جایگاه توحید و اخلاق در بحث سلوک از دیدگاه آیت الله جوادی آملی

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، تاکنون روشن شد که مرز اخلاق وعرفان کاملاً از هم جداست؛ لذاجریان فن اخلاق به عنوان جهاد اُوسط مطرح است که بین عقل و نفس است و جریان عرفان به عنوان جهاد اکبر مطرح است که مبارزه بین عقل و قلب است.
عارف در فضای کار خدا قدم برمیدارد، متخلّق در فضای شریعت میکوشد که بیراهه نرود. خیلی فرق است بین فن اخلاق و فن عرفان! این جهاد اُوسط است که میخواهد از چنگ اَمّارهبِالسُّوء نجات پیدا کند، آن جهاد اکبر است که میکوشد اَمّاره به حُسن بشود. خیلی فرق است بین عارف که به جائی میرسد که اَمّاره به حُسن و عقل و عدل و خیر و حقّ و صدق میشود و بین متخلّقی که میکوشد از سلطه اَمّاره بِالسُّوء نجات پیدا کند. وقتی مشخص شد که فرق بین عرفان و اخلاق یکی در فعل خداست، یکی در فعل خلق؛ آنگاه روشن میشود که قلمرو عرفان تا آنجائی که شخص میرود، مجاز است؛ از آن به بعد هم شخص را میبرند.
محدودیت نداشتن محدوده قلمرو عارف
محصول مناجات شعبانیه ائمه (ع) که در ماه پربرکت شعبان مطرح است، این است که: شخص سالک اوّل ندا دارد، بعد نجوا دارد، بعد خاموش میشود، از تکلّم به استماع درمیآید؛ قبلاً گوینده بود، اکنون شنونده است؛ به خدا عرض میکند: فَاجعَلنِی مِمَّنْ نادَیتَهُ و لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ . خدایا! توان من، هم در ندا، هم در نجوا به پایان رسید؛ تو بگو، من با گوش تو بشنوم برابر حدیث قُرب نوافل؛ که فرمودی: کُنتُ سَمعَهُ الَّذِی یَسمَعُ بِه. نه من زبانی دارم برای گفتن، نه گوشی دارم برای شنیدن؛ گوشی که به من دادی، با گوش تو میشنوم: لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ. این محدوده را که ائمه (علیهم السَّلام) مشخص کردهاند، کاملاً محدوده عرفان است؛ یعنی با متکلّم سخن گفتن و کلمات را از زبان بیزبانی متکلّم شنیدن عرفان است.
رسیدن به مقام « تسلیم »، ثمره کار عارف
بنابراین مرزها که مشخص شد، آن سخن نورانی زینب کبری هم جای خود را پیدا میکند که وجود مبارک پیغمبر(ص) در تمام مدّت عمر ای کاش و (لِیتَ) و (لَعَلَّ) نگفت، معنای رضا و تسلیم هم جایش را پیدا میکند. میبینید برخیها وقتی در خطر افتادند دعا نمیکنند؛ نه برای آن است که ناامیدند، بلکه برای آن است که فانیاند و میدانند الآن جای تسلیم است.
گفتند عارفی در کشتی نشسته بود، دریا موّاج و قهّار شد و کشتی در تلاطم و در معرض سقوط بود. به این صاحب دل گفتند دعا بکن، گفت: الآن وقت دعا نیست، الآن وقت تسلیم است. این نه برای آن است که اهل دعا نیستند، این برای آن است که اگر بخواهند دعا کنند، به زبان الهی باید دعا کنند. آن زبان الآن زبان تسلیم است، نه زبان دعا! و گرنه دعا در هر حالی خوب است؛ تسلیم بودن در حالی که ذات أقدس إله اراده قطعیاش تعلّق گرفته است که فلان کار انجام بگیرد، عبادت است و این شخص میداند که الآن وقت تسلیم است. اگر دعا برای فیض و فوز باشد، همیشه این دعا که یک عبادت لفظی است، جا دارد. امّا اگر دعا برای آن باشد که کاری در خارج انجام بگیرد، اگر شخص به مقامی رسید که از کارهای با خدا باخبر شد، میفهمد الآن وقت تسلیم است.
معنای تسلیم این نیست که انسان پیوسته خاموش باشد، بگوید هر چه او کند شیرین بُوَد! معنای تسلیم آن است که میفهمد کِی دعا بکند و کِی برای خود ناله کند، کِی برای دیگران لابِه کند، کِی بخواهد و کِی ساکت باشد. رسیدن به مقام تسلیم یک منزلت است، معنای تسلیم این نیست که انسان ساکت باشد! وقتی به مقام تسلیم رسید، میفهمد کِی باید حرف بزند و چه باید بگوید، کِی باید ساکت باشد.بنابراین محدوده عرفان بعد از محدوده اخلاق است؛ لذا عارف همه مسائل شریعت را رعایت کرده، واجبها را، مستحبات را رعایت کرده، از حرام و مکروه نجات پیدا کرده و به میدان عرفان رسیده.
بیان محور معرفتی سیرعارف در آیات قرآن
سلوک الهی اگر به عنوان عرفان باشد، آغاز و انجامش از معرفت بیرون نیست؛ معروفش هم اسمای حُسنای الهی است. آیات قرآنکریم بخشی مربوط به مسائل علمی است، بخشی هم مسائل هنری است، بخشی هم مسائل اخلاقی است، بخشی هم مسائل فلسفی و حِکمی است، بخشی هم مسائل عرفانی است. درسوره مبارکه انبیاء فرمود: مِنَ المَاءِ کُلَّ شَیءٍ حَیّ ؛ اصل حیات از آب است، این برای سلوک علمی عالمان تجربی است. آیهای که میگوید: اَللهُ خالِقُ کُلِّ شَیء، یعنی هر چه مصداق شیء است، اصل هستی آن از خدای سبحان است؛ این محور بحث مسائل فلسفی است. یک کسی که سلوک فلسفی و حِکمی دارد، با این آیات هماهنگ است. کسی که در زیبائی جهان خلقت، زیبائی فلسفی و هنر فلسفی نه خیالی، عقلی نه وَهمی کار میکند؛ آیاتی از این قبیل که اَحسَنَ کُلِّ شِیءٍ خَلَقَه محور بحث اوست. کسی که در مسئله تهذیب و تزکیه و مانند آن تلاش میکند، آیاتی از قبیل اِنَّ اللهَ یَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الاِحسانْ وَ اِیتاءِ ذِی القُربی(6) و سایر مسائلی که ما را به واجبات تشویق می کند و از محرّمات بر حذر میدارد و به فضائل اخلاقی هشدار میدهد؛ محور بحث اوست.
امّا کسی که سلوک الهی و عرفانی دارد، آغاز و اثناء و پایان سیرش آیاتی از این قبیل که اَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ الله(7) خواهد بود، او در عرفان کار میکند. عرفان بالاتر از اخلاق است، یک. عرفان جهاد اکبر است، دو. تلاش عارف آن است که عقل را در پرتو قلب هدایت کند، سه. کار عقل را تَعدیل کند و نه تعطیل، چهار.عقل تَعدیل شده در تحت رهبری قلب میکوشد که علم حصولی را به علم حضوری تبدیل کند، یک. معلوم که مخلوق است را به خالق تبدیل کند؛ یعنی درباره خالق فکر بکند نه درباره مخلوق، دو. صدر و ساقه جهان را فعل الله بداند که الله در فعل خودش متجلّی است، سه؛ اَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ الله. این مسیر عارفانه کسی است که در مسیر قلب دارد حرکت میکند و سلوک الهی دارد.
ظهور نگرش معرفتی عارف در شئون پیرامون خود
قهراً خودش را و جمیع شئون خود، دیگران و جمیع شئون خودشان اگر حَسَن و زیباست و مطابق با قلب است؛ این را مَجلای فیض الهی میداند. مسئله وَ مَا رَمَیتَ اِذْ رَمَیت را خوب ادراک میکند، قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللهِ بِاَیدیکُم(9) را خوب تشخیص میدهد، اَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ الله را خوب بررسی میکند و مشاهده میکند و اگر فعلی ناروا بود، مَا اَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفسِکخواهد بود، هرگز آن را به الله اِسناد نمیدهد؛ زیرا این فعل، فعل ناقص و فعل مَعیب است، ارتباطی با خدای سبحان ندارد. البتّه چیزی در جهان نیست که به خدا مرتبط نباشد، یا مع الواسطه یا بِلا واسطه؛ لکن آن بخشی که به الله مرتبط است، غیر از کمال و جمال الهی چیز دیگر نخواهد بود و آن بخشی که نقص است و عیب است؛ خدا از آن منزه است و به دیگران مرتبط.
مَجلای فیض الهی بودن مخلوقات در نگاه سالک الهی
محور اصلی سالک در سلوک الهی کُلُّ شِیءٍ هالِکْ اِلا وَجهَ است. هر چیزی را مَجلای فیض الهی میبیند و لذا از إله غافل نیست. منتها میکوشد که از شأن به ذی شأن توجه کند و این شئون او را به خود سرگرم نکند؛ کارهای خودش هم اینچنین است.
آن بیان نورانی امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه این است که: اَلحَمدُ لِلّهِ المُتِجَلّی لِخَلقِهِ بِخَلقِه. خدای سبحان برای خلقش به وسیله خلقش تجلّی کرده است. بیگانه نیست جهان خلقت از تجلّی الهی، منتها تلاش عارف این است که در این مَجلاها فقط تجلّی الهی را ببیند. آسمان و زمین برای او مشهودند، امّا همه اینها را به عنوان جمال الهی میبیند. یک وقت است کسی یک نخی مثل کاموا را به صورت بلوز یا ژاکت درمیآورد؛ بخشی از آن را جلوی بدن قرار میدهد، بعضی پشت، بعضی یقه است، بعضی آستین است و نقوش فراوانی با خود کاموا تعبیه میشود. یک کسی که آشنا به اصل و فرع این کار است، میگوید: این آستین، آستین است و کاموا است؛ آن جلوی یقه، یقه است و کاموا است؛ غیر از کاموا چیز دیگر نیست. این نقوش برجسته روی سینه این بلوز یا ژاکت، نقوش است و کاموا است.
عارف وقتی که اشیاء را میبیند، براساس اَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ الله مینگرد، وجهُالله را در اینها متجلّی میبیند. وجهُ الله به معنی ذاتُ الله نیست، به معنای حقیقهُالله نیست؛ گرچه در بعضی از تعبیرات اهل معرفت گفتند: وجه خدا همان حقیقت خداست، لکن وجه خدا فیض خداست و ظهور خدا. عارف با وجه خدا کار دارد، سراسر جهان وجهُالله است و چیزی غیر از وجهُالله نیست. پس بنابراین خود را، ادراکات خود را، ارادات خود را، صراط مستقیم خود را، مسیر و رهبری این راه را، همه اینها را جزء شئون الهی و تجلیّات الهی میبیند و چیزی غیر از تجلّی الهی اصلاً نمینگرد. اگر آن نباشد که دیگر مسئله عرفان نیست!
نتیجه آنکه در سلوک الهی اساس بحث روی توحید است، سایر مسائل در مسائل اخلاقی مطرح است و به برکت آن مسائل اخلاقی فیض توحید بهتر و بیشتر به وسیله انسان اجراء میشود./998/د101/ب6
منبع: روزنامه کیهان