قدر در سوگ سپهر
ای قدر! ای لیله مبارکه! باران نگاه تو سرشار از رحمتی است که هزار ماه بی نشان کمتر از توست. تو میزبان فروغ جاودانه ای و شب تاریک تقدیر آدمی را نشانی؛ نوای نهفته در تو آکنده از خیر و رحمتی است که راه به ساحت خورشید دارد. سلام هی حتی مطلع الفجر.
ای قدر! انگار دست تقدیر چنین مقدر داشت که اشک های ندامتمان با سوز شهادت امیر مظلوممان قرب یابد و مروارید نگاهمان به برق شمشیری بگرید که جان هستی را ستاند و آسمان را به سوگ نشاند.
آیا در این شب رازگون، تقدیر عمر من در شعاع مهر او رقم خواهد خورد؟
نمی دانم!
در هوای ابری آن صبح، تنها ناله جگر سوز بود که همچون رعد از نای می خروشید و تنها خون بود که به سان باران از دیده می بارید. صدای شیون از سر هر کوی و برزن، عطر هزار خاطره را فغان می کرد و کوفه در آتش غم می سوخت.
اشک، رود جاری هر خاطره بود و آه، نای هر نفس؛ در آن صبح بغضی نبود که نشکفت و فغانی نماند که آرام گیرد؛ باد در سراپرده هستی شور عزا دمید و زمین در تپش هر نفس سپهر، می مرد و زنده می شد.
آن گاه که نگار هستی در محراب به خون غلتید، شفق از نقش محراب گلگون شد و آسمان با آن طاق بلندش به زمین نگون شد.
هنوز رکعتی نماز بر لبان امیر اهل ایمان نشکفته بود که ناگاه ناکسی فرق سرش را شکافت و محاسن شریفش از خون سرش خضاب شد.
فزت و رب الکعبه ناله مظلومیتی بود که از جفای نامردمان فغان کرد. محراب غرقه در خون بود و مسجد سراسر سوز و اشک و آه؛ نماز در سوگ سپهر جان داد و رنگ از رخسار آسمان پرید .عرش در تبی جانسوز فرو رفت و غمی با سوز گدازه های آتشین به سینه آسمان نشست.
محبوبم! در آن سحر گاه که محراب از خون سرت گلگون شد تو با فرقی شکافته بانگ بر آوردی که مرگ سر آغاز آرامش آدمی است؛ فزت و الله و ما یری ابوک سوء بعد هذا الیوم.1
اما تو با یک فزت و الله گفتن ما را به سوگ غمی جانکاه و ابدی نشاندی و درد را همچون شولای غم به جانمان پوشاندی .
آن هنگام که جبرئیل امین در میان آسمان و زمین بانگ بر آورد :
تهدمت و الله ارکان الهدی و انطمست و الله نجوم السماء و اعلام التقی و انفصمت و الله العروه الوثفی .قتل ابن عم محمد المصطفی، قتل الوصی المجتبی، قتل علی المرتضی، قتل و الله سید الاوصیاء، قتله اشقی الاشقیاء.
به خدا سوگند ارکان هدایت فرو ریخت؛ به خدا سوگند ستاره های آسمان و پرچم های تقوا فرو افتاد؛ به خدا سوگند دستگیره استوار هدایت گسیخت؛ پسر عم محمد مصطفی کشته شد؛ آن وصی برگزیده علی مرتضی کشته شد؛ به خدا سوگند سرور اوصیا کشته شد؛ تیره بخت ترین بنی آدم او را کشت.2
با سروش جبرئیل هزار ناله جان سوز از دل فرزندان علی علیه السلام برخاست. ام کلثوم سیلی به صورت نواخت و فریاد زد: وا ابتاه! واعلیاه! وا محمداه! وا سیداه! حسن و حسین علیهما السلام گریان و نالان سراسیمه خود را به مسجد رساندند و دیدند نماز ناتمام علی در حلقه گریه مردم به خون نشسته.
آنگاه با صدایی که با دنیایی از غم و اندوه آمیخته بود گفتند: وا ابتاه! وا علیاه! ای کاش مرده بودیم و چنین منظره ای را نمی دیدیم. امام حسن علیه السلام در آن فضای غمبار به نماز ایستاد و امیر مومنان که دیگر رمقی در جان نداشت نشسته و با اشاره نماز گزارد.
مسجد در تب غم او می سوخت؛ حضرت لحظه به لحظه از هوش می رفت و اشک تنها تحفه عرش بود.
پس از نماز، امام حسن بر بالین پدر آمد و سر مبارک را به دامن گرفت. اشک امان سخن گفتن نمی داد. امام حسن علیه السلام صورت مبارک و میان دو چشم و محل سجده گاه پدر را بوسید و قطراتی اشک بر صورت امام فرو چکید. امیر مومنان چشم گشود. هنگامی که حضرت بی قراری امام حسن را دید فرمود : حسن جان گریه مکن . ما یری ابوک سوء بعد هذا الیوم. از امروز به بعد دیگر تلخی نمی بینم. اینک جام آسایش را سر کشیده ام . جدت محمد مصطفی و خدیجه و فاطمه علیهم السلام و حور العین در اطرافم هستند و انتظار مرا دارند. گریه مکن که فرشتگان آسمان از گریه تو گریان شدند.
حسین علیه السلام چون ابر بهاری می گریست.
در آن فضا صدایی نبود جز شیون و فغان؛ هر دم ضجه ها با از هوش رفتن امیر مومنان به آسمان می رفت.
آن صبح علی را در انبوه اندوه از مسجد به خانه آوردند. مردم پشت در خانه منتظر ماندند که طبیب نوید شفایی دهد. نفس ها در سینه حبس بود و چشم ها به آستانه خانه دوخته شده بود؛ مگر می توان دل از او برید.
علی شمع گردان کوچه های بی کسی بود و امید دل دردمندان؛ یتیمان مدینه سر به دیوار نهاده بودند و اشک حسرت به دیده داشتند؛ هر یک عطر هزار خاطره را در اشک داشتند و حسر ت لحظه ای دیدار. اما طبیب درماند از درمان زخم. دوباره فغان و آه و اشک در شهر شعله گرفت.
امام حسن جرعه ای شیر به پدر نوشاند. علی با فرقی شکافته و رخساری غرقه در خون فرمود: اکنون که ابن ملجم اسیر است غذا و آبش دهید و با او به نیکی رفتار کنید. اگر زنده ماندم من صاحب اختیار خون خود هستم؛ اگر بخواهم عفو و یا او را قصاص می کنم و اگر مردم و شما او را کشتید مثله اش نکنید.
حضرت در واپسین لحظات زندگی با صدایی لرزان، امام حسن را وصی و جانشین خویش قرار داد و همه را به پیروی از او فراخواند.
آن گاه که علی چشم از جهان فروبست هزار چشمه اشک بر بالین او جاری شد. امام حسین با صورتی غرقه در شبنم می فرمود : لا حول و لا قوت الا بالله العظیم انا لله و انا الیه راجعون یا اباه! وا انقطاع ظهراه! من اجلک تعلمت البکاء الی الله المشتکی.3
پدر جان وای که کمرم شکست گریه را به خاطر داغ فراق تو آموختم و شکوه به خدا می برم.
علی علیه السلام شهید شد اما فصل مظلومیت او خزانی نداشت و روزگار همچنان در غم او می سوخت و مزار او قریب یکصد سال از بیم دشمنانش پنهان ماند و جز فرزندانش زائری نداشت.
ای مظلوم تاریخ به خدا سوگند ما به اشک غمت سرشته ایم و بدان زنده ایم.
1.مستدرک الوسائل ص 367
2.بحار الانوار 42 ص 280
3.بحار الانوار ج 42 ص 294
/ی701/ر