تانک ها جلوی جمعیت را گرفتند
آیت الله محسن حیدری در سال 1336 در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود. وی از سال 1350 در حوزه علمیه اهواز شروع به تحصیل کرد و از سال 1358 در حوزه علمیه قم ادامه تحصیل داد. از اساتید ایشان میتوان به حضرات آیات عظام: سبحانی، فاضل لنکرانی، جوادی آملی، معرفت، مکارم شیرازی، خزعلی، مشکینی، مظاهری و مصباح یزدی اشاره کرد.
همچنین تحصیلات دانشگاهی را در رشته الهیات و معارف اسلامی در دانشگاههای تهران و شهید چمران اهواز به پایان رساندهاند. او در قبل از انقلاب در جریان نهضت مردم ایران با ایراد سخنرانیهای دینی و انقلابی به راهاندازی تظاهرات ضد رژیم شاه، توزیع اعلامیهها و... در این راه مبارزه کردند.
ورودش به جریان انقلاب را از سال 50 و دورانی که دانش آموز مقطع راهنمایی بوده،می داند و می گوید: علت ورود زود هنگام به عرصه مبارزات انقلابی حضور در فضای حوزه از اوان کودکی بود چرا که همزمان با تحصیل در مدرسه، درس طلبگی نیز می خواندم بنابراین خود به خود با افراد انقلابی و مذهبی آشنا شدم.
خودم قرآن می خوانم
وی می افزاید: سال 54 دانش آموز سال اول دبیرستان فرهنگ در خیابان رازی آخر اسفالت بودم که به اولیاء مدرسه پیشنهاد تشکیل انجمن اسلامی را دادم که خوشبختانه با کمک برخی دبیران و دانش آموزان مذهبی این انجمن راه افتاد در مقطع دیگر مدیر دبیرستان دانش آموزان ممتاز- که من هم جزء آنها بودم- را به دفتر دبیرستان فراخواند و گفت: هر یک از شما می توانید یک پیشنهاد در راستای بهبود وضعیت مدرسه بدهید. من از هم از فرصت استفاده کرده و گفتم: موسیقی که زنگهای تفریح از بلندگوها پخش می شود که موسیقی مبتذلی نیز بود را قطع کنید. از من دلیل خواستند و من با دلایل محکم شرعی مضرات این امر را به آنان ثابت کردم اما ناظم خشمگین شد و گفت دیشب جناب هویدا در تلویزیون گفت من موسیقی را دوست دارم.اما رئیس دبیرستان تحت تاثیر استدلالات من قرار گرفت و گفت: خوب حالا که قرار است موسیقی پخش نکنیم به جایش چه بگذاریم؟ گفتم: قرآن پخش کنید گفتند: نوار قرآن نداریم گفتم: خودم می خوانم.
دکتر حیدری از شکل گیری ارتباطات قبل از تشکیل انجمن اسلامی خبر می دهد و می گوید: به لحاظ فعالیتهای فوق العاده و طلبگی ارتباطات زیادی در بیرون از مدرسه داشتم لذا کتاب جزوه و اعلامیه را به بچه های دبیرستان می رساندم . یکی از کتاب هایی که به آن علاقه و مراجعات مکرری داشتم کتاب مجمع البیان بود . آن موقع در اهواز کتابخانه نبود لذا برای مطالعه هر کتاب باید آن را خریداری می کردیم اما من پول خریدن این کتاب را نداشتم به همین خاطر کتابخانه ای در خیابان کاوه متعلق به مرحوم حاج عبدالحسین فلسفی بود که من هر چند مدت یکبار به بهانه خرید این کتاب به آنجا می رفتم و اوراق آن را ورق زده و قسمتی از آن را مطالعه می کردم .
پس از مدتی آقای فلسفی متوجه شد که من توانایی خرید این کتاب را ندارم و علاقه عجیبی نیز به آن دارم بنابراین از من پرسید: شما طلبه ای؟ گفتم: بله! یک مجموعه کامل مجمع البیان را به من هدیه کرد و گفت: وجه آن را از صندوق وجوهات مغازه بر می دارم. و این یکی از شیرین ترین خاطرات من است.
بزرگداشت حاج آقا مصطفی در اهواز
وی وارد جریانات مبارزاتی انقلابی می شود و از تظاهرات و شکل گیری آنها می گوید: علی رغم سراسر کشور که مجلس غیر علنی برای بزرگداشت حاج آقا مصطفی برگزار کردند ما در سال 56 مجلس بزرگداشتی آن هم به صورت علنی با هدف تبیین حادثه 19 دی برگزار کردیم تا مردم در جریان وقایع قرار بگیرند که در همان مجلس ائمه جماعات تصمیم گرفتند تا یک هفته به نشانه اعتراض به فجایع قم به مسجد نروند تا مردم را از اعمال رژیم باخبر سازند. به دنبال این تصمیم یک تظاهرات شبانه ی محدود نیز در خیابان امام بر پا شد که این اولین راه پیمایی اهواز بود بعد از آن دومین حرکت و راه پیمایی به طور مفصل تری برگزار شد.
همچنان سخنرانی ها و جلسات ادامه داشت تا اینکه گسترده ترین راه پیمایی اهواز بعد از حوادث 17 شهریور برگزار شد که با حضور علما و صد هزار نفر از مردم در نوع خود بی نظیر و بی سابقه بود هدف تجمع حسینیه ی اعظم بود جمعیت به راه افتاد وقتی به چهار راه نادری رسیدیم تانکها جلوی حرکت جمعیت را گرفتند. حاج آقای یحیوی گفت: من با آنها صحبت می کنم و به آنان می گویم که با حضور علما که خرابکاری صورت نمی گیرد . در این فاصله یکی از دوستان به من گفت: که از فرصت استفاده نموده و قران بخوانی و من بلندگو را گرفته و شروع به خواندن قران کریم کردیم و به حکم خدا تنها این آیه به ذهنم خطور کرد:الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل ا... و الذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت و قاتلوا اولیاء الشیطان ان کید الشیطان کان ضعیفا.
سخنرانی آیت الله موسوی جزایری علیه رژیم
مومنین در راه خدا پیکار می کنند و کفار در اره طاغوت ای مومنین محکم در مقابل طاغوت بایستید و بدانید که نقشه شیطان ضعیف است.معنای این آیه همه چیز را ترسیم می کرد و من نیز آنقدر این آیه را تکرار کردم تا راه باز شد. در حسینیه اعظم یک روحانی که دبیر بود و وجهه خوبی در میان جوانان انقلابی نداشت خواست سخنرانی کند که با اعتراض حضار رو به رو شد و از منبر پایین آمد و حضرت آیت ا... موسوی جزایری رفت بالای منبر و این زمانی بود که ایشان به بهانه معالجه به لندن رفته بودند و از آنجا برای دیدار با امام به پاریس رفته بودند که امام پیامی را به صورت خصوصی در جلسه علما مطرح کرده بودند و در حسینیه اعظم هم به عنوان نماینده امام رفت بالای منبر و خودش را معرفی کرد و جو متشنج آرام شد و ایشان پیام امام را رساندند و مردم هم شعارهای کوبنده ای دادند و راهپیمایی به صورت آرام خاتمه پیدا کرد.
حاج آقا جزایری را از مهلکه خارج کردیم
پس از آن راهپیمایی دیگری از دارالعلم به سوی شرکت نفت آغاز شد ولی این بار رژیم برخورد کرد و با گاز اشک آور جمعیت را متفرق کرد. این راهپیمایی با محوریت حضرت آیت ا... موسوی جزایری و طلبه های انقلابی با لباس مبدل با هدف حمایت از کارکنان شرکت نفت برگزار شد.حلقه محاصره در حال تنگتر شدن بود که در تقریبا همه متفرق شدند و تنها کسی که در خیابان مانده بود حضرت آیت ا... موسوی جزایری بود ما که موقعیت را خطرناک دیدیم برگشتیم توسط یک وانت باری که در محل یافتیم حاج آقای جزایری را از مهلکه خارج ساختیم و خود با پای پیاده دوان دوان فرار کردیم زیرا اگر با وانت می رفتیم جلب توجه می شد که در این برهه می توان به اعدام پل گریم مدیر شرکت نفت توسط گروه موحدین نیز اشاره کرد چرا که وی مانع اعتصاب کارکنان شرکت نفت می شد و ادامه کار این شرکت بزرگ یعنی چخش چرخ صنعت به سود رزیم شاه لذا با ترور پل گریم اعتصاب کارکنان شرکت نفت نیز آغاز و نقش بسزایی در تسریع پیروزی انقلاب داشت.
اما یکی از راهپیمایی هایی که خیلی برجسته است و خاطرات زیادی از آن دارم راهپیمایی چهارشنبه سیاه بود روز 26 دی ماه سال 57 که شاه فرار کرد عصر همان روز جوانان اهوازی به خیابانها ریختند و پایکوبی و شادمانی و شعار سر می دادند و حتی مجسمه شاه که در میدان شهدای کنونی بود را به پایین کشیدند.
سخنرانی آیت الله خزعلی در اهواز
روز بعد هم دو تجمع در اهواز صورت گرفت یکی در دانشگاه جندی شاپور با سخنرانی آیت ا... خزعلی و دیگری در حسینیه اعظم که عمده علما و عامه مردم شرکت کرده بودند و سخنران این مجلس حضرت آیت ا... موسوی جزایری و شیخ مهدی پیشوایی بود بنده در حسینیه اعظم بودم خبر رسید که نیروهای نظامی به فرماندهی سپهبد جعفریان به خیابانها ریختند و جمعی از افراد فریب خورده را به عنوان چماقدار وادار کرده بودند شیشه اتومبیل های مردم را بشکنند و اماکن را آتش بزنند رهگذران را مورد آزار و اذیت قرار دهند که امام هم در آن برهه حکم کرده بودند که این چماقداران رابزنید.
ما در حسینیه اعظم در حال گوش دادن به سخنرانی بودیم که خبر رسید جمعی از جوانان ارتشی می خواهند به مردم بپیوندند.جمعی از جوانان از جمله بنده از حسینیه به قصد استقبال از آنان بیرون رفتیم که دیدیم تقریبا یک گردان نیرو بدون اسلحه دارند به سمت ما می آیند ما نیز شعارگویان برای پیشواز رفتیم. نزدیک آنها که شدیم این گردان نیروی پیاده کنار رفتند و یک گردان نیروی مسلح از پشت سر آنها بیرون آمدند و جمعیت را به رگبار بستند و به چشم خود دیدیم که جوانان شهید و زخمی شدند و بر روی زمین افتادند و مردم از حسینیه بیرون آمدند اما علما 24 ساعت در حسینیه اعظم به نشانه اعتراض به این جنایت تحصن کردند . ما هم در خیابانها با جوانان انقلابی می رفتیم و به فرمان امام چماقداران را مورد ضرب و شتم قرار می دادیم.
عصر آن روز در مدرسه مرحوم آیت ا... بروجردی در خیابان کاوه بودم که شنیدم نبش خیابان کاوه دو جوان شعارمی دادند که یکی از آنها شهید خوانساری بود نیروهای ارتشی به طرف آنها تیراندازی کردند و آنان به زمین افتادند و هیچ کس جرات نداشت به سمت آنها برود من به همراه چند نفر که حاضر شدند بیایند رفتیم آنها را بلند کردیم و داشتیم ماشین می گرفتیم که آنها را به بیمارستان جندی شاپور ببریم هر دو به حالت اغما رفته بودند یکی از آنان چشمهایش را باز کرد و تبسمی کرد و گفت: به مردم بگویید گریه نکنید من خوشبخت شدم و چشمهایش را بست.
آیت ا... حیدری لبریز از خاطرات تلخ و شیرین انقلاب است و محتوای کلامش پر از حرارت و جذاب است. او از خاطره دیگری یاد می کند که در 6 بهمن 57 اتفاق افتاد.
از اینکه توفیق این زیارت نصیبمان نشد بسیار ناراحت شدیم
اعلام کرده بودند امام ششم بهمن 57 وارد ایران می شود لذا سه چهار روز قبل من به همراه چند طلبه از دوستانم برای شرکت در مراسم استقبال امام با اتوبوس رفتیم قم و از انجا به تهران رفتیم . آنجا محل اسکانی نداشتیم . رفتیم مسجد جامع تهران و گفتیم طلبه ایم . ما را در کتابخانه مسجد جا دادند . شب و روز را در تظاهرات گذارنیدم و منتظر رسیدن ششم ، رفتیم فرودگاه که گفتند فرودگاه بسته شده و امام نمی آید که همان روز به فرمان شهید مطهری علما در دانشگاه تهران تحصن نمودند ولی آمدن امام منتفی شد .
پولهای ما در حال تمام شدن بود . لذا دیگر نمی توانستیم در تهران بمانیم و به اهواز برگشتیم .به اهواز که رسیدیم یازدهم بهمن بود و باخبر شدیم امام دوازدهم بهمن وارد میهن می شود و ما از اینکه توفیق این زیارت نصیبمان نشد بسیار ناراحت شدیم.
وی از فعالیتها و سخنرانی های داغ خود در منطقه شوش و هفت تپه و شهرک سلمان فارسی می گوید و می افزاید: سال 57 دیگر صراحتا در سخنرانی ها نام شاه را می آوردم و هر چه به زبانم می رسید نثارش می کردم و این امر ساواک را حساس کرده بود . آن موقع هنوز مهم نبودم با ردا و عبا بدون عمامه ظاهر می شدم چون در حال تحصیل در دبیرستان بودم هم در حوزه،دبیرستان را با کت و شلوار می رفتم حوزه را با لباس نیمه طلبگی خلاصه به پاسگاه هفت تپه دستور داده شد که مرا دستگیر کنند وقتی مرا دستگیر کردند رئیس پاسگاه که آدم خداشناسی بود به من گفت: گزارش هایی رسیده به ما که چه سخنرانی هایی کرده ای اما بیا یک تعهد بده که دیگر از این حرفها نمی زنی.
تعهد می دهم
من گفتم: من تعهد می دهم اما به شیوه خودم ،من تعهد می دهم طبق قانون اساسی و براساس فرامین رهبرعمل می کنم . او هم پذیرفت و گفت: خیلی خوب است. گفتم: اما باید بدانی که قانون اساسی من قرآن و رهبر من امام زمان (عج) است. گفت: عیب ندارد امضا کن.
در همان ایام امام جماعت مسجد هفت تپه حاج آقای شیخ هادی برهان بود که دستگیرش کرده بودند لذا بچه های انقلابی هفت تپه از ما دعوت کردند ما هم یک منبر تند و انقلابی برگزار کردیم . اتفاقاً پاسگاه هفت تپه 30 الی40 متر پایین تر مسجد بود و بلندگوی مسجد رو به پاسگاه و از قضای روزگار در همان هنگام سرهنگ افراسیابی رئیس ساواک دزفول در پاسگاه حضور داشت و تمام سخنرانی مرا به طور مستقیم شنیده بود و بسیارعصبانی شده بود دستور داده بود همین الان باید این شیخ را دستگیر کنید .
اواخر سخنرانی بود که متوجه حضور نیروهای پاسگاه شدم وقتی سخنرانی تمام شد دیدم رئیس پاسگاه در کمال ناباوری پشتش را به سمت مجلس کرده و در واقع به من چراغ سبز داد که فرار کنیم و بعدها هم این پاک طینتی خود را در برهه انقلاب به خوبی نشان داد و انسان بسیار شریفی بود.
جوانان انقلابی از ما دعوت کردند که در برنامه فردای آنها در مسجد جامع شوش هم شرکت کنم که فردا وقتی رفتیم متوجه شدیم که ساواک از قبل اطلاع داشته و به هیچ کس اجازه تجمیع و ورود به مسجد نداده لذا برنامه مسجد جامع شوش لغو شد.
آیت ا... حیدری خاطرات شیرینش را با لحنی دلنشین بازگو می کند : در شهرک سلمان فارسی مشغول سخنرانی بودم که نیروهای رژیم منطقه را محاصره کردند به محض اینکه سخنرانی تمام شد لباسهایم را عوض کردم و در میان جمعیت رفتم و فرار کردم تا رسیدن به درب خانه ای و درب را هل دادم و در باز شد نمی دانم در نیمه باز بود یا با فشار دست من باز شد. خلاصه وارد خانه شدم و هیچ کس هم در خانه نبود حدود یک ساعت در آنجا مخفی شدم و نیروهای رژیم هم گشته بودند و مرا پیدا نکرده بودند رفته بودند.
راهپیمایی باشکوه در دزفول
یک راهپیمایی باشکوه هم در دزفول ساماندهی کردیم توسط چند تن از طلبه های اهواز ازجمله سید محمد موسوی برگزار کردیم .موسوی طلبه ای انقلابی ،مخلص و زاهد بود و خیلی مظلوم ماند در حالی که فعالیتهای بسیاری داشت . یک دوره هم در سال 60 نماینده مردم دشت آزادگان در مجلس بود.
زندگی بسیار فقیرانه ای داشت . در منطقه زرگان ساکن بود به قدری در تنگنای مالی قرار داشت که حتی پول خرید یک آبگرمکن را نداشت و هنگامی که برای استحمام قصد گرم کردن آب بر روی پیک نیک را داشت وقتی گاز را باز کرد متوجه شد که کبریت را نیاورده وقتی برای آوردن کبریت رفت فراموش کرد شیر گاز را ببندد لذا حمام پر از گاز شده بود و وقتی ایشان کبریت را روشن کرد حمام آتش گرفت و ایشان دچار 80 درصد سوختگی شد و در سال 64 فوت شد و در قم به خاک سپرده شد.اصالتا آبادانی بود اما در هر جای خوزستان او را می شناختند و فعالیت می کرد و انقلابی ها به او لقب ارتشبد سید محمد موسوی داده بودند . او یکی از رفقای خوب ما بود و عامل اصلی سق دادن ما به مبارزات انقلابی.
شخصیت وی جای تجلیل و بزرگداشت دارد چرا که همه زندگی اش را وقف انقلاب کرده بود و بی مهابا عملیاتهای چریکی انجام می داد و یکی از بازوان قوی آیت ا... جزایری پس از پیروزی انقلاب بود و آنچه برایش اهمیت نداشت اسم و رسم بود به همین خاطر هم بسیار گمنام مانده است.
فردی نابغه بود که همه نبوغش را برای پیروزی اسلام و انقلاب مصروف داشت . او بسیج عشایر استان خوزستان را با 500 اسلحه برنو راه انداخت که ما هم 100 تا از این اسلحه ها را از او گرفتیم و بسیج عشایری شوشو را تشکیل دادیم . در اوایل جنگ تحمیلی هم فوق العاده فداکاری کرد.
آیت الله حیدری پس از این گریزی که در حاشیه خاطراتش می زند پیرامون روزهای پس از انقلاب توضیح می دهد و می گوید: دهه ای که پس از پیروزی انقلاب فجر نامیده شد سرشار از فراز و نشیب بود و ما در سخنرانی ها و جلسلت مختلف شرکت می کردیم و به فعالیتهای خود همچنان ادامه می دادیم تا اینکه سرانجام در 22 بهمن پیروزی اصلی نصیب ملت ایران شد.
/945/704/ر