مقدمه

میرزا تقی خان امیرکبیر (1268-1223 ه.ق) صدراعظم عصر ناصرالدین شاه بود که در دستگاه خاندان فراهانی تربیت شده بود(امین، 1382: 339). در روستای هزاوه از توابع فراهان به دنیا آمد. پدر وی کربلائی محمدقربان مسئول آشپزخانه خانه میرزا عیسی قائم مقام بود. محمدقربان بتدریج مورد اعتماد خاندان فراهانی قرار گرفته بود. نام او دو بار در منشأت قائم مقام به مناسبتهای مختلف آمده است. فرزند او میرزا تقی خان به دلیل تربیت در خانه قائم مقام و حشر و نشر با بزرگان و صاحب منصبان از افکار مترقی برخوردار شده بود(آدمیت، 1334: 5).

 

خاندان قائم مقام که در تربیت عموم مردم تلاش می کردند در مورد خاصگان و متعلقان به خانه خود سعی بیشتری داشتند و امیرکبیر را که هوش و ذکاوت خاصی در او دیده شده بود، مورد لطف خاص خود قرار داده بودند(اقبال آشتیانی، 1355: 6). میرزا تقی خان بسیار سعی داشت در جلسات درس معلم خانگی فرزندان قائم مقام حضور داشته باشد و به مانند فرزندان او مورد تعلیم قرار گیرد. وی که در خانواده ای فقیر به دنیا آمده بود طعم فقر را با چشم و جان خود لمس کرده و دیده بود؛ منتظر فرصتی بود تا چاره ای برای فقر خود و خاواده اش بیاندیشد. در حالیکه در آن زمان تنها فرزندان و خانواده طبقه اشراف از موقعیت کسب سواد بهره مند بودند و اکثریت مردم از آن بی بهره. و بیشترین ضرر استعمار نیز به همین طبقه محروم می رسید و مرفهین کمتر در معرض آسیب قرار داشته اند. این در حالی بود که دستگاه حاکمه کشور هم از قشر مرفه جامعه حمایت می کرد و هم به آن وابسته بود. درون اکثریت فقیر نیز نظام ایلی و طایفه ای برقرار بود که خود عاملی برای رشد فکری افراد جامعه محسوب می شد. همین امر باعث شده بود محرومین با یک دید منفی به مرفهین بنگرند و آنها را عامل عقب ماندگی و بدبختی خود بدانند.

 

میرزا تقی خان به هر طریق وارد جلسات درس معلم خانگی خاندان فراهانی شد و بزودی گوی سبقت را از هم سن و سالان خود ربود(هاشمی رفسنجانی: 14). میرزا تقی خان از شغل کاتبی و منشی گری قائم مقام شروع کرده بود و بتدریج به مناصب بالای نظامی و سیاسی رسید. نبوغ سیاسی او در کم کردن قدرت دولتمردان فرصت طلب و مدعیان سرسخت سلطنت بود که عمدتا از طرف دول غربی تحریک می شدند و عامل بسیاری از بی نظمی ها و مشکلات اقتصادی کشور بودند. وی به دلیل عقاید ترقی خواهانه و وطن دوستانه اش در حافظه تاریخی ملت ایران ماندگار شد. امیرکبیر از معدود روشنفکرانی بود که دلسوزانه و خدمتگزارانه خدمت می کردند و صدای رسای ملت رنجور و دل چرکین از اقدامات حکام مستبد قاجاری بود.

 

در دوره قاجار به علت ضعف شاهان قاجاری، اداره کشور عمدتا به نایب السلطنه ها سپرده می شد. در دوره فتحعلی شاه عباس میرزا این سمت را بر عهده داشته است و خاندان فراهانی به عنوان صدر اعظم در این کار او را یاری می کرده اند. چه اینکه شخص عباس میرزا تربیت شده خانواده فراهانی بود و میرزا بزرگ قائم مقام استاد بزرگ او محسوب می شد. امیر کبیر نیز از درون همین خانواده رشد کرد. تربیت و آموزشهای ابتدائی وی نیز در خدمت میرزا بزرگ که آموزگاری فرزندان ولایتعهدهای ایران و شاهزاگان را بر عهده داشته، صورت گرفت(کاشفی، 1376: 23). بتدریج آثار هوش و ذکاوت در چهره میرزا تقی خان دیده می شد و این مرد بزرگ تاریخ معاصر ایران مورد توجه خاندان فراهانی قرار می گرفت. ابتدا در تبریز در دستگاه ولایتعهد، مستوفی امور آذربایجان شد و مسئولیت رسیدگی به حساب با نماینده دولت بریتانیا به او سپرده شد. اما انتساب او به سمت نظام لشکر آذرآبادگان ابتدای ورود رسمی میرزا تقی خان به امور سیاسی کشور بود. صفت بارز امیر در آن سالها امانتداری و عاری بودن وی از آلودگیهای رایج رجال دوران اوست، به این دلیل خیلی زود مورد توجه شخص عباس میرزا قرار می گیرد و وارد دستگاه حکومتی قاجارها می شود(همان: 45).

 

اشتراک اندیشه عباس میرزا، قائم مقام و امیرکبیر موجب نزدیکی روز افزون این سه مرد بزرگ آن روزهای تاریخ ایران به همدیگر شد؛ که تمام تلاش خود را صرف جلوگیری از نفوذ بیگانگان به کشور و مبارزه با فساد داخلی می کردند.

 

سیاست داخلی امیرکبیر

هنگام روی کار آمدن امیرکبیر ایران بصورت یک کشور نیمه مستعمره درآمده بود. روسیه تزاری توانسته بود بخشهایی از شمال و شمال غرب ایران را به تصرف خود درآورد و طی چندین عهدنامه و قرارداد گمرکات شمال ایران را در اختیار خود درآورد. دولت انگلیس نیز در ارکان حکومت نفوذ داشت و با به راه اندازی فتنه های مذهبی و آشوبهای اجتماعی سعی در مغشوش جلوه دادن اوضاع کشور داشت تا از این طریق استقلال داخلی ایران را سست نماید. در چنین شرایطی بود که پا به عرصه سیاست گذاشته بود، اما بدون هراس و واهمه از هر دولت و جناحی مصمم بود اصلاحات خود را عملی کند. همچنانکه وقتی در کشور عثمانی مفتی ها، سنت گراها و ینی چری ها با انجام هرگونه اصلاحات مخالفت کردند، رشیدپاشا به تنهایی در برابر همه جریانها ایستاد و اصلاحات را عملی کرد(زیباکلام، 1379: 210). تصور بر اینست که در آن وضعیت نابسامان کشور، اقدامات و افکار اصلاحی امیر به مثابه یک انقلاب بود که تمام ارکان حکومت را تحت تأثیر قرار می داد که صادق زیباکلام از آن تحت عنوان «انقلاب از بالا» نام می برد. او در انجام این اصلاحات تحت تأثیر رشید پاشای ترک قرار داشت و با او در ارتباط مستقیم بود(همان: 211). امیر در جریان سفر ولیعهد ناصر الدین میرزا از تبریز به تهران در منطقه اوجان در نزدیکی تبریز از سوی شاه جدید به سمت «امیر نظامی» منسوب شد(هاشمی رفسنجانی: 41)، و این نشان از جایگاه والای او نزد شاه جدید دارد که به او اعتماد کامل داشته است و بعدها که امیر صدراعظم شد این امر به وضوح دیده شد.

 

در زمان صدارت امیرکبیر بر امور کشور، اصلاح امور کشور نیاز به مبارزه در دو جبهه داخلی و خارجی داشت و با توجه به اینکه فساد داخلی اشراف و دولتمردان با منافع دشمنان خارجی در ارتباط بود، بنابراین امیر دشمن مشترک استبداد داخلی و استعمار خارجی بود و هر دو جبهه برای حذف و زمین گیر کردن وی مصمم شده بودند؛ در حالیکه هنوز یک سال از صدارت او نگذشته بود که صفی گسترده ای از مخالفان داخلی به انضمام سفارتخانه های روسیه و انگلیس در برابر او صف آرایی کردند. وی در این میان فقط به حمایت شاه جوان(ناصرالدین شاه) متکی بود(زیباکلام: 215). او برای تحقق اهداف خود ناچار بود نیروی خود را به دو قسمت تقسیم کند. مبارزات او در جبهه داخلی بصورت غیرمستقیم بوده، زیرا رویه استعمار برای تداوم حضورش، از دستگاه حاکمه شروع می شد و با به فساد کشاندن آن، شریانهای حیاتی کشور را تحت اختیار خود قرار می داد. یکی از ابزارهای استعمار در ایران عدم تمرکز قدرت در پایتخت و تجزیه کشور بر اساس قومیتها بود. و در این راه از پتانسیل زبانی، قومیتی و تاریخی قومیتها و اقلیتها بهره می برد. دول روسیه و انگلیس در این خصوص برنامه ریزی کرده بودند؛ آنها آذریها، بلوچها، ترکمنها، کردها و اعراب را به عنوان نیروی محرک در دست داشتند. مضاف بر این، اقوام مذکور در نوار مرزی کشور ساکن بودند و مستعد اعتراض به حکومت و طرح مسائل جدائی طلبی بودند. در این خصوص هر چند که استعمار موفق نمی شد اما کشور را دچار کشمکش و نزاع های داخلی می کرد و نیروی اجرایی آن را به زوال می کشاند(هاشمی رفسنجانی: 51).

 

زمانیکه امیرکبیر قدرت اجرایی کشور را بدست گرفت، مسئله قومیتها خطرساز شده بود. پس از مرگ محمدشاه، انگلیسیها زمینه های ناامنی و آشوب های اجتماعی را فراهم کرده بودند و گروههای سیاسی مختلف نیز برای کسب قدرت در دربار به جان هم افتاده بودند: گروه آصف الدوله در مرکز، جبهه صدرالممالک در آذربایجان، جمعیت طرفدار حاج میرزا آقاسی و جناحهای دیگر که البته از سوی استعمارگران حمایت می شدند. در غرب، جنوب، شرق و شمال فتنه ها به قدری عمیق و وسیع بود که اگر مصادف با زمامداری امیرکبیر نمی شد، کیان کشور به باد فنا می رفت و دچار تجزیه می شد. وی برای ایجاد آرامش و سرکوب تجزیه طلبان و حفظ کشور از خطر ملوک الطوایفی شدن تمامی شورشها را سرکوب کرد؛ سران شورشی را به بند کشید و یا تبعید کرد؛ پاسگاههای مرزی، هنگ های جمازه سوار و قراولان مرزی را افزایش داد. در این راه افغانستان را مجددا باز پس گرفت و آن را به حکومت مرکزی ایران وابسته کرد(همان: 57). در شمال ایران نیز امیر با تطمیع قبایل ترکمن برخی از آنها را به جان هم انداخت و موجب تضعیف شورشیان شد. اما تیره گوگلان که سخت مقاومت می کرد توسط ارتش یکدست امیر در هم کوبیده شد(آدمیت، 1334: 568). در حقیقت امیرکبیر با بسط قدرت مرکزی در کشور و برچیدن خطر تجزیه، ایران را از خطر سقوط در باتلاق استعمار رهایی بخشید و مانع تحقق اهداف شوم استعمار شد. از اینجا بود که موقعیت کشور آماده طرح مسائل اصلاح طلبی شد.

 

از اصلاحات داخلی که از آنها به «نظام ناصری» یاد می شود، در زمینه های مختلف قوانینی وضع شد و هدف از آن تضمین حاکمیت ملی و تمامیت ارضی کشور اعلام شد(امین، 1382: 341). اصلاحات امیرکبیر در بخشهای مختلف بوده است که ما در این مقاله آنها را در سه دسته تقسیم بندی کرده ایم:

 

1- اصلاحات اقتصادی در زمینه کشاورزی، صنعت، رونق بازار کسب و کار، اصلاح امور حمامها و غیره.

تشویق صنعت و فرهنگ تولید: قطعا تنها راه پیشرفت ایران در آن زمان بهره گیری از علوم جدید در اروپا بود. در این راستا امیر عده ای از استادکاران ایرانی را به پطرزبورگ فرستاد تا رشته های مختلف علوم جدید را بیاموزند. با کسب دانش نوین، ساخت کارخانه های بلورسازی، کاغذسازی، چدین ریزی، نساجی و نخ ریسی، قندسازی و کالسکه سازی در شهرهای تهران، قم، کاشان و اصفهان آغاز شد. در زمینه صنایع کوچک سیاست امیر مبتنی بر حمایت از صنایع دستی بود که ریشه در تاریخ و فرهنگ مردم داشت. بخصوص در زمینه تولید لباس تصمیم بر این بود که تا حد امکان از لباسهای تولید داخل استفاده شود، بخصوص در ارتش و نیروهای نظامی و امنیتی این امر تحقق یافت و کلاههای متحد الشکل ساخت داخل به میان آمد و جلوی واردات آن از انگلیس گرفته شد. امیر عدم اتکاء به توان تولید داخلی را خیانت به ملت و کشور محسوب می کرد(هاشمی رفسنجانی: 81)، و تا حد امکان از توان داخلی بهره می برد.

 

دیگر صنعت مترقی در دوره امیر معادن است. از آنجا که تولید و استخراج انواع سنگهای معدنی با پیشرفت صنایع کوچک در ارتباط بود، وی مصمم بود تا تولید انواع سنگهای معدنی افزایش یابد. اولین اقدام در این راستا منع سرمایه گذاری خارجی در این زمینه بود که اغلب راه نفوذی برای ورود استعمار به منابع تولید ثروت در کشور بود. طبق فرمانی سپردن امتیاز استخراج معادن بدست دولتهای بیگانه را ممنوع کرد و امتیازاتی را که قبلا به دول روس و انگلیس اعطا شده بود، فسخ کرد. در این راستا معادن قراچه داغ، ماسوله گیلان و قطران رحمت آباد فعال شدند و بخصوص در تولید توپریزی و ساخت ادوات جنگی کمک شایانی به دولت کردند(همان: 87). در خصوص کشاورزی و صنایع وابسته به آن اقدامات مهمی از سوی میرزا تقی خان به انجام رسید: از ساخت سدها گرفته تا ساخت کانالهای انتقال آب و تولید انواع محصولات کشاورزی در نقاط مختلف کشور. هدف وی خارج کردن ایران از مصرف صِرف و جلوگیری از تک محصولی شدن بود تا با اتکاء به آن از وابستگی کشور به واردات محصولات غربی کاسته شود.

 

 

2- اصلاحات امور مالی در زمینه افزایش دریافت مالیات، حذف بخششهای بی جا و تنظیم بودجه حکومت بر طبق نیازهای کشور و همچنین اولویت بندی نیازهای مردم در بودجه بوده است.

یکی از این اصلاحات نوسازی سیستم دادگستری بوده است. دیوانخانه بزرگ شاهی که توسط میرزا تقی خان راه اندازی شد، برای حل و فصل اختلافات مردم و بخصوص برای مبارزه با مفسدان حکومتی بوده است که از شخص شاه تا یک ژاندارم عادی را دربر می گرفته است. امیر کار اصلاح امور را از دستگاه قضا شروع کرد، چرا که لازمه مقابله با جریانهای فاسد وجود یک دستگاه قضاوت سالم در کشور است. میرزا تقی خان که از نظام حقوقی و دادرسی کشور ناراضی بود دست به اصلاحات گسترده ای در این زمینه زد. مهمترین اقدام او در نظام قضا تأسیس این دیوانخانه بود(امین، 1382: 341)؛ اما وی شخصا وارد مسائل حقوقی نشد، چرا که آنرا مورد تخصص اهل فقه و عالمان دینی می دانست و در این راه از علمای طراز اول کمک گرفت. در نهایت این دیوان به مهمترین و بزرگترین نهاد رسیدگی به امور حقوقی مردم تبدیل شد(راوندی، 1268: 254).

 

 

 

3- اصلاحات فرهنگی در زمینه احیاء روزنامه ها، تأسیس مدرسه های دارالفنون، اعزام محصلین به اروپا و بنیان گذاری فرهنگ نوین در ایران.

شاید به جرأت بتوان گفت که مهمترین اقدام فرهنگی امیر تأسیس مدرسه دارالفنون بوده است. که در سال 1266 ه.ش این امر در تهران صورت پذیرفته است؛ این عمارت نخستین مدرسه دولتی ایران به سبک اروپائی بود(حقیقی، 1386: 115)؛ و لفظ دارالفنون نیز به این دلیل به آن اطلاق می شود که محل آموزش فنون جدید بوده است. ساخت این مدرسه در رشد علمی کشور و آشنایی مردم با صنایع جدید بسیار موثر بوده است. در دارالفنون رشته های پیاده نظام، سواره نظام، مهندسی، توپخانه، طب و جراحی، معدن شناسی و داروشناسی آموزش داده می شد(حقیقی، 1386: 119). دکتر فریدون آدمیت این تأثیر را چنین بیان کرده است: «دارالفنون به عنوان یک بنیاد فرهنگی نو در سه جهت اصلی در هیئت جامعه ی ایران تأثیر بخشید. اول از نظر تحول عقلانی، گرچه تعلیمات دارالفنون مقدماتی بود، اما چون در محیط نیمه خلأ فکری انعکاس یافت؛ ارزش آن از لحاظ کیفیت به مراتب مهمتر از کمیت آنست. دوم اینکه از نخستین سال گشایش دارالفنون معلمان به نگارش کتابهای تازه ای پرداختند که به دستیاری مترجمان و شاگردان به طبع رسید و بر اثر آن دانش غربی میان طبقه ی وسیع تری از اجتماع شناخته شد. از اینرو دارالفنون دریچه ای به سوی جهان معرفت نو باز کرد. سوم اینکه با گذشت زمان از فارغ التحصیلان آن مدرسه صنف تازه ای بوجود آمد که پیش تر از شاهزادگان بودند. این طبقه به روشنفکری گراییدند و از میان آن عناصر، افراد ترقی خواه برخاستند که در تحول فکری دو نسل بعد اثر گذاشتند»(آدمیت، 1324).

 

 

اگر تأسیس دارالفنون انقلاب علمی امیرکبیر در عصر خود بود، تأسیس روزنامه وقایع اتفاقیه نیز مهمترین اقدام اجتماعی و جمهور خواهانه او بود که در راستای احترام به حقوق مردم در شرکت دادن آنها در مسائل کلان مملکت بود. روزنامه وقایع اتفاقیه نوعی زمینه سازی برای گردش اطلاعات و فرهنگ سازی برای افزایش رشد مطالعه در کشور بود. این مسئله از آن جهت حائز اهمیت است که در ایران عصر قاجار تنها رسانه جمعی برای آگاه شدن از رخدادهای کشور روزنامه بود. وقایع اتفاقیه در روز جمعه پنجم ماه ربیع الاول سال 1267 ه.ش در تهران به طبع رسید. گرچه چند سال قبل میرزا صالح شیرازی اولین روزنامه ایران را با نام «کاغذ اخبار» منتشر کرده بود اما وقایع اتفاقیه نخستین روزنامه به معنا و مفهوم امروزی آن بود؛ که هفتگی بود و همه افراد جامعه از مردم عادی تا دولتمردان به آن دسترسی داشتند. همچنان که گفته شد این روزنامه در افزایش دانش و آگاهی مردم و به روزکردن آگاهیهای اقشار مختلف جامعه از امور کشور و جهان بسیار مهم بوده است(حسینی، 1376: 8). برای مثال در شماره 29 روزنامه وقایع اتفاقیه(23 شوال 1267) در مورد ساخت مدرسه دارالفنون چنین آمده است: «پارسال امنای دولت علیّه قرار گذاشتند که در میان ارگ سلطانی دارالخلافه تهران «تعلیم خانه» بسازند که علوم و صنایع در آنجا تعلیم و تعلم شود. از آن وقت هم مشغول ساختن این عمارت هستند و لیکن هنوز تمام نشده است و چون کارش خیلی است، تمام کردنش طول دارد.» امیرکبیر ساخت عمارت دارالفنون را شرط لازم برای توسعه فرهنگی می دانست اما شرط کافی نمی دانست. به این منظور تصمیم به استخدام معلمان و متخصصان علوم نوین گرفت که قرار بود در این مدرسه تدریس شوند. برای این منظور او تعدادی مستشار اروپائی استخدام کرد و برخی از ایرانیان را برای آموزش به اروپا فرستاد(ضرابی، 1392: 49).

 

در خصوص مذهب نیز رویکرد امیر عقلانی کردن و اعتدالی عمل کردن بود. او در مذهب شیعه فردی متدین و متعهد به اصول و فروع دین بود. اما در عین حال با هر گونه بدعت در دین که به غلط به نام دین خوانده می شد مخالفت می کرد؛ از این جهت او را به غلط فردی بی دین و ضددین عنوان کرده بودند. اصلاحات او نه تنها ضددینی نبوده، بلکه در راستای شریعت دین مبین اسلام و تحقق فقه اسلامی شیعی بوده است. او با هر گونه فساد، هرج و مرج، تاراج بیت المال، بذل و بخششهای بی جا بشدت مقابله می کرد. هر چند در مورد اقلیتهای مذهبی سیاست نرمش و تسامح را در پیش گرفته بود اما هیچگاه بدعت را در قالب اقلیت نپذیرفت. بر همین اساس بود که در جریان فتنه بابیه معتقد بود که آنها باید از بین بروند، چرا که منافع استعمارگران و ضرر اسلام و مسلمین در آن بود.

 

سیاست خارجی امیر کبیر

ارتباط میان ایران و غرب از زمان صفویه بوجود آمد. اما در آن دوران روابط سیاسی ایران با جهان خارج به گستردگی دوره قاجار نبود. غرب نیز هنوز حرکت شتابان علمی و صنعتی خود را آغاز نکرده بود و شکاف عمیقی بین آن دو وجود نداشت. میزان تأثیر گذاری دو قدرت در مناسبات بین المللی نیز در یک سطح قرار داشت. اما در قرن نوزدهم به یکباره شکل و محتوای روابط دچار دگرگونی های بنیادین شد و دوره جدیدی در روابط ایران با غرب شروع شد. غرب مسلح به سلاح علم و صنعت بود، اما ایران در فاصله این سه قرن تکان نخورده بود. همچنان شاه مرکز کشور و مرجع اصلی تعیین سرنوشت مردم محسوب می شد. اولین نشانه ها و آثار ضعف ایران در جنگهای ایران و روس پدیدار شد. هر چند روسیه مثل کشورهای اروپایی قوی نبود اما همان نیز برای تلنگور دولتمردان ایرانی کافی بود تا به عمق عقب ماندگی خود پی ببرند. عباس میرزا در جریان جنگهای ایران و روس و آشنایی با ارتش مدرن روسیه، و امیرکبیر نیز در جریان مسافرت به کشور عثمانی و روسیه به این واقعیت پی برده بودند. عباس میرزا دریافته بود که دیگر نوع جنگها عوض شده است. رشادت و از جان گذشتگی نیروهای جنگی به تنهایی طرف پیروز جنگ را مشخص نمی کنند و ادوات مدرن و پزشکی مدرن به درون ارتشها آمده بود تا تعداد زخمی ها کاهش یابد و زخمی ها نیز بعد از مدتی دوباره به صحنه جنگ بازگردند. امثال عباس میرزا، قائم مقام و امیرکبیر به بهای شکستهای پی در پی از روسها دریافتند که عصر ارتش هایی از نوع ایران که ستون فقرات آن را دسته های متفرق شاهسون، کلهر، ترک ها، ترکمن ها، افشاری ها و ... تشکیل داده بود، به پایان رسیده است(زیبا کلام، 1379: 207).

 

 

اما امیرکبیر نه از راه جنگ، بلکه از طریق سفر به کشورهای روسیه و عثمانی و آشنایی نزدیک با تحولات روی داده در غرب، نسبت به اوضاع کشور حساس تر شد و در بازگشت از این سفرها بود که حرکت اصلاحی خود را آغاز کرد. در حقیقت این شرایط کشور بود که او را مصمم به انجام اصلاحاتی در ایران کرد که قبل از او کسی موفق به انجام آنها نشده بود.

 

 

در اوضاع سیاسی آن روزهای ایران عمده نیروی سیاسی کشور صرف حل و فصل مشکلات با دو دولت روسیه و انگلیس می شد که هر یک درصدد کسب امتیازات بیشتر از ایران بودند. میرزا تقی خان چون از اهداف و پشت پرده های روابط دولتمردان ایران با دول غربی آگاه بود نفع ایران را در عدم طرفداری و عدم تمایل به یک دولت خاص می دید و معتقد بود در روابط خارجی باید حد تعادل را رعایت کرد؛ چرا که امتیاز دهی به این کشور و آن دولت غربی دردی را از آمال مردم درمان نمی کرد، بلکه وابستگی اقتصادی و سیاسی کشور را به بیگانگان فزونی می بخشید و این نکته کلیدی است که در کمتر دولتمردی در دستگاه قاجارها دیده می شد و قطعا یکی از آنها شخص امیرکبیر بود(امین، 1382: 340). می توان فرض کرد که عدم اقتدار وی در مسائل خارجی بخصوص نوع رابطه سیاسی ایران با دول روسیه و انگلیس موجب ضعف داخلی او و عدم قدرت در تصمیم گیریهای کلان می شد. در شرایطی که ایران از انقلابهای صنعتی جهان بی خبر بود و در داخل نیز انگیزه ای برای اطلاع و آگاهی از آن انقلابها وجود نداشت، امیر فرصت یافته بود تا یک تنه در این راه قدم بگذارد.

 

 

سفر به روسیه نقطه عطف و آغاز تحول فکری میرزا تقی خان محسوب می شود. هدف اصلی هیئت ایرانی از این سفر انجام مذاکرات با دولت روسیه بود. اما مسلما شخصی مثل امیرکبیر با آن تفکر والای خود اهداف بلندتری را در خیال می پروراند و با یک دید از بالا به مسئله نگاه می کرد، وی تلاش کرد تا بیشترین بهره را از این سفر نموده باشد. دیدار از شهرهای مختلف روسیه و بخصوص شهرها و شهرکهای صنعتی به کرات برای امیر پیش می آمد. او در تفلیس، تول و پطرزبورگ از کارخانه های ابریشم، اسلحه سازی، کاغذسازی و باروت سازی دیدن کرد و روح حساس و اراده پولادین او بشدت تحت تأثیر این پیشرفتها قرار گرفت(هاشمی رفسنجانی: 20).

 

 

سفر دیگر امیر به ایروان بود که در سال 1253 ه.ق صورت پذیرفت. هدف از آن دیدار با نیکلای امپراطور روسیه اعلام شده است؛ تا روابط دو دولت بهبود یابد(اقبال آشتیانی، 1355: 24). این در حالی بود که روابط ایران و انگلیس در آن سال رو به تیرگی گذاشته بود و شاه ایران سعی داشت با این دیدار از فرصت پیش آمده برای نزدیکی به روسها استفاده کند.

 

 

در این سفرها امیر به فاصله عمیق علمی و صنعتی کشور با همسایه شمالی آگاه شد. وی اطلاعات خود از روسیه را به اطلاع قائم مقام می رساند تا ذهن وی را با پیشرفتها و ترقیات دول دیگر آشنا کند. این سفر را باید نقطه آغاز اندیشه های امیر در جهت تحقق مساوات طلبی برای تک تک افراد جامعه و برخورد با بی عدالتی و استبداد دانست. به همین جهت بود که پس از بازگشت از سفر روسیه از سوی قائم مقام وزارت نظام آذربایجان را بر عهده گرفت(کاشفی، 1376: 35).

 

 

در خصوص روسیه سیاست امیر مبتنی بر جلوگیری از ورود نیروی نظامی روسها در خاک ایران اسلامی بود، چه این امر مهمترین ضربه به یک کشور اسلامی از سوی یک کشور کافر تلقی می شد. این مهمترین خطری بود که حاکمیت ارضی ایران را در نوار شمالی تهدید می کرد، لذا در ماجرای احداث بیمارستان در استرآباد و یا ماجرای انزلی و آشوراده، امیر شرط اصلی را بر عدم ورود نیروهای روس به داخل خاک ایران عنوان کرد و بر آن پای فشرد. اما روسها این پیشنهاد را تا حدی می پذیرفتند و چون از قدرت نظامی و اقتصادی زیادی برخوردار بودند از بسیاری از خواسته های خود کوتاه نمی آمدند و امیر نیز به این امر واقف بود. چرا که احتمال قطع رابطه دو دولت زیانهای جبران ناپذیری برای ایران در پی داشت(آدمیت: 255-251). انگلیسیها نیز سیاست مشابه روسیه را در پیش گرفته بودند و چون از توان دفاعی ایران و میزان مقاومت آن در برابر خواسته های خود آگاهی داشتند، سعی می کردند پروسه مقاومت ایران را تحمل کنند. اما در نهایت اولتیماتوم خود را به ایران ابلاغ می کردند. بخصوص مواقعی که ایران به هر دلیلی به سمت روسیه تمایل پیدا می کرد رفتارهای سیاسی آنها خشن تر و زورمدارانه تر می شد.

 

 

سومین سفر سیاسی امیر به کشور عثمانی بود که در جریان آن دو کشور مسلمان مصمم بودند روابط سیاسی و مذهبی خود را بهبود ببخشند و اختلافات فی ما بین را حل و فصل نمایند. در آن هنگام اگرچه امپراطوری عثمانی از روسیه بسیار عقب مانده تر بود، اما اوضاع و احوال خاصی که در آن امپراطوری در آن مقطع جریان داشت، بر روی امیر تأثیرات زیادی بر جای گذاشت(زیباکلام، 1379: 210). امیر در حدود چهار سال در ارزنه الروم اقامت گزید و در این مدت سعی کرد اتحاد دو ملت مسلمان را افزایش دهد و از اختلافات و تحریکات دول غربی برای خدشه دار شدن روابط فی ما بین بکاهد. البته در این راه رنج بسیار کشید؛ هم مخالفان او در ایران و هم محرکان تُرک او در خاک عثمانی سعی در آزار و حتی ترور او برآمده بودند که البته کاری از پیش نبردند(هاشمی رفسنجانی: 22). در عهدنامه مذکور تمامی امور مربوط به کوچ عشایر، مسائل مرزی، سفر به عتبات و مکه مکرمه، احترام به حقوق شیعیان، رسمیت بخشیدن به حاکمیت ایران بر بندر محمره و مسائل دیگر که در طی سالها محل منازعه فی مابین شده بود حل و فصل گردید(کاشفی: 59).

 

سیاست کلی امیرکبیر در قبال ایندو دولت این بود که از نفوذ آنها در ایران بکاهد و مقام آنها را در نزد انظار عمومی تنزل دهد. تسامح او با دولت روسیه نیز عمدتا برای جلوگیری از وقوع تصادمات و اختلافات جدید بود(آدمیت، 1334: 248). چرا که هر تنش جدید که روی میداد قطعنامه ای ضد ایران و ضد منافع ملی ایران منعقد می شد و بخش دیگری از نیروی کشور به تحلیل می رفت. وی در قبال انگلیسیها نیز سیاست مشابهی را در پیش گرفته بود، اما در عین حال می کوشید از نفوذ آنها در امور کشور جلوگیری کند. وی برای بسط روابط سیاسی ایران با دولتهای اروپائی برای اولین بار در تاریخ سیاسی ایران نماینده دائمی به لندن و پطرزبورگ فرستاد. هدف او از این اقدام انجام مذاکره مستقیم با دربارهای دولت روسیه و انگلیس بود؛ و این می رساند که امیر به نمایندگان آنها در ایران اعتماد نداشته است و چه بسا آنها در بسیاری از موارد نظرات خود را بر نظر دولت مطبوع خود ترجیح می داده اند و امیر نیز به این نکته واقف بوده است(همان: 251). نکته دوم در این اقدام به رسمیت شناخته شدن حقوق ملی ایران به عنوان کشوری مستقل در امور سیاسی است تا از این طریق وجهه بین المللی ایران در بین کشورهای منطقه و جهان بهبود یابد.

 

 

در راستای افزایش قدرت نظامی و دفاعی کشور نیز امیرکبیر نظم نوینی به ارتش داد و لباسهای متحدالشکل و سلاحهای بیشتر و مدرنتری در اختیار آن قرار داد تا توان دفاعی کشور افزایش یابد. این امر از آن جهت حائز اهمیت است که همواره قدرت نظامی و توان دفاعی بالا عامل اقتدار کشورها در مناسبات خارجی و روابط بین دول بوده است و هر کشوری از نیروی نظامی ضعیفی برخوردار بوده، در روابط بین الملل نیز منفعلانه عمل می کرده است.

 

نتیجه گیری

به استناد و گواهی تاریخ ظهور مردان بزرگ مستلزم زمینه مساعد و شرایط لازم است. مردان بلند همتی که در نقاط حساس و سرنوشت ساز تاریخ برخاسته اند از جمله تجلیات و تظاهرات اجتماعی به شمار می آیند که زاده ضرورت و مقتضای تمایلات عصر خویش اند. امیرکبیر نیز به مقتضای کیفیت اوضاع اجتماعی ایران ظهور کرد. از اوائل قرن 19 میلادی که ایران بتدریج بسوی تمدن غرب کشیده شد و مقدمه نهضت جدیدی در ایران شروع گردید. بنابراین افکار تجدد خواهی نیز «بتدریج» در سطح جامعه پدیدار شد(آدمیت: 65)، و برخلاف نظر برخی از محققان، این امر اتفاقی و ناگهانی نبود؛ چرا که وقایع تاریخی هر یک مسبوق به سوابق طولانی و یک سلسله پیش زمینه ها و مقدماتی است که طی سالها و تدریجا بوجود آمده اند. کانون شکل گیری و انتشار این افکار در ایران منطقه آذربایجان بود که به دلیل موقعیت خاص خود در محل برخورد فرهنگهای مختلف غربی و به عنوان دروازه ورود اندیشه جدید به ایران ایفای نقش می کرد و امیرکبیر نیز از همین منطقه و از درون کانون تجددخواهی تبریز که مستعد ظهور افکار و افراد روشنفکر و اصلاح طلب بود ظهور کرد و بالید. امیرکبیر در راه تحقق آرمانهای خود بسیار مصمم و جدی بود و برای عملی کردن اصلاحات خود ذره ای کوتاه نیامد. شاید اصطلاح «دیکتاتور مصلح» صفت بهتری برای امیر باشد. چراکه در جامعه آن روز ایران، برای پیشبرد اصلاحات راه دیگری جز برخورد قاطع با مخالفان و خاطیان وجود نداشت و امیرکبیر نیز برای حذف مخالفان اصلاحات از نرمش و انعطاف دوری گزید.

 

میرزا تقی خان برگی بود از کتاب تاریخ ایران که در آن می درخشد، هر چند فساد طبقه حاکمه و دسیسه های بیگانگان نگذاشت زمامداری او دیر بپاید و نهال اصلاح گری او به ثمر بنشیند. همچنان که پیش بینی می شد پس از او اوضاع ایران دوباره به ورطه نابودی کشیده شد و بی سر و سامانی قبلی باز هم تداوم یافت. فاجعه قتل امیر دو اثر مهم داشت: 1- فقدان اصلاح گر وطن دوست که همه عمر خود را برای نجات مردم محروم از همه چیز صرف کرده باشد و 2- مخدوش شدن وجهه بین المللی ایران؛ که در ذهن جهانیان این تفکر را بوجود آورد که ایرانیان خواستار پیشرفت و توسعه نیستند. با قتل امیرکبیر در حقیقت دومین دور اصلاحات در دوره قاجار به شکست انجامید که در عین حال جدی ترین تلاش برای انجام اصلاحات در ایران عصر قاجار بود. واتسن در کتاب تاریخ ایران نتایج قتل امیر را چنین بیان کرده است: « به این شکل مردی که تا این پایه برای احیاء ایران رنج برده بود بدست همین مردم ایران از بین رفت. امیر تنها مردی بود که کفایت و وطن دوستی و قدرت نفس و پاکیزه دامنی را با هم یکجا جمع داشت. یعنی به صفاتی متصف بود که یک صدر اعظم ایرانی تا آنها را نداشته باشد نخواهد توانست کشتی مملکت را در میان این همه موانع و حوادث به ساحل سلامت برساند»./998/د101/ب6

 

منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی