مناقشه هستهای ایران میدان منازعه ابرقدرتها

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، خلیج فارس و خاورمیانه منبع اول انرژی جهان است و آمریکا تلاش دارد آن را در اختیار بگیرد؛ امریکا حرکت جدی خود را برای تصرف منطقه را با فروپاشی شوروی آغاز کرده است و در سالهای اخیر اروپای غربی، روسیه و چین پی به جدی بودن برنامههای آمریکا بردهاند. لذا نبرد اصلی بین نیروهای سیاسی خارج از منطقه است که وجود و اهمیت جمهوری اسلامی ایران، منازعه آنها را به میدان مناقشه هسته ای ایران کشیده است. نقش ایران در این بین بسیار جدی و تعیین کننده است و محور اصلی گفتگوها تهران و جایگاه آن خواهد بود. چرا که برای آمریکاییها نقطه پرش برای تصرف جهان «ایران» است. چه دوستانه، چه از طریق منازعه و مخاصمه. اکنون به نظر میرسد این وظیفه دولتمردان و سیاستمداران ایرانی است که از تضاد منافع بین قدرتها بهترین بهره را ببرند.
خلیج فارس به عنوان یکی از مرزهای آبی ایران در طول تمام قرون از مناطق استراتژیک به شمار میرفته است. اهمیت این منطقه را در تحولات مختلف تاریخ ایران میتوان به روشنی مشاهده کرد؛ به گونه ای که در دورههای گوناگون ساختار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران متأثر از ویژگیهای ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک آن بوده است. از سوی دیگر خلیج فارس به عنوان یک منطقه ژئوپلیتیک واقع در یکی از مهمترین مسیرهای دریایی نه تنها در آسیا بلکه در سراسر دنیا از اهمیت و ویژگیهای خاصی برخوردار است. لذا این موقعیت ممتاز سبب شده است تا از سپیده دم تاریخ رقابتهای استعماری و توسعه طلبانه دولتهای سلطه گر همواره مورد توجه قرار گیرد؛ و در سالهای اخیر به دلیل اهمیت زیاد انرژی حاصل از تولید نفت قدرتهای صنعتی جهان را بیش از پیش متوجه منطقه کرده است.
در سطح بین الملل نقاطی مختلفی وجود دارد که انهدام آنها و یا صدمه زدن به تأسیسات مستقر در آنها میتواند به سادگی تعادل جهان را به هم بزند. مناطق صنعتی در آلمان، آمریکا، انگلیس، ژاپن یا بازارهای بورس لندن، نیویورک، توکیو و پاریس و باقی شهرهای بزرگ و تأثیر گذار مانند واشنگتن، نیویورک، لوس آنجلس، فرانکفورت، برلین، لندن و پاریس. ضربه به هر کدام یک از این مراکز پس از چندی قابل جبران است، اما نقطه ای در دنیا وجود دارد که هر گونه ضربه شدید با تصرف سریع آن میتواند اقتصاد دنیا و به دنبال آن حیات انسان صنعتی را به شدت به خطر اندازد و آنجا منطقه خلیج فارس است. در اهمیت این منطقه همین بس که این کشورها تنها مناطق جهان هستند که از سال 2080 به بعد نیز نفت دارند. باید گفت که تنها دو کشور عربستان سعودی و ایران 34 درصد ذخایر نفتی دنیا را در اختیار دارند؛ به عبارت دیگر هرگونه اتفاقی در حیات سیاسی و اقتصادی این دو کشور تأثیر مستقیمی بر تمدن غرب و شرق جهان دارد.
در بخش گاز اهمیت منطقه کمتر از نفت نیست. وجود 40 درصد گاز جهان در منطقه که بخش اعظم آن در اختیار ایران دارد که به عنوان دومین دارنده منابع گازی جهان است، جذابیت منطقه را دو چندان میکند. بسیار پر واضح است که مالک این نقطه از جهان، مالک دنیا خواهد بود. بنابراین نبردهای بزرگ بر سر تصرف منطقه مسئله غریبی نیست.
خلیج فارس نه منطقه ضروری برای یک کشور یا یک قاره، بلکه منطقه ای مهم برای ثبات اقتصاد جهانی است. طوری که آمریکا از اویل دهه 90 اشتهای زیادی را برای تصرف کامل این منطقه صرف کرده و میکند. بویژه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در 1991، آمریکا علاقه زیادی را برای توسعه پایگاههای نظامی خود در این منطقه به کار گرفت. ضلع جنوبی خلیج فارس و دریای عمان از مدتها قبل در اختیار دول آمریکا و انگلیس بوده و آنها همواره حضوری قوی در جنوب خلیج فارس داشتهاند. روی کار آمدن دولتهای چپگرا در عراق طی سالهای 1980-1950 و وقوع انقلاب اسلامی در 1978 سبب شد تا نیمه شمالی خلیج فارس از چنگ این قدرت خارج بماند. لذا نگرانیها و تلاش آنها آغاز گردید و ابتدای مناقشه هسته ای در آغاز انقلاب ایران قرار دارد.
در سال 1991 ارتش آمریکا با یورش عظیم، ارتش یک میلیون نفره صدام حسین را در جنوب عراق درهم شکست و عملاً توازن خود را به سود خود در منطقه بر هم زد، در حالی که تا پیش از این ارتش عراق به عنوان نیروی اول اعراب مطرح بود و حداقل چهار برابر عربستان قدرت نظامی داشت. حاکمیت بلامنازع در منطقه با وجود ارتش عراق ممکن نبود؛ اگر چه این ارتش در برهههایی از زمان به عنوان نیروی خنثی کننده نیروی دوم مخالف آمریکا یعنی ایران عمل میکرد. آمریکا با حضور در افغانستان، توسعه پایگاههای آسیای میانه، افزایش حضور در کشورهای عرب خلیج فارس و استقرار 120 هزار نظامی در خاک عراق خیز بزرگی برای تصرف کامل خلیج برداشت. سیاستهای دوگانه آمریکا مدتی است که با خروج عراق از صف مخالفان آمریکا به پایان رسیده است، اما آمریکا برای تسلط کامل خود بر خلیج فارس هنوز با دو چالش دیگر مواجه است: 1- وجود ایران 2- مقاومت شدید اروپا، روسیه و چین برای مقابله با سلطه طلبی بیشتر آمریکا. بطوریکه می دانیم علیرغم حجم عظیم نیروهای آمریکایی مقتدر در منطقه (حداقل 300 هزار آمریکایی در عراق، افغانستان، آسیای میانه و شیخ نشینهای جنوب مستقر هستند) هنوز این نیروها نمیتوانند خنثی کننده نیروی ایران به حساب آیند. ایران با برخورداری از کل سواحل شمالی خلیج فارس، بنادر عریض و بزرگ، ارتش حدود 700 هزار نفری و زیر ساختهای عظیم تدارکاتی، سد بزرگی بر سر راه نیروهای آمریکایی است. به نظر می رسد آمریکا حداقل تا چند دهه آینده برنامه ای برای رویارویی تمام عیار نظامی با ایران نداشته باشد، چرا که چنین اقدامی به جز نیاز به ارتش دو تا سه برابر نیروی به کار گرفته شده در مارس 2003، باید از پشتیبانی جهانی برخوردار باشد.
کشورهای مانند ژاپن و اروپا به شدت به نفت خلیج فارس وابسته هستند. این دولتها به هیچ وجه ذخایر نفتی به مانند روسیه و یا آمریکای مرکزی و جنوبی در اختیار ندارند. از دست رفتن خلیج فارس و تسلط یک قدرت بر آن میتواند آنها را همواره با این نگرانی مواجه کند که شاید روزی قدرتی مایل به محدود کردن حوزه تصمیم گیری آنها با استفاده از اهرم نفت شود. کشور چین نیز که تا سال 1990 صادر کننده نفت بود از اواسط این دهه به وارد کننده نفت تبدیل شد. روسها نیز به خوبی میدانند که خلیج فارس منطقه استراتژیک است که نباید آن را تحت هیچ شرایطی به یک قدرت توسعه طلب واگذار کرد. خلیج فارس برخلاف اکثر نقاط جهان منطقه ای متشکل از ارتشهای بزرگ وکشورهای پرجمعیت نیست. در این منطقه به جز ایران، یک کشور جنگ زده عراق، کشوری با جمعیت بیست میلیون نفری عربستان و انبوهی از کشورهای یک تا سه میلیون وجود دارد. این کشورها اکثراً فاقد زیرساختهای مناسب برای پرورش و نگهداری نیروهای عظیم مسلح هستند، حال آنکه به واقع صدها میلیارد تن نفت را در اختیار دارند و برخی از این کشورهای کم جمعیت نفتی معادل قاره اروپا و آمریکای شمالی دارند. در اینجا این سؤال پیش میآید که آیا اروپا به خواستههای آمریکا تن میدهد؟
نکته کلیدی در روابط آمریکا و اروپا چالش بر سر خلیج فارس است. در این مذاکرات نیز حضور آنها در درجه اول از سهم خواهی آنها نشأت میگیرد. اروپای غربی، روسیه و چین در سال 2003 همزمان با حمله مجدد آمریکا به عراق سنگینترین مقاومت را از خود نشان دادند. فرانسه، آلمان و ایتالیا به گونه ای یکسان اقدام آمریکا در حمله به عراق را اشتباه و نشانه اشتیاق آمریکا به جنگ دانستند. البته شکست مشکوک ارتش عراق در چهار روز آخر جنگ و فتح بودن مقاومت بغداد سبب شد تا اجماع علیه آمریکا شکل نگیرد، اما آشکار است که اروپا این بار در مقابل اقدام نظامی در مقابل تنها قدرت خلیج فارس سکون نکند.
آمریکاییها اکنون پی بردهاند که نبرد در بین النهرین و شیه جزیره عربستان با درگیری ایران بسیار مشکل تر از آنچه میپنداشتند بوده است. بازوهای واشنگتن بیش از حد بر روی قدرت ایالات متحده حساب کرده بودند و بر عکس کشورهای اروپایی، چین و روسیه را دست کم گرفته بودند. در خاورمیانه محاسبات بسیار پیچیده است. در لبنان، سوریه، فلسطین اشغالی و عراق طی نیم قرن اخیر هیچ نبردی به سرانجام نرسیده است، چرا که شبح قدرتهای منطقه ای و اروپائی مانع از برتری یک اراده به ارادههای دیگر شده است. حتی ارتش اسرائیل با کمک بازوان اطلاعات بی رحم خود نتوانست امنیت مورد نظرش را در لبنان و فلسطین اشغالی (که وسعتی کمتر از استان بصره عراق دارند) اعمال کند.
اما واضح است که در خاورمیانه اگر تمامی طرفهای درگیر نخواهند آرامشی برقرار نمیشود. اما بازی اصلی در منطقه بر سر ایران است. ایران پس از وقوع انقلاب اسلامی در سال 1978، ناگهان از جرگه نیروهای غربی خارج شد و به صورت نیروی مستقلی درآمد. پتانسیلهای ایران اصلاً قابل مقایسه با سایر کشورهای منطقه نیست. سابقه دسترسی ایرانیان به علوم و فنون جدید به صد سال قبل باز میگردد، حال آنکه رقبای عرب ما حداکثر چهل سال سابقه همنشینی با تمدن جدید را دارند. مضافاً آنکه ایران از هشتاد سال قبل به این سو دارای ارتش منظم، دانشگاههای معتبر، زیرساختهای صنعتی، نیروهای تحصیل کرده و غیره بوده است. ایران سواحل شمالی خلیج فارس را کاملاً در اختیار دارد. جایی که سالانه 13 هزار کشتی، نفتکش، سوپر نفتکش و کشتیهای قاره پیما در آن تردد میکنند. ایران تمامی ظرفیتهای لازم را برای تبدیل شدن به قدرت منطقه ای دارد. آمریکا به دنبال اینست که توان رزمی ایران را نیز منهدم کند و یا آنکه ایران را کاملاً دولت همراه خود سازد. به ویژه آنکه آمریکا از سپتامبر 2001 پی برد که عربستان بدلیل وجود بافت عشیره ای حکومت قابل اتکایی ندارد و مردم آن نیز اصلاً قابل اعتماد برای غرب نیستند. به همین دلیل آمریکا در سه سال اخیر به تدریج نیروهای خود را به قطر و بحرین منتقل کرده است. اکنون برای آمریکا مسلم شده است که سعودیها بیشترین اثر را به حوادث یازده سپتامبر، بمب گذاریهای عربستان علیه آمریکاییها داشتهاند. بنابراین هدف آمریکا دست یابی بی چون و چرا بر ارکان حاکمیت، نیروهای مسلح و جغرافیای ایران است. از دید آمریکا نقطه پرش برای تصرف جهان «ایران» است. اما آیا بین آرزوی آمریکا و تحقق آن تعادلی وجود دارد.
اروپا به ویژه پس از حمله مارس 2003 آمریکا به عراق پی برد که هدف آمریکا دستیابی بی چون و چرا بر خلیج فارس است. اما اروپا به هیچ عنوان اجازه حمله نظامی آمریکا به ایران را نمیدهد. چنین متصور میشود که اروپا نمیخواهد که فضا به سمت و سوی میلیتاریزه شدن منطقه پیش برود. به همین دلیل ملاحظه میشود که در جریان مسئله انرژی هسته ای و غنی سازی اورانیوم، اروپا مجدداً بر ادامه سیاست گفتگو تأکید میکند. بحثهای حقوق بشر و سلاحهای هسته ای مسائل اصلی بین طرفین است. اما ناگفته نماند که این اختلاف آنقدر اساسی و پایه ای نیست که سبب رویگردانی کامل اروپا از ایران شود.
روسها به دلیل ضعف اقتصادی و درگیریهای داخلی از حضور جدی در منازعات جهانی خودداری میکنند، اما ایران برای روسیه دارای اهمیت استراتژیک است. بزرگترین کشور جنوبی روسیه قادر به ایفای نقش تعیین کننده در آسیای میانه و افغانستان، خلیج فارس و عراق است. روسیه و ایران در حال حاضر از سطح بالایی از مناسبات تجاری برخوردار هستند. گذشته از این ایران بازار مناسبی برای تسلیحات روسی است، اگر چه روسها در فروش تجهیزات پیشرفته خود به ایران با نیت مثبت عمل نمیکنند. روسیه هنوز جنگندههای مدرن وعده داده شده را به ایران تحویل نداده است و راه اندازی نیروگاه بوشهر را به تعویق میاندازد. اما ایران برای روسیه کارت خوش شانسی است. اگر روسها به دنبال گرفتن امتیاز اقتصادی و سیاسی از آمریکا باشند به ایران تنها اندکی نزدیک میشوند تا بلافاصله واشنگتن با تقاضای مسکو موافقت کند.
اما در مورد چین به یقین میتوان گفت که این کشور طی سالهای 2003-1983 شش و نیم میلیارد دلار اسلحه به ایران فروخته و در طول جنگ تحمیلی نیز ایران را تنها نگذاشت. از طرف دیگر این کشور در زمینههای تکنولوژیکی همکاری جدی با ایران دارد. در مقابل چین نیز نیازهای جدی در زمینه انرژی به ایران دارد. رشد دو رقمی اقتصادی چین طی دو دهه اخیر سبب شده تا مصرف انرژی این کشور به رقم قابل توجهی برسد، تا آنجا که دیگر منابع داخلی آن کشور کفاف تولید را نمیکند. چین با در اختیار داشتن 23 میلیارد بشکه ذخیره نفتی (حتی از یک پنجم ذخایر نفتی اییران نیز بهره مند نیست) معادل ایران نفت تولید میکند. برآوردها نشان میدهد که چین نیز حداکثر تا 19 سال دیگر نفت دارد، حال آنکه احتمالا در آن سالها مصرف چین روزانه 12 تا 10 میلیون بشکه نفت میرسد و کشتیهای حامل گاز آل. ان. جی بدان نرسد، مناطق صنعتی آن کشور مبدل به شهرکهای متروکه میشود.
چین نیاز به منبع قابل اتکای انرژی دارد، بنابراین ایران تحت اشغال آمریکا برای چین به هیچ وجه متصور نیست. اما چین نیز بازیگرقدری است. چین نیز بارها از کارت ایران برای عقب راندن آمریکا از تایوان استفاده کرده است. به محض اینکه آمریکا تصمیم به کمک نظامی و فروش تکنولوژی پیشرفته به تایوان میگیرد، چین نیز به ادامه گفتگوهای نظامی با ایران میپردازد! عکس این سیاست نیز صادق است، هر زمان که آمریکا امتیازی به چین داده، این کشور روابط خود با ایران را محدودتر کرده است. در 1995 چین تحت فشار آمریکا برنامه ساخت راکتور هسته ای در ایران را لغو کرد. در 1997 و 1996 نیز تلاشهای آمریکا برای لغو روابط هسته ای ایران و چین ادامه داشته است.
وقوع انقلاب اسلامی ناگهان منطقه را با خلاء قدرت مواجه کرد. اگر چه آمریکا با اعزام دو ناوگان بزرگ خود متشکل از دو ناو هواپیما بر و صدها هواپیما و دهها کشتی بزرگ و کوچک جنگی سعی کرد که مانع از رویداد هر حاداثه ای شود. اما آمریکائیها خوب میدانستند که در دنیای دو قطبی 1980 نگهداری خلیج فارس توسط چند واحد دریایی و هواپیمایی امکان پذیر نیست، بویژه اینکه اگر اتحاد شوروی که با تسخیر افغانستان به 300 کیلومتری خلیج فارس رسیده بود قصد دست درازی به منطقه را میکرد. یا آنکه عراق به دنبال اعاده حاکمیت خود بر جنوب (منطقه بی طرف، کویت و شمال شرق عربستان) میافتاد. اگرچه ایران هیچگاه برنامه ای برای تسخیر و یا حتی حمله محدود به همسایگان جنوبی خود نداشت (ایران حتی بحرین را با مصالحه واگذار کرد). اما اینها هیچکدام مانع نگرانی آمریکا نمیشده است. نتیجتاً آمریکا از روی استیصال اعلام کرد که هر اقدامی در خلیج فارس توسط دشمنان را با تمام امکانات از جمله بمب اتم جواب میدهد. این در حالی بود که آمریکا چنین شروطی را حتی برای مرزهای اروپا تعیین نکرده بود (و تنها مشابه این تهدید در سال 1963 در بحران کوبا در 90 کیلومتری آمریکا رخ داده است). نهایتاً آمریکا از سال 1981 به سه اقدام همزمان دست زد. ابتدا تقویت بیش از پیش پایگاههای خود در کشورهای غربی خلیج فارس، دوم تقویت ناوگان دریایی و سوم درگیر ساختن عراق به جنگ با ایران تا با یک حرکت دو مدعی قدرت (به زعم آمریکا) درگیر نبرد فرسایشی شوند.
برای امریکا این نیز کافی نبود. آمریکا به دنبال اقدام استراتژیک بود. ابتدا ارتشهای عربی را مجبور به توسعه بیش از اندازه خود نسبت به وسعت و جمعیت کرد و سپس با تقویت همزمان ترکیه و پاکستان به دنبال کم رنگ کردن خطر شوروی شد. اما علیرغم تمام این تلاشها آمریکا کماکان هیچ پایه استراتژیکی برای حفظ خلیج فارس نداشته است. اوج گیری جنگ ایران و عراق سبب ناامنی منطقه شد. اصابت پی در پی موشک به کشتیهای نفتکش منطقه و غرق کشتیها به دلیل برخورد با مین بازارهای دنیا را بشدت تحت تأثیر قرار میداد. مضافاً اینکه در منطقه، نقطه ای فوق استراتژیک به نام تنگه هرمز قرار دارد که حتی با یک نیروی متوسط مسدود کردن آن ممکن است و این به معنی محروم شدن بازار نفت از حدود 10 میلیون بشکه نفت صادراتی در روز است.
برای آمریکاییها تسلط بر منطقه خلیج فارس به معنای داشتن کنترل روی اروپا، ژاپن و چین است. این کار به آنها قدرت کنترل باز و بستن شیر نفت را خواهد داد. اگر تمام کره زمین را برای یافتن سرزمینی بگردیم که در جهت بر پا ساختن یک امپراطوری آمریکایی حائز اهمیت اول باشد، اولین نقطه خلیج فارس خواهد بود. شنهای بیابان این منطقه دو بشکه از هر سه بشکه نفت موجود در جهان را در دل خود نهفته دارد. ذخایر نفتی عراق به تنهایی بیش از مجموع ذخایر موجود در روسیه، ایالات متحده، چین و مکزیک تخمین زده شده است.
بینش ژئوپلیتیک برانگیزنده سیاست کنونی دولت آمریکا در هجوم به عراق، آن است که عامل کلیدی برای امنیت ملی آمریکا همانا سلطه جهانی یعنی برتری کامل بر هر گونه رقیب بالقوه است. ایالات متحده برای رسیدن به این هدف نه تنها باید قادر به اعمال قدرت نظامی خود در هر نقطه از جهان و در هر زمان باشد، بلکه منابع کلیدی ثروت جهان را نیز که مهمترین آن نفت و بویژه نفت خلیج فارس است باید کنترل کند. اهمیت حیاتی منطقه خلیج فارس تنها از جهت سهم آن در تأمین انرژی ایالات متحده نیست، بلکه از آن جهت مهم است که این منابع به ایالات متحده اجازه میدهد شریان انرژی جهان را در دست داشته باشد تا بتواند رقبای بالقوه را از دستیابی به آنها محروم کند.
خلیج فارس و خاورمیانه منبع اول انرژی جهان است. با فروپاشی شوروی، امریکا حرکت جدّی خود را برای تصرف منطقه آغاز کرده است و از دو سال قبل به این سو اروپای غربی، روسیه و چین پی به جدی بودن برنامههای آمریکا بردهاند. اکنون نبرد اصلی بین نیروهای سیاسی خارج از منطقه است و وجود و اهمیت جمهوری اسلامی ایران این منازعه را به میدان مناقشه هسته ای ایران کشیده است. نقش ایران در این بین جدی و تعیین کننده است. اما محور اصلی گفتگوها تهران و آینده سیاسی آن خواهد بود. اکنون به نظر میرسد این وظیفه دولتمردان و سیاستمداران ایرانی است که از تضاد منافع بین قدرتها بهترین بهره را ببرند./998/د101/ی
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی