نقد عرفان سرخپوستی/ بخش دوم؛
عرفان ساحری به استفاده از گیاهان روانگردان و توهم زا تشویق میکند
خبرگزاری رسا ـ جادوگری علاوه بر اسلام در مسیحیت نیز نوعی کفر تلقی گردیده و در متون کهن یهود از آن به نوعی بتپرستی یاد شده است.
عرفان ساحری یا سرخپوستی که در کشور ما با نام کارلوس کاستاندا گره خورده، ادعای عرفان و معناگرایی دارد. انسانهای خداخواه انتظار دارند اگر مرامی ادعای عرفان دارد به خدا دعوت کند و مبنای کار خود را عقل و اندیشه قرار دهد. باید دید آیا در عرفان ساحری، خدا مورد تأکید است؟ آیا عقل و اندیشه مقدس شمرده میشود؟
جایگاه خدا
در عرفان ساحری، خدا یا وجود ندارد و یا دارای چنان نقش ضعیفی در نظام اعتقادی این مکتب است که سالک به خدا و نیروهای او و قدرت او کمترین توجهی نمیکند. درکتابهای کاستاندا، به ندرت به نام خدا برمیخوریم. از پیامبران الهی هیچ یادی نمیشود و طبعاً، برای ادیان الهی و برنامه وحیانی اداره زندگی بشر سهمی لحاظ نمیگردد.
در نگاه دونخوان(پیر این فرقه که در کتابهای کاستاندا سرگذشت وی روایت شده است)، "خدا در حوزۀ تونال قرار میگیرد، نه در حوزه ناوال. حوزه تونال همان بخشی از هستی است که ناشی از خیالپردازیهای ماست و از حقیقت بهرهای ندارد. خداوند بخشی از تونال ماست. تونال همه چیزهایی است که فکر میکنیم دنیا از آن چیزها تشکیل شده است، از جمله خداوند".[1]
وی به صراحت میگوید: تونال نمیتواند چیزی را خلق کند. ناوال خدا نیست؛ چون خداوند بخشی از تونال شخصی و تونال زمانهاست. خدا، بخشی از تونال عصر ماست و بیش از این مفهومی ندارد.[2]
دونخوان ترجیح میدهد ریشۀ نیروهای عالم را موجودی نمادین به نام عقاب معرفی کند؛ اما اسمی از خدا نبرد. وی و شاگردش از اینکه برای خدا در تاثیر و تاثرات طبیعت سهمی قائل شوند، به شدت اجتناب می کنند.
علت روشن است؛ منجی در عرفان ساحری، ساحر و جادوگر است؛ نه رسولان الهی. نمایندگان خدا جای خود را به شمنها میدهند و جادوگر بر مسند نبوت تکیه میزند و تمام کارکردهای رسالت، که همان قدرت نجات انسانها و وعدۀ فلاح و رستگاری به آدمیان است، به ساحران نسبت داده می شود. مرام ساحری از این جهت نه تنها به آیین شیطانگرایی بسیار شبیه است، که مکمل و یا مقدمۀ آن است. چرا که در هر دو، تصویری دو قطبی از هستی نشان داده میشود، نه تکقطبی و توحیدی.
در این نظام دوقطبی، قوای شر در عرض خدا ظاهر شده و حتی شکست نیروهای خیر به تصویر کشیده میشود و غلبه با نیروهای شر و قدرتهای شیطانی است. بهگونهای که جهان مملو از نیروهایی معروفی میشود که قادرند بدون تبعیت از اراده خداوندی، به تصرف در تار و پود هستی اقدام کنند. یکهتازی و خودمختاری این قدرتها چناناست که گویا خدا هم به گوشهای خزیده و به تماشای هنرنمایی این قدرتها بسنده نمودهاست! کوتاهسخن آن که عرفان ساحری را باید عرفان ضد خدا دانست، یا دستکم عرفان بیخدا.
جایگاه عقل
قوای عقل، وهم و خیال هرکدام در ساحت وجودی انسان جایگاهی دارند و در رشد و ترقی معنوی انسان سهیماند و بخشی از مراتب شکوفایی روحی انسان به کارکرد این قوا مربوط میشود.
آنچه در عرفان ساحری به صورت برجسته دیده میشود عقلستیزی است؛ آنهم به بهانۀ دست یافتن به بطن عالم! در این مرام، عقل کنار گذاشته میشود و آن چه به عنوان جایگزین معرفی میگردد، وهم است و پردازش این قوه.
"شاهبیت" در بسیاری از گفتوگوهای کاستاندا و دونخوان، توجه به احساسات است[3] و فصلالخطاب، ناکارامدی عقل و ناتوانی برهان است؛ به گونهای که دریافتهای قوای حسی هم مورد تشکیک قرار میگیرد و هر آنچه چشم میبیند و عقل تایید میکند، همه درحوزۀ دنیای غیرواقعی(تونال) قرار میگیرد.
سوالی که به ذهن هر مخاطبی میرسد این است که اگر فرض شود قوۀ وهم بتواند انسان را به حالاتی جدید برساند و به تعبیر کاستاندا انسان را در دنیای ناشناختهها غرق نماید، آیا دنیای جدیدی که به قیمت از اعتبار انداختنِ دریافتهای حس و درکهای عقل نمایان میشود و از کانال قوه وهم حاصل میگردد میتواند از دنیای حس و عالم عقل، واقعیتر باشد؟ با چه ترازویی کاستاندا اصیلتر بودن درک و وهم را نسبت به عقل و عالم محسوسات میسنجد؟ اگر شکاکیت انسان به قوای حسی خود هم سرایت کند، کدام دریافت از تیررس شک در امان میماند؟ بالاخره اصالت را باید به کدام قوه داد؟ به سوال دیگری هم باید پرداخت و آن اینکه حوزه دریافتهای قوۀ وهم تا کجاست و اساسا کارآیی و واقعنمایی آن چه میزان است؟
اگر بپذیریم که کار ذاتی این قوه نمایشهای غیر منطبق با واقع است، در آن صورت راهبری به دنیای واقعی که کاستاندا ادعا نموده، و در نتیجه نظام معرفتی، که وی عرضه کرده است، از اساس مخدوش خواهد بود.
گیاهان قدرت و داروهای روانگردان، همچون پیوت، قارچ، تاتوره و بذر ذرت که کاستاندا شرحی دراز درباره کشت و تربیت و طرز استفاده از آنها در کتابهایش آورده است؛ همگی با منطق محور قراردادن قوه وهم و به حاشیه راندن قوه درک و تعقل در عرفان ساحری است.
عرفان ساحری، به گونهای وحشتناک به استفاده از گیاهان روانگردان و تجربۀ دنیای وهم تشویق نموده است. تخریب جسم و اختلالات روانی و روحی و اختلال سیستم عصبی و تغییر در عمل مغز، کمترین پیامد منفی استفاده از این گیاهان است؛ به طوری که در موارد زیادی رؤیاها و کابوسهای آزاردهنده بر زندگی فرد سایه انداخته و آن را به جهنمی تبدیل میکند.
به راستی اگر قرارباشد با توسل به داروهای توهمزا، تجربه عرفانی محقق شود، چه نیازی به شعار «بازگشت به طبیعت و اتحاد با طبیعت» وجود دارد؟ نکند هدف از تقدس طبیعت و مدح آن، فقط وجود همین گیاهان در طبیعت است! باید پذیرفت که سالک در عرفان ساحری با ورود به فضای وهم، جهان را و در نتیجه غایت هستی و در نهایت خالق هستی را جز وهم نمیبیند و چند صباحی با صورتهای خیالیِ خودساخته سرگرم میشود و «بازیگرفتن همه چیز» و «بازی دادن خود» تنها دستاورد سالک در مرام ساحری خواهد بود!
روشن است که اینگونه حالاتِ توهمآمیز، با شهود عارفانه و معرفت الهی و مکاشفه رحمانی کمترین قرابتی ندارد.
جادوگری در رویارویی با آیینهای توحیدی
سنت جادوگری از سنتهای کهن است که در رویارویی با آیینهای توحیدی ریشه دارد. در قرآن این عمل مذمت شده و در روایات شیعی در مرتبه انکار خدا از آن یاد شده است. جادوگری در مسیحیت، نوعی کفر تلقیگردیده و در متون کهن یهود از آن به نوعی بتپرستی یاد شده و چنان وانمود شده که هدف اساسی بسیاری از پیامبران بنیاسرائیل به نقل متون مقدس یهود، مبارزه با این مرام خطرناک بودهاست؛ به گونهای که در تلمود، گنجینه دینی کهن یهود، جادوگر مجرم و محکوم است. زیرا که از اوامر تورات میگذرد. در حالیکه شعبدهباز با وجودیکه تایید نمیشود مجرم نیست[4] و بدینسان هر نوع سحر و جادو و فالگیری به شدت تقییح و محکوم شده،[5] تا جاییکه جادوگری از اعمال مخصوص بت پرستان قلمداد شدهاست.[6]
این عمل هرچند واقعیاست و میتواند واقع شود؛ اما بهرهای از حقیقت(اثر تربیتی و تعالیبخش) ندارد. سحر نوعی از تصرفات غیرعادی را با خود دارد و ورود به دنیایی ناشناخته و جدید محسوب میشود. در عین حال نباید از نظر دور داشت که هر گونه ورود به دنیای ناشناخته، رشد دهنده و تعالیبخش نیست و گویای گام برداشتن در مسیر رستگاری نخواهد بود. همانطور که در زندگی دنیوی هم چندان کارگشا و راهگشا نیست. چنان که دونخوان خود به این مهم اعتراف کردهاست: "در زمانهای گذشته، پس از سالها سر و کار داشتن با گیاهان اقتدار، بعضی توانستند به عمل دیدن(بصیرت درونی) دست یابند. البته بینندگانی که فقط میتوانستند ببینند. آنها با ناکامی روبهرو شدند و هنگامی که سرزمینشان مورد تاخت و تاز فاتحان قرار گرفت، آنها نیز مانند هر آدم دیگری بیدفاع ماندند. این فاتحان، تمام دنیای تولتکها را تصرفکردند و همه چیز را به خودشان اختصاصدادند".[7]
در عرفان سرخپوستی هدف سالک، تبدیل شدن به یک جادوگر حرفهای است. جادوگری که بتواند حتی خود را به موجودات دیگر تبدیل کند. بدین سان غایت در عرفان ساحری همان چیزی است که رسولان الهی مأمور بودند با آن به مبارزه برخاسته و ناکارآمدی آن را به مردم گوشزد کنند.
به عبارت دیگر آن چه که در ادیان الهی نهایت دوری از خداوند تلقی شده، در عرفان ساحری به عنوان راه نجات و عامل سعادت معرفی میشود. بنابراین باید توجه داشت که عرفان ساحری نه تنها مرامی غیر دینی است؛ بلکه آیینی ضد دینی است که قرار است، قوام بخش یکی از مناسک شیطان پرستی مدرن یعنی اعمال و مناسک جادویی باشد.
کارشناس و پزوهشگر معنویت های نوظهور،
حجت الاسلام حمزه شریفی دوست/925/م8/ر
16 .گنجینه از تلمود، آبراهامکهن، فریدون گرگانی، ص231
[5]. ر.ک: خدا، جهان، انسان و ماشیح در آموزههاییهود، آبراهام کهن ، ترجمه فریدون گرگانی، ص 237؛ ویل دورانت، تاریخ تمدن، آغاز عصر خرد، ترجمه اسماعیل دولتشاهی ص 681
ارسال نظرات