ناگفتههای 5 نسل مرجعیت خاندان آیتالله مجتبی تهرانی

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از فرهیختگان، اگر چه برای بسیاری از افراد، آیتالله مجتبی تهرانی بهعنوان استاد اخلاق و مرجعی وارسته شناخته میشد اما باید گفت در خاندان وی میتوان نشانههایی از مجاهدتهای تاریخی به همراه تلاشهای فراوان علمی یافت؛ نسلی منسوب به تهرانی که تاریخی فراتر از تاریخ پایتختی این کلانشهر دارد.
حال میتوان گفت همانگونه که بسیاری از ساکنان فعلی این شهر دینشناسی و اخلاق مداری خود را مدیون این عالم دینی هستند بسیاری از ساکنان تهران نیز دینمداری خود را از اجداد ایشان فرا گرفتهاند؛ خاندانی که کمتر عالم دینی در شهر تهران را میتوان یافت که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم از شاگردان آنان نباشند آنچنانکه کمتر بازاری اهل مسجدی را میتوان یافت که در مساجد به یادگار مانده از این خاندان نماز نخوانده باشد. این روزها که جوانان تهرانی و مراجع و بزرگان ایران اسلامی در غم درگذشت آیتالله مجتبی تهرانی به سوگ نشستهاند، اشاره به ویژگیهای خاندان عالمپرور میتواند ابعادی ناگفته و کمتر شنیده شده از زندگی ایشان را نمایان کند.
فقیهی از خاندان جهاد و شهادت
«آقا مجتبی» فقیهی از خانواده شهادت است. شاید بسیاری ندانند که پدربزرگ پدریشان از شهیدان دوران مشروطه و پدربزرگ مادریشان از شهیدان مبارزه با استبداد رضا خانی است. به واسطه همین شهادتها نیز نام اصلیشان «مجتبی شهید کلهر» است؛ نامی منحصربهفرد برای این خاندان عظیم. مهدی کلهر برادر کوچکتر درباره این دو عالم شهید میگوید: «پدربزرگ من، میرزا غلامحسین فرزند میرزاابراهیم، یکی از هشت شهید دوره مشروطه است. بعد از تحصن مرحوم شیخ فضلالله نوری در حرم حضرت عبدالعظیم و استبداد صغیر که عده زیادی بحق و ناحق کشته شدند یا به حبس رفتند، هشت نفر از علمای تهران که آن زمان به اصطلاح سری در سیاست داشتند و خیلی مورد توجه و اعتماد مردم بودند، به حرم حضرت عبدالعظیم رفتند و تحصن دیگری راه انداختند. بزرگ آنها مرحوم آشتیانی، پسر آیتالله آشتیانی معروف در نهضت تنباکو و جوانترین آنها پدربزرگ من میرزا غلامحسین بود. شخصی به نام «صنیع حضرت» از چاقوکشهای آن زمان، که کسی مثل شعبان بیمخ بود، در آن شب تحصن، این عده را به گلوله میبندد. تنها یک نفر از آنجا جان سالم به در میبرد. این شخص همان «اعتمادزاده» است که اختصارا به او «اعتماد» میگفتند. بقیه همه شهید میشوند. وقتی تیراندازی شروع و چراغها خاموش شد او از طریق راه آب فرار میکند و شبانه از حرم حضرت عبدالعظیم به تهران میآید و خبر این ماجرای هولناک را به مردم میدهد. آن شب 16 گلوله به بدن میرزا غلامحسین اصابت میکند که شهید میشود. پدربزرگم آن شب مشغول نماز شب بوده. پس از گلولهباران، قرآن را از جیبش در میآورد که به واسطه تیراندازی اهانت به قرآن نشود و آن را در مشت میگیرد و مهر نماز را هم در دست دیگرش میگیرد که پس از شهادت به سختی از دستش درمیآورند. مقبره این هشت نفر در جوار مرقد حضرت عبدالعظیم است.» از این شهید تنها یک فرزند به یادگار مانده است؛ «میرزاعبدالعلی شهید کلهری» معروف به تهرانی که آن زمان 12 ساله بود و دروس مقدماتی حوزههای علمیه را تازه آغاز کرده بود. پدربزرگ مادری این خانواده نیز «شیخ روحالله دانایی» بود؛ عالمی از شهر قزوین که توسط عمال رضاخان مسموم و با مرگی مشکوک به شهادت میرسد. مادر این خانواده کوچکترین دختر شیخ دانایی قزوینی بود.
5 نسل مرجعیت و جهاد در پایتخت ایران
«آیتالله مجتبی تهرانی» را باید نسل پنجم خاندان کلهر دانست؛ نسلی که از دوران زندیه با «ابوالبرکات» از عالمان برجسته استرآباد- گرگان فعلی- آغاز شد و تاکنون امتدادی 200 ساله داشته است. ابوالبرکات که به آقا بابا معروف است، فرزندی به نام قاضی محمد سعید دارد. او که در برخی از منابع بهعنوان «رازی» نیز شناخته میشود در دوران قاجار قاضیالقضات تهران بود. میرزا مسیح و میرزاموسی از فرزندان این عالم تهرانی بودند. میرزامسیح که از مراجع تقلید تهران بود ماجرای قتل گریبایدوف و نجات زنان مسلمان از زندان کنسولگری روسیه در تهران را هدایت کرد و به همین دلیل نیز به تبعیدی 19 ساله در نجفاشرف تن داد. این عالم برجسته منزل شخصی خود در تهران را به مسجد تبدیل کرد که هماکنون بهعنوان «مسجد چهلستون بازار» شناخته میشود. برادر وی میرزاموسی نیز که از عالمان برجسته تهران و همانند برادرش از مراجع تقلید تهران بود منزل شخصی خود در تهران را به مسجد تبدیل کرد؛ مسجدی که هماکنون بهعنوان مسجد بزازها یا مسجد میرزا موسی شناخته میشود و با گذشت بیش از 150 سال از احداث آن، هماکنون آیتالله مرتضی تهرانی برادر بزرگتر مرحوم آیتالله مجتبی تهرانی در آن نماز جماعت میخواند. میزراعبدالعلی تهرانی که نوه میرزاموسی است نیز از فقیهان برجسته تهران بود که دارای سه فرزند پسر است: فرزند اول آیتالله مرتضی تهرانی، فرزند دوم آیتالله مرحوم مجتبی تهرانی و فرزند سوم مهدی کلهر. بنابراین باید گفت «آقامجتبی» نسل پنجم از مجتهدان و مراجع شهر تهران بود؛ نسلی که از دوران زندیه آغاز شد و تاکنون ادامه دارد و با تلاش فرزندان و شاگردان آن بزرگوار ادامه خواهد داشت.
خانواده آقا مجتبی تهرانی
میرزا عبدالعلی تهرانی، پدر آیتالله مجتبی تهرانی چند سال بعد از شهادت پدر خود در حرم حضرت عبدالعظیم(ع)، برای تحصیلات دروس حوزوی به شهر قم رفت. وی که از شاگردان آیتالله حائرییزدی موسس حوزه علمیه قم بود، همزمان با تحصیلات مرسوم حوزوی، آموزشهای اخلاقی و عرفانی خود را نزد مرحوم آیتالله ملکیتبریزی گذراند و مراتب علم را در کنار مراتب اخلاق و عرفان طی کرد. از همان زمان نیز رفاقتی صمیمی را با حاج آقا روح الله خمینی آغاز کرد. در حالی که کمتر از 30 سال داشت با کسب اجازه اجتهاد از اساتید خود به شهر تهران بازگشت و نزدیک به 50 سال امام جماعت مسجد آقامیرزا موسی (مسجد بزازها) در بازار بود. در این مدت نیز بزرگانی مانند آیتالله حقشناس و آیتالله مجتهدی تهرانی را تربیت کرد؛ نسلی از فرهیختگان اخلاقی حوزههای علمیه تهران که هماکنون نمیتوان حوزههای علمیه تهران را بدون آنان تصور کرد. اما وضعیت زندگی وی نشانگر شیوه رشد آیتالله مجتبی تهرانی است. مهدی کلهر در این باره میگوید: «تا حدود 18 سالگی، چیزی که من با آن خو گرفته بودم گرسنگی بود. آن موقع نمیدانستم که مبنایش چیست؛ یعنی باورمان این بود که همینطور باید باشد! سهم پنیر صبحانه ما بیش از سه، چهار گرم نبود، همراه با یک چای شیرین. من اکثرا در دبستان که بودم ضعف میکردم. اصولا در زندگی من در دوران بچگی، غذا خوردن یکی از گناهان بود! یادم هست وقتی میگفتم گرسنهام، خواهرهایم لبهایشان را میگزیدند، مثل اینکه حرف بدی زده باشم. من کمتر به یاد دارم آنجایی که ما زندگی کردیم قالی زیر پایمان باشد. از طریق در بیرونی، معمولا نویسندهها به خانه ما رفت و آمد میکردند. بعضی از شعرا و مداحان غیرحرفهای هم میآمدند و گاهی مرثیهخوانی میکردند. معمولا وجوه شرعی توسط پدرم تقسیم میشد. یادم هست که زیر تشک پدرم همیشه مقدار زیادی اسکناس بود. میگفت نباید به اینها دست بزنید. اما این خانه فقیرانه همیشه میهماننواز بود آنچنان که صاحب خانه و اهالی خانه از آن لذت میبردند. خانه ما همیشه پر از میهمان بود و این خیلی برایمان دوستداشتنی بود. مادر اگر چه بیمارهای مختلف جسمی و عصبی داشت اما پدر تلاش میکرد با مهربانیهای خود این نقصان را جبران کند.» کوچکترین فرزند او در این باره میگوید: «سلوک پدر واقعا چیز فوقالعادهای بود. کسانی که حتی یک بار یا یک جلسه پدرم را دیده بودند، میگفتند ما خیلی تحتتاثیرش بودیم. پدر چشمهای نافذی داشت. او بصیرتی داشت که معروف بود. هنوز پس از 35 سال از زمان فوتش میگویند یک نفر را اگر یک بار میدید، میگفت او بیاید یا نیاید، یعنی به تشخیص اولیه و شناخت آدمها معروف بود. بعضیها را که اصلا به ظاهرشان نمیآمد با یک بار دیدن میگفت آدم خوبی است، بیاید. در جلسات او کسانی میآمدند که کراوات داشتند و مثلا خلبان بودند. بعد وقتی همان آدم در یک سانحه هوایی کشته میشد، واقعا از اولیاءالله بود و جزو اوتاد یا کارمندانی از تیپهای مختلف. تیپهایی مثل مرحوم رسایی که صدای بسیار خوبی داشت و فکر میکنم کارمند سازمان برنامه بود. او هم به جلسات پدر میآمد. خیلی از شبها کسانی میآمدند و اشعار عرفانی میخواندند. اهل طبیعت بود و با هیئت و نجوم آشنایی داشت و ستارهها را میشناخت. شبها بسیار به آسمان نگاه میکرد؛ گاهی تا یک ساعت. بالاخره جزو عرفان بود. رگههای ایلی هم داشت. اصرار زیاد به دانستن تاریخ و جغرافیا و هیئت و نجوم داشت. در سفری که به اصفهان و شیراز داشتیم در مزار حضرت شاهچراغ، تاریخ بنای آنجا را مفصلا از آغاز ساخت تا تغییرات و گسترشاش برایمان توضیح میداد. پدرم خیلی عاشق و شیفته داشت. خیلی از کسانی که از نظر علمی در مدارج بالا بودند، شیفته پدرم و عاشق خلقیاتش بودند. اینها را اگر میشود گفت عرفان، از عرفای درجه اول و اهل عشق و اشراق بود. صبحها معمولا بینالطلوعین از نماز صبح که شروع میشد، وی نماز صبحش را میخواند. هوا که روشن میشد، معمولا با صدایی خوش و بلند دعای توسل را که حالا بعد از انقلاب رسم شده و میخوانند، میخواند. به همین خاطر من قبل از رفتن به دبستان، دعای توسل را حفظ بودم. خیلی جاها پدرم برای دیگران پدر بود، اما برای ما نبود. مثلا شبهای عید یادم هست که آن موقع به خاطر سرما و فقر زیاد مردم، پدرم قبض خاکه ذغال زیادی به مردم بیبضاعت میداد. باز هم یادم هست که در همان ایام عید نوروز، نزدیک به 50 قطعه ماهی دودی همراه با روغن و کیسههای برنج به خانه کسانی که او میشناخت و ما نمیشناختیم، میفرستاد. اتفاقا یکی از دعواهای مادرم با او همین بود که تو، به همه ماهی و برنج و روغن میدهی ولی خودمان شب عید ماهی نداریم!» این ایثار و ازخودگذشتگی بود که برای او و اعضای خانوادهاش روحی لطیف را به ارمغان آورده بود. پدرم اصرار داشت در زندگی فضای لطیفی را ایجاد کند؛ فضایی که حاصل آن پرورش بزرگانی همچون مجتبی تهرانی بود.
مجتبای روحالله
روحالله خمینی رفاقتی دیگر با مرحوم عبدالعلی تهرانی- پدر آقامجتبی و آقامرتضی – داشت؛ صمیمیتی که در فرزندان آنان نیز به یادگار ماند. مجتبی در جوانی فرزند معنوی حاجآقا روحالله شد و اولین آثار علمی استاد خود را تنظیم و منتشر کرد. قدرت علمی مجتبی تهرانی به میزانی بود که توانست با جمعآوری نظریات فقهی استاد خود، توضیحالمسائل آیتالله العظمی خمینی را تنظیم کند و این در حالی بود که کمتر از 25 سال داشت.
وی هنگام تبعید روح خدا به همراه برادر خود آقامرتضی برای تحصیل در محضرش به نجف اشرف مهاجرت کرد و پس از چند سال به امر ایشان به تهران بازگشت. آقامرتضی در سالهای تبعید نماینده تامالاختیار امام(رض) در تهران بود و همراه برادر خود جلسات مخفیانه برای مبارزین برگزار میکرد، آنچنانکه مرتضی تهرانی ممنوعالمنبر و مجتبی تحتنظر ساواک قرار گرفت. این ارتباط علمی و عاطفی به میزانی بود که «وقتی آقا مصطفی شهید شد یک بار آیتالله مجتبی تهرانی در محفلی در محضر امام خمینی بودند. کسی شروع کرد به سخن گفتن از آقامصطفی. امام سپس به جمع فرمود آقامصطفی نداریم؛ آقامجتبی که داریم؛ هرچه در مصطفی میدیدم در این مجتبی هم میبینم. این آقا مجتبی همان آقا مصطفای ماست. و اینگونه مجتبی، ستون معنوی تهران شد.»/916/د102/ع