۱۴ تير ۱۳۹۳ - ۱۷:۳۳
کد خبر: ۲۱۱۹۵۵

وقتی امام خمینی به خودشان تسلیت گفتند

خبرگزاری رسا ـ روز سوم شهادتش، همسر امام تشریف آوردند منزل ما. آن روز، با ما گفتند امام رحمت الله یک بار در شهادت مرحوم مطهری متاثر شد، یک بار هم در شهادت شهید محلاتی.
امام خميني
به گزارش خبرگزاری رسا، کتاب «شاهدان بصیرت» نوشته ابراهیم رستمی به برخی خاطرات شهید حجت الاسلام محلاتی پرداخته است که بخشی از خاطرات این شهید را در ذیل می خوانیم:
 
 ایشان متواضع بود و خوش برخورد، گاهی اوقات می گفتم فلان شخص منافق است. ایشان می گفت:"پس من باید احترام بیشتری به او بگذارم تا جذب اسلام شود." سپس می گفت: "حضرت رسول صل الله علیه و اله و سلم پیش پای یهودی و مسیحی در مسجد بلند می شد."
 
احسان به خلق
 
در همان سالهای اول جنگ در اهواز، سمینار گذاشت. سمینار تمام شد. ساعت یک و نیم نیمه شب بود که شهید محلاتی متوجه شد یکی از دوستان گرفتاری خانوادگی پیدا کرده، با وجود خستگی شدید، همان موقع مثل یک پدر دلسوز به مشکل او رسیدگی کرد و بعد از حل مشکل او، به استراحت پرداخت.
 
یک روز گفتند: تلفن با تو کار دارد. گوشی را برداشتم. شهید محلاتی بود، گفت:"من از منزل امام تماس می گیرم" مثل اینکه در اهواز مشکلی برای کسی پیش آمده بود، مرحوم آشتیانی هم آن را با امام رحمت الله در میان گذاشته و امام رحمت الله هم شهید محلاتی را مسوول رسیدگی به موضوع کرده بود. ایشان آنقدر پیگیری کرد تا مشکل بر طرف شد.
 
امام رحمت الله علاقه خاصی به شهید محلاتی داشت و احترام خاصی برای ایشان قائل بود اگر امام رحمت الله می خواست در مورد موضوع خاصی تصمیم بگیرد و شهید محلاتی حضور نداشت، می فرمود:" بگذارید تا حاج شیخ هم بیاید".
 
تسلیت امام راحل
 
روز سوم شهادتش، همسر امام تشریف آوردند منزل ما. آن روز، با ما گفتند:"امام رحمت الله یک بار در شهادت مرحوم مطهری متاثر شد، یک بار هم در شهادت شهید محلاتی."روزی هم که خدمت امام رحمت الله رسیدیم، فرمود:"من اول باید به خودم تسلیت بگویم، بعد به شما. برایتان ازخداوند طلب صبر می کنم".
 
بچه های سپاه
 
صبح، قبل از رفتن، قبای نو را از مادر خواست، همیشه موقع رفتن به جبهه غسل می کرد. این بار کیفی که مدارک سپاه راتوی آن می گذاشت، نبرد. گفت:" کیف در دفتر است."و بعد با همه خداحافظی کرد. نزدیک حرکت هواپیما بود. گفته بود کاری دارم که باید انجام بدهم. یکی از طلبه ها ناراحتی قلبی داشت و حاج آقا می خواست توصیه ای بنویسد برای بیمارستان.
می گوید:" زنگ بزنید هواپیما نرود تا من هم برسم."
می گویند: "با هواپیمای بعدی بروید."
می گوید: "اینها از جامعه روحانیت آمدهاند. من به جبهه فاو دعوتشان کرده ام. خودم حتما باید باشم."
 
زیاد می شنیدیم که میگفت: " بچههای سپاه، بچههای من هستند و اگر مشکلی دارند، باید من دنبال آن باشم و بتوانم مشکلشان را حل کنم."
 
بارها میگفت:"خدمت امام رسیدم وگفتم که بچههای سپاه مشکل زندگی دارند، مشکل مالی دارند."
 
او به سپاه و پاسداران عشق میورزید و تا آنجا که میتوانست برای رفع مشکلاتشان تلاش میکرد.
 
یکی از یادگارهای ایشان، صندوق تعاون سپاه بود که اعتبار ویژه ای داشت و هدفش کمک به بچه های سپاه و رزمندگان بود./904 /ت303/س
ارسال نظرات