امام اصالتالاسلامی بود و برخی آقایان اصالتالحوزوی
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از پایگاه تحلیلی فکری رسای اندیشه، وعده ما با دکتر رهدار در موسسه فتوح بود. موسسه ای که با همت خود ایشان تاسیس شده است، در منزلی زیبا، قدیمی و کوچک، با بافتی سنتی ؛ حیاط و حوض و ...
استاد متولد سیستان است و با وجود کسب مدارج بالای علمی در حوزه و دانشگاه، 39 سال بیشتر ندارند.
کسب مدرک ارشد علوم سیاسی و جامعه شناسی از موسسه امام خمینی (ره)، مصادف بوده است با سالهایی که دروس خارج فقه و اصول را می گذرانده اند. بعد از آن دکترای علوم سیاسی خود را از پژوهشکده علوم انسانی و مطالعات فرهنگی می گیرند.
دکتر رهدار از شاگردان و ارادتمندان علامه مصباح یزدی است. مقالات و کتب زیادی از ایشان منتشر شده است: "سیر تکامل غرب شناسی علمای شیعه"، "دین، مدرنیته و اصلاحات"، "تاثیر شرق شناسی بر تاریخ نگاری ایران معاصر" و " این ره صد ساله".
مصاحبه ای که در ادامه می آید، حاصل مهمانی ما در موسسه فتوح است که در دو بخش تقدیمتان می کنیم.
"رسای اندیشه" وظیفه خود می داند تا ضمن ارائه مصاحبه اندیشمندان، نسبت به انتشار پاسخ های احتمالی، اهتمامی دوچندان داشته باشد. قصد ما کمک به تضارب آراء، و آزاد اندیشی در حوزه های علمیه است و در این راه، چشم انتظار یاری اهل نظریم.
آقای دکتر آیا به نظر شما جریانشناسی در حوزه ضرورتی دارد؟
تقسیمبندیها برای تسهیل در فهم است. جریانشناسی، نوعی طبقهبندیِ فکر و افراد جهانِ پیرامون است. ما با هزاران نفر که شخصیّت، فرهنگ، آداب، تیپ و آرمانهای مختلفی دارند روبرو هستیم. هر چه اینها را بهتر طبقهبندی کنیم، در مقام راهبرد، واقعیتر عمل میکنیم. ما ناگزیر از طبقهبندی برای برنامهریزی هستیم و ضرورتش واضح است؛ نه تنها در حوزه بلکه در همه سازمانها و طیفها.
چه روشی برای جریانشناسی حوزه مناسبتر است؟
اگر منظور از روش، این دیسیپلینهایی است که به کار میرود من با اینها مخالفم. بنده اساساً با ورود روشهای علمی که مانند موریانه بر پژوهش افتاده است مخالفم. هر پژوهشی که انجام میشود میپرسند «روشش چیست؟». بنده معتقدم هر پژوهش علمی، روشبردار نیست، مثلاً در پژوهش تاریخی؛ تاریخ، روش ندارد و صرفاً باید دادههای تاریخی را سرهم کرد. در روشهای دانشگاهی نیز، غلبه با روشهای غربی است مثل هرمنوتیک، رئالیسم انتقادی، تحلیل گفتمان و روشهای پوزیتیویسم. این روشها برآمده از یک سری مبانیای هستند که خروجی این روشها، به آن مبانی کمک میکند. شما هر کاری در روش تحلیل گفتمان بکنید، سرانجام در جریان و پازل و میدان غرب هستید. ما به این دلیل که روشِ تولیدی کم داریم، عملاً در یکی از اینها یا نهایتاً ترکیبی از روشها میلغزیم.
حتی اگر روش را به عنوان نقشة راه، در نظر بگیریم؟
این فرق میکند، برای همین من اصرار دارم که «روش» با دیسیپلینهای موجود، تفاوت دارد. چون گاهی روش، ما را به یک نظم گفتاری دعوت میکند، این چیزی معقول و ضروری است. نکتهای که در این باره عرض میکنم، روش بررسی و مواجهه با حوزه علمیه از درون است: شما نباید همة مسائل کلّ حوزه را یکباره تحلیل کنید، چون این در بهترین شرایط شما را از فضای کلّیات خارج میکند. کلیات را همه بلدند. بهتر است تیمی در مجموعه شما تشکیل شود و حوزه را در زمینة ساختاری و محتوایی و روشی بُرش بزند و در هر برش، ده موضوع مشخص شود و هر موضوعی را با یک یا چند نفر از صاحبنظران آن حوزه به بحث بگذارد. برای بعضی موضوعات هم باید از روش میزگرد استفاده کرد.
مسئله این است که شما وارد حوزة گستردهای شدهاید که حداقل در آن بیست جریان قَدَر، فعالیت دارند و شما میخواهید در دو یا سه مصاحبه سر و تهش را جمع کنید. بهتر است برای این رویکرد با افراد خارج از حوزه هم مشورت کرد. چون شناختهای بیرونی از حوزه، حیثیتی از شناختهای درونی حوزه است و ضرورتاً توسط کسانی که درون این مجموعه قرار دارند صورت نمیگیرد.
حتی میتوانیم با افراد مطلع و منصف که خارج از حوزه هستند مشورت کنیم. اگر در جامعه آدم سالم و منصف پیدا کردیم که گفت حوزه در جامعه کم رنگ است، بپذیریم کمرنگ است. یعنی شما برای هر نوع شناخت از حوزه، به یک تیپ افراد نیاز دارید، مثلاً برای آسیبشناسی آموزش حوزه، باید سراغ اساتید بالفعل حوزه بروید، سراغِ آنها که در چرخة آموزش قرار دارند. منظورم از برشها همین است. لازمة این کار این است که از فضای کلیات خارج شوید و وارد فضای جزییات شوید تا بتوانید از افرادی نام ببرید.
در مصاحبه با یکی از بزرگان حوزه، دیدم که ایشان گفتند: از نظر شرعی مشکل دارد که اسم افراد برده شود. چون ممکن است ده سال پیش کسی در موردی حرفی زده باشد که ممکن است بعد از ده سال اگر کسی از او نام ببرد نظر یا عقیده فرد تغییر کرده باشد یا توبه کرده باشد و با این کار ما آبروی او را بردهایم و ما را از این کار منع میکرد. نظر شما چیست؟
خدا رحمت کند مرحوم آقای سید منیر[1] میگفت: تفاوت امام با دیگر بزرگوارانِ دین در این است که امام اصالتالاسلامی بود و برخی آقایان اصالتالحوزوی. آقایان نگران بودند از این که چیزی به پَرِ حوزه نخورَد، امام نگران بود که چیزی به پَر اسلام نخورَد. البته امام توجه داشت که حوزه نماینده و نمایاننده اسلام است اما با همة اهمیتی که به حوزه میداد اولویّت اولش حوزه نبود. حالا در جواب سؤال شما باید بگویم، همان امام فرموده است: «ملاک، حال افراد است». مثلاً الآن در حوزة موجود، آقای صانعی طرز تفکری دارند و اینکه ایشان زمان امام چطور بود، پرسشِ ما نیست. گذشتة او مربوط به کسی است که میخواهد تاریخِ حوزه را بداند. پرسشِ تحقیق ما این است که با داشتههای حوزة کنونی میخواهم چشماندازی از حوزه ترسیم کنم. اگر خاطرهای از توبة بیست سالْ قبلِ یک بزرگوار هست، امروز کمکی به من نمیکند.
حوزه در مقام حاکمیت باید وارد ساحت تفصیلیِ خود بشود، ساحت تفصیلی، ساحت جزئیات و شفّافیّت است، ساحت کلّیات و ابهامات نیست. از این رو شما باید منطق حوزه را شفاف کنید و عقلانیّت حوزه را بالا ببرید. چه اشکالی دارد مردم بفهمند این آقا قبلاً جوری بوده و بعداً توبه کرده و خوب شده است. الآن دستش را هم میبوسیم. وقتی عقلانیّت حوزه بالا برود میفهمیم که اولین گناه، آخرین گناه نیست. تازه وقتی عقلانیت حوزه بالا رفت، به افراد فرصت اشتباه کردن میدهد.
با توجه به برشهای موضوعی، روش یا رویکرد شما نسبت به طبقهبندی حوزه چیست؟
رویکرد من رویکرد مؤلّفهای است. قبل از طبقهبندی حوزه، ابتدا باید مؤلّفههای کلیدی را بیابیم. این مؤلّفهها را که در حوزه بررسی کنیم، طبقهبندی بدست میآید. اما مؤلّفهها از این قرار است:
اوّلین مؤلّفه، «غرب» است. چرا ما مولّفة غرب را جدی میگیریم؟ چون غرب در عصرِ ما، غیریّتِ هویّت ماست. اندیشة دینی از صدر اسلام تا الآن در هر دورهای از تاریخ یک غیریّت هویّتی داشته است. در اسلام اوّلین جریان در غیریّتِ هویّت، جریان شرک است. سپس ما شاهد ظهور و ورود اندیشههای یونانی هستیم و غیریّتِ هویّت ما، افکار غربی-یونانی میشود. جهان اسلام باید مشخص میکرد که فکر اسلامی که درون منظومة عالم اسلامی به وجود آمده است با افکار افلاطون و ارسطو چه نسبتی دارد.
بعد، جریان قومِ مهاجم مغول است و در عصر صفویّه، غیریّتِ هویّت ما اهل تسنّن است. از قاجار به این سو، غیریّتِ هویّتِ ما، غرب بوده است. یعنی هر چیزی را که ما میخواهیم بحث کنیم میگوییم در اسلام این طور است در غرب آن طور است. لذا وقتی مسئله غرب وارد پازل حوزه میشود میتواند حوزه را تقسیم بندی کند. در حوزة کنونی که هزار مؤسسه و انتشارات و جریان خرد و کلان دارد آیا همة اینها غرب را دیدهاند و صدایش را شنیدهاند؟
آیا در حال حاضر، حوزه های علمیه به این موضوع توجه دارند؟
در حوزه بعضی مؤسسات هستند که روی همین موضوع کار میکنند. مانند مؤسسه امام خمینی (ره)، فرهنگستان علوم اسلامی، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و دفتر تبلیغات. اینها دائماً توجه دارند که نسبتشان را با غرب حفظ کنند. البته یک جاهایی نسبت، تعامل است و یک جاهایی نسبت، ستیز است و جاهایی نسبت تباین است.
مسئله اینجاست که معمولاً جریانهایی که به غیریّت هویّت توجهی ندارند معمولاً جریانهای کوتهبین هستند. ما مؤسّساتی داریم که فقط اسلام را به صورت عام دیدهاند. عمده فضای حوزه الآن این گونه است مانند مؤسّسه مذاهب اسلامی یا دانشگاه اصول دین و دانشگاه ادیان و مجمع جهانی تقریب و جامعهالمصطفی این گونهاند.
مولّفة دوم «دین» است. مقصود از دین، تلاش در دایرةالمعارف دین است نه مذهب. ما جریانهایی در حوزه داریم که رسالت کاریشان در حوزة مذهب است. مانند مؤسّسه شیعهشناسی و مؤسّسه آقای حسینی قزوینی که بحث مذهب وهابیّت و دفاع شیعه در مقابل وهابیّت را مورد نقد و بررسی قرار میدهد و صرفاً به این موضوع میپردازد، مؤسّسات مربوط به مهدویت را هم میتوان در این برش جای داد.
مؤلّفة سوم، «انقلاب اسلامی» است. انقلاب اسلامی، عاملی است که در حوزه، حتی میتواند مرجعیت را هم طبقهبندی کند. بعضی از مراجع اصلاً در موضوع انقلاب وارد نشدند، اما بعضی دیگر، مانند آقای اراکی و کعبی و مؤمن، فقه حکومتی و فقه سیاسی را در حوزه تدریس میکنند. این یعنی آنها صدای انقلاب را شنیدهاند و انقلاب برای آنها مسئله شده است. این عامل، نهادهایی در درون حوزه ایجاد کرد که با آن نهاد میتوان تأثیر انقلاب در حوزه را رصد کرد؛ از جملة آنها دانشگاه معارف را میتوان نام برد. یعنی انقلاب اسلامی باعث شکلگیری این نهاد حوزوی شده است و نهادی که ممکن است سالی پنجاه جلد کتاب و چند نسخه نشریه در رابطه با انقلاب اسلامی با رویکرد حوزوی منتشر کند.
مهمترین نکتهای که بعد از مؤلفهها باید یاد کرد این است که آیندهپژوهی نهادهای حوزوی بسیار مهم است. مثلاً وقتی شما روند آموزش فقه را از گذشته تا به حال میخوانید، وقتی کسی میگوید فقه سیاسی و فقه حکومتی نداریم یعنی اصلاً کاری به فردای فقه ندارد ولی آیا نهادها و مؤسّساتی داریم که علاوه بر گذشته، دغدغه مهندسیِ فردا را هم داشته باشند؟ یعنی به جای حضور منفعلانه بخواهند در تاریخ حضور فعّالانه داشته باشند. یعنی قبل از اینکه اتفاقی بیفتد اجتهادی صورت بگیرد. اینجا دو مدل متفاوت است: مثل این است که شما داخل خانة اوپنی میشوید و از فقیه سؤال میکنید که در خانه ای با این سبک و نقشه خانم من چطور باید حجابش را رعایت کند و فقیه نیز نظری مثبت یا منفی در این رابطه میدهد. گاه نیز نزد فقیه میرویم و میپرسیم در این زمین خالی، چگونه خانه بسازیم. فرق این دو در این است که دومی آینده را مهندسی میکند.
اما آیا در حوزه جریانهایی را داریم که بخواهند آینده را مهندسی کنند؟ متأسفانه پاسخْ منفی است (مگر در مؤسسه مهدویّت) و این از ضعفهای جدّی حوزه است. حوزهای که مدّعیِ حکومت بر دنیاست باید سی سالِ قبل بحثِ آیندهپژوهی را مطرح میکرد و بودجه و ذهنهایی را به آن اختصاص میداد تا آینده را بو بکشند. ما برای آیندهپژوهی افرادی نداریم که ذهنشان اتفاقات پنجاه سال بعد را بو بکشد، مثل اهالی سیاست که شمّ سیاسی دارند.
جریانها یا ملاکهای دیگری نیز میتوان به کار بست؟
ما یک جریان عقلگرا داریم که همه چیز را به فضای فلسفه میبرد، مانند جریان موسسه امام خمینی. جریانی که نسبت به مبانی دغدغهمند است چنین میپندارد که اگر مبانی افراد را درست کند، به تَبَع آن، سلوک رفتاریِ ایشان هم درست میشود. اما در مقابل اینها، افرادی هستند که به جد مخالف این جریان هستند؛ آنها معتقد نیستند که هر کس، نظرش درست شد رفتارش نیز درست میشود؛ این همه پزشک داریم که سیگار میکشند، اینها در نظر اعتقاد دارند سیگار ضرر دارد ولی عملاً سیگار میکشند، پس اینطور نیست که اگر فکر جامعه را اسلامی کردید، متعاقباً رفتار جامعه هم اسلامی شود. مانند دختران بدحجاب که در نظر، حجاب را قبول دارند ولی مخالفتِ عملی میکنند یا همة ما معتقدیم دروغ چیز بدی است ولی دروغ میگوییم.
آسیب را کجا می بینید؟
ای کاش جلسهای داشتیم به نام آسیبشناسیِ حوزه؛ ما در حوزه انسانهای متفکّر و عمیقی تربیت میکنیم ولی انسانهای مفید تربیت نمیکنیم. این خیلی مهم است چون ما آموزش راهبردی به طلبهها نمیدهیم. مثلاً بعد از انقلاب برای قانون اساسی، هشتصد پیشنویس ارائه شده است حوزه فقط یک پیشنویس داد که آن هم کاری فردی بود. این یعنی این همه آدمِ عمیق، تربیت کردیم ولی راهبردینویس تربیت نکردیم.
ما در حوزه انسانهای متفکر و عمیقی تربیت میکنیم ولی انسانهای مفید تربیت نمیکنیم. این خیلی مهم است چون ما آموزش راهبردی به طلبهها نمیدهیم.
دلیلش این است که ما حوزه اجرا را، حوزة پَستی میدانیم؛ به همین دلیل وقتی آقای لاریجانی میرود قوّه قضاوت را بگیرد، در قم میپیچد: حیف شد. چون باورِ ما این است که تا آخر درس بخوانیم و درس بگوییم. حالا درس بخوانیم که چه بشود؟
الآن ما طلبههای فاضلی داریم که رفتهاند در گوشه و کنار کشور مسئولیت گرفتهاند و دارند جدّی خدمت میکنند ولی حوزه، شهریه آنها را نمیدهد و آنها از چشم حوزه افتادهاند. اما الآن افرادی در حوزه هستند که هیچ کاری نمیکنند. حتی پژوهش هم نمیکنند. حالا یا به دلیل بیسوادی یا تنبلی. فقط حوزویاند. چون کاری نمیکنند حوزه آنها را بیشتر قبول دارد. من بعضی از وقتها تصور میکنم دل بزرگواران ما خوش است که کلاس درس خارجشان شلوغ باشد. یعنی ما نباید مسئولیت قبول کنیم تا کلاس درس بزرگواران شلوغ باشد.
من این را قبول دارم که حوزة اجرا بدون حوزه فکر منحرف میشود و تا اتاق فکری نباشد چیزی برای اجرا کردن نیست. دغدغه کسانی را که به اندیشه و نظر بها میدهند محترم میشمرم ولی تلقّی من این است که حوزه به نسبت معقولی میان نظر و عمل نرسیده است. گاه میپندارند که حوزة عمل آزمایشگاهِ حوزة نظر است. بعضیها که عمیقتر هستند میگویند: حوزة عمل، تنها آزمایشگاه نظر نیست ضمن اینکه آزمایش میکند نظر را نیز تقویت میکند. ولی من معتقدم حوزة عمل، ظرفِ تکوینِ حوزة نظر است. یعنی اگر فقیه و عالمِ ما در حوزة عمل قرار نگیرد فکری که به نظرش میرسد فکر نیست. فکر باید در متن حاصل شود نه در خلأ. چون معرفت و آگاهی از دل متن به دست میآید.
ما برای چشم انداز فقه سیاسی مان به آیات نظام نیاز داریم نه به آیات عظام، یعنی ما نیازمند کسانی هستیم که خاستگاه فکری افکار آنها عینیّت بیرونی داشته باشد؛
از این منظر عملکرد حوزه را چگونه می بینید؟
من گفتم برای چشم انداز فقه سیاسیمان به آیات عظام نیاز نداریم، به آیات نظام نیاز داریم، آقایان فکر کردند من دارم تئوری میدهم تا آخوندها حکومتی بشوند که البته من روی همین حرف هم هستم. چون رژیم که رژیمِ رضاشاهی نیست. ما ده-پانزده قرن تلاش کردیم که این نظام بر پا شود، الآن هیچ دلیلی نمیبینم که حوزه، سازی مستقل از نظام بزند. الآن چرا باید حوزه مستقل شود؟ مگر حکومت معاویه است؟ یک زمانی قبلاً خود رضاشاه بودجه را به روحانیّون نمیداد و به سکولارها میداد، الآن ما خودمان به روحانیّون و حوزه نمیدهیم، با این فکر که حوزه مستقل باشد. در حالی که همة ما میدانیم تمام دانشگاههای ما از بالا تا پایین دارد جریان سکولار را در کشور نهادینه میکند. تمام بودجهها را به آنجا سرازیر میکنیم، حوزه هم نباید مستقل باشد، باید بمیریم چون حوزه است. وقتی من میگویم آیات نظام میخواهیم یعنی کسانی که خاستگاه فکری افکار آنها عینیّت بیرونی داشته باشد. نظام به معنی عینیّت بیرونی است، نه در خلأ رشد کردن. ما به لحاظ اندیشهای اصالتالحوزوی فکر میکنیم و نه اصالتالاسلامی. ما نگران اسلام نیستیم، اما نگران حوزه هستیم.
محتوای حوزه از زمانهاش جلوتر است اما کارآمدی حوزه، میل به صفر دارد. چرا که به قالبها نیندیشیده است. یعنی ادبیات تولید دارد، اما ادبیات توزیع ندارد. اساساً به قالب توجه پیدا نکرده است. زبان ارتباطیِ حوزه یا زبان وعظ است که به حمدالله فعّال است و یا زبان تخصّص و علم که مربوط به نوشتن کتاب و مقاله است. در حالی که هزار زبان دیگر وجود دارد که حوزه به آنها فکر نکرده است. مثل زبان طنز.
بخش دوم این گفت وگو متعاقبا منتشر می شود./924/د102/ج