۱۲ آذر ۱۳۹۰ - ۲۰:۳۲
کد خبر: ۱۱۸۱۷۰
مهر و قهر حسینی(3)؛

دعای امام حسین(ع) برای همراهان

محمد مهدی رضایی
محرم


امام حسین(ع) تا رسیدن به کربلا در موارد متعدد، فرجام کار خود را که همان شهادت بود، به همراهان خود گوشزد می کرد و به آنها اختیار می داد که اگر در انتظار چیزی غیر از کشته شدن هستند، راه خود را از او جدا کنند و پی کار خویش گیرند. و این آزمونی سخت و جانفرسا و سرنوشت ساز برای لشکر امام بود.

آخرین مرحله این آزمون، در شامگاه عاشورا صورت گرفت که امام، اصحاب و یاران و بستگان خود را جمع نمود و برایشان خطبه ای خواند و حتمی بودن مرگ در فردای آن شب را به همگان اعلام نمود که «قد قرب الموعد؛ وقت شهادت فرا رسیده است».

عکس العمل یاران و همراهان امام حسین(ع) به این پیشنهاد حضرت که من بیعت خود را از شما برداشتم و اجازه می دهم با استفاده از تاریکی شب، هر یک دست یکی از بستگان مرا بگیرید و به سوی شهر و آبادی خویش بروید و جان خود را از مرگ برهانید بسیار جالب و درس آموز بود.

شور و ولوله ای از سر معرفت و عشق در میان لشکر به پا خاست و هر کدام بر دیگری پیشی می گرفت که زودتر نسبت به سید الشهداء ابراز ارادت و وفاداری کند و از پایداری و استقامت خود در راه حق تا شهادت در رکاب حضرتش سخن بگوید.

اولین این افراد، برادر بزرگوار حضرت، عباس بن علی بود که با جمله ای سرشار از معنی اما کوتاه، نهایت اخلاص و معرفت خود را به امام نشان می دهد: «لا ارانا الله ذلک ابدا؛ خدا نیاورد که ما تنهایت بگذاریم».1
در پی این سخن، دیگر بنی هاشمیان نیز جملاتی به همین مضمون بر زبان آوردند و از رفتن امتناع ورزیدند.

یکی از یاران امام، محمد بن بشیر حضرمی است که در همان شب خبر اسارت فرزندش به او می رسد. امام به وی می فرماید: تو آزادی که بروی و پی گیر آزادی فرزندت باشی. محمد بن بشیر در پاسخ عرض می کند: به خدا دست از یاری شما بر نمی دارم. درندگان بیابان مرا قطعه قطعه کنند و طعمه خود کنند اگر تنهایت بگذارم.2

وجود همین ویژگی های والای عقیدتی و مرامی و ملاحظه سطح بالای آگاهی و احساس مسئولیت و وفاداری و اطاعت محض در حماسه آفرینان عاشورا است که امام حسین(ع) آنها را بهترین یاران و با وفاترین و صادق ترین خاندان توصیف می کند و اینگونه در حقشان دعا می فرماید: فجزاکم الله عنی جمیعا خیرا؛ خداوند از طرف من شما همه را پاداش خیر دهد.

امام در پایان خطبه بهترین عاقبت را نیز به آنان نوید می دهد و عالی ترین مراتب قرب الهی را در نظرشان مجسم می سازد. انی غدا اقتل و کلکم تقتلون معی و لا یبقی منکم احد حتی القاسم و عبد الله الرضیع. فردا کشته خواهم شد و شما با من کشته می شوید و هیچکس زنده نمی ماند، حتی قاسم و عبد الله شیر خواره.3

بی تردید دعای امام حسین(ع) در حق یاران فداکار و بی مثالش، پاس¬داشت ارزش های الهی و ارج نهادن به ولایت مداری و حرکت در مسیر حق و استقامت جانانه در عرصه رویارویی جبهه حق و جبهه باطل است و دادن این پیام که تنها کسانی مشمول دعای خیر پیشوای معصوم قرار می گیرند و به رستگاری و جاودانگی می رسند و الگوی آزادی خواهان و ظلم ستیزان عالم می شوند که اینگونه باشند و خود را به زیور چنین صفات عالیه ای آراسته کنند.

دعا برای بعضی دوستان و یاران

1. محمد حنفیه

امتناع حسین بن علی(ع) از بیعت با یزید و حرکت ایشان از مدینه به مکه و از آنجا به کربلا، جریان ها و موضع گیری¬های متفاوتی را باعث گردید. بعضی از مواضع و حرکت ها با قیام امام هماهنگ بود، بعضی در مقابل آن قرار گرفت و بعضی در حاشیه و برکنار، که البته عمدتا نقش باز دارندگی را ایفا می کرد. این جریان در دیدارهای خود با امام، از او می خواهند که در کار و تصمیم خود تجدید نظر کند و به جای درگیر شدن با یزید، خود را از دسترس حکومت دور نگه دارد و باعث تفرقه و تشتت جامعه اسلامی نشود.

درباره نیت و قصد اصلی افراد این جریان از منع قیام و گاه ترغیب به بیعت، سخن فراوان است. موضوع سخن ما یکی از شخصیت های این جریان یعنی محمد حنفیه است.

وی فرزند امیر مؤمنان و برادر سید الشهداء است. مادرش «خوله» دختر جعفر بن قیس ملقب به حنفیه بود. محمد از دلیر مردان شیعه به شمار می آمد و در جنگ جمل و نهروان در رکاب پدر بزرگوارش حاضر بود. پس از اطلاع از حرکت امام حسین(ع) با اصرار از ایشان می خواهد که از این سفر بپرهیزد و به جای دیگر برود و از آنجا مردم را دعوت نماید که یا بیعت می کنند و یا نمی کنند و در هر دو صورت شخصیت امام محفوظ می ماند و به او آسیبی نمی رسد.

این گفت و گو بین امام و محمد حنفیه ادامه می یابد تا آنجا که امام حسین(ع) خیال محمد را آسوده می گرداند و می فرماید: اگر در این دنیای پهناور هیچ پناهگاه و جای امنی برای من نباشد، باز هم با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد.

اشک بر گونه های محمد جاری می شود و امام با دعای خیر خود او را مورد لطف و تفقد قرار می دهد: « یا اخی جزاک الله خیرا، لقد نصحت و اشرت بالصواب و انا عازم علی الخروج الی مکة...؛ برادرم خدایت پاداش نیک دهد که خیر خواهی کردی، به راه درست راه نمودی، اما من به رفتن به مکه مصمم هستم.4

پاسخ امام به پیشنهاد محمد حنفیه با پاسخ آن حضرت به دیگر بازدارندگان متفاوت است. در این پاسخ دعای خیر وجود دارد که برای دیگران چنین دعایی گفته نشده است و شاید علت آن، سخن امام پس از دعا باشد که فرمود خیرخواهی کردی و اشارت به راه درست نمودی. امام پیشنهاد برادرش محمد را نه از سر دشمنی و مصلحت جویی برای خویش می داند و نه سخنی برای توجیه همراهی نکردن با آن حضرت. محمد حنفیه به نقل تاریخ در آن روزگار بینایی خود را از دست داده و عملا نمی تواند با کاروان حسینی همراه شود و عنصر تأثیر گذار و یاری کننده ای باشد 5. از سوی دیگر روحیه جاه طلبی و مقام دوستی هم در او نیست تا بخواهد امام را از سر راه خود بردارد و بی مزاحم به خواست خود برسد، چنان که این سوء نیت را بعضی افراد جریان بازدارنده داشتند. امام حسین(ع) برای محمد حنفیه دعای خیر می کند، چرا که او را برادری دلسوز و مخلص می یابد، اما از تصمیم خود هم باز نمی گردد، چون وظیفه امامتش که همان زنده کردن ارزش های دین پیغمبر است، اقتضا می کند با یزید بن معاویه دست بیعت ندهد و با او سازش نکند حتی به بهای جان و ریختن خون مقدسش.

2. قیس بن مسهر صیداوی

وی از دعوت کنندگان امام حسین(ع) به کوفه بود که در یک دیدار نامه های فراوانی از کوفه برای امام آورد. امام در پاسخ، مسلم بن عقیل را به عنوان نماینده خود به همراه قیس و عبد الرحمن ارحبی به کوفه فرستاد. پس از بیعت کوفیان با مسلم، قیس، عابس، شاکری و شوذب، نامه بیعت کوفیان را از طرف مسلم به امام رساندند و امام در پاسخ، نامه ای به مسلم بن عقیل و شیعیان کوفه نوشت و به قیس بن مسهر سپرد تا به کوفه برساند. نرسیده به کوفه، قیس تحت تعقیب قرار می گیرد و دستگیر می شود. پس بی درنگ نامه امام را پاره پاره می کند. او را نزد عبید اله، بن زیاد می برند. عبید الله از او باز جویی می کند و قیس همه ماجرا را می گوید که نامه ای از امام حسین(ع) به شیعیان کوفه همراه داشته. عبید الله به خشم می آید و از قیس می خواهد نام آن شیعیان را بگوید اما او امتناع می کند. عبید الله می گوید: حال که چنین است باید بر منبر بروی و علی و حسن و حسین را دشنام دهی. قیس می پذیرد و در حضور مردم بالای منبر می رود و می گوید: ای مردم ! حسین بن علی بهترین خلق خدا و پسر فاطمه، دختر رسول خدا است. من پیام آور او به سوی شما هستم که در منزلگاه حاجز از او جدا شدم. دعوتش را لبیک گویید. و در آخر بر عبیدالله و پدرش لعنت می فرستند و از منبر پایین می آید.

به دستور عبید الله، پسر مسهر را بالای قصر حکومتی می برند و از آنجا به پایین پرتابش می کنند، چندان که پیکر قیس پاره پاره می شود و به شهادت می رسد.

خبر شهادت قیس بن مسهر در منزلگاه «عذیب الهجانات» به امام می رسد. پس استرجاع بر زبان جاری می کند و به شدت می گرید و به پاس فداکاری و پایداری قیس در انجام وظیفه و در تبعیت از اهل بیت و امام خویش، او را این¬گونه دعا می کند و می ستاید: اللهم اجعل لنا و لهم الجنة و اجمع بیننا و بینهم فی مستقر من رحمتک و رغائب مذخور ثوابک؛ خدایا برای ما و آنان، بهشت را قرار بده و در پایگاه رحمتت به مرغوب ترین ثواب های ذخیره شده ات نائل گردان. 6

آری، آن که تنها به انجام وظیفه دینی خود می اندیشد و هراس جان و مال و مانند آن ندارد، بهشت پاداش او است و بالاتر آنکه در سایه رحمت پروردگار در کنار وجود مقدس ائمه به خصوص سید الشهداء، متنعم خواهد بود.

3. علی بن حسین (علی اکبر)

کاروان حسینی از منزلگاه «قصر بنی مقاتل» حرکت می کند. امام حسین(ع) سوار بر مرکب لحظاتی می آساید و چشم بر هم می نهد. چون بیدار می شود، آنان که به وی نزدیکند می شنوند که حضرت آیه استرجاع بر زبان می راند؛ انا لله و انا الیه راجعون. فرزند نازنین امام یعنی علی اکبر علت امر را سؤال می کند. امام حسین (ع) می فرماید: در این لحظه که به خواب بودم، سواری دیدم که به من نزدیک شد و ایستاد و گفت : ای حسین! شما در رفتن به سوی عراق شتاب می کنید و مرگ در پی شما به تاخت می آید که به بهشتتان ببرد. دانستم که مرگ ما نزدیک است.

علی اکبر می گوید: پدر جان! مگر ما بر حق نیستیم؟

فرمود : آری ما بر حقیم و حق با ما است. عرض داشت : اگر بر حقیم از مرگ و مردن چه باک؟ امام نگاهی از سر خشنودی و لطف به فرزندش می افکند و اینگونه او را دعا می کند: جزاک الله من ولد خیر ما جزی ولدا عن والده ؛ خدایت پاداش دهد، بهترین پاداشی که فرزند از پدرش دریافت می دارد.7

از جمله چهره های بسیار محبوب نزد اباعبدالله به خصوص در واقعه عاشورا، علی اکبر است و این نه به خاطر رابطه پدر و فرزندی، که نشان دهنده شخصیت با عظمت علی بن حسین و خلق و خوی محمدی او است. وقتی امام می بیند فرزند عزیزش اینگونه درباره مرگ می اندیشد و آن را در مقابل حقانیت قیام و حرکت امام حسین(ع) بی اهمیت و سهل می شمارد، او را دعا می گوید و بهترین پاداش ها را برایش از خدا می طلبد.

آری، تمام تربیت شدگان مکتب ائمه چنین¬اند و کشتن و کشته شدن در راه اعتلای کلمه توحید و زنده کردن آیین پیغمبر و نجات بندگان خدا از زیر یوغ ظالمان و تبهکاران، برایشان هراس آور و زمین گیر کننده نیست و با آغوش باز آن را استقبال می کنند.

4. مسلم بن عوسجه

وی از یاران و اصحاب رسول خدا بود و مرد میدان جنگ ها و فتوحات اسلامی. در قیام امام حسین(ع) با استفاده از نفوذ خود برای امام از مردم بیعت گرفت، با مسلم بن عقیل همراه شد و پس از شهادت مسلم از کوفه گریخت و پنهانی خود را به کربلا رساند.

در شامگاه نورانی عاشورا که امام حسین(ع) خطبه خواند و بیعت خود را از گردن همراهان برداشت و فرمود هر که می خواهد برود، مسلم بن عوسجه پس از برادران و خاندان امام لب به سخن گشود و با آن حضرت تجدید عهد کرد و عاشقانه آرزوی مرگ و شهادت در رکابش نمود: به خدا سوگند اگر هفتاد بار کشته شوم، سوزانده شوم و خاکسترم را بر باد دهند، هرگز تنهایتان نخواهم گذاشت، چه رسد که اکنون یک بار کشته می شوم و پس از آن کرامت ابدی است.8

این سخن، آخر دلدادگی و شور و مستی نسبت به فرزند رسول خدا است، آنهم در موقعیتی چنان سخت و سهمگین که همگان برکشتن حسین(ع) و یارانش متفق شده اند و امید زنده ماندن نیست.

اساس دین و دینداری، عقل و تفکر و اندیشه است، اما هر گاه، این عقل و اندیشه با ایمانی شور انگیز و شوق افرین توأم گردد، حماسه ای چون حماسه کربلا شکل می گیرد و حماسه سازان آن، نمونه های ماندگار تاریخ معرفت و ایمان حقیقی می شوند و نام بلندشان هماره بر تارک حماسه ها و انقلاب های ظلم افکن و عدالت گستر عالم خواهد درخشید.

در آخرین لحظات، دو نفر از سپاه دشمن، مسلم بن عوسجه را که زخم های گران برداشته، محاصره می کنند و بر زمینش می افکنند. امام همراه حبیب بن مظاهر بالای سر مسلم می آید و با دعایی بزرگ اما کوتاه، حق محبت و دوستی را ادا می کند: رحمک الله یا مسلم؛ خدایت بیامرزد ای مسلم.9

مسلم در حال جان دادن هم دست از محبوب خود بر نمی دارد و به حبیب سفارش می کند که هستی خود را نثار امام کند و از او جدا نشود.

5. مادر عبدالله بن عمیر

ایستاده در میان خیمه ها، با نگاهی نافذ میدان کربلا را می نگریست. یک لحظه نگاهش به فرزندش عبدالله افتاد که هیکل مردانه و چهار شانه اش روی اسب، دلیری ها و شجاعت های گذشته او را به یاد مادر می آورد.

عبدالله بن عمیر به همراه همسرش، شبانه از کوفه به کربلا آمده بود و در آغازین ساعات جنگ، از امام حسین(ع) اجازه نبرد خواسته بود و خود را به سپاه دشمن زده و تعداد زیادی از آنها را هلاک کرده بود.

چیزی نمی گذرد که مادر عبد الله بن عمیر احساس می کند از سوی سپاه عمر سعد شیئی به طرفش انداختند. نزدیک می رود و سر فرزندش را در مقابل خود می بیند. آن را بر می دارد و خاک و خون را از آن پاک می کند و بی درنگ عمود خیمه را به دست می گیرد و به سوی دشمن حمله ور می شود.

نرسیده به دشمن، دستور ممانعت امام او را متوقف می کند که با یک جمله دعایی، او را از جنگ بر حذر می دارد: جزیتم من اهل بیتی خیرا ارجعی الی النساء رحمک الله فقد وضع عنک الجهاد؛ خدایتان در دفاع از خاندان من به شما جزای نیک دهد. پیش زنان برگرد خدایت بیا مرزد. جنگ و جهاد از تو برداشته شده است.10

در جمله «من اهل بیتی» نکته دقیق و ظریفی وجود دارد و آن اینکه چون مادر عبدالله از زنان است، امام برای رعایت حد و مرزها، او را نه با خود که با خانواده اش مرتبط می سازد و شاید یک پیام مهم نیز به این بانوی فهیم و دوستدار اهل بیت می دهد که وظیفه تو و امثال تو پس از شهادت من و پایان این جنگ است که باید از خاندان من محافظت نمایید و حرمتشان را نگاه دارید و در مقابل دشمنان از آنها دفاع جانانه کنید، تا دشمن در نبود من از مظلومیت و غربت آنها سوء استفاده نکند و بر آنها سخت نگیرد.

6. ابو ثمامه صائدی

در گرماگرم جنگ و چکاکک شمشیرها و نیزه ها، در حالی که در اثر حمله های پی در پی دشمن تعداد زیادی از یاران امام حسین(ع) به شهادت رسیده اند، ابو ثمامه صائدی نگاهی به خورشید افکند و زود خود را به امام رسانید و گفت: یا ابا عبد الله فدایتان شوم، می بینم دشمن به شما نزدیک شده، اما به خدا قسم کشته نخواهید شد مگر اینکه ان شاءالله من پیش رویتان به قتل برسم. ولی دوست دارم پیش از ملاقات با پروردگار خود، این نمازی را که وقتش رسیده بخوانم.

امام سر بلند کرد و فرمود: ذکرت الصلاة جعلک الله من المصلین الذاکرین. نعم هذا اول وقتها سلوهم ان یکفوا عنا حتی نصلی؛ نماز را به یاد آوردی خدایت از نماز گزاران و یاد کنندگان خدا قرار دهد. آری، اکنون اول وقت نماز است. از آنها بخواهید دست نگهدارند تا نماز بگذاریم.11

سپاه عمر سعد جنگ را متوقف نمی کند و امام و بعضی یاران نماز را زیر بارش مدام تیرها به جای می آورند، در حالی که تعدادی خود را سپر نماز گزاران کرده اند و تیر ها را به جان می خرند و به شهادت می رسند.
در این ماجرا درس های مهمی وجود دارد. ابوثمامه به ظاهر کار بزرگی انجام نداد و تنها به امام خبر داد که وقت نماز شده، اما در عکس العمل حضرت برای این کار کوچک پاداش و اجر عظیمی درخواست شده است. نماز در دین اسلام از چنان ارزشی برخوردار است که حتی دغدغه گزاردن آن در اول وقت نیز بی اجر و پاداش نیست و شخص در زمره نماز گزاران واقعی و ذاکران الهی قرار می گیرد.

در نگاه انسان مؤمن و خداخواه، با وجود نماز و رسیدن وقت آن، هر کار بزرگ دیگری اهمیت خود را از دست می دهد، اگر چه آن کار جنگ و جهاد باشد. نماز را باید در وقتش به جای آورد حتی به قیمت درخواست متارکه و آتش بس. چون همه تلاش ها و فداکاری ها و جهادها برای زنده کردن یاد خدا است و به تعبیر امیر مؤمنان در جنگ صفین، آنجا که به جهت مراقبت وقت نماز مورد اعتراض یاران خود قرار می گیرد که الان چه وقت نماز خواندن است، «ما برای نماز آنان می جنگیم».12

/ی701/ر

پاورقیها

1. لهوف، ص 81
2. ارشاد، ص 321
3. کامل بهایی، 285
4. مقتل خوارزمی، ج 1، ص188
5. المسائل المهنائیه، علامه حلی، ص 38
6. ابصار العین فی انصار الحسین، ص 113
7. الفتوح، ص 873
8. مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 99
9. ابصار العین، ص 110
10. مقتل خوارمی ، ج 2، ص22
11. کامل ابن اثیر، ج7، ص 29
12. وسایل الشیعه ج1، ص 41

ارسال نظرات