واکاوی اسلام سیاسی
سیاست در اسلام ساختار سیاسی ویژه و ثابتی نداشته است؛ اما قرآن اصولی را تعیین نموده که در جامعه اسلامی قانون به شمار میآیند. از جمله این اصول، شورا است. قانون حضرت محمد(ص) در مدینه، نخستین قانونگذاری در اسلام است. جمهوری اسلامی ایران نخستین مورد در تاریخ اسلام است که در آن علمای مذهبی که نزدیکترین طبقه به روحانیت در اسلام هستند، مستقیماً بر یک کشور اسلامی حکومت کرده اند.
در تاریخ اسلام، نخست حکومت خلفای راشدین و خلفای اموی و پس از آن، حکومت سلاطین رواج یافت. شیعیان، حکومت خلفا را نظام سیاسی مشروع و قانونی نمیدانستند و معتقد به امامت بودند. شیعیان، پادشاهی را به عنوان نوع حکومت در زمان غیبت آخرین امام(عج) پذیرفتند. این رأی در بین شیعیان، پیش از مطرح شدن نظریه حکومت ولایت فقیه توسط امام روحالله خمینی(ره) عمومیت داشت. امام خمینی(ره) در کشف الأسرار بر این باور است: «ما نگفتیم که ما شاه هستیم یا سلطنت حق ماست؛ ما این طور بیان کردیم که اگر سلطنتی تشکیل شود که هر خردمندی تصدیق میکند که آن خوب است و مطابق مصالح مردم و کشور است، البته تشکیلاتی که بر اساس احکام خدا و عدل الهی تأسیس شود، بهترین تشکیلات است. لکن اکنون نخواستهاند اساس حکومت را به هم بزنند. اگر گاهی هم با شخص سلطانی مخالفت کرده اند، مخالفت با همان شخص بوده، از باب آن که او را مخالف مصالح کشور میدانستهاند و مخالفت با اصل سلطنت نداشته اند.»[i]
در تاریخ اسلام، حفاظت از شریعت و برقراری نظم، وظیفه پادشاهان به شمار میرفت. با این حال پادشاهان تا حد بسیار زیادی از آموزه های شریعت که به آنان واجب بود، دور بودند.
در نظریه سیاسی اسلام، نقش دولت محدود بوده است و در عمل مسائل عمده ای همچون عدل، بهداشت و آموزش تا قبل از به وجود آمدن دولت های جدید در جهان اسلام، در اختیار بخش خصوصی قرار داشت. حکومت معمولاً شخصی بود و تا قبل از دوران معاصر خلفا و پادشاهان جلسات پیوسته ای با مردم عادی داشتند که در این نشست ها به شکایات و تقاضاهای مردم پاسخ میدادند.
مفهوم «اسلام سیاسی» اصطلاحی متأخر است که غالباً از سوی برخی اندیشمندان برای توصیف اوضاع و تحولات فکری و سیاسی جاری در سرزمین های اسلامی به کار میرود. یکی از مهمترین کسانی که این مفهوم را در شکل عام آن به کار برده، «جان اسپوزیتو» است. وی در این خصوص میگوید: «اسلام سیاسی عبارت است از احیا یا تجدید حیات مذهبی در زندگی خصوصی و عمومی.»[ii]
یکی از ابعاد اسلام، مضاف بر ابعاد معنوی آن، این است که با طرح ایده های نوین توانسته به عنوان بدیلی برای ایدئولوژی هایی همچون ناسیونالیسم، سوسیالیسم و لیبرال سرمایه داری مطرح شود.
اسلام همچنین با طرح موضوع مشروعیت الهی به عنوان منبع مشروعیتی غیر از منابع مشروعیت عرفی، توانسته است رقیبی جدی برای حکومت های عرفی ظاهر گردد و منبعی مهم برای بسیج عمومی نیروها و افزایش مشروعیت حکومت های اسلامی فراهم سازد. این تحولات باعث شد تا برای توصیف آن، شماری از پژوهشگران و اندیشمندان سیاسی، واژه «اسلام سیاسی» را ابداع نمایند. البته شاید این مفهوم در ابتدای امر مفهومی نو و جدید تلقی گردد، اما در حقیقت به لحاظ پیشینه و محتوا، در صدر اسلام ریشه دارد.
با نگاهی به تاریخ اسلام و نیز با بررسی منظومه فکری و عملی آن، آنچه عیان میگردد، وجود برنامهها و دستورالعملهایی است برای همه ابعاد و شئون حیات مادی، معنوی، فردی و اجتماعی انسان که نمونهها و الگوهای تحقق یافته کثیری برای آن در تاریخ اسلام وجود دارد. بر این اساس، اسلام سیاسی نظریهای است مربوط به سیاست و حکومت که ریشه در آموزههای اعتقادی اسلام دارد.
اصطلاح اسلام سیاسی، اصطلاحی جدید است که در برابر اسلام سنتی پدید آمده است و به دنیای مدرن تعلق دارد. بر اساس این نظریه، گفتمان اسلام سیاسی گفتمانی است که هویت اسلامی را در کانون عمل سیاسی قرار میدهد. در گفتمان اسلام سیاسی، اسلام به یک دال برتر تبدیل میشود.[iii]
«بابی سعید» معتقد است که مفهوم اسلام سیاسی بیشتر برای توصیف آن دسته از جریانهای سیاسی اسلام به کار میرود که خواستار ایجاد حکومتی بر مبنای اصول اسلامی هستند. بنابراین اسلام سیاسی را میتوان گفتمانی به حساب آورد که گرد مفهوم مرکزی حکومت اسلامی نظم یافته است. اسلامگرایی طیفی از رویدادها از پیدایش یک ذهنیت اسلامی گرفته تا تلاشی تمام عیار برای بازسازی جامعه مطابق با اصول اسلامی را در بر میگیرد.[iv]
با عنایت به تقسیم بندی هایی که به خصوص در چند دهه اخیر در حوزه دین اسلام از قبیل اسلام سنتی، اسلام سیاسی و... رواج یافته، در این مقاله بر آن هستیم که ضمن بررسی موضوعی و محتوایی مقوله اسلام سیاسی، به نوعی ریشه یابی کنیم که این گونه مفاهیم(اسلام سیاسی، اسلام سنتی، بنیادگرایی و...) از کجا، با چه اهدافی و تحت چه شرایطی وارد ادبیات سیاسی -به خصوص مسلمانان- شده است.
مبانی اسلام سیاسی
در تاریخ اندیشه های سیاسی، فرازی برجسته و فصلی روشن در رابطه با اندیشه سیاسی انبیا به چشم میخورد که از عوامل مهم و سرنوشت ساز تاریخ سیاسی جهان محسوب میشوند. چنان که در تاریخ نظام های سیاسی جهان نیز فراز مربوط به نظام های سیاسی مبتنی بر مکتب انبیا و دین، جایی برای تأمل و بررسی دارد. گر چه نویسندگان تاریخ اندیشه های سیاسی در غرب، سعی کردهاند که علم سیاست و اندیشه های سیاسی را از اندیشه های ادیان پالایش کنند و بدین لحاظ در تاریخ، دست به یک جداسازی خیانت بار زده اند که هرگز نه به لحاظ دین و نه به لحاظ علم، قابل گذشت نیست.
در تاریخ اندیشههای سیاسی، همواره از هومر، سقراط، افلاطون، ارسطو، سیسرون، تا قرن پنجم میلادی و بعد از اگوستین تا قرن بیستم سخن گفته میشود. ولی در هیچ کجای این تاریخ گسترده سیاسی، فصلی به عنوان اندیشه های سیاسی ادیان و انبیا دیده نمیشود و علی رغم نقش تاریخ سازی که تفکر دینی انبیا داشته است، نه در تاریخ نظام های سیاسی و نه در تاریخ اندیشه های سیاسی، نامی از آنان برده نشده است.
عملکرد حضرت موسی(ع) به عنوان نجات بخش قومی تحت شکنجه، حتی جدای از اندیشه و عملکرد یک نبی، یک پیامبر و یک فرستاده خدا، خود یک عمل سیاسی بوده است و پشتوانه آن حرکت عظیم، بی شک یک اندیشه سیاسی و یک مکتب عمیق بوده است که در تاریخ اندیشه سیاسی غرب، هرگز از آن نامی برده نشده است.
حضرت ابراهیم(ع) بنیانگذار بزرگ مکتب توحید در سیاست، بیست قرن قبل از میلاد مسیح با ایجاد بنیادی نیرومند و مکتبی بس عمیق در سیاست، با جریان و قدرت سیاسی حاکم زمان خود درگیر شد و در تاریخ اندیشه های سیاسی جهان ورق های نورانی و حرکت زایی را به وجود آورد. او نه تنها بر اساس آن بر قدرت حاکم زمانش فایق آمد و ملتش را نجات بخشید، بلکه راه مبارزه توحیدی را به ملت ها آموخت و راه نجات را فرا روی آنها گشود.
حضرت موسی(ع) پیامبر مبارز و نستوه، بیش از دوازده قرن قبل از میلاد مسیح، یک بار دیگر مبارزه با یکی از قدرتمندترین حاکمان تاریخ را آغاز نمود و جریان و اندیشه سیاسی حاکم را سرنگون کرد و ملتش را بر اساس اصول سیاسی مبتنی بر توحید رهبری کرد و به پیروزی رساند و یک بار دیگر اندیشه سیاسی توحیدی را برای تبیین پیروزی ها و شکست ها ترسیم کرد.
پیامبران بعد از حضرت موسی(ع) تا ظهور حضرت عیسی(ع) راه او را دنبال کردند و اندیشه سیاسی مبتنی بر مکتب توحیدی او، قرن ها راهنمای عمل سیاسی گشت و پس از ظهور حضرت عیسی(ع) نیز این مبارزه اصولی و خستگی ناپذیر تا به بالای دار رفتن این رهبر نستوه الهی ادامه یافت. این توالی تاریخی، سنت الهی تا بعثت پیامبر اسلام(ص) و سپس تا به امروز در طول این تاریخ ممتد، بزرگترین حوادث سیاسی تاریخ را به وجود آورد و اندیشه سیاسی تابناکی را رقم زد.
اما آن هنگام که قلم تاریخ نگاری به دست غرب میافتد، تنها به آنچه که مربوط به اوست، آن هم در بعد مادی تاریخ بسنده میکند و تاریخ سیاسی انبیا و تاریخ اندیشه های توحیدی را از صحنه های تاریخ سیاسی و تاریخ علم میزداید و تفکر سکولاریزم را که چند صباحی بیش نیست که در غرب پا گرفته است، به همه زمان ها و قرن های گذشته تسری میدهد و همه آثار با شکوه این بعد از تاریخ انسان ها و اندیشه های ناشی از آن را به فراموشی می سپارد.
در تاریخ اندیشه سیاسی غرب، بلکه در تاریخ علوم به طور عام، از تاریخ انبیا صحبتی به میان نیامده است. منظور از تاریخ اندیشه سیاسی غرب، حوزه فکری غرب است، نه جغرافیای مکانی غرب. تکنولوژی، حاصل زحمات مردمان و جمعیت جغرافیای مکانی غرب نیست؛ بلکه حاصل اندیشه بشریت در کل تاریخ است؛ "علم میراث مشترک بشریت است".
امروز نامی از آفریقا در تاریخ برده نمیشود؛ ولی آن به این دلیل نیست که هیچ نقشی هم نداشته باشد. علم نه ملی است نه جغرافیایی؛ زیرا تمامی زحمات و تلاش بشر در تمامی مناطق جغرافیایی، علم را تکامل می بخشد. بنابراین، علم تابع جغرافیا، ملیت و قومیت نمیتواند باشد. تکامل علم، حلقه های متصل به هم است. علم با تمامی این حلقه ها ارتباط تفکیک ناپذیر دارد.
منظور از اهداف سیاسی انبیا، هدفهای از پیش تعیین شدهای است که پیامبران بر اساس وحی الهی برای رسیدن به آن اهداف، تمامی توان خویش را به کار گرفتند و در این راه از هیچ گونه تلاش، ایثار و فداکاری فرو گذار ننمودند. این اهداف در حقیقت، مبین اندیشه های ادیان بزرگ و مطرح در تاریخ است که عامل تحولات وسیع در تاریخ بوده اند و مبانی فکری و عملکردشان در تاریخ تمدن و فرهنگ جهان، نقش مؤثری داشته و تاریخ ساز بوده است.
بررسی اهداف سیاسی انبیا، در تجزیه و تحلیل مبانی اندیشه سیاسی اسلام، میتواند از مهمترین مباحث باشد و همچنین در تبیین رابطه دین و سیاست نیز نتیجه ساز تلقی گردد.
ادیان الهی عمدتا دارای سه هدف مهم بودهاند؛
اول: اقامه قسط و حق و هدایت جوامع بشری به سمت عدالت.
دوم: دعوت به سوی حق و ایجاد ارتباط سازنده میان انسان و خدا.
سوم: پیشرفت در مسیر تکامل.
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط؛ هر آینه پیامبرانمان را با حجتهای روشن فرستادیم و با ایشان کتاب و ترازو فرو فرستادیم تا مردم به داد و انصاف برخیزند.»(حدید/25)
هر یک از این سه هدف والای دین و انبیا، ارتباط تنگاتنگ با مسائل سیاست دارد و بدون یک اندیشه سیاسی منسجم و سازمان یافته و فلسفه سیاسی روشن، قابل تحقق نمیباشد. این سؤال همواره در رابطه با اهداف انبیا مطرح میشود که اگر هدف تمام انبیا و اولیای خدا، اقامه قسط و ایجاد عدالت در جامعه است، بنابراین چگونه ممکن است که تفکر و عملکرد انبیا جدای از سیاست باشد؟
بی شک اقامه قسط و عدل، قانون میطلبد و قانون نیز به نوبه خود، بدون نظام حقوقی روشن شکل نمیگیرد و بدون یک نظام سیاسی اجرا نمیشود و نیز بدون یک اندیشه سیاسی، دولت و نظام سیاسی تحقق نمییابد و بدون این سلسله مراتب، دستیابی به حق و قسط امکان پذیر نمیشود.
بارزترین بخش تعالیم انبیا، شریعت است که مبین یک نظام حقوقی مشخص و متمایز میباشد. یک نظام حقوقی، از یک سو زمینه ساز مجموعه قوانین و مقررات حاکم و از سوی دیگر خواهان یک قدرت سیاسی و حکومتی است که ضمانت اجرای آن قوانین را بر عهده بگیرد.
هدف دوم رسالت انبیا، دعوت بشر به سوی خدا و هدایت معنوی انسانها و فراهم کردن راه و زمینه رشد و تعالی انسانهاست، که جز در چارچوب یک عمل سیاسی و یک حکومت بشری امکان پذیر نیست. اولین کار حضرت ابراهیم(ع) دعوت مردم به سوی خداست و اولین برخوردش با نمرود است که سدی آهنین در مقابل او قرار داده است و اولین اقدامش، یک مبارزه همه جانبه با این برخورد است. اساس این مبارزه، یک تفکر سیاسی است. دعوت، نیاز به برنامهریزی و تشکل دارد. هر نوع تشکل و شکل دادن و برنامهریزی، یک عمل سیاسی است. هدایت به معنای راهبری، به مفهوم رساندن جمعی به یک ایدئولوژی و اهداف از پیش تعیین شده است، که دقیقا یک اصطلاح سیاسی است. بنابراین هدایت انبیا، یعنی رهبری، یک عمل سیاسی است.
هدف سوم ادیان، آزاد سازی انسان از قیودی است که او را از تکامل باز میدارد و راه های رسیدن به قرب الهی را به روی او میبندد که چنین هدفی نمیتواند مجرد از یک عمل، جریان و مبارزه ممتد سیاسی برای نیل به آزادی در ابعاد مختلف فردی، اجتماعی و بین المللی باشد.
آزادی در منطق دین، عبودیت خدا و رستن از عبودیت غیر خدا است؛ به گونه ای که در قرآن آمده است: «و لقد بعثنا فی کل امة رسولا أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت فمنهم من هدی الله و منهم من حقت علیه الضلالة؛ به تحقیق در میان هر امتی رسولی از میانشان برانگیختیم تا(مردم را بخواند به اینکه) پروردگار را بپرستند و از پرستش طاغوت بپرهیزند. از میان این مردمان کسانی هستند که ره یافتند و به هدایت رسیدند و از میان اینها بعضی هستند که به ضلالت و گمراهی کشانده شدند.»(نحل/36)
عبودیت در مفهوم دینی، چیزی نیست جز به معنای آزادی مطلق از همه عوامل غیر خدا و رهایی از همه موانع رشد و تکامل و نیز آزادی از بند اسارت تمایلات نفسانی و غیر عقلانی. بی شک آزادی با این مفهوم گسترده، از یک بینش عمیق فلسفی و سیاسی برخوردار است که پیوند دین و سیاست را دو چندان مینمایاند.
تعالیم دین در زمینه موضع گیری انسان در برابر خدا و شیطان، در حقیقت ترسیم کننده خط آزادی یا اسارت انسان است که می خوانیم: «من یطع الرسول فقد اطاع الله؛ کسی که اطاعت رسول را کند، به تحقیق پروردگار را اطاعت کرده است.» و از سوی دیگر هر گونه تبعیت و قبول حاکمیت غیر خدایی، حرکتی است شیطانی و در قرآن آمده است: «و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و کبرائنا فأضلونا السبیلا؛ و میگویند: پروردگارا به درستی که ما از بزرگان و رهبران خود اطاعت کردیم، پس به گمراهی رسیدیم.»(احزاب/67)
در منطق دین وابسته بودن به دنیا و تمایلات غیر خدایی، وابستگی به پایگاه قدرت طاغوت است و فرعون ها برای استیلایشان، نیاز به پایگاهی در درون انسان های در بند دارند و این پایگاه در میان همان نیازها و وابستگی های مردم دربند و اسیر شهوات است.
فرعون ها خود از درون وابسته به دنیا و دربند عطش قدرتند و به همین دلیل، نابود شدنی هستند. اما از سوی دیگر متکی به پایگاهی پایدارند که جا در درون انسان های دربند دارد و به همین دلیل است که می مانند و بر میزان قدرت و سلطه شان نیز میافزایند.
امروز مهم ترین پایگاه قدرت شیطانی، آمریکا، همان وابستگی های مهار نشده ملت های مستضعف به نیازهای مادی و تمایلات پست و زیانبار و رفاه زدگی است و تنها راه رهایی و تخریب پایگاه استبداد داخلی و استکبار خارجی دستیابی به آزادی به مفهومی است که در هدف دین و رسالت انبیا نهفته است. بیگمان ارائه راه مبارزه با استبداد و استکبار، یک اندیشه سیاسی است؛ هر چند که نفی استبداد و ضدیت با استکبار، در حقیقت یک خصلت اخلاقی ناشی از خود سازی است و طبعا میتواند یک حرکت اخلاقی تلقی شود، اما این خاصیت ذاتی دین است که مسائل زندگی را از یکدیگر جدا نمیکند و همه را به همدیگر پیوند میزند و از حاصل آن در مسیر تکامل انسان سود میبرد.
از این رو است که بخش قابل توجهی از مسائل و اندیشه های ناب سیاسی اسلام، در لابه لای مباحث اخلاقی مطرح شده اند و بیشترین رهبران نهضت ها و حرکت های انقلابی ما در تاریخ اسلام، همان عرفا بوده اند.
علمای اخلاق، ایجاد رعب و ترس در دیگران را از صفات رذیله و در زمره گناهان کبیره یاد کردهاند و به استناد روایات گفتهاند: کسی که بیگناهی را بترساند، گناهش در حدی است که به هنگام حشر بر پیشانی وی نوشته میشود: «آیس من رحمة الله؛ مأیوس از رحمت الهی!» مفاد این حدیث و این گفتار اخلاقی، تنها یک مسئله کاملا سیاسی است که اهمیت و موقعیت امنیت را در جامعه به وضوح بیان کرده است.
امام حسین(ع) نیز میفرماید: «اگر معتقد به دین نیستید و بر اساس دین عمل نمیکنید، شیوه آزادگان را داشته باشید»؛ یعنی اگر دین ندارید، راه آزادگان را بروید. یعنی عاقلانه اندیشیدن و آزاد فکر کردن؛ یعنی بر اساس عقل اندیشیدن و حرکت کردن.
1. اعتقاد به ابعاد فراگیر دین
دین اسلام در همه ابعاد، پیش رفته و فراگیر است. به انسان و اجتماع همه جانبه می نگرد و آموزه های آن شامل همه ضروریات زندگی می باشد. غلامرضا بهروز لک معتقد است که در گفتمان اسلام سیاسی، دین فقط یک اعتقاد نیست، بلکه ابعادی فراگیر دارد و تمامی عرصه هیأت آدمی را در بر میگیرد.[v]
2. اعتقاد به جدا ناپذیری دین از سیاست
صرف نظر از تلازم مفهومی دو مقوله دین و سیاست، اصولا توجه به سه بخش اصولی تعالی اسلام: ایدئولوژی، شریعت و اخلاق، خود مبین این رابطه عمیق، اصولی و جدایی ناپذیر میان آن دو است و با توجه به محتوا و مسائل ماهوی دین و سیاست، جایی برای تردید باقی نمیماند که در اسلام رابطه دین و سیاست یک رابطه منطقی و ماهوی است و این دو، لازم و ملزوم یکدیگرند و جدایی ناپذیر و به عبارت دیگر این رابطه به عنوان یک اصل و یک مبنای کلی و زیربنایی در تفکر اسلامی غیر قابل انکار میباشد.
صورت مسئله و ماهیت این رابطه منطقی را میتوان به صورت ها و شیوههای مختلف طرح کرد:
* در عرصه سیاست و قلمرو دین مشترکاتی وجود دارد که این دو را در هدف و یک سلسله مسائل مهم زندگی اجتماعی، به هم مربوط میسازد. ولی در عین حال، هر کدام از آن دو، ممیزات و ویژگیهای اختصاصی خود را دارند و به همین دلیل در شرایط خاص ناگزیر از یکدیگر جدا میشوند. مثلا در شرایط فساد دولت و اقتدار سیاسی حاکم که راه هر نوع اصلاح و دگرگونی بسته میشود، دین راه انزوا پیش میگیرد و پیروانش را به کنارهگیری از ورطه سیاست فرا میخواند؛ چنانکه سیاست و سیاستمداران نیز در شرایط استبداد دینی و فساد اقتدار دینداران، ممکن است که دین را از صحنه خارج کنند، گر چه خود دیندار هم باشند.
به همین دلیل جمعی در بررسی اندیشه های سیاسی اسلام، رابطه دین و سیاست را در حد همان مرز مشترک دو مقوله پذیرا هستند و التزام به این رابطه را به صورت مشروط میپذیرند و جدایی نسبی را اجتناب ناپذیر میدانند.
به نظر میرسد که این گونه برداشت از ارتباط دین و سیاست، از آنجا ناشی میشود که اینان دین و سیاست را به مفهوم عینی آن دو لحاظ کرده اند که در این صورت میتوان فرض کرد که یکی از آن دو یا هر دو از مسیر و هدف خود، خارج و دچار تباهی شود. در حالی که پیش فرض آن است که در صورت مسئله، دین و سیاست به مفهوم درست آن دو تفسیر شود که در این صورت فرض جدایی، امکان پذیر نخواهد بود.
* بخش عظیمی از مسائل دین در قلمرو عملکرد سیاسی است؛ در حالی که متقابلا در عرصه سیاست نیز بسیاری از مسائل، مربوط به قلمروهای دینی است. به عبارت دیگر، چه از بعد نظری و چه از بعد اجرایی، هر کدام از آن دو ناگزیر به قلمرو دیگری کشیده میشود و بدین جهت سیاست، دین را میطلبد و دین نیز سیاست را.
در این برداشت نیز میتوان مناقشه کرد. چه قلمرو دین با جامعیتی که دارد، همواره همه عرصههای سیاست را فرا میگیرد و هیچ نظر یا عمل سیاسی نیست که دین در آن نظر یا عملی را عرضه نکند، حتی در مواردی که نص شرعی وجود ندارد. دین، انسان را مکلف به عمل به مقتضای عقل نموده است و میتوان گفت که این موارد نیز از قلمرو دین جدا نیست.
* برخی نیز رابطه دین و سیاست را این گونه تفسیر میکنند که در یک جامعه دینی خواه ناخواه همه چیز و از آن جمله سیاست نیز دینی میشود و این نوع تلازم یک امر طبیعی و نوعی جبر است. هنگامی که مردم در یک جامعه سیاسی دیندار هستند، سیاست هم دینی میشود و این خصیصه، مدام که مردم ملتزم به دیانتاند، اجتناب ناپذیر است و برای جدا کردن سیاست از دین، باید ابتدا مردم را از دین جدا نمود و آن گاه که جامعه بیدین شد، سیاست هم غیر دینی میشود.
بیگمان چنین تفسیری از رابطه دین و سیاست، به معنی ارتباط ماهوی میان آن دو نمیتواند باشد و این رابطه بیشتر به راه و رسم دینداری جامعه، بستگی خواهد داشت تا مقتضای خود دین؛ به طوری که اگر فرض کنیم که جامعه دیندار نخواست دین را در سیاست دخالت دهد، سیاست در این صورت غیر دینی خواهد شد. همچنین اگر چنین فرضی امکان پذیر باشد که جامعه بیدین بخواهد به دین عمل کند، سیاست دینی خواهد بود. به تعبیر روشنتر با چنین تفسیری، در حقیقت، این دین و سیاست نیست که متلازماند؛ بلکه این اراده مردم است که جهت سیاست را تعیین میکند.
برای توجیه این نظر و تفسیر باید نکتهای را بر آن افزود که اگر میان دین و سیاست تلازم ماهوی وجود نداشت و دین، سیاست را به دنبال نمیکشید، هرگز دیندار بر آن نمیشد که سیاستش دینی باشد. اگر دینداری جامعه، سیاست را دینی میکند، به خاطر آن است که دین چنین اقتضایی را دارد و دیندار و جامعه دینی از آن گریزی ندارند.
اسلام سیاسی بر تفکیک ناپذیری دین و سیاست تأکید کرده و مدعی است اسلام از نظریهای جامع درباره دولت و سیاست برخوردار است و به دلیل تکیه بر وحی از دیگر نظریههای سیاسی متکی بر خرد انسانی، برتر است.[vi]
3. اعتقاد به تشکیل دولت مدرن بر اساس اسلام
اسلام سیاسی از تعبیرهای اسلامی برای تبیین و توضیح وضعیت سیاسی جامعه استفاده میکند و بازگشت به اسلام و تشکیل حکومت اسلامی را تنها راه حل بحران های جامعه معاصر به شمار میآورد. اسلام سیاسی در پی ایجاد نوعی جامعه مدرن است که در کنار بهره گیری از دستاوردهای مثبت تمدن غرب از آسیبهای آن به دور باشد.[vii]
4. اعتقاد به استعمار غرب عامل عقبماندگی مسلمانان
زمانی در مقابل شعار مارکسیست ها که اقتصاد را زیر بنا مینامیدند و مقوله های دیگر را رو بنا، نویسندگان اسلامی بر آن بودند که اقتصاد را از دیدگاه اسلام، امری رو بنایی معرفی نمایند و منظور آنان از رو بنا بودن اقتصاد، آن بود که اصل در اسلام، اندیشه توحیدی است و اندیشه اقتصادی از اندیشه توحیدی نشأت میگیرد و معنی و مفهوم این اصل، آن نبود که از تأثیر اقتصاد به عنوان یک عامل نیرومند اجتماعی که در بیشترین مسائل جامعه، نقش تعیین کننده دارد، چیزی بکاهند.
مشابه این بحث را میتوان در مورد سیاست از دیدگاه اسلام نیز مطرح کرد و آن اینکه آیا سیاست از دیدگاه دین یک وسیله است یا هدف؟ اصل است یا فرع؟ زیر بناست یا رو بنا؟ یکی از بارزترین نمودهای سیاست، قدرت است؛ آیا قدرت، هدف است یا وسیله؟
بسیاری از اندیشمندان، معتقدند که در تفکر دینی، قدرت سیاسی تنها یک وسیله برای استقرار حق و اجرای عدالت است. قدرت بدان جهت مطلوب است که در خدمت به خلق به کار آید و گر نه قدرت طلبی خود ضد ارزش است. نهج البلاغه آکنده از تعبیرات مختلفی در این زمینه است که بخشی از آن را در فصل مربوط به اندیشه سیاسی در نهج البلاغه خواهیم خواند.
برخی از متفکران اسلامی قدرت را هدف دانستهاند و استقرار حاکمیت دین را منوط به تحصیل آن کرده اند و در نتیجه آن را از واجبات دینی شمرده اند. قدرت به عنوان یک صفت الهی و مقدس، از اصول اعتقادی اسلام است و قدرتمند بودن یک ارزش است؛ از این رو مشاهده میکنیم که گاه در روایات، از انسان ضعیف ـ هر چند که مؤمن هم باشد ـ شدیدا انتقاد و نکوهش شده است.
اما اینکه امام(ع) در نهج البلاغه، یک جا از بیاعتباری دولت و بیارزشی قدرت، سخن میگوید: «و الله لاسلمنه ما سلمت امور المسلمین» و در جای دیگر از تفویض قدرت به معارضان حکومتش؛ یعنی قاسطین، ناکثین و مارقین سخت خودداری میکند و به شدت در مقابل آنها میایستد، بدان خاطر است که گاه مورد سوء استفاده قرار میگیرد و در جهت منفی به کار گرفته میشود و روشن است که امکان این نوع سوء استفاده، هرگز دلیل بر منفی بودن ارزش قدرت نیست. چرا که همه ارزشهای والا حتی علم، حیات و دیگر فضایل، در معرض سوء استفاده هستند.
چنین به نظر میرسد که هر دو سخن قابل توجهاند و از نظر منطق دین، پذیرفته شده میباشند. این مطلب در مورد اقتصاد هم صادق است. به علاوه حتی بنا بر فرض اول نیز میتوان گفت که وسیله بودن سیاست از دیدگاه شریعت، چیزی از اهمیت سیاست از دیدگاه دینی نمیکاهد و چنین نیست که هر چه وسیله تلقی شد، فرع است و کم اعتبار، بلکه این وسیلهها هستند که نخستین اهداف هر امری را تشکیل میدهند.
بنابراین، سیاست به عنوان یک عنصر اصلی در زندگی و شأنی همیشه همراه با انسان بوده است و همچنین عمل سیاسی و پالایش صحنههای سیاست، همواره از اهداف مهم دین بودهاند. این اصل را میتوان با مطالعه اهداف انبیا، به روشنی به دست آورد.
اسلام گرایان عقب ماندگی سیاسی مسلمانان را زاییده استعمار جدید غرب میدانند و به این وسیله با دست گذاشتن بر حساسیت های امت اسلام، میخواهند به عقب ماندگی مسلمانان پاسخ گویند.[viii]
علی رضایی پناه
--------------------------------------------------------------------------------
[i] کشفالأسرار امام خمینی( ره)، ص 186)
[ii] جان اسپوزیتو، جنبشهای اسلامی معاصر (اسلام و دموکراسی)، ترجمهی شجاع احمدوند، تهران، نشر نی، 1389، ص 22.
[iii] بهروزلک، غلامرضا؛ اسلام سیاسی و اسلامگرایی معاصر، پگاه حوزه، شمارهی 209، خرداد 1386
[iv] سعید، بابی؛ هراس بنیادین اروپامداری و ظهور اسلامگرایی، ترجمهی غلامرضا جمشیدیها و موسی عنبری، تهران، دانشگاه تهران، 1379،ص20
[v] بهروزلک، غلامرضا؛ جهانی شدن و اسلام سیاسی در ایران، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی، 1386، ص39
[vi] حسینیزاده، محمدعلی؛ اسلام سیاسی در ایران، قم، دانشگاه مفید، 1386، ص17
[vii] حسینیزاده، محمدعلی؛ اسلام سیاسی در ایران، قم، دانشگاه مفید، 1386، ص18
[viii] روا، الیویه؛ تجربهی اسلام سیاسی، تهران، مرکز انتشارات بینالمللی صدرا، 1378، ص23
975/700/ر