۲۰ فروردين ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۳
کد خبر: ۱۶۰۹۸۱

مباحثه با کسروی برای اتمام حجت بود

خبرگزاری رسا ـ مرحوم نواب خودشان تعریف می‌کرد که وقتی کتاب کسروی در نجف به دستم رسید، دیگر نتوانستم تحمل کنم. از نظر علمی هم در آن سطح نبودم که خودم بتوانم تصمیم شرعی درباره آن بگیرم. احساس می‌کردم نباید موضوع همین طوری رها شود و باید به هر وسیله‌ای که هست جلوی آن گرفته شود.
مباحثه با کسروی برای اتمام حجت بود

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از جوان، اگر به فروردین ماه 68 سال پیش بازگردیم و فضای فرهنگ و سیاست بهار1324را بازبنگریم، متوجه حضور و تکاپوی پرشور طلبه جوانی خواهیم شد که به تازگی و با امر و موافقت مراجع تقلید، از نجف اشرف بازگشته و به همراه یاران خود، با یکی از ستیزندگان با آئین و اندیشه دینی در تقابل است. شهید سید مجتبی نواب صفوی پس از آغازین برخورد با احمد کسروی و مضروب کردن وی، درچنین روزهایی شاهدآن است که او حمله به مظاهر و نمادهای اعتقاد دینی را از سرگرفته و حتی برحجم آن نیز افزوده است. اینک پس از گذشت نزدیک به هفت دهه از آن رویداد و پیش آمدن تأویل و تفسیرهای بی‌بی سی ساخته، بازخوانی این فصل از تاریخ بهنگام به نظر می‌رسد. درگفت‌وشنودی که پیش روی دارید، آیت‌الله سیدمحمدعلی لواسانی از یاران صمیمی شهید نواب صفوی و اعضای فدائیان اسلام، به بازگویی اطلاعات خود از این ماجرا پرداخته است. با سپاس از ایشان که ساعتی با ما به گفت‌وگو نشستند.

 

شاید نخستین سؤالی که در باب برخوردهای قهرآمیز فدائیان اسلام مطرح می‌شود، میزان صلاحیت شرعی و علمی رهبران این گروه به ویژه شهید نواب صفوی برای دست زدن به چنین اقداماتی است. بفرمایید میزان تحصیلات و صلاحیت علمی آن شهید را چگونه دیدید؟ هم به لحاظ شنیده‌های خود از آن بزرگوار و هم اسناد و نکاتی که بعدها بدان دست یافتید؟
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم و صلی‌الله علی محمد وآله الطاهرین(ع). باید عرض کنم که مرحوم نواب گذشته از اینکه مدارج علمی را طی کرده بود، تا حد کفایه را در نجف خوانده بود. کسی که تا کفایه را بخواند و درک کند و بفهمد، می‌تواند یک مجتهد باشد. مخصوصاً با علاقه فراوانی که ایشان به فقه اسلامی داشت. در مجموع به فقه اسلامی تسلط داشت، همین کتابی که ایشان تقریباً طی یک هفته در دولاب در حالت انزوا مشغول نوشتن آن بود، تماماً بر موازین شریعت است. هیچ اختلاف و مسئله‌ای که بشود اعتراضی به آن کرد از نظر فقهی وجود ندارد. علاوه بر اینکه ایشان در پنج مقاله بحث «اسلام و اقتصاد» را در نشریه منشور برادری به تحریر درآورد. وقتی کسی آن مقالات را نگاه می‌کند، می‌بیند یک نفر آگاه به تمام معنا از شرع و عرف است که چنین مقاله‌ای نوشته است. حافظه سرشار و فوق‌العاده‌ای داشت. در درس استاد بیش از استاد مطالب را درک می‌کرد. اگر استاد چیزی می‌گفت او چندین برابر آن را درک می‌کرد، ولی هیچ وقت در صدد این نبود که در این موقعیت از خودش چیزی بگوید و شاید اکثر برادرها در این مواقع چیزی از ایشان نشنیدند. یکی از دوستانمان مرحوم آقای غله‌زاری می‌گفتند: «یک شب تا صبح با ایشان بحث کردم و ایشان یک کلمه هم نگفته بود که من متجزی(1) هستم، درحالی که بود و این را در بازجویی‌های خود هم گفته است». اصلاً در صدد این معنا نبود که این مطالب را اظهار کند. ایشان در زمانی که در دادگاه بودند به دو دلیل عنوان متجزی را به خود نسبت دادند؛ یکی، هیچ وقت نمی‌خواست افرادی را که ایشان با آنها در ارتباط بود و اجازه فقهی می‌گرفت معرفی کند، زیرا در خارج کشف می‌شدند و واقعاً مشکلاتی برای آنها ایجاد می‌شد. دوم اینکه، ایشان معتقد بود دفاع از اسلام جنگ ابتدایی نیست، در جنگ ابتدایی فرمان امام و پیغمبر لازم است، ولی در زمینه دفاع از اسلام احتیاج به فرمان امام و مرجع نیست و هر کس توانایی درک این معنا را دارد و می‌تواند عمل کند، حتی در بعضی از موارد فرمان عمومی هم صادر شده است. کسی که به ائمه اطهار و به حضرت صدیقه الطاهره(س) جسارت کند، می‌شود درجا او را زد و کشت و احتیاج به دستور فقهی، مرجع، عالم و این حرف‌ها هم ندارد. کسی که آشنا به فقه باشد می‌توانند عمل کند، چه رسد به مجتهد متجزی.



نخستین جرقه‌های مواجهه با کسروی چگونه در ذهن ایشان زده شد و این فرآیند چگونه آغاز شد و تداوم یافت؟
مرحوم نواب خودشان تعریف می‌کرد که وقتی کتاب کسروی در نجف به دستم رسید، دیگر نتوانستم تحمل کنم. از نظر علمی هم در آن سطح نبودم که خودم بتوانم تصمیم شرعی درباره آن بگیرم. احساس می‌کردم نباید موضوع همین طوری رها شود و باید به هر وسیله‌ای که هست جلوی آن گرفته شود. به همین دلیل کتاب را برداشتم و به منزل تک‌تک مراجع و علما از جمله مرحوم علامه امینی رفتم. نواب کتاب را برای ایشان خوانده و مطالبی را که در آن دیده، مشخص کرده و به ایشان نشان داده بود. اولین مشوق او برای مبارزه و جلوگیری از این موضوع مرحوم علامه امینی بود که ایشان را تشویق و تأیید کرد و انرژی علمی و توان بحث و مجادله به او داد. سپس نزد آقای خوئی رفت و با ایشان در مورد این موضوع گفت‌وگو کرد. نزد آقای حکیم، آقای میلانی و دیگر علمایی که در آن زمان بودند هم رفت و این کتاب را نشان داد.



کسی غیر از تأیید و ابرام، واکنش دیگری هم نشان داده بود؟
از مراجع، خیر. اما از این رده پایین‌تر. بعضی صریحاً و بعضی، چون خودشان وحشت داشتند، در لفافه به ایشان می‌گفتند که فایده ندارد و اینگونه اقدام‌ها به جایی نمی‌رسد، ممکن است جانتان را در این راه بدهید و ضایعه‌ای برای اسلام پیش بیاید. اینجا می‌توانی خیلی مفیدتر باشی. بالاخره ما دعا می‌کنیم... بعضی‌ها هم صریحاً ایشان را تشویق کرده بودند تا هر کاری از دستش برمی‌آید انجام بدهد. نواب از نجف با کوله‌باری از تأیید علمای زمان و تشویق‌های آنها حرکت کرد و به تهران آمد و فعالیت‌هایی را در این زمینه شروع کرد که به نتیجه هم رسید.

 

غیر از تأیید نظری و قولی، از علمای شناخته شده چه کسانی عملاً به مرحوم نواب کمک کردند؟
یادم هست ایشان می‌گفت در آن زمان مرحوم آیت‌الله آقاسیدمحمود شاهرودی برای توشه راه و خرج سفر به ایران دو دینار داد، منتها دو دینار برایش کم بود، لذا مرحوم علامه امینی بقیه خرج ایشان را تأمین کرد. چون علامه امینی خودش هم در آن وقت امکانات وسیعی نداشت ولی شخصیت معروفی بود، از جای دیگر آن را تأمین کرد و ظاهراً اینطور یادم می‌آید گویا پنج دینار به ایشان داد که کرایه ماشین بدهد و خرج خوراکش در راه باشد و بعضی دوستان دیگر هم چیزهایی را تأمین کردند. علامه امینی برایش لباسی هم گرفت که تهران ممکن است هوا سرد باشد. بعضی‌ها دعا به گوشش می‌خوانند که می‌خواهی بروی ان‌شاءالله موفق شوی و از آنجا مرحوم آقای شیخ محمدحسن طالقانی و بعضی دیگر را به ایشان معرفی می‌کنند تا وقتی به تهران می‌رود با آنها در تماس باشد. نواب هم با اعتقاد به خدا و آقایانی که تأییدش کردند برای این عمل به تهران برگشت. یادم هست ایشان می‌گفت:«وقتی وارد تهران شدم، آدرس خانه کسروی را گرفتم و مستقیم به خانه‌اش رفتم. بدون اینکه جای دیگر بروم، حتی بقچه رخت‌هایم در دستم بود و با او وارد بحث شدم». نواب چندین جلسه با کسروی بحث می‌کند، حتی در مجالس تبلیغاتی که کسروی داشت شرکت و صحبت می‌کند تا جایی که افرادی را در آن مجلس منقلب می‌کند و در دل برخی هم تشکیک ایجاد می‌کند.

 

به رغم فتوای مراجع درباره کسروی، چرا مرحوم نواب در آغاز با او از راه مباحثه و گفت‌وگو وارد شد؟ می‌خواست از شنیده‌ها مطمئن شود؟
ایشان می‌گفت: «با وجودی که از طریق کتاب‌ها به مسلک او شناخت پیدا کرده بودم و علما گفته بودند کسی که این عقاید را داشته باشد و این مطلب را بگوید مهدورالدم است، ولی برای «لیطمئن قلبی»(2) خودم شخصاً با او صحبت کردم تا برایم جای شک و شبهه‌ای نباشد و این اقدامی که می‌خواهم بکنم بدون شک و تردید باشد. در مذاکراتی که با او داشتم صد در صد یقین حاصل کردم که آدمی نیست که گول خورده است یا مثلاً در حال غفلت، جهل و نادانی است یا امری برایش مشتبه شده باشد. اطمینان صد در صد یافتم که کسروی با یک منظور خاص این هدف را دنبال می‌کند و اصلاح‌شدنی هم نیست. هر چه او را نصیحت کردم، اثری نداشت. لذا تصمیمم را گرفتم». نواب پیش از اینکه به اسلحه دسترسی پیدا کند، شمشیری تهیه می‌کند و تصمیم می‌گیرد او را با شمشیر از بین ببرد، ولی موفق نمی‌شود. ایشان می‌گفت: «چون منزل کسروی اطراف لاله‌زار بود، سه روز در ساعات عبور او از لاله‌زار پشت در مسجد لاله‌زار زاغ سیاهش را چوب می‌زدم و انتظارش را می‌کشیدم». حتی یکی از رفقا به نام آقای خورشیدی همراه ایشان بود که وقتی کسروی می‌رسد، خبر کند و ایشان آمادگی داشته باشد و اگر کسی همراه اوست خورشیدی به او تنه بزند و او را کنار بزند تا نواب بتواند مثلاً با شمشیر گردن کسروی را بزند که اتفاقاً موفق نمی‌شود، چون کسروی به‌طور اتفاقی سرما می‌خورد و مریض می‌شود و در خانه استراحت می‌کند و آن سه روز نمی‌آید. وقتی نواب مأیوس می‌شود که از این طریق بتواند کاری کند به مرحوم حاج شیخ محمدحسن طالقانی مراجعه می‌کند. سپس به آیت‌الله شاه‌آبادی مراجعه می‌کند و 400 تومان برای خرید یک تپانچه ازایشان می‌گیرد، ولی مجالی برای تمرین و امتحان اسلحه و این حرف‌ها نداشت. در روز موعود، سر چهارراه خیابان حشمت‌الدوله، کسروی در درشکه بود که به چنگ نواب می‌افتد، منتها گویا اسلحه کار نمی‌کند یا اینکه احتمالاً یک تیر شلیک و از کنار گوش او رد می‌شود و پوکه در لوله اسلحه می‌ماند و دیگر نمی‌تواند از این اسلحه استفاده کند، لذا حمله می‌کند و با قنداق اسلحه به سر و کله‌اش می‌زند، با اینکه در آن زمان تقریباً 18، 19 ساله بود و سنی نداشت، بر او غلبه می‌کند و او را به زمین می‌زند و سرش را به تیزی لب جوی می‌کوبد. چون ایام حکومت نظامی بود پلیس‌ها و سربازها می‌رسند و کسروی را از دست نواب نجات می‌دهند. البته کسروی در عصایش سرنیزه داشت و با عصا به مرحوم نواب حمله می‌کند که نمی‌تواند کاری بکند. کسروی را که مجروح شده بود به بیمارستان و نواب را به زندان می‌برند، منتها زندان ایشان خیلی طول نمی‌کشد، زیرا علما اقدام می‌کنند. کسروی هم از بیمارستان بیرون می‌آید، چون آن ضربه چندان کاری نبود.

 

ظاهراً در همین دوره است که هسته اولیه گروه «فدائیان اسلام»شکل می‌گیرد. این اتفاق چگونه و در چه شرایطی رخ داد؟
به عنوان تکمله پاسخ قبلی باید اشاره کنم که احتمالاً آقای اسکندری یک قباله و سند خانه‌ای می‌گذارد و نواب را با قید کفالت آزاد می‌کنند و بعد مرحوم نواب شروع می‌کند به یار جمع کردن و تشکیل جلسات. از طریق جلسات سخنرانی افرادی را جمع می‌کند از جمله شهید امامی، حاج حسین اکبری و آقای علی قیصر ‌که در ارتش بود و در خیابان آبشار مغازه داشت. اینها از جوان‌هایی بودند که جذب نواب می‌شوند، سپس کم‌کم جمعیتی تشکیل می‌دهند. در جلسات بحث موضوع کسروی را مطرح می‌کنند. ایشان می‌گفت من سعی کردم دور و اطراف منزل و پایگاه کسروی جلساتی را تشکیل دهم. شب، روز، عصر، وقت و بی‌وقت جلساتی را تشکیل دادم و هیجانی در آن محل ایجاد و جو را آماده کردم تا اینکه هفت نفر از این برادران برای از بین بردن کسروی اعلام آمادگی می‌کنند. ضمناً مردم طی نامه‌های زیاد و طومارهایی که نوشته بودند از دولت درخواست می‌کنند کسروی را به علت کتاب‌هایی که نوشته و توهین‌هایی که به اسلام و مقدسات دینی کرده بود تحت پیگرد قانونی قرار دهند و به دادگاه بکشند و محاکمه کنند.

 

قاعدتاً دولت نباید از سر میل و رغبت به چنین کاری دست زده باشد...
دولت در اثر فشاری که از طرف مردم، اهل علم، علما و طومارها و نامه‌هایی که دریافت می‌کرد برای اینکه جو را آرام و مردم را ساکت کند و به عقیده من بتواند مشروعیتی به کسروی بدهد، محکمه‌ای تشکیل می‌دهد و کسروی را به دادگستری احضار می‌کند. کسروی با اینکه خودش وکیل دادگستری و زمانی دادستان عمومی جنوب تهران، اهواز و آبادان بود، در آن دادگاه از وی بازجویی می‌شود و شهید نواب در آن بازجویی می‌فهمد و واقعاً به این نتیجه می‌رسد که این دادگاه برای رسمیت دادن به کسروی است. در واقع این دادگاه نمی‌خواهد وی و کتاب‌هایش را محاکمه و او را محکوم کند، بلکه می‌خواهد از این طریق به کسروی رسمیت و مشروعیت بدهد. بالاخره بازپرسی است و از او بازپرسی می‌کند. مثلاً اگر دادگاهی تشکیل شد، می‌گویند این کتاب‌ها را بیاورند و در آنجا بررسی کنند و بگویند این مطابق با این قانون اشکال ندارد و کسروی کار خلافی انجام نداده است. نتیجه اینکه موضوعی نیست که بشود جلویش را گرفت. پس آن کسی که علیه او اقدام کرده محکوم است. لذا تصمیم می‌گیرند در همان دادسرا و دادگستری کار این آقا را بسازند و تمام کنند.



تیم برخوردکننده با کسروی چگونه توانست به‌رغم موانع، وارد دادگستری و اتاق بازپرسی شود؟
علی قیصر که در آن وقت در قسمت بخارخانه وزارت دفاع یا وزارت جنگ بود، لباس ارتشی به تن می‌کرد. او از این موقعیت استفاده کرد و توانست بدون اینکه جلب توجه کند به عنوان یک مسئول و یک مأمور وارد دادگستری شود. لباس‌های رفقا و دیگران را هم همین شخص تهیه کرد. توانستند به دادگستری و آن سالن بروند و وارد اتاقی شوند که کسروی در آنجا مشغول جواب دادن به بازپرس بود. در آنجا می‌خواستند کارش را بسازند که هم با چاقو حمله و هم با اسلحه شلیک می‌کنند. حالا یا خودش یا همراهش که در آنجا با او بود شلیک می‌کند، در اثر شلیک، گلوله به پای سیدحسین امامی می‌خورد و پایش مجروح می‌شود. اینها کارشان را با موفقیت انجام می‌دهند و تکبیر می‌گویند و از دادگستری بیرون می‌آیند. بدون اینکه کسی آنها را دستگیر کند و سیدحسین امامی را در درشکه می‌گذارند و با درشکه او را برای معالجه می‌برند.

 

راهبرد فدائیان اسلام و شخص شهید نواب پس از اعدام کسروی چه بود؟ آنها پس از این رویداد چه کردند؟
اغلب اعضای فدائیان اسلام پس از ترور کسروی دستگیر می‌شوند و شهید نواب‌صفوی از همان جا از راه زمینی از نیشابور، شاهرود و سبزوار به مشهد می‌رود و در آنجا با علما ملاقات و مردم را تهییج می‌کند. سپس از طریق کرمانشاه به عراق برمی‌گردد، ولی قبل از آن با عشایر کرمانشاه و مرحوم آقا شیخ فرج‌الله هرسینی ملاقات می‌کند. ایشان در آنجا رئیس ایل و آقا شیخ مرتضی اخوی‌زاده ایشان بود که یک دوره هم نماینده مجلس و جوان بسیار خوبی بود. نواب با ایشان هماهنگ می‌کند تا دیداری با عشایر آنجا داشته باشد و با مرحوم حاج فرج‌الله سوار اسب می‌شوند و به عشایر سر می‌زنند. عده‌ای را آنجا آماده و مهیا می‌کند تا حرکتی در آنجا ایجاد کنند. برخی علما را در بین راه می‌بیند و تحریک می‌کند و از آنجا به عراق می‌رود. در عراق مردم و علما را تهییج می‌کند تا برای استخلاص دستگیرشدگان اقداماتی کنند.



از گفت‌وگوهای مرحوم نواب با مراجع برای آزادی دوستانشان، خاطره‌ای شنیده‌اید؟
بله، من از خود ایشان شنیدم که می‌گفت: «با مرحوم آیت‌الله حاج‌آقا حسین قمی ملاقات کردم و از ایشان خواستم به هیئتی که از ایران آمده بود توصیه کنند. ایشان هم به آن هیئت توصیه کردند. این هیئت در قنسولگری (کنسولگری) نجف اقامت داشتند. من به تلفن‌خانه ـ‌که سر بازار بزرگ بودـ رفتم و تلگرافی به هیئت علمیه زدم و گفته‌های مرحوم آقای حاج‌آقا حسین قمی را برای آنها بازگو و تهدید کردم که اگر شما به ایران بازگردید و اینها را آزاد نکنید، مثلاً چه خواهد شد». در نتیجه این اقدامات بالاخره دستگیرشدگان در تهران آزاد شدند. حاج سراج انصاری هم از افرادی بود که در این خصوص و در آن جلسات و مبارزات و در تهییج مردم با نوشتن طومار و نامه خیلی کمک کرد. مرحوم نواب همیشه با بزرگی از حاج سراج نام می‌برد و او را چنین می‌ستود که آدم از‌خودگذشته‌ای بود./971/ پ203/ع

ارسال نظرات