چگونه فرقه ها را نقد کنیم/ بخش ششم؛
در نقد رهبران کهن، احساسات هواداران را کنترل کنید
خبرگزاری رسا ـ در ابتدای نقد هر فرقهای به ستیزه با رهبران و سردمداران آنها نپردازید؛ زیرا غالبا پیروان هر فرقه نسبت به آنها تعصب شدیدی دارند و این کار باعث فاصله بیشتر بین ناقد و هوادار میشود.
پیروان هر فرقه غالبا نسبت به رهبران و سردمداران آن فرقه حساسیت داشته و در مواردی تعصب شدید به خرج میدهند. ناقد لازم است برای نقد، به ستیزه با رهبران نپردازد. چنین عملی به خصوص در مواجهه اول با هواداران مناسب نیست و باعث فاصلۀ بیشتر بین ناقد و هوادار میشود. ناقد بهتر است روش نقد اندیشه را انتخاب کند و به بدگویی نسبت به رهبر یک فرقه رو نیاورد؛ حتی اگر چنین نسبتهایی کاملا صحیح باشند.
چنین مراعاتی نسبت به بعضی از رهبران مکاتب صورت دیگری پیدا میکند و لازم است خود را با حالت «احتیاط» نشان دهد. ریشه بعضی از این احتیاطها «انتخاب روش مناسب» است و ریشۀ بعضی دیگر «مراعات اخلاقی» و پارهای دیگر نشأت گرفته از «وجود ابهام» است که بر یک رویداد سایه افکنده است.
درباره رهبران کهن با احتیاط قضاوت کنید
در آیینهای کهن، بعضی از اشخاص و اَعلام وجود دارند که در دیگر مکاتب از آنها با عظمت یاد میشود و از قداست ویژهای برخوردارند؛ مانند بودا(بنیانگذار بودیسم)، پاتانجلی(مؤسس یوگا)، ماهاویرا(پایهگذار آیین جین)، لائوتسه(پایهگذار آیین تائو در چین)، کنفوسیوس(مؤسس آیین کنفوسیوس در چین)، زرتشت(مؤسس آیین زرتشت).
افراد یاد شده همگی قبل از میلاد میزیستهاند و اسناد کامل و گزارشهای تاریخی دقیق از آنها در دست نیست. از سوی دیگر در میان گفتهها و آموزههای این افراد، آموزههایی بسیار نزدیک به تعلیمات پیامبران یافت میشود که برای محققِ بیطرف سؤال ایجاد میکند. سؤالاتی مانند: به راستی چرا این مکاتب در تاریخ ماندگار شدند؟ خود این افراد چه ادعایی داشتهاند؟ در زمان خودشان با چه مرام و مسلکی شناخته شدهاند؟ و...
نکته بسیار مهم این که چون در میان ملتها همواره رسولان الهی حضور داشتهاند، احتمال این که این افراد در زمان حیات خویش مأموریتی الهی را عهدهدار بوده و در زمرۀ پیامبران الهی قرار داشتهاند، وجود دارد؛ از این رو در مورد خود این افراد(شخصیتِ واقعی آنها، نه مکتبی که به آنها نسبت داده میشود) بهتر است با احتیاط قضاوت شود و به صورت قطعی «نفیاً یا اثباتاً» مطلبی در مورد ایشان گفته نشود.
توجه به این نکته لازم است: طبقِ این فرض «که جزو پیامبران الهی بوده باشند» باید گفت تعالیم ایشان به مرورِ زمان دستخوش تحریف گردیده و مطالب و گفتههایی بیاساس به آنها نسبت داده شده است؛ بدینسان مکاتب پیامبران از انحراف هواداران و یا هوسطلبان مصون نمانده است.
انحرافات اخلاقیِ رهبران را در حاشیه مطرح کنید
پارهای از رهبران در معنویتهای نوظهور، سوابق تاریکی دارند و زوایای زندگانی ایشان یک لکّه ننگ به حساب میآید. شاید بتوان گفت حساسترین بخش نقد، ورود به همین موضوع است و زیرکی ناقد در چگونگی پرداختن به زندگی و شخصیت رهبرانِ معنویتهای جدید آشکار میشود.
مأموریت ناقد، نقد و ارزیابی اندیشه و نظام باورهاست، نه نقد اشخاص. او در نقد علمی نباید وارد حریمهای خصوصی زندگی رهبران شود و این بخش را به حساب نقد بگذارد. نقد عالمانه باید ناظر به اندیشه و فکر باشد نه افراد و اشخاص.
برای ورود به زندگی افراد، لازم است چند احتیاط صورت پذیرد:
اول اینکه نقدِ افراد باید در سایۀ نقد علمی صورت گیرد، نه به عنوان یک نقد مستقل؛ به عبارت دیگر زندگی افراد باید در حاشیه مطرح شود نه در متن نقد؛ به گونهای که اگر ناقد مجالِ نقد شخصیت را نیابد، تیر خلاص را از قبل زده باشد و نیازی به این بخش احساس نشود.
دوم اینکه نقد شخصیت با رصد دقیق اوضاع و موقعیت مخاطب صورت گیرد. اینکه مخاطب نسبت به رهبر یک جریان، بیطرف است یا دلبسته و یا دلداده، بسیار تعیین کننده است. در یک نشست علمی، چه بسا پرداختن به این بخش، موجب تنش و درگیری شود و دستاوردها را ضایع و همه چیز را خراب کند.
سوم اینکه ناقد، دلیل ورودش به این بخش و فلسفه کارش را توضیح دهد که مخاطب، او را بیسواد یا متعصب به شمار نیاورد. چنین توضیحی اگر به جا و به شکل صحیح مطرح شود، نه تنها ایجاد حساسیت نمیکند، بلکه باعث همراهی و همدلیِ بیشتر مخاطب با ناقد میگردد. به بیانی دیگر مخاطب، این بخش را نه تنها علامت نقص در بضاعت علمی ناقد نمیشمارد، که نشانۀ تسلّط ناقد در کار نقد تلقی میکند.
اسوههای آسمانی را به رخ بکشید
چهارم اینکه ناقد، اسوههای آسمانی را(که زندگی ایشان در قرآن کریم آمده است) با رهبرانِ معنویتهای وارداتی مقایسه نماید و فاصلۀ ناپیمودنی این دو گروه را به بحث گذارد. به راستی اسوههای الهی که قرآن نه تنها گناه و لغزش را دربارۀ آنها منتفی میداند، بلکه ترک اَولی(به این معنا که بین خوب و خوبتر، خوب را انتخاب نمایند) را از آنها نمیپذیرد کجا و رهبرانی که خود به اشتباهات متعدد و نقایص روحی خویش اعتراف کردهاند کجا؟
به راستی افرادی که خود بخشی از زندگانیشان را در اشتباه، خطا و بحرانهای اخلاقی گذراندهاند، حتی اگر بتوانند بعدا به خوبی، همه را جبران نمایند، خود دلیل بر نیازمندی انسانها به اسوههای آسمانی نیستند؟
رخ دادن چنین کجرویهایی نشان میدهد که انسانها از اول نیاز به دین و شریعت وَحیانی دارند، نه صرفا مرامی که الگوی معنویت را بر تارک خویش نشانده است. شریعت الهی همان راهی است که از جانب رسولان الهی ابلاغ شده و مُهر تأیید الهی بر آن خورده است.
اگر چنین راهی را برای بشریت لازم ندانیم، به اسوه بودن کسانی اذعان کردهایم که مثل دیگران دچار خطا، لغزش و کج رویاند. کج فهمی و بدفهمی، که همان دریافت ناقص عقل بشری از غایت زندگی آدمی است هیچگاه برطرف نخواهد شد و اگر رهبران معنویت جدید بتوانند خطاهای عملی خویش را جبران نمایند، هیچگاه نخواهند توانست درک کاملی از همه نیازهای بشر داشته باشند؛ چه رسد به این که بخواهند ادعا کنند برنامه جامع و کاملی برای رفع این نیازها و یا رشد همه جانبه استعدادها دارند.
پنجم این که لازم است مطالبی که در مورد رهبران گفته میشود، بعد از رصد کامل و جمع آوری مستندات دقیق صورت گیرد. ممکن است بعضی از حقایق در زندگانی رهبران وجود داشته، اما ناقد مستند کافی برای آن نداشته باشد و نتواند ادعای خود را اثبات کند. به ویژه استفاده از اخباری که در فضای اینترنت در دسترس است، باعث میشود که اتقان سخنان ناقد از اساس برای مخاطب آگاه زیر سؤال برود.
مثال: «پائولو کوئلیو» از کسانی است که نقاط منفی و سیاه فراوانی در زندگانیاش وجود داشته و خودش هم به این موضوع اذعان دارد؛ یعنی سابقۀ اعتیاد به مواد مخدر، بستری شدن در بیمارستان روانی(تیمارستان)، چهار ازدواج ناموفق، شرکت در جنبشهای پوچگرایانه و هیپیگری، عضویت در گروههای شیطانپرستی و انجمنهای جادویی و مشکلات جنسی.[1] حال آیا در نقد به این بخش پرداخته شود یا خیر؟ آیا گفته شود که اعتیاد شدید، چند سال با زندگی کوئلیو پیوند خورده و او معتادی حرفهای بوده است؟
شکی نیست که اگر ناقد، محور سخنانش این بخش باشد، نقد به فحاشی شبیهتر است تا صرافی اندیشه. اما توجه به یک نکته باعث میشود که پرداختن به پیشینۀ سیاه کوئلیو، نه تنها فحاشی نباشد، که بازخوانی آن لازم باشد.
مسئله این است که سهم بحرانهایی که کوئلیو از سرگذرانده و سابقۀ اعتیاد و روانپریشی وی را نباید در فهم آثارش نادیده گرفت. آثار او همه از تجربیات شخصی وی برآمده و با نگاه به همین تجربیات معنا میشوند. خود به صراحت گفته که تجربیات شخصیاش بر آثارِ او سایه انداخته و نقش مهمی در ایدههای معنوی وی داشته است.
به همین جهت اگر چه بنا به فرموده امام علی(ع) باید به «گفته» توجه نمود نه به «گوینده»(اُنظُر إلى ما قالَ و لاتَنظُر إلى مَن قالَ؛ غررالحکم و دررالکلم ، ح5048)؛ اما در چنین مواردی فهمِ گفته، منوط به فهم گوینده است و بدون شناختن گوینده، نمیتوان گفته را دقیق فهمید.
آثار کوئلیو را بدون شناخت سوابقش نمیتوان دقیقا درک کرد. وی خود را به عنوان قهرمان داستان، به آثارش وارد کرده و تجربیات معنوی خویش را به شکل مضامین مذهبی و با برچسب عرفان مطرح ساخته است. به گونهای که قهرمان کتاب «والکریها» شخص پائولو است و وی تجربیات معنوی خویش در عالم جادو را در این کتاب حکایت کرده است.
کوئلیو خود را همه کارۀ آثارش میداند و در این باره گفته است: در حقیقت من همه شخصیتهای رمانهایم هستم. در کیمیاگر من چوپان هستم... در کتابهای دیگر، من همیشه شخصیت مرکزی هستم. بیشتر کتابهایم هرچند روایتهای ادبی هستند، اما تخیلی صرف نیستند. ماجراهای حقیقی هستند که من آنها را زیستهام! حتی ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد، تجربه روایت شدهای از ماجرای وحشتناک بستری شدنم در بیمارستان روانی است.[2]
از این رو اگر کسی خویشتن را در کتابهایش روایت کرده و تلاش کرده باشد خود را کشف کند، باید ابتدا فهمید او که بوده و چه کرده، تا بتوان تعریف او از خویش را فهمید و «شخصیتِ مکتوب» او را حلاجی کرد.
خلاصه اینکه بازگویی نقاط منفی زندگانی کوئلیو به عنوان نمونه، نه تنها منفی نیست، بلکه بازخوانی آنها لازم و ضروری است.
کارشناس ارشد و پژوهشگر معنویتهای نوظهور،
حجت الاسلام حمزه شریفی دوست
/925/م9/ر
[1]. قابل توجه این که همگی این محورها را کوئلیو با زبان خود در کتاب اعترافات یک سالک که مصاحبه وی با یک خبرنگار اسپانیایی است بیان و جزئیات آن را بازگو کرده است. (ر.ک. اعترافات یک سالک، ص 54 به بعد)
[2]. اعترافات یک سالک، ص 180.
ارسال نظرات