اساس اندیشه سیاسی ابن سینا نظریه نبوت اوست/فلاسفه اسلامی در نظر و عمل پایبند به شرع بودند
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، در آستانه سالروز درگذشت شیخ الرییس ابوعلی سینا، به همت سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، میزگرد علمی تحلیل و بررسی اندیشه سیاسی شیخ الرییس ابن سینا با حضور دو تن از کارشناسان و محققان حوزه علمیه برگزار شد.
حجت الاسلام دلیر عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و آقای مرتضی یوسفی راد عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم در این میزگرد علمی پاسخگوی سؤالات ما بودند.
حاصل این گفت و گوی دو ساعته تقدیم شما خوانندگان گرامی می شود.
رسا: در ابتدا بفرمایید وقتی سخن از اندیشه سیاسی می گوییم دقیقا منظورمان چیست و چه وجه تمایزی با فلسفه سیاسی دارد؟ همچنین نوع نگاهی که فلاسفه اسلامی به اندیشه سیاسی دارند در مقایسه با دیدگاه فلاسفه غرب را تبیین فرمایید.
حجت الاسلام دلیر: این سؤال در بین تحصیل کردگان بسیار جدی است که می گویند در علوم انسانی غرب کار کرده است شما می خواهید چه کار کنید، یا ما به التفاوت نگاه فیلسوفان مسلمان با غرب چیست و چه دیدگاهی در این خصوص دارند، یا به عنوان مثال در خصوص اندیشه سیاسی یا فلسفه چه چیزی را می خواهید بگویید و ارائه کنید، در حالی که غربیان همه را بحث کرده اند.
به عنوان مثال اگر موضوع سیاست را قدرت بدانیم، آنها هم از قدرت بحث می کنند، ما هم بحث می کنیم، اما آنها نگاه مادی و بریده از مبدا و فرجام قصه دارند و صرفا به بُعد مادی انسان توجه کرده اند، از این رو تمام علوم انسانی کاملا منقطع از مبدا، توحید و خدا است.
اما فلاسفه مسلمان اگر قدرت را بحث می کنند این مفاهیم را در راستای اسما و صفات الهی و منتزع از خدا و مبدا و توحید می دانند و لذا ویژگی ها و شاخصه هایی که فلاسفه مسلمان را از اندیشمندان غرب جدا می کند پیوند بین مبدا و معاد است، شیخ ابن سینا کتابی تحت عنوان مبدا و معاد می نویسد یعنی اگر سیاست و بسیاری از مسائل علوم انسانی را تعریف می کند برگرفته از همین تفکر است و نوع نگاهی که به مدینه دارد در بین مبدا و معاد می بیند و این بزرگ ترین فرق است.
کاربردها و تفاوت های این دو نگاه از زمین تا آسمان است، به عنوان مثال امام راحل به عنوان رهبر یک جامعه وارد معرکه سیاسی می شود و دیگران هم از جمله گروباچف و دیگران هم وارد می شوند، اما نوع نگاهی که امام به مباحث سیاسی، نظامی و اقتصادی دارد، متفاوت با نگاه اندیشمندان و سیاستمداران غرب است.
اما در گرایشات علوم سیاسی خیلی بین فلسفه، علم و اندیشه سیاسی و دیگر گرایش هایی که در این علم وجود دارد خلط می شود.
معمولا فلسفه سیاسی نگاه درجه دوم و بیرونی به اندیشه سیاسی دارد مجموعه علل و عواملی که به هم پیوند دارند به چرایی ها جواب می دهد و در واقع در متن علم سیاست نیست.
در فلسفه سیاسی نیز مباحث و تعاریف بسیاری مطرح است، بعضا می گویند فلسفیدن در اندیشه سیاسی را فلسفه گویند یا کشف علت و معلول ها؛ حضرت آیت الله جوادی آملی در حکمت متعالیه حرف هایی دارند و می گویند وقتی ما به اندیشه اندیشمندان مسلمان وارد می شویم، نباید به صورت ژورنالیستی تمام جزئیات را از آنها بگیریم؛ با این انتظار رفتن به سراغ فلاسفه مسلمان به خطا رفتن است و مسلما با چنین نگاهی دست خالی برگشتن است و چیزی عایدمان نمی شود.
مثل بوعلی سینا در اندیشه سیاسی مشاء، صدرالمتالهین در حکمت متعالیه و شیخ اشراق در بحث های حکمت اشراق مبانی ساز هستند و باید مبانی را از آنها گرفت نه جزئیات قضایا را.
لذا در تقدم اندیشه سیاسی بر فلسفه سیاسی نگاه ها و دیدگاهی متفاوتی وجود دارد، اما به طور کلی ابتدا اندیشه سیاسی شکل می گیرد و به دنبال آن فلسفه سیاسی نیز می آید.
یوسفی راد عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی نیز در ابتدای سخنان خود گفت: بنده از مجموعه دوستان در خبرگزاری رسا تشکر می کنم که در حوزه اندیشه سیاسی وارد شدند و تاملات اندیشه ای را در مرکز و متن کار رسانه ای قرار داده اند، این تحول، تحولی بجا و مناسب است.
یکی از کسانی که در دوره معاصر در حوزه اندیشه و فلسفه سیاسی و برقراری نسبت بین اینها خوب بحث کرده، لئواشتراوس است، کتاب چیستی فلسفه ایشان بحث های خوبی را در این زمینه دارد، شاید او تنها کسی است که با این دقت و میزان این دو موضوع و نسبت اندیشه با فلسفه سیاسی و دیگر دانش ها را به بحث گذاشته است.
ایشان بین اندیشه و فلسفه سیاسی یک رابطه عام و خاص برقرارمی کند، به عبارتی هر نوع اندیشه ورزی و تامل در حوزه زندگی سیاسی را که با یک جهت گیری خاص باشد و مقصود خالی را دنبال کند اندیشه سیاسی می داند، اما در تمایز آن با فلسفه سیاسی باید گفت که فلسفه سیاسی آن دسته از تاملاتی است که ماهیت و منشا عقلی دارند.
به نظر من این نسبت که ایشان بین اندیشه و فلسفه سیاسی برقرار می کند به جا و به حق است، اندیشه سیاسی را مقسم قرار می دهد و قسیم های دیگر آن را می توانیم فقه و کلام سیاسی قرار دهیم و ایشان این نسبت سنجی را با همین نسبت عام و خاص بین اندیشه و فلسفه سیاسی برقرار می کند.
رسا: چه ضرورتی دارد که در شرایط کنونی به حوزه اندیشه و فلسفه سیاسی پرداخته شود؟
یوسفی راد: به نظر من جوامع مادامی که به دنبال این هستند که یک پایه و بنیان عقلی برای زندگی تعریف کنند و یا مادامی که پرسش های اساسی برای زندگی سیاسی خودشان تعریف و مطرح می کنند در انتظار پاسخ هستند و پرسش های اساسی را می شود در اندیشه سیاسی پاسخ داد.
ما هم چون در دوران گذار و تاسیس یک زندگی سیاسی جدید هستیم که با زندگی سنت دینی ما کمی فاصله دارد و از دوران قبل از انقلاب اسلامی متمایز شده است، ما دائم خودمان را داریم متمایز می کنیم و می خواهیم با طرح این سؤالات خود را متمایز کرده و پاسخی برای پرسش های کلیدی و اساسی پیدا کنیم.
بنابر این زمان و حیات اندیشه ورزی، زمانی است که پرسش های اساسی برای جامعه و اهل تامل مطرح می شود، وقتی این پرسش ها مطرح شد، اهل تامل را به سراغ پاسخ می برد، در دوران سیاسی ما نیز این مساله صادق است.
با توجه به پیروزی انقلاب اسلامی برای بقای زندگی سیاسی و مواجهه با جریانات فکری غیر خود و تعریف هویت خود ناگزیر هستیم که رو به اندیشه ورزی سیاسی با ماهیت دینی و مذهبی بیاوریم.
رسا: جناب آقای دلیر حضرتعالی هم اگر نکته ای در این خصوص دارید بفرمائید؟
حجت الاسلام دلیر: با توجه به سیاست زدگی که در طول تاریخ در سیاست جهان سومی ها و به ویژه ما ایرانی ها وجود داشته است به ویژه بحث غرب زدگی با تمام ابعاد به خصوص در بعد سیاسی و فلسفی آن، جامعه امروز انتظارش این است که بعد از انقلاب شکوهمند جمهوری اسلامی که به رهبری امام راحل که خود هم فیلسوف و هم عارف بود و حرف هایی را طرح کرد که جامعه غرب را به چالش کشاند، این مسائل و موضوعات را مورد کنکاش قرار دهد.
من باید بگویم ما در به چالش کشیدن اندیشه ها و سیاست های غربی تا حدودی موفق بوده ایم اما برای جایگزین کردن آن کارهای اساسی پژوهشی و علمی جدی صورت نگرفته و اگر هم اقدامی شده بسیار کمرنگ بوده است.
ضرورت پرداختن به اندیشه فلاسفه اسلامی، انتظار جامعه علمی ایران است، ما این اندیشه ها را کنار زده ایم، اما خوب خودمان چه چیزی باید برای ارائه و طرح داشته باشیم، از سویی دیگر اقتضای هر انقلابی این است ابتدای آن با احساسات به پیش می رود اما در ادامه باید این احساسات توام با عقلانیت نیز بشود یعنی خرد و عقل در جامعه سیاسی حرف اول و آخر را بزند.
اما اینکه چه ضرورتی دارد که عقل بیاید و حاکم شود، یک سری خرافه ها و مباحثی که ریشه ندارد و در جامعه شکل می گیرد و اگر ریشه یابی شود به این دلیل است که گزارهای فلسفی به ویژه گزاره های فلسفی بومی در اینجا حکمفرما نیست.
به طور مثال یکی از مسائل کهن فلسفی که شاید پیشنیه ای به پیشینه و تبار خود فلسفه داشته باشد، بحث علت و معلول است به ویژه در فلسفه مشاء که مرحوم بوعلی سینا بحث های جدی را مطرح کرده است و شهید مطهری این بحث را از مباحث جدی تلقی می کنند.
در مباحث فلاسفه مسلمان اگر به علل و تقسیم آن توجه کنیم می بینیم خود علت را هم تقسیم به علت صوری، مادی، فاعلی و غایی می کنند و خود علت فاعلی را هم به اقسامی تقسیم می کنند؛ از این رو جامعه ای که در آن زندگی می کنیم اگر از نظر عقلانیت به قدری پیش برود هیچ گاه به آمارهای مجازی توجه و گوش نمی کنیم و در انتخابات با عقلانیت پیش می رویم و انتخاب می کنیم.
جامه ای که خردمندی را سرلوحه زندگی سیاسی خودش قرار دهد و در آن عقلانیت حاکم باشد چه سیاستمدار آن و چه افراد عادی هیچ گاه احساس غبن نخواهند کرد، چراکه از روی احساسات تصمیم نمی گیرد و با شانتاژهای تبلیغاتی میانه خوشی ندارد، بلکه در همه موضوعات و امور به دنبال کشف رابطه علت و معلول است.
وقتی یک مدیر و مسؤولی گزارشی را ارائه می کند، ما در بحث رسانه ای با توجه به اینکه رسانه ها به راحتی می توانند افکار را جهت دهی کنند، اگر جامعه ای گزاره های فلسفی را مورد توجه قرار دهد و به آن توجه کند و با این مباحث انس بگیرد، این ملت رسانه را نیز به دنبال خود می کشد و به این راحتی و سادگی ها تابع نمی شود.
ملتی که خردمندی را سرلوحه زندگی خویش قرار دهد این ملت متبوع است و لیاقت مقتدا شدن را دارد و به راحتی نمی توان در مباحث سیاسی آنها را دور زد.
به نظر بنده در این زمانه که قرار گرفته ایم که می بینیم حتی مباحث مربوط به مهدویت به نفع یک فکر مصادره می شود این مساله به دلیل عدم حاکمیت خردمندی است، زمانی از پارامترهای دینی سوء استفاده می شود که مردمانش فاقد خردمندی و عقلانیت باشند.
اما اینکه چه کنیم به خردمندی برسیم، بهترین چارچوب علل اربعه ای است که در تقسیم بندی شیخ ابن سینا وجود دارد، به عنوان مثال ما در علت فاعلی مشکل داریم اما می بینیم به علت غایی پرداخته می شود و بلافاصله اهداف و استراتژی ها را عوض می کنیم، در حالی که اهداف و استراتژی های مشکلی ندارد، یا اینکه علت فاعلی و غایی مشکلی ندارد، اما گرفتاری ما در علت صوری است.
خیلی ازمشکلات ما ناشی از همین است، از این رو راه به جایی نمی بریم ما باید این را عوض و برطرف کنیم و بدانیم مدام مدیر عوض کردن راه به جایی نمی برد؛ این بهترین الگو برای ارائه خردمندی به جامعه است.
ضرورت پرداختن به اندیشه فلاسفه مسلمان به ویژه در این زمانه که بحث های مارکسیستی و نومارکسیستی فروپاشیدند و تفکرات لیبرالیستی در عراق و افغانستان و دیگر کشورهای با چالش مواجه شده اند، بسیار جدی است و از این رو ضروری است به اندیشمندان و فلاسفه مسلمان پرداخته شود.
امروز هم نسل جوان انتظار دارد فلاسفه اسلامی در عرصه سیاسی عرضه و مطرح شوند و راهکارهای علمیاتی برای حکومت و مباحث فرهنگی ارائه گردد.
یوسفی راد در ادامه صحبت های حجت الاسلام دلیر ابراز داشت: جامعه وقتی با پرسش های اساسی مواجه می شود که عدالت و آزادی چیست و چه جایگاهی دارند، هر زندگی و جامعه سیاسی نیازمند به این است که خودش را بر یک سری مفاهیم اساسی بنیانگذاری کند تا آحاد مردم بدانند زندگی سیاسی شان چه پایه ای دارد و بر چه مبانی استوار است.
به عنوان مثال در فلسفه غرب عدالت را برای آزادی می دانند، ما باید از بنیان های زندگی که ریشه در سنت ما دارد اینها را استخراج کنیم، که آیا عدالت اصل است یا آزادی و نقش مردم در این بین چیست؟ ما باید در این خصوص اندیشه ورزی کنیم.
بنیان های زندگی سیاسی ما چیست، چگونه می توانیم خود را متمایز از آنها کنیم، مادامی که در حوزه چیستی زندگی جامعه سیاسی و بنیان های آن و مفاهیم اساسی آن تمرکز و روی آن اندیشه ورزی و تامل کنیم
بنابر این در عصر ارتباطات و اطلاعات که هویت ها به شدت زیر سؤال رفته است، اگر نتوانیم یک هویت اساسی دینی، ملی و یا ملی دینی برای خود تعریف و به بدنه جامعه انتقال دهیم باید منتظر بحران های هویتی و مواجه با تنش های جدی باشیم.
مادامی می توانیم جامعه را بیمه و مصون کنیم که اندیشه های ورزی را به شدت در جامعه فعال و نهادینه کنیم تا بتوانیم پاسخ های اساسی اهل تامل را پاسخگو باشیم.
رسا: با توجه به اینکه عنوان بحث ما اندیشه سیاسی ابن سینا است و فلاسفه مسلمان بیشتر در باب فلسفه نظری بحث کرده اند چه رابطه ای را بین حکمت نظری و عملی برقرار می دانید؟
حجت الاسلام دلیر: در اندیشه فلاسفه مسلمان حوزه نظر و عمل دو امر منفک از هم نیستند. به این بیان که فلسفه عملی قوی در گرو یک فلسفه نظری قوی است، هرچه در حوزه فلسفه نظری شاهد قوت بیشتری باشیم صدرصد فلسفه عملی هم قوی خواهد بود.
یکی از پارامترهای ارتباط دهنده حوزه نظر و عمل مساله علم النفس است. در فلسفه اسلامی مبانی انسان شناسی، معرفت شناسی، هستی شناسی و فرجام شناسی را مورد توجه قرار می دهیم و به آن توجه می کنیم که مبانی هستی شناسی فلان فیلسوف چیست، تمامی این مباحث در فلسفه نظری از آن بحث می شود.
ابوعلی سینا در مباحث خود در کتاب شفا و اشارات در مقاله دهم کتاب شفا به بحث نبوت و رییس می رسد، این مقاله همان گونه که خود بحث می کند، مرتبط با مقالات قبل است از این رو آنچه ینبغی ان یعلم در حوزه نظر است، مفاد آن در فلسفه علمی ینبغی ان یعمل است.
پس مبانی فلسفه عملی یا تدبیر منزل و تدبیر مُدن و یا بحث سیاست در فنداسیون سیاست در بحث حوزه نظری شکل گرفته و عامل پیوند دهنده و پل ارتباطی بین فلسفه نظری و علمی علم النفس است.
ما هیچ وقت نباید در فلاسفه مسلمان یک دیوار بلند بین حوزه نظری و عملی درست کنیم، هر فلسفه نظری قوی تولید کننده فلسفه عملی قوی است، اما مهم این است که این ارتباط را خوب درک کنیم و به آن توجه نماییم، همان گونه که برخی از فلاسفه در کتب خود به این مساله تصریح کرده اند.
کشف این ارتباطات و علت و معلول ها و متصف شدن به این اقسام نشان می دهد که نفس آدمی هم چنین ارتباط هایی را دارد.
رسا: جناب آقای یوسفی راد شما در خصوص رابطه حکمت عملی و نظری چه نظری دارید و مهم ترین ویژگی و شاخصه فلاسفه اسلامی را چه چیز می دانید؟
این بحث در اندیشه های فلاسفه اسلامی کاملا محرز است، وجه وجود این ارتباط این است که فلاسفه اسلامی از جمله فلاسفه مشاء از جمله ویژگی های آنها این است که داری یک دستگاه فلسفی هستند.
به عبارت دیگر فلاسفه اسلامی و خاصه فلاسفه مشا و بالاخص ابن سینا دارای یک نظام تبیینی و توجیهی از عالم هستی و زندگی سیاسی هستند، برخورداری از این نوع ویژگی موجب می شود که فلاسفه اسلامی همه اجزا عالم را در یک پیوستگی دائم و ارتباط تنگاتنگ بین عالم بالا و پایین ببینند این نوع رویکرد به عالم هستی و زندگی موجب می شود که هر نوع نگاه و تاملی که فلاسفه از زندگی سیاسی دارند بر دیدگاه هایی که از عالم بالا دارند استوار کنند.
به عبارت دیگر فلاسفه اسلامی در یک پیوستگی بین عالم بالا و پایین هستند و ورودشان به عالم پایین و خاصه زندگی سیاسی از عالم بالا است، به توجیه عالم هستی بر می آیند، عالم سیاسی را از واجب الوجود به توجیه برمی آیند تا به عنایت و نظریه صدور می رسند و از نظریه صدور به نظریه نبوت که کاملا ناظر به مساله زندگی است می رسند، برخلاف حکمت متعالیه که غلبه توجیه نظریه نبوت توجیهات معنوی است تا دنیوی.
ابن سینا توجیهی که در امثال عدالت، قانون، قانون گذار و سایر ضرورت های زندگی اجتماعی دارد رویکردشان دنیوی است، بحث اینها از واجب الوجود و تقسیم عالم به سماوی و ارضی شروع شد تا به عقل فعال رسیدند که عنایت حق تعالی را بر زمینیان دارد که البته نظریه نبوت ابن سینا در این کیفیت ارتباط بین عالم پایین و بالا و در کیفیت انسان با عقل فعال تقریرمی شود.
به طور اجمال در پاسخ به سؤال رابطه حکمت نظری و عملی عرض ما این است که برخورداری فلاسفه اسلامی، مشائین و خاصه ابن سینا از یک نظام توجیهی از عالم هستی و زندگی سیاسی این لازمه و اقتضا را دارد که توجیه عالم را از بالا منطقا و نظرا شروع کنند تا به اقتضائات که این دستگاه فلسفی در عالم و زندگی دنیوی دارد برسند.
بنابراین زندگی دنیوی اقتضائات عالم بالا است، به عبارت دیگر کار و وظیفه نبی این است که در عالم پایین اعتدال برقرار کند چون بر عالم بالا اعتدال تکوینا حاکم است و از این رو وظیفه نبی به عنوان رییس مدینه فاضله و حاکم جامعه این است که به اعتدال برسد و این همان مسیری است که عالم پایین را در امتداد زندگی عالم بالا قرار می دهد از این رو بین حکمت و فلسفه نظری و عملی ارتباط و پیوستگی وجود دارد.
رسا : در مورد شخصیت ابن سینا و زمانه ایشان توضیحاتی ارائه بدهید و بفرمائید شیخ الرییس تا چه اندازه به صورت عملی و علمی وارد سیاست شدند؟
حجت الاسلام دلیر: زمانه ای که ایشان قرار داشت ( 370 تا 428 هجری) یعنی اواخر سده چهارم و اوایل سده پنجم در عصر سامانیان که از نظر فکری در اوج شکوفایی بود و رنسانس فرهنگی و نوزایی بحث های اسلامی نامیده شده از این نظر زمانه ایشان ویژه است، مطلبی که بوعلی را از سایر فلاسفه از جمله مثل سهروردی و ملاصدرا جدا و متمایز می کند این است که ایشان هم در حوزه عمل به سیاست پرداختند و وارد شدند وهم در حوزه نظر به این مقوله توجه داشته اند.
در حوزه نظر بعضی از رساله ها مثل السیاسه للشیخ الرئیس که دارالکتب بیروت چاپ کرده است که بحث های سیاسی را دنبال می کند. مهم ترین اثر بوعلی در مباحث و موضوعات سیاسی مقاله دهم شفا در مباحث نبوت است.
اما در بحث های سیاسی نقطه مشترک تمام فلاسفه اسلامی و یکی از پارمترهای مهم « قانون مدینه » است، تمام اندیشمندان اسلامی این حوزه را واگذار به فقها می کنند و مباحث فقهی را منبع تامین و تدوین قوانین مدنی می دانند و بعضا ادعا می کنند خود شیخ بوعلی سینا فقیه هم بوده است.
اما افرادی از فلاسفه نیز هستند که حوزه قوانین را به حوزه فقه می سپارند، به عنوان مثال ملاصدرا شاید همه انتظار دارند که فیلسوف شاهی را توصیف کند، اما این گونه نیست و ایشان فقیه را دنبال می کند و قانون مدینه را به فقها واگذار می نماید.
آثاری که بوعلی دارد، یک رساله که مخصوص سیاست است و از ایشان به چاپ رسیده است، در شفا هم مقاله دهم برای ما بسیار مهم است و در بحث اشارات نیز ایشان ده نهج و نمط دارد و یکی از مباحثی که ما کمبود داریم چه در متن آموزشی مراکز دانشگاهی و آموزش عالی این است که به روش های عقلی و تفکر چندان به آن توجه نمی کنیم در حالی که به آن نیاز داریم.مرحوم بوعلی هم در منطق شفا و هم در منطق اشارات اینها را مورد بحث قرار داده و روش تفکر را بیان کرده است.
از دیگر منابع ایشان در بحث ها می شود نجات را نام برد، ایشان در این کتاب معاش را در بین مبدا و معاد تعریف می کنند و متاسفانه جوامعی که در بحران هویت به سر می برند از آغاز و انجام شان بی خبرند و بسیاری از بحران ها و بی هویت ها از عدم آشنایی به آغاز و انجام کار نشات می گیرد.
پس این طور می توان گفت که مهم ترین منبع ایشان شفا، اشارات و مبدا و معاد و چند رساله دیگر مثل السیاسه است.
ایشان تعبیری دارد مبنی بر اینکه سیاست الرجل نفسه، ساسیت الرجل دخله و خرجه، سیاست الرجل اهله و سیاست الرجل ولده و سیاست الرجل خدمه ایشان وقتی شروع می کند می گوید مدیر اول باید خود را تدبیر کند، غالب فلاسفه بر این موضوع اتفاق نظر دارند که کسی که خود را نتواند مدیریت و تدبیر کند حق مدیریت در مملکت خویشتن خویش و حق ورود به مدیریت جامعه گسترده تر را هم ندارد چراکه فاقد شی نمی تواند معطی شد باشد.
لذا صاحبان قدرت ابتدا باید نفس خویش را مهار و مدیریت کنند در غیر این صورت حق سیاست گذاری در جامعه را ندارند و اگر بدون اینها وارد جامعه شوند هم خود را خراب می کنند و هم جامعه را.
رسا:یکی از اصلی ترین مولفه ها در اندیشه سیاسی مباحث هستی شناسی و انسان شناسی است. با توجه به این نکته مبانی معرفتی و هستی شناسانه در تفکر شیخ بوعلی چه چایگاهی دارد؟
یوسفی راد: برای ورود به این بحث بجا است که ابتدا با رویکرد فهم اندیشه سیاسی ابن سینا وارد مبانی او شویم چه اینکه ماهیت نظریات سیاسی ایشان را مبانی تشکیل می دهد.
اگر در پاسخ به این پرسش چکیده تمام مباحث ایشان را در نظریه نبوت او جمع کنیم بیراهه نرفته و گزافه نگفته ایم، ایشان با نظریه نبوت از سایر فلاسفه متمایز می شود و در عین حال تمام فلسفه سیاسی او در تبیین نظریه نبوت است و این را می خواهد سیاسی کند.
بنابر این من ورود به این بحث را از اینجا آغاز می کنم که اولا نظریه نبوت ابن سینا چیست، آن گاه باید در پاسخ به پرسش شما به سراغ مبانی آن نیز برویم، در مبانی هم باید دید کدام دسته از مبانی مبنای اندیشه و نظریه سیاسی نبوت ایشان قرار می گیرد، ما اینها را می خواهیم و ممکن است هر بحث نظری ابن سینا به کار ما نیاید و یا اینکه حداقل در اینجا مقصود ما نیست.
اساسی ترین بحث هایی که ابن سینا را در بحث های سیاسی به نظریه نبوت می کشاند، بحث عنایت است، نزد ابن سینا و فلاسفه اسلامی واجب الوجود هستی بخش عالم هستی است، اعم از اینکه زندگی سیاسی و یا سیاست باشد چه این که نزد فلاسفه اسلامی همان گونه که فارابی تصریح می کند، مدینه فاضله عینیت خارجی دارد، از این رو ما یکی از مبانی اساسی را واجب الوجود می دانیم که وجود همه موجودات به او برمی گردد و او خالق آسمان ها و زمین است.
در راس همه مبادی و مبانی مبدءالمبادی به عنوان هستی بخش عالم است و در مرتبه بعدی بحث های صدور مطرح می شود که خداوند که واجب الوجود است و هیچ احتیاجی ندارد و غایت و علت فاعلی هم ندارد، پس چه نیازی به موجودات هستی است از اینجا بحث نظریه عنایت و فیض مطرح می شود.
بحث علم خداوند را وقتی مطرح می کنند می گویند یکی از ویژگی های آن ازلیت و ابدیت است، از این رو از اینجا به بعد بحث عنایت مطرح می شود که چگونه بپذیریم که خداوندی که نیازی به این موجودات ندارد موجودات عالم هستی را بر چه اساسی خلق کرده است که در اینجا بحث فیض مطرح می شود.
در نظریه نبوت، نبی این جایگاه و شان را پیدا می کند که از سویی در عالم هستی هم جنسن زمینیان است، و از سوی دیگر هدایت گر مردم می شود.
در واقع در عالمی که محل تغییر و تحول است و توأم با خیر و شر است وظیفه نبی برقراری تعادل در این چنین عالمی است.
رسا: نوع نگاه فلاسفه اسلامی به ویژه ابن سینا به مبانی انسان شناسانه و به طور کلی خود انسان چگونه است؟و چه تمایزی با نگاه اندیشمندان غربی دارد؟
حجت الاسلام دلیر: ابن سینا در بحث انسان شناسی و شخصیت های دیگر از جمله خواجه نصیر، انسان را یله و رها شده نمی دانند، امروز در عرفان های نوظهور بسیاری عقیده به رهایی و یله بودن دارند، بوعلی می گوید انسان با مبدا و معاد پیوند خورده است و با انسان را به عالم بالا گره می زند.
آقایان آمده اند گره ها را باز کنند، اما به گره های انسانی گره هایی جدیدی اضافه می کنند و این در عرفان های نوظهور و در اندیشه های سیاسی ماتریالسم نمود دارد.
به عنوان مثال هابز انسان ها را گرگ همدیگر می داند و معتقد است همه درکمین هم اند تا یکدیگر را ببلعند و به این کلیات هم اکتفا نمی کند و بر این استدلال می کند که انسان ها درب ها و وسائل را قفل می کنند پس این نشان می دهد که همه در کمین همدیگرند.
امیل انسان را عصاره لذت ها می داند، وبر و ماکیاول انسان را عصاره قدرت می دانند، فروید انسان را در کپسول غریزه به ویژه غرایض جنسی خلاصه می کند. مارکس مباحث اقتصادی را مطرح می کند. در واقع هر کس از ظن خود یار شد یار انسان، اما از درون انسان نجسته اند اسرار انسان را.
اما فلاسفه اسلامی چنین نگاهی به انسان ندارند، بلکه دیدگاه دینی و قرآنی نسبت به انسان دارند. این دیدگاه در مباحث انسان شناسانه در غالب دیدگاه های فلاسفه و اندیشمندان غربی دیده نمی شود.
لذا بوعلی گاهی مباحث منطقی را مطرح می کند و به عنوان مثال می گوید الانسان حیوان ناطق، اما آنچه در جهان بینی بوعلی مطرح است، انسان را گره می زند به مباحث انسان شناسی و هستی شناسی از جمله انا لله و انا الیه راجعون، از این رو مفاهیم انسان شناسی قرآن را می شود به نام اینها ثبت کرد، اینها قرآن را به عنوان کتاب منزل قبول دارند و به آن معتقد هستند.
من معتقدم در برخی از مباحث نیاز نیست که این اندیشمندان حتما کتاب جداگانه ای به نام اندیشه سیاسی داشته باشند، امروز در غرب دارند برای کسانی که اندیشه سیاسی نداشته اند اندیشه سیاسی می نویسند،به عنوان مثال برای هایدیگر که در بحث های سیاسی کتاب نداشته است، یا برای سایر فلاسفه که اکنون دارند برای آنها کتاب می نویسند.
در انسان شناسی، بوعلی انسان شناسی قرآنی و دینی را به عنوان یک اصل مسلم و موضوعی اعتقادی قبول دارد و وقتی که مطالب و استدلال او با گزاره های دینی تعارض پیدا می کند از مباحث استدلالی اش دست برمی دارد.مثلا در بحث معاد جسمانی می گوید معمای معاد جسمانی از نظر عقلی برای من حل نشده است و چون پیامبر و رسول گفته است می گویم سمعا و طاعتا؛ یا در جاهایی که مباحث عقلی در ظاهر با شریعت سازگاری ندارد غالب فلاسفه اسلامی در قبال شریعت کرنش نشان می دهند و متواضعانه گزاره های شرعی را تصدیق می کنند.
پس در مباحث انسان شناسی فلسفه مشاء به ویژه بوعلی که انسان را به انسان خیالی، توهمی و عقلی و حسی و شهودی و غیره تقسیم بندی می کنند، انسان سیاسی از نگاه ابن سینا با انسان سیاسی مورد نظر فلاسفه غربی متفاوت و متمایز است.
عمده تفاوت نیز نگاه به مبدأ و معاد است و این امتیاز بزرگ فلاسفه مشا بر فلاسفه و اندیشمندان غرب است.
یوسفی راد: بنده در تکمیل بحث حجت الاسلام حاج آقای دلیر نکته ای را باید عرض کنم و آن اینکه در بحث نظریه عنایت، در این بحث می گویند یکی از اجزا نظریه عنایت ابن سینا این است که علم خدا به نظام خیر اعم از عالم زمینی و آسمانی خداوند به نظام خیر است و علم خدا به نظام خیر نیازمند نظام خیر است، نظام خیر در عالم بالا و تکوین وجود دارد، عالم زمینی نیازمند تاسیس خیر است و این باید در مسیر نظام عالم بالا قرار گیرد.
بنابر این ما از اینجا به نظریه نبوت وارد می شویم، نبی کارش این است که به تاسیس نظام خیر باید اقدام کند. کار نبی این است که عالم زمینی را به نظام خیر تبدیل کند.
اینکه در فلسفه ابن سینا چه ضروتی دارد که نبی از ناحیه خدا انتخاب شود، از اینجا وارد مباحث انسان شناسانه می شویم، مگر انسان فلسفی ابن سینا چه ویژگی دارد که ابن سینا ناگزیر می شود به نظریه نبوت روی بیاورد.
من در اینجا چند برجستگی و ویژگی از انسان بیان می کنم که توسط مشاء به آن توجه اساسی شده، یکی از آنها تکیه اساسی بر نفس شناسی است که ماهیت انسان چیست، این بعد یکی از وجوه تمایز مبانی انسان شناسانه فلاسفه اسلامی است، انسان قوای نباتی دارد که تکوینا خیر خاصی برای او تعریف شده، از این جهت نیازهای خاصی را نیز برای انسان برآورده می کنند، قوای حیوانی نیز خیریت آن برای انسان در این است که ارضاء شهوت یا غضب بکند، اما خیریت نفس انسانی این گونه نیست که جبرا تامین بشود وبه کمال خود برسد، هرچند بالقوه موجود است.
پس بحث اساسی در این عرصه این است که انسان دارای قوایی از جمله نفس انسانی است، این نفس برخوردار از کمالاتی است اما بالقوه نه بالفعل و تبدیل شدن آن به دارایی های بالفعل یا باید از عهده خود انسان عادی برآید و یا اینکه از جایی مدد بگیرد که در نظریه نبوت ابن سینا این شخص نبی است.
از دیگر وجوه انسان شناسانه در اندیشه مشاء اعتقاد به مدنیت طبعی انسان است، این بحث در زندگی سیاسی الزامات خاص خود را دارد و وقتی انسان را مدنی بالطبع دانستیم، چنین انسانی رو به این می آورد که با همکاری دیگران نیازهای خود را تامین کند.
اگر قائل به مدنیت طبعی شدیم که ابن سینا چنین اعتقادی دارد از لوازم آن اعتقاد به داد و ستد و ضرورت وجود قانون است، از این رو ما نیاز داریم در این جامعه ای که به سر می بریم قانونی وجود داشته باشد تا نظام حاکم شود، از اینجا ابن سینا نیاز به وجود قانون را مطرح و مجری قانون را هم مشخص می کند که در وجود نبی متعین می شود.
یک بحث دیگر هم من اضافه کنم و آن عدم توانایی کافی انسان در فهم حقیقت هستی است، انسان بما هو انسان این توانمندی را به صورت کامل ندارد، انسان به ذات اشیا نمی تواند برسد، بلکه به عوارض آن می تواند برسد، وقتی اینها را کنار هم می گذاریم به این نتیجه می رسیم ما به انسانی نیاز داریم که تمام حقیقت را از عالم بالا دریافت کند و آن شخص نبی است.
اساسی ترین مفهوم اندیشه سیاسی ابن سینا نبی است، نظریه نبوت او نیز تمام ماهیت اندیشه سیاسی او است و هر وقت می خواهیم از اندیشه سیاسی او بحث کنیم باید سراغ بحث نبی برویم. در این اندیشه ریاست فاضله ای که در راس جامعه قرار می گیرد در شخص نبی متعین می گردد.
رسا: در بحث ریاست مدینه در سنت فلسفی یونان فیلسوف شاهی مطرح است و در فارابی هم کما بیش این نظریه را می بینیم؛ اما در اندیشه ابن سینا ریاست نبی مطرح می شود. چه اتقافی می افتد که مرحوم شیخ ابن سینا در اندیشه سیاسی خود از گزارهای پیش از خود عبور کرده و بحث نبی را مطرح می کند؟
حجت الاسلام دلیر: فلاسفه مسلمان بحث را از نبی آغاز می کنند، چرا که نبی راهنمای انسان است، فلاسفه مسلمان می گویند که انسان اولی که به این دنیای خاکی می آید یا باید نبی داشته باشد و یا خود نبی باشد تا حقیقت را از غیر حقیقت و راه از از بیراهه تشخیص دهد.
امروز بسیاری از اندیشمندان و فلاسفه غرب به بن بست رسیده اند، از این رو دچار هزاران مشکل هستند، آنها خود عملا به آسیب های جدی تک نگری به عقل پی برده اند، اما در اندیشه ابن سینا و دیگر فلاسفه مسلمان حتی سیاستمداران و رؤسای مدینه را در ذیل نبی توصیف می کنند، یعنی ویژگی هایی که می شمارند تام و کامل آن در نبی جاری و ساری است و آرام آرام تنزل که می کند می شود فقیه و فیسلوف.
انسان نخستین یا می بایست نبی باشد و یا اینکه نبی داشته باشد، این نبی مامور است هم معاش و هم معاد مردم را آباد و تامین کند، انسان نیز این گونه است و تنها رسالت دنیوی ندارد.
در مبانی انسان شناسانه بوعلی سینا انسان تنها ماموریت دنیوی ندارد، بلکه ماموریت اخروی نیز دارد از این رو ما مامور به آبادانی دنیای صرف نیستیم بلکه برای عالم واپسین نیز ماموریت داریم .
ما گوهر شناس نیستیم، گوهر همه چیز از حیث معرفتی نزد نبی است و سعادت واقعی هم در نزد اوست، غالب فلاسفه در مدینه یا به دنبال فضیلت هستند و یا به دنبال سعادت، اینچنین نیست که به طور مثال اگر فرضا فارابی از سعادت بحث می کند و فیلسوف دیگری از فضیلت، بین این دو پارداوکس و تناقض باشد، بلکه فضیلت و سعادت را هر دو می گویند.
فرجام بحث های سیاسی رساندن عبد به دست حق است، یعنی لقا و فنا (انا لله و انا الیه راجعون) بوعلی سینا که رییس فلسفه مشاء است و دیگر فلاسفه مسلمان قبل از اینکه فیلسوف باشند مسلمان هستند و اعتقاد به انا لله و انا الیه راجعون دارند و همان گونه که آغاز را از خدا می دانند، پایان او را هم به خدا می دانند.
از این رو همت فلاسفه مسلمان این است که چه کسی می تواند ما را به غایات الغایات برساند و آن شخص نبی است، از این رو از فیلسوف شاهی عبور می کند و اصلا قیاس کردن فیلسوف شاهی با نبی قیاس مع الفارق است، چراکه فیلسوف شاه نهایت فلسفه دان است، اما معصوم نیست.
فلاسفه مسلمان به فعل، قول و تقریر نبی اطمینان دارند، به عنوان مثال ابن سینا می گوید من هرگاه مثلا در فلان مساله ریاضی دچار اشکال می شدم به مسجد جامع شهر پناه می بردم و از خدا مدد می خواستم و ملتسمانه به سراغ معصومان و به ویژه پیامبر گرامی اسلامی می رفتم.
از این رو او به پیامبر گرامی اسلام هم ملتزم نظری است و هم ملتزم عملی و این التزام خود را مستدل هم کرده است.
یوسفی راد: ببینید دغدغه فلاسفه اسلامی به ویژه مشاء و ابن سینا جمع عقل و وحی است، آنها از سویی مواجه با فلسفه یونانی هستند و از سویی دغدغه دینی دارند، به عبارت دیگر می خواهند از فلسفه استفاده کنند و در تبیین فلسفه وحی بربیایند، برخلاف آن چیزی که در افکار افلاطونی وجود دارد که محور اصلی و اساسی فلسفه است.
بنابر این باید هم تکیه و تاکید ابن سینا بر وحی و نبی قرار گیرد. اگر غیر از این می شد باید سؤال می شد، مساله دیگر اینکه اتفاقا رویکرد فلاسفه اسلامی و مشاء بسیار مطابق با واقع است، فیسلوف شاهی که در نظریه افلاطون مطرح است، اصلا وجود و عینیت خارجی ندارد، اما نظریه ریاست نبی در راس جامعه یک واقعیت عینی و خارجی دارد و حق مطلب هم همین بود و برای همین است که نظریه ابن سینا در مقابل سایر نظرات از جمله نظریه فیلسوق شاهی افلاطون واقع گرایانه است.
ریاست نبی و جامعه ای که نبی در راس آن است، بالفعل موجود است و نبی در همین عالم زمینی و میان آدم هایی که برخی خیر و بعضی شر و بعضی نسبی هستند وجود دارد و با انسان ها دارد حشر و نشر می کند و ریاست می کند بر خلاف آنچه افلاطون به آن معتقد است و جایگاه فیلسوف را بالا می داند و حاضر نیست بپذیرد او با زمینیان زندگی کند.
حق این بود که این گذر از فیلسوف شاهی افلاطونی به ریاست نبی صورت گیرد اما اینکه چرا نزد فارابی کمرنگ تر است که اگر بپذیریم که البته بنده نمی پذیرم بحث دیگری دارد.
منتهی اینکه ابن سینا بیشتر بحث کرده چون یک دغدغه دیگر دارد و زمانه او زمانه ای است که جریان هایی پیدا شده اند و دارند نبی را نفی می کنند برای این است که ابن سینا در این خصوص بیشتر دغدغه دارد و اهتمام می کند.
به نظر من هیچ فرقی بین ابن سینا، فارابی و خواجه در این زمینه وجود ندارد و همه مکمل هم هستند، آنچه تفاوت دارد دغدغه زمانه است و دغدغه ای که ابن سینا از زمانه خود می گیرد متفاوت از دغدغه ای است که فارابی از زمانه خود می گیرد.
در زمانه ابن سینا جریان هایی پیدا شده اند که کلیت نبی را نفی می کنند و ابن سینا به حق وارد میدان می شود و به تبیین عقلی و فلسفی نظریه نبوت می پردازد. بنابراین هیچ فرقی به نظر بنده در این زمینه وجود ندارد، منتهی تبیین و تقریر آن نیازمند زمان دیگری است.
رسا: از وقتی که در اختیار خبرگزاری رسا قرار دادید تشکر می کنیم.
/924/گ401/ر