چگونگی رویارویی شهید منتظری با لیبرالیسم سیاسی
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از روزنامه جوان، «…جناب آقای صباغیان در سخنانشان مطلبی را گفتند که مثل اینکه من هر وقت حرف حق میزنم دیوانه شدم یا اختلال روانی دارم یا از این چیزها... حالا الفاظش یادم نیست، اتهامی را به من وارد آوردند که به قول خودشان نقل قول هم کردند. من لازم است توضیحی در این جهت بدهم. به خدمتتان عرض بکنم که در این کشور ما جنگ با امریکا داشته و داریم و خواهیم داشت و با ابرقدرتها و تا وقتی هم که زنده هستیم در این راه قدم برمیداریم، از هیچ کس هم نمیترسیم. تا آن وقتی که زنده هستیم مگر اینکه ایادی امریکا یا وابستگان به امریکا بنده را یا امثال بنده را بکشند در این کشور، ولی تا زنده هستیم ادامه میدهیم به راهمان. این سری مسائل را مطرح کردن دلیل بر این است که افراد دلیل و سندی برای گفتههای خودشان ندارند میآیند به یک همچون مسائلی متمسک میشوند و چه خوب بود که مسائل به صورت بحث و بحث آزاد و در همین مجلس یک شرایطی پیش میآمد که همه پروندهها شکافته بشود و ما بتوانیم به مردممان بیشتر آگاهی ببخشیم که چه دستهایی در این کشور وجود داشته و حالا هم هست که میخواهند مسیر انقلاب اسلامی را تغییر بدهند...»
سطوری که از نظرتان گذشت، بخشهایی از نطق پیش از دستور شهید مجاهد، حجتالاسلام والمسلمین محمد منتظری در مورخه24/2/60، درمجلس شورای اسلامی است. آنچه دراین فرازِ کوتاه آمده به خودی خود نمایانگر فضایی است که درباره تلاشها و فعالیتهای بیوقفه آن تکاپوگر خستگی ناپذیر وجود داشته است. درنگاهی منصفانه باید گفت که شهید محمد منتظری از جمله شخصیتهایی است که پس از شهید آیتالله دکتر بهشتی وبه موازات آن مورد ترور شخصیت و هدف شایعهپردازی قرار گرفته است. ریشه این امر را باید در حساسیتهای هوشمندانه آن شهید بر رفتارهای گروههای لیبرال مسلک، در سالیان آغازین انقلاب جستوجو کرد. بیتردید شهید منتظری از اولین کسانی است که درباره پارهای تصمیمات و رفتارهای گروههای به ظاهر ملی، زنگ خطر را به صدا درآورد و به همین دلیل سیل فضاسازی منفی و جنگ روانی به سوی وی روانه گشت. این فضای حاد تا بدانجا گسترش یافت که پدر آن شهید، آیتالله شیخ حسینعلی منتظری فرزند خود را فردی عصبی دانست و خواهان آن شد که علاقهمندان به انقلاب او را در بیمارستان بستری و در راه مداوای وی بکوشند!
این نوشتار درپی آن است که به مدد خاطرات برخی دوستان و یارانِ «محمد» راز ایجادِ این فضای پرشایعه درباره اورا بازنمایاند و برگی از دفتر قطور و پرعبرت تاریخ انقلاب را دربرابر خوانندگان بگشاید.
دور امام را خالی کردید تا اینها اطراف امام را بگیرند!
یکی از محورهای گلایه شهید محمد منتظری از انقلابیون دیرین و همراهان امام در قم و نجف، این بود که آنان فضای سیاسی و فرهنگی کشور پس از انقلاب را، به جریانات اباحه جوی اعتقادی و سیاسی چون «جبهه ملی» و «نهضت آزادی» باز گذارده وهریک برای انجام پارهای مأموریتها و مشاغل جزیی، به گوشهای از استانها یا نهادها و ادارات رفتهاند. آیتالله محمدرضا ناصری از همراهان و دوستان شهید محمد منتظری دردوران مبارزات و نماینده کنونی ولی فقیه در استان یزد، در اینباره میگوید: «محمد با نظرات و بسیاری از فعالیتهای ملیگراها مخالف بود و با آنها درگیر میشد. پس از انقلاب هم وقتی به تهران آمد، در مواردی دوباره با آنها درگیری پیدا کرد. اصولاً آنان به دلیل عقاید لیبرالیستی اهل مماشات بودند و روحیه انقلابی نداشتند و به حرکتهای انقلابی فکر نمیکردند و بیشتر حرکتهایشان اصلاحی بود. در واقع محمد از امام الهام گرفته بود، از حرکتهای انقلابی و مسائل حکومت اسلامی گرفته تا موضوع رفتن شاه، لذا کاملاً بر عکس آنها فکر میکرد، زیرا برای آنان رفتن شاه مسئله نبود و از این موضوع راضی نبودند، بلکه میگفتند شاه بماند، ولی سلطنت کند نه حکومت و این یکی از موارد اختلاف نظر آنها بود. اصولاً در اکثر مسائل شهید منتظری صد در صد با آنها مخالف و درگیر بود. من اوایل انقلاب به دستور حضرت امام برای استقبال آیتالله صدوقی به یزد رفتم. آن زمان، با شهید منتظری ارتباط نداشتم. البته قبل از شهادتش گاهی که به تهران میآمدم، سری هم به ایشان میزدم. ایشان ناراحت بود و میگفت: «شما تا ایران آمدید، امام را رها کردید و هر کدام به جایی رفتید. دور و بر امام را خالی کردید تا اینها اطراف امام را بگیرند!» از مرحوم بازرگان و امثال ایشان ناراحت بود و هر چه به ایشان میگفتیم: «آرام باش!»، قبول نمیکرد و به مخالفت علیه آنها ادامه میداد. آنها هم متقابلاً در مورد شهید منتظری بسیار توطئه میکردند». (1)
رفتار بازرگان برای او غیر قابل قبول بود
شاید بتوان انتصاب شخصِ مهندس مهدی بازرگان به عنوان اولین نخست وزیر انقلاب را، نقطهای قلمداد کرد که شهید محمد منتظری رفتارهای اعتراضی خویش را کلید زد. وی سالها پیش از پیروزی انقلاب و در جریان مبارزات چریکی و مسلحانه خویش، بسیاری از مدعیان مبارزه را به اندیشه و عمل میشناخت و به زوایای گوناگون شخصیت و به ویژه نقاط ضعف ایشان اشراف داشت. به همین دلیل بر این باور بود که نقشآفرینی این عده در ماههای آغازین پس از پیروزی انقلاب، مخرب و ضایعهآفرین تواند بود. از این روی کمتر فرصتی را در تقابل نظری و عملی با این طیف فرو میگذاشت و همین فرآیند در مقاطعی به اختلافات شدید و خبرساز مبدل میگشت. دکتر محمدعلی هادی نجفآبادی از دوستان وی در اینباره معتقد است: «مرحوم محمد منتظری بعد از انقلاب، از انتخاب مرحوم بازرگان به عنوان نخستوزیر بهشدت برآشفت و اصلاً این موضوع برایش قابل قبول نبود. اگر یادتان باشد در گفتارها و نوشتههایش در آن زمان به دولت موقت، حتی شهید بهشتی و سایرین به دلیل اینکه این انتخاب را دستپخت آنها میدانست بهشدت حمله میکرد. با وجود علاقهای که به انقلاب داشت، از وضع بعد از انقلاب ناراحت بود. در انتخابات مجلس ایشان نماینده مردم نجفآباد شد و من به عنوان نماینده مردم تهران وارد مجلس شدم. یادم هست در مجلس هم چهره شاخصی بود. یک بار در مجلس، نامهای علیه دولت بازرگان خواند که اینها به مستشاران نظامی امریکا اجازه نمیدهند از کشور خارج شوند. مواضع ایشان بسیار مشهور است. نه بنده و نه سایر دوستان به هیچوجه با موضعگیریهای ایشان علیه شهید بهشتی، مرحوم بازرگان و... موافق نبودیم و حتی به ایشان تذکر هم میدادیم. پس از آنکه چنین مواضعی گرفت، جلسات زیادی داشتیم. یادم هست حتی به قم رفتیم و با پدرشان صحبت کردیم. همانطور که میدانید پدرشان علیه ایشان اعلامیه دادند. در حقیقت محمد منتظری در مخالفت با وضع موجود، آمدن دولت بازرگان و وضعی که بعد از انقلاب به وجود آمده و خلاف توقعش بود، حالت عادیاش را از دست داده بود و آن، برای محمد اعلامیه خوبی نبود. با وجودی که رابطه آیتالله منتظری به عنوان پدر با ایشان بد نبود، ولی آیتالله منتظری مخالف این وضع بود، با این حال شهید منتظری در موضع خود سرسخت و به شدت ناراحت بود. خیلی وقتها من و دوستان با ایشان صحبت میکردیم، اما اصلاً قانع نمیشد. شهید منتظری به صورت فردی برخورد تند و شدیدی با لیبرالها نداشت، ولی همانطور که اشاره کردم از وضعی که بعد از انقلاب به وجود آمده بود، کاملاً ناراضی بود. بعضی نمایندگان بسیار بیادبانه برخورد میکردند و حتی به آنها فحش میدادند، ولی او اینگونه نبود. اصولاً آقای بازرگان و سیستمی را که به وجود آمده بود، قبول نداشت. از طرفی کسی هم به او کاری نداشت، چون به هر صورت محمد منتظری بود. همه ماجراهای بعد از انقلاب ایشان از هواپیما، رفتن به لیبی، لبنان، سخنرانیها و نوشتههایش میتوانید اینطور تفسیر کنید که او این انتخاب را قبول نداشت. همانطور که در نوشتههایش هم هست معتقد بود یک خط صهیونیستی وارد انقلاب شده است از اینرو چهرههای بسیاری را متهم میکرد». (2)
پردهای از یک مظلومیت!
همانگونه که در دیباچه این نوشتار نیز بدان اشاره رفت، در سال 1358، شرایط به گونهای برای شهید محمد منتظری سخت شد که وی حتی شاهد موضعگیری پدرش علیه خود شد! تا این بخش از ماجرا، چیزی است که همه تعقیبکنندگان سیاست در آن دوران بر آن واقفند. این اما، تمامی ماجرا نبود. سالها بعد، حجتالاسلام والمسلمین محمدحسن رحیمیان، دوست صمیمی و قدیمی محمد، پردهای دیگر از مظلومیت وی را آشکار ساخت. داستان این بود که آقای منتظری جماعتی را برای دستگیری محمد به اصفهان فرستاده و آنان نیز در مواجهه حضوری، با وی درگیر شده بودند، هرچند که نهایتاً موفق نشده بودند وی را با خود ببرند: «جای شگفتی و عبرت است که در همان سال اول پیروزی انقلاب نفوذیها و خط نفاق و جاسوسی کار را به آنجا رساندند که لیبرالهای وابسته و جاسوسانی همچون امیر انتظام شدند عقلای قوم و در جایگاه مدیریتهای کلیدی نشستند و زجرکشیده نابغهای همچون شیخ محمد را با تهمتها و جوسازیهای گوناگون به جایی رساندند که مشابه روزگار حاکمیت طاغوت به زندگی پنهانی روی آورد که ادامه این روند به حوادثی همچون هفتم تیر و هشتم شهریور و... رسید.
در چنین فضایی بود که شیخ محمد مخفیانه به اصفهان آمد و مقر خود را در منزل حقیر که در کنار منزل پدرم قرار داشت و فقط مشتمل بر یک اتاق و نصف به صورت دال بود برای مدتی قرار داد و قرار شد هیچ کس مگر افرادی که او انتخاب میکند و احیاناً نزد آنها میرفتیم از حضور او در اصفهان و منزل ما مطلع نشود. بعد از مدتی پدرم از حضور شیخ محمد در آنجا مطلع شد و حدود دو هفته بعد که آقای منتظری بهشدت در جستجوی شیخ محمد بود، طی تماس تلفنی با پدرم، از حضور او در خانه ما مطلع شد. چندی بعد پدرم گفت من نتوانستم ناراحتــی و وضعیت روحـی آقای منتظری را تحمل کنم و ترجیح دادم برای رفع نگرانی ایشان مطلب را لو دهم. بعد از اطلاع آقای منتظری یک شب که به اتفاق شیخ محمد به منزل دکتر واعظی رفته بودیم ـ دکتر واعظی اولین استاندار اصفهان بعد از انقلاب بود و آن شب به تهران رفته بود و تازه سیدکاظم بجنوردی به عنوان جانشین او به اصفهان آمده بود ـ زنگ خانه زده شد و شیخ حسن ابراهیمی و سعیدیانفر که فرمانده سپاه قم بود وارد شدند. معلوم شد به خانه ما رفته بودند و با اطلاع از اینکه به منزل دکتر واعظی آمدهایم، به آنجا آمده بودند. آنها اعلام کردند از سوی آقای منتظری آمدهاند و مأمور بردن شیخ محمد هستند، از آنها اصرار توأم با تحکم و از شیخ محمد استنکاف قاطعانه. این روند کمکم به جدال و سپس نزاع کشیده شد و آنگاه که آنها خواستند با زور شیخ محمد را ببرند، مقاومت سرسختانه او موجب زخمی شدن یکی از آنها شد و سرانجام با تهدید شیخ محمد در حالی کــه شیخ حسن هم مرا به خاطر عدم همکاری برای غلبه بر شیخ محمد تهدید میکرد، با دست خالی برگشتند». (3)
آشتی شیرین دو یار درآستانه وصال
با وجود آنچه که بدان اشارت رفت، نمیتوان از نظر دور داشت که شهید محمد، درمواردی نیز در شناخت همپیمانان دولت موقت، خطا نمود و به عنوان نمونه شخص شهید آیتالله دکتر بهشتی را به همین عنوان مورد انتقادِ خویش قرار داد. با این همه و پس از فرونشستن غبارهای سیاست در نیمه دوم سال 59 و ماههای آغازین سال60 و از همه مهمتر افشای ماهیت ملیگرایان، این دو یار دیرین بار دیگر درکنار هم قرار گرفتند و نهایتاً در یک زمان و مکان به لقای دوست رسیدند. حجتالاسلام مسیح مهاجری دراین باره خاطرهای شنیدنی دارد که مرور آن در این بخش از مقال مغتنم است: «چهار پنج روز مانده به فاجعه هفتم تیر، اعضای دفتر سیاسی در ساختمانی واقع در خیابان سعدی طبقه هفتم که هم دفتر روزنامه و هم دفتر سیاسی در آن قرار داشت، جمع شده بودیم. در آنجا درباره مسائل و تحلیلهای سیاسی و همچنین تحلیلهای لازم روز که خوراک تشکیلات حزب بود، بحث میشد. همگی در سالن بزرگی منتظر نشسته بودیم که آقای بهشتی بیایند. همانطور که میدانید ایشان بسیار منظم بودند و هیچگاه یک ثانیه تأخیر در وعدههایشان نبود و ما همیشه شرمنده میشدیم که دیر میرسیدیم و وقتی میرسیدیم، میدیدیم ایشان آنجا حضور دارند. هیچ وقت تأخیر نمیکردند. آن روز یک دقیقه، دو دقیقه تا یک ربع منتظر شدیم، دیدیم نیامدند. برای ما همان یک دقیقه تأخیر هم بسیار تعجبآور بود و چند دقیقه در قانون وعدههای دکتر بهشتی نمیگنجید، چه برسد به یک ربع! همه با هم صحبت میکردیم و از هم میپرسیدیم که چه شده است که ایشان اینقدر تأخیر دارند؟ آن زمان مانند حالا تلفن همراه هم نبود که از پاسدار یا رانندهشان بپرسیم. مسیر هم طولانی نبود. دفتر کار ایشان در دادگستری واقع در میدان ارگ بود. همانطور که گفتم ما هم در خیابان سعدی بودیم. ضمن صحبت با یکدیگر ناگهان در باز شد و آقای بهشتی وارد شدند. بهمحض ورود با صدای بلند گفتند: «سلام علیکم! آقا عذر میخواهم، ببخشید...» و به این ترتیب از همان بدو ورود شروع به عذرخواهی کردند. ایشان آمدند و نشستند و منتظر ما هم نشدند که علت تأخیرشان را بپرسیم و خودشان شروع به توضیح دادن کردند. ما هم بسیار مشتاق بودیم بدانیم چه اتفاقی افتاده است. آقای بهشتی بسیار خوشحال بودند. کمتر ایشان را آنقدر شاد و مسرور دیده بودم. چهرهشان بشاش و خوشرنگ شده بود و دائماً لبخند میزدند. گفتند: «علت اینکه دیر آمدم این بود که محمدآقا آمده بود.» ما تعجب کردیم که محمدآقا کیست؟ به ذهنمان هم خطور نمیکرد چنین اتفاقی افتاده باشد. پرسیدیم: «محمدآقا کیست؟» پاسخ دادند: «محمدآقای منتظری.» بسیار تعجب کردیم، چون علاقه دکتر بهشتی به محمد منتظری بیشتر شده بود و از وی ناراحت نبودند. با توجه به سابقه برخورد محمد منتظری با ایشان و اینکه طرف اصلی حملات وی، ایشان بودند. تا آن روز نشنیده بودیم که آقای محمد منتظری قصد داشته باشد نزد آقای بهشتی برود. حتی به ما هم نگفته بود که قبلاً موضوع را به ایشان منتقل و زمینهسازی کنیم. خودش یکباره پیش آقای بهشتی رفت که این موضوع برای خود آقای بهشتی هم بسیار عجیب بود. آقای بهشتی گفتند: «من از اتاق بیرون نیامده بودم که آمدند و اطلاع دادند آقای محمد منتظری آمده است و میخواهد شما را ببیند. من بین دو محذور گیر کردم: یکی اینکه ایشان را بپذیرم و در اینجا تأخیر داشته باشم و یکی اینکه ایشان را نپذیرم و بهموقع به اینجا برسم. سرانجام بهتر دیدم ایشان را بپذیرم و با ایشان صحبت کنم تا تصور نکند قصد دارم به ایشان بیاعتنایی کنم. من از اینکه محمدآقا بیاید و با ایشان دیداری داشته باشم استقبال کردم. ایشان وارد اتاق شد و سلام کرد. من جلو رفتم و محمدآقا را بغل کردم. [مرتباً از محمد منتظری با لفظ محمدآقا یاد میکرد.] ایشان را بوسیدم و گفتم: «خوش آمدید محمدآقا!» و ایشان هم شروع به صحبت کرد و به من گفت: «آقای بهشتی! من امروز آمدهام تا از شما عذرخواهی کنم، چون در مورد شما اشتباه میکردم و قصد و غرضی هم نداشتم.» ما به آقای بهشتی گفتیم: «شما چه گفتید؟» در جواب گفتند: «محمدآقا من از اول هم میدانستم که شما قصد و غرضی ندارید و اشتباه میکنید. منتظر چنین روزی هم بودم که متوجه شوید و خودتان برگردید. حالا هم خیلی خوشحالم و هیچچیز در دل ندارم و نیازی به عذرخواهی نیست. الان هم از شما عذرخواهی میکنم. ببخشید که دیر آمدم. به این دلیل بود و شما هم حتماً آن را قبول میکنید». (4)
فرزند اسلام و قرآن
سرانجام و پس از دورهای طولانی و مشحون از جهاد مداوم، شهید محمد منتظری در انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در کنار 71 تن دیگر از یاران امام، به لقای حق رسید و در قرب مجاهدان راه خدا آرام و قرار یافت. مهمترین گواهی درباره عملکرد او پس از مدتها تبلیغات منفی و مغرضانه، مهر تأییدی است که امام راحل بر کارنامه طولانی جهاد وی نهاد:
«حضرت حجتالاسلام والمسلمین آقای منتظری ـ دامت برکاته
گرچه تمام شهیدان انقلاب و شهیدان عزیز و معظم یکشنبه شب، از برادران ما و شما بودند و ملت قدرشناس برای آنان به سوگ نشستند و دشمنان اسلام در شهادت آنان شاد و اسلام عزیز سرافراز است لکن از فرزند عزیز شما شناختی دارم که باید به شما با تربیت چنین فرزندی تبریک بگویم. او از وقتی که خود را شناخت و در جامعه وارد شد، ارزشهای اسلامی را نیز شناخت و با تعهد و انگیزۀ حساب شده وارد میدان مبارزه علیه ستمگران گردید. او با دید وسیعی که داشت، سعی در گسترش مکتب و پرورش اشخاص فداکار مینمود. محمد شما و ما، خود را وقف هدف و برای پیشبرد آن سر از پا نمیشناخت. شما فرزندی فداکار و متعهد و متفکر و هدفدار تسلیم جامعه کردید و تقدیم خداوند متعال. او فرزند اسلام و فرزند قرآن بود. او عمری در زجرها و شکنجهها و از آن بدتر، شکنجههای روحی از طرف بدخواهان بهسر برد. او به جوار خداوند متعال شتافت و با دوستان و برادران خود راه حق را طی کرد. خدایش رحمت کند و با موالیانش محشور فرماید. از خداوند متعال برای جنابعالی و بازماندگان این فرزند برومند اسلام صبر و اجر خواهانم. والسلام علیکم و رحمهالله. روحالله الموسوی الخمینی»/1330/د101/س
پینوشتها:
1 ـ ر. ک به: ماهنامه شاهدیاران، ویژهنامه شهید محمد منتظری، گفت وگو با آیتالله محمدرضا ناصری
2 ـ ر. ک به: همان، گفت وگو با دکتر محمدعلی هادی
3 ـ ر. ک به: همان، مقاله حجتالاسلام والمسلمین محمدحسن رحیمیان
4 ـ ر. ک به: همان، گفت وگو با حجتالاسلام مسیح مهاجری