همه می دانستند او شهید می شود
به گزارش خبرگزاری رسا، آرام آرام چشم را باز کرد و به دریا خیره شد. موجهای خاطره به طرف ساحل دل میآمدند و در انتهای افق، خطی سرخ برسطح نیلگون دریا بوسه میزد. با یاد غلامحسین بغضش ترکید، نفسش به شماره افتاد و بریده بریده گفت: عزیز مادر! تو همه هستی منی.
آن روز که آفتاب ، بوسه بر گونههایت میزد و زمین ، چون گهواره تو را آرام می کرد، آن سال که هیمنه پوشالی رژیم شاهنشاهی دلها را به تلاطم میانداخت، در شهر گرگان دیده به جهان گشودی، مادر هرگز فراموش نمیکند آن هنگام که تو را با وضو شیر میداد و در زلال چشمانت، خود را میدید. بر گوشه ضریح چشمان قشنگت نمایان بود که تو برگزیدهای از فرزندان آدمی که باید نقش عشق را در دلت حک کنند . مادر به تو درس محبّت میداد و غنچه دلت را سیراب از شبنم محبّت حسین(ع) میکرد، اما چه زود، مشق عشق را آموختی. وقتی از مدرسه بازمیگشتی همه تنهاییام با آمدنت پر میشد. باورم نمیشد که این قدر زود، راه بندگی را بپیمایی! آن قدر که حتّی تو معلم مادرت شدی. هر بار که زبان را مَرکب دل میکردی، زلالی از کوثر بود که از زبانت جاری میشد و جان مادر را سیراب میکرد.
گریه برای ثبتنام نشدن در بسیج
12 ساله بودی و میخواستی در بسیج ثبت نام کنی، اما قبول نمیکردند و تو هر روز با دیده اشکبار به خانه میآمدی. آن قدر اصرار کردی تا تو را پذیرفتند و مسئول بسیج نوجوانان پایگاه طالقانی جنوبی شدی. به سن 14 سالگی که رسیدی آتش عشق یار تو را دربرگرفت و بیتاب لقاء شدی.
حضور در صف افلاکیان خاکی
طوفان، بهار چشمانت را اشک باران کرده بود دیگر نمیتوانستی محنت ماندن در این دنیا را تحمل کنی. اصرار تو بود که پدرت را راضی کرد تا به جبهه رفته، در صف افلاکیان خاکی قرار گرفتی. آنجا تخریبچی شدی تا رسیدن به محبوب را طی کنی. 14 بار به جبهه رفتی و 24 ماه با افلاکیان آن دیار همنشین بودی .تو همزمان تا سوم دبیرستان درس خواندی. آنگاه بوی خوش عطر یار را از حوزه استشمام کردی و چهار سال در حوزه مشهد و در جوار بارگاه ملکوتی علیبنموسیالرضا (ع) به کسب علم و معرفت پرداختی. با تمام محبّتی که به مادر داشتی، همه را رها کردی و برای آخرین بار، مادر تو را در آیینه چشمانش دید و تو را تا دروازههای بهشت بدرقه کرد.
خدایا مرا بپذیر
خدایا! بارالها! بندهای به سوی تو میآید که از همان کوچکی گناه کرده و سرتاپایش پُر از گناه است. چقدر لطف تو زیاد است که این بنده را پذیرفتی. از تو تشکر میکنم از اینکه بندهای را پذیرفتی که سرتاپایش از گناه آلوده است و فرامین تو را انجام نمیداد و هر چه توبه او میگفتی قیامتی است، او توجه نمیکرد. خدایا! مرا بپذیر.
پدر و مادر عزیز و مهربانم! اول اینکه بگویم: شما واقعاً برای من زحمت کشیدید و من واقعاً با شماها خوب نبودم، حق پدر و مادری را ادا نکردم. من میدانم با رفتن من شما زیاد ناراحت میشوید، ولکن چند سخن میگویم و از خداوند و پیامبرانش(ص) میخواهم انشاالله که خیر شما زیادتر شود. خداوند کریم در قرآن میفرماید: «المال و البنون زینة الحیوة الدنیا» این مال و فرزندها زینت دنیا هستند، یعنی ارزش دیگر ندارند، ارزش این را ندارند که انسان به خاطر فرزند خود به گناه بیفتد.
وی چهارده بار به جبهه اعزام شد، در حالی که در هنگام شهادت، فقط هجده سال داشت. گفته می شود، او بسیار صبور خوش بیان، مخلص، درستکار یار و یاور پدر و مادرش بود. شب ها به مسجد و نیز دیدار خانواده شهدا می رفت. در حوزه به گونه ای رفتار می کرد، که حتی استادش می دانست که او روزی به شهادت می رسد.شهید احمدی قرآن را به زیبایی تلاوت می کرد و نیز پیروی از آن را به همگان، علی الخصوص مادر و خواهرانش سفارش می کرد. خلاصه، برای رفتن آرام وقرار نداشت؛ دلش در جای دیگر سیر می کرد؛ دنیا برایش زندان بود وبه گفته خودش:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند، از بدنم
در اینجا مناسب میبینم که به مادران و پدران دیگر بگویم شما که فرزند خود را نمیگذارید به جبهه برود و میترسید که جان خود را از دست بدهند، فکر نمیکنی که چه بلائی در آن دنیا به سر تو میآورند؟ این فرزندان را که خداوند به شما داده همچنانکه به بعضیها نداده، چطور خجالت نمیکشید. خود خداوند از شما فرزندانتان را میخواهد، چرا نمیدهید؟ جداً خوش به حال آن پدر ومادری که فرزند خود را به صاحب اصلی آن بدهد.
آن هنگام که قاصدکهای سبز پوش خبر آوردند که در جبهه بال و پرت را در خون کشیدهاند، «شلمچه» در غروبی غمگین به تاریخ 19 / 10 / 65 در عملیات پرفتوح «کربلای پنج» میهمان ملائکی بود که تو را تا خدا بدرقه میکردند. مادر در هر عصر پنج شنبه در جوار «امامزاده ابراهیم» گرگان قبر تو را غرق بوسه میکند و با گلاب اشک میشوید. غلامحسین تو رفتی و به قافله عاشورائیان پیوستی و ما ماندیم با یک دنیا حسرت و مسئولیت که بعد از شما چه کنیم تا شرمنده شما شاهدان تاریخ نباشیم؟! چگونه راهتان را ادامه بدهیم که رهرو خوبی برای شما باشیم؟!/919/د101/ن