۲۳ آبان ۱۳۹۱ - ۱۶:۱۷
کد خبر: ۱۴۶۷۷۷
نقد عرفان سرخپوستی/ بخش دوم؛

عرفان ساحری به استفاده از گیاهان روان‏گردان و توهم زا تشویق می‌کند

خبرگزاری رسا ـ جادوگری علاوه بر اسلام در مسیحیت نیز نوعی کفر تلقی گردیده و در متون کهن یهود از آن به نوعی بت‏پرستی یاد ‏شده است.
عرفان سرخ‌پوستي
عرفان ساحری یا سرخپوستی که در کشور ما با نام کارلوس کاستاندا گره خورده، ادعای عرفان و معناگرایی دارد. انسان‌های خداخواه انتظار دارند اگر مرامی ادعای عرفان دارد به خدا دعوت کند و مبنای کار خود را عقل و اندیشه قرار دهد. باید دید آیا در عرفان ساحری، خدا مورد تأکید است؟ آیا عقل و اندیشه مقدس شمرده می‌شود؟
 
جایگاه خدا
در عرفان ساحری، خدا یا وجود ندارد و یا دارای چنان نقش ضعیفی در نظام اعتقادی این مکتب است که سالک به خدا و نیروهای او و قدرت او کم­ترین توجهی ‏نمی­کند. درکتاب­های کاستاندا، به ندرت به نام خدا بر‏می‏خوریم. از پیامبران الهی هیچ یادی نمی­شود و طبعاً، برای ادیان الهی و برنامه وحیانی اداره زندگی بشر سهمی لحاظ ‏نمی‏گردد.
در نگاه دون‏خوان(پیر این فرقه که در کتاب‌های کاستاندا سرگذشت وی روایت شده است)، "خدا در حوزۀ تونال قرار می­گیرد، نه در حوزه ناوال. حوزه تونال­ همان بخشی از هستی است که ناشی از خیال‏پردازی‌های ماست و از حقیقت بهره­ای ‏ندارد. خداوند بخشی از تونال ماست. تونال همه چیزهایی است که فکر‏ می­کنیم دنیا از آن چیزها تشکیل شده است، از جمله خداوند".[1]
 
وی به صراحت می‏گوید: تونال نمی‏تواند چیزی را خلق کند. ناوال خدا نیست؛ چون خداوند بخشی از تونال شخصی و تونال زمان‏هاست. خدا، بخشی از تونال عصر ماست و بیش از این مفهومی ندارد.[2]
دون‏خوان ترجیح ‏می­دهد ریشۀ نیروهای عالم را موجودی نمادین به نام عقاب معرفی‏ کند؛ اما اسمی از خدا نبرد. وی و شاگردش از این‏که برای خدا در تاثیر و تاثرات طبیعت سهمی قائل شوند، به شدت اجتناب می کنند.
 
علت روشن است؛ منجی در عرفان ساحری، ساحر و جادوگر است؛ نه رسولان الهی. نمایندگان خدا جای خود را به شمن­ها می­دهند و جادوگر بر مسند نبوت تکیه‏ می­زند و تمام کارکردهای رسالت، که همان قدرت نجات انسان­ها و وعدۀ فلاح و رستگاری به آدمیان است، به ساحران نسبت داده می شود. مرام ساحری از این جهت نه تنها به آیین شیطان‏گرایی بسیار شبیه است، که مکمل و یا مقدمۀ آن است. چرا که در هر دو، تصویری دو قطبی از هستی نشان‏ داده‏ می‏شود، نه تک‏قطبی و توحیدی.
در این نظام دو‏قطبی، قوای شر در عرض خدا ظاهر شده و حتی شکست نیروهای خیر به تصویر کشیده می­شود و غلبه با نیروهای شر و قدرت‏های شیطانی است. به‏گونه‏ای که جهان مملو از نیروهایی معروفی‏ می‏شود که قادرند بدون تبعیت از اراده خداوندی، به تصرف در تار‏ و ‏پود هستی اقدام کنند. یکه‏تازی و خودمختاری این قدرت‏ها چنان‏است که گویا خدا هم به گوشه‏ای خزیده و به تماشای هنر‏نمایی این قدرت‏ها بسنده ‏نموده‏است! کوتاه‏سخن آن که عرفان ساحری را باید عرفان ضد‏ خدا دانست، یا دست‏کم عرفان بی‌خدا.
 
جایگاه عقل
قوای عقل، وهم و خیال هرکدام در ساحت وجودی انسان جایگاهی ‏دارند و در رشد و ترقی معنوی انسان سهیم­اند و بخشی از مراتب شکوفایی روحی انسان به کارکرد این قوا مربوط می­شود.
آن‏چه در عرفان ساحری به صورت برجسته دیده ‏می­شود عقل‏ستیزی است؛ آن‏هم به بهانۀ دست‏ یافتن به بطن عالم! در این مرام، عقل کنار گذاشته ‏می­شود و آن چه به عنوان جای‌گزین معرفی‏ می­گردد، وهم است و پردازش این قوه.
"شاه‏بیت" در بسیاری از گفت­وگوهای کاستاندا و دون‏خوان، توجه به احساسات است[3] و فصل‏الخطاب، ناکارامدی عقل و ناتوانی برهان است؛ به گونه­ای که دریافت­های قوای حسی هم مورد تشکیک قرار‏ می­گیرد و هر آن‏چه چشم می­بیند و عقل تایید ‏می­کند، همه درحوزۀ دنیای غیر‏واقعی(تونال) قرار می­گیرد.
 
سوالی که به ذهن هر مخاطبی می­رسد این است که اگر فرض ‏شود قوۀ وهم بتواند انسان را به حالاتی جدید برساند و به تعبیر کاستاندا انسان را در دنیای ناشناخته­ها غرق‏ نماید، آیا دنیای جدیدی که به قیمت از اعتبار‏ انداختنِ دریافت‏های حس و درک‏های عقل نمایان می‏شود و از کانال قوه وهم حاصل می­گردد می‌تواند از دنیای حس و عالم عقل، واقعی­تر باشد؟ با چه ترازویی کاستاندا اصیل‏تر ‏بودن درک و وهم را نسبت به عقل و عالم محسوسات می­سنجد؟ اگر شکاکیت انسان به قوای حسی خود هم سرایت‏ کند، کدام دریافت از تیر‏رس شک در امان ‏می‏ماند؟ بالاخره اصالت را باید به کدام قوه داد؟ به سوال دیگری هم باید پرداخت و آن این‏که حوزه دریافت­های قوۀ وهم تا کجاست و اساسا کارآیی و واقع‏نمایی آن چه میزان است؟
اگر بپذیریم که کار ذاتی این قوه نمایش­های غیر منطبق با واقع است، در آن صورت راهبری به دنیای واقعی که کاستاندا ادعا نموده، و در نتیجه نظام معرفتی، که وی عرضه کرده است، از اساس مخدوش خواهد بود.  
 
گیاهان قدرت و داروهای روان‏گردان، هم‌چون پیوت، قارچ، تاتوره و بذر ‏ذرت که کاستاندا شرحی دراز درباره کشت و تربیت و طرز استفاده از آن­ها در کتاب­هایش آورده است؛ همگی با منطق محور قرار‏دادن قوه وهم  و به حاشیه راندن قوه درک و تعقل در عرفان ساحری است.
 
عرفان ساحری، به گونه­ای وحشتناک به استفاده از گیاهان روان‏گردان و تجربۀ دنیای وهم تشویق نموده است. تخریب جسم و اختلالات روانی و روحی و اختلال سیستم عصبی و تغییر در عمل مغز، کم­ترین پیامد منفی استفاده از این گیاهان است؛ به طوری که در موارد زیادی رؤیاها و کابوس­های آزار‏دهنده بر زندگی فرد سایه انداخته و آن را به جهنمی تبدیل می­کند.
 
به راستی اگر قرار‏باشد با توسل به داروهای توهم‏زا، تجربه عرفانی محقق‏ شود، چه نیازی به شعار «بازگشت به طبیعت و اتحاد با طبیعت» وجود دارد؟ نکند هدف از تقدس طبیعت و مدح آن، فقط وجود همین گیاهان در طبیعت است! باید پذیرفت که سالک در عرفان ساحری با ورود به فضای وهم، جهان را و در نتیجه غایت هستی و در نهایت خالق هستی را جز وهم نمی‏بیند و چند صباحی با صورت­های خیالیِ خود‏ساخته سرگرم ‏می­شود و «بازی‏گرفتن همه چیز» و «بازی دادن خود» تنها دستاورد سالک در مرام ساحری خواهد بود!
روشن است که این‏گونه حالاتِ توهم‏آمیز، با شهود عارفانه و معرفت الهی و مکاشفه رحمانی کم­ترین قرابتی ندارد.
 
 
جادوگری در رویارویی با آیین‌های توحیدی
سنت جادوگری از سنت‏های کهن است که در رویارویی با آیین‏های توحیدی ریشه دارد. در قرآن این عمل مذمت ‏شده و در روایات شیعی در مرتبه انکار خدا از آن یاد شده‏ است. جادوگری در مسیحیت، نوعی کفر تلقی‏گردیده و در متون کهن یهود از آن به نوعی بت‏پرستی یاد ‏شده و چنان وانمود‏ شده که هدف اساسی بسیاری از پیامبران بنی‏اسرائیل به نقل متون مقدس یهود، مبارزه با این مرام خطرناک بوده‏است؛ به گونه‏ای که در تلمود، گنجینه دینی کهن یهود، جادوگر مجرم و محکوم است. زیرا که از اوامر تورات می­گذرد. در حالی‏که شعبده‏باز با وجودی‏که تایید ‏نمی­شود مجرم نیست[4] و بدین‏سان هر نوع سحر و جادو و فال‌گیری به شدت تقییح و محکوم شده‏،[5] تا جایی‏که جادوگری از اعمال مخصوص بت پرستان قلمداد شده‏‏است.[6]
 
این عمل هرچند واقعی‏است و می­تواند واقع‏ شود؛ اما بهره­ای از حقیقت(اثر تربیتی و تعالی‏بخش) ندارد. سحر نوعی از تصرفات غیر‏عادی را با خود دارد و ورود به دنیایی ناشناخته و جدید محسوب می‏شود. در عین حال نباید از نظر دور‏ داشت که هر گونه ورود به دنیای ناشناخته، رشد‏ دهنده و تعالی‏بخش نیست و گویای گام برداشتن در مسیر رستگاری نخواهد ‏بود. همان‏طور که در زندگی دنیوی هم چندان کارگشا و راه‌گشا نیست. چنان که دون‏خوان خود به این مهم اعتراف ‏کرده‏است: "در زمان­های گذشته، پس از سال­ها سر‏ و ‏‏کار ‏داشتن با گیاهان اقتدار، بعضی توانستند به عمل دیدن(بصیرت درونی) دست ‏یابند. البته بینندگانی که فقط می­توانستند ببینند. آن­ها با ناکامی روبه­رو‏ شدند و هنگامی که سرزمین‏شان مورد تاخت ‏و ‏تاز فاتحان قرار ‏گرفت، آن­ها نیز مانند هر آدم دیگری بی­دفاع ماندند. این فاتحان، تمام دنیای تولتک‏ها را تصرف‏کردند و همه چیز را به خودشان اختصاص‏دادند".[7]
در عرفان سرخپوستی هدف سالک، تبدیل شدن به یک جادوگر حرفه‌ای است. جادوگری که بتواند حتی خود را به موجودات دیگر تبدیل کند. بدین سان غایت در عرفان ساحری همان چیزی است که رسولان الهی مأمور بودند با آن به مبارزه برخاسته و ناکارآمدی آن را به مردم گوش‌زد کنند.
به عبارت دیگر آن چه که در ادیان الهی نهایت دوری از خداوند تلقی شده، در عرفان ساحری به عنوان راه نجات و عامل سعادت معرفی می‌شود. بنابراین باید توجه داشت که عرفان ساحری نه تنها مرامی غیر دینی است؛ بلکه آیینی ضد دینی است که قرار است، قوام بخش یکی از مناسک شیطان پرستی مدرن یعنی اعمال و مناسک جادویی باشد.
 

 کارشناس و پزوهشگر معنویت های نوظهور،

حجت الاسلام حمزه شریفی دوست/925/م8/ر


[1]ـ کاستاندا، قدرت سکوت، ص 213
[2]ـ همان، ص 134
[3]ـ آموزش‏های دون‏کارلوس‏، کندری ص 54
16 .گنجینه از تلمود، آبراهام‏کهن، فریدون گرگانی، ص231
[5]. ر.ک: خدا، جهان، انسان و ماشیح در آموزه­هاییهود، آبراهام کهن ، ترجمه فریدون گرگانی، ص 237؛ ویل دورانت، تاریخ تمدن، آغاز عصر خرد، ترجمه اسماعیل دولت‏شاهی ص 681
[6] همان، ص 234
[7]ـ آتش درون، کاستاندا، مهران کندری، ص 15

 

ارسال نظرات