛ همچنین در این ایام در جلسات محرمانه حامیان انقلاب اسلامی شرکت و در انتشار اعلامیه های امام خمینی(ره) کمک می‌کرد؛ شفیع بعد از گرفتن دیپلم، به دلیل عشقی که به حضور در جبهه داشت، قبل از این که موعد سربازیش فرا برسد از طریق بسیج، راهی جبهه شد.


در همین دوران به تحصیلات حوزو ی‌اش هم ادامه می داد؛ شفیع حلیمی اصل در مدت کوتاهی در گردان تخریب لشکر 31 عاشورا به فرماندهی زبده و کار بلد تبدیل شد و در نهایت اوایل دی ماه 1365 در عملیات کربلای 4 به شهادت رسید.

 

جدا شدن
قبل از موعد به مدرسه رفت؛ روز اول دم در مدرسه گفتم: اینجا باید از همدیگر جدا شویم؛ پرسید: جدا شدن یعنی چی؟


گفتم: با تبر می‌زنند و آدم را نصف می کنند؛ گریه‌اش گرفت؛ هر کاری کردم داخل نرفت؛ برادر بزرگم اصغر آمد و شفیع را با زبانبازی با خودش سر کلاس برد.

 

مهمان خدا آمد
بعضی وقت‌ها که پدر در اردبیل بود و ما را برای نماز صبح بیدار می کرد، شفیع زبانش نمی چرخید حمد و سوره را درست بخواند و برای همین پدر می گفت: بگو مهمان خدا آمد، صمد خدا آمد.

 

به وزن روضه
ماه محرم در خانه یکی نوحه می خواند و بقیه بچه ها زنجیر می زدند؛ شفیع عمامه ای سرش می گذاشت، چادری را روی شانه اش می انداخت و درسش را به وزن روضه یاد می‌گرفت.

 

افطار با بوی کباب
در اولین انتخابات ریاست جمهوری، همراه شفیع به سرعین رفتیم و پوستر رجایی را بردیم؛ ماه رمضان بود؛ وقت اذان مغرب کبابی ها دود و دمی راه انداخته بودند! با این که غذا داشتیم ولی شفیع نان بربری تازه خرید. بخشی از بربری را به من داد و گفت: بایستیم اینجا و با بوی کباب روزه خودمان را باز کنیم! خندیدیم و به صدای اذان گوش دادیم./978/ت303/ی

ارسال نظرات