پسرکی در کما
![حجت الاسلام بطحايي](/Original/1394/01/25/IMAGE635646309253702626.jpg)
به گزارش خبرگزاری رسا، حجت الاسلام سید احمد بطحایی از مبلغان و نویسندگان حوزه علمیه قم، ماه مبارک رمضان امسال برای تبلیغ دینی به شهرستان انار استان کرمان سفر کرده است. این روحانی در حاشیه فعالیت های تبلیغی اقدام به ثبت خاطرات روزانه خود کرده است.
متن یادداشت بدین شرح است:
سفره سحری را به کمک همسرم جمع میکنم که گوشی زنگ میخورد. برمیدارد و هر چه از صحبتش میگذرد، چروک به پیشانی و گوشه چشمش میافتد. معلوم است خبرهای خوبی از آنور خط نمیآید. وسایل سحری را داخل یخچال و روی ظرفشویی میگذارم. تلفن که تمام میشود میآید سمتم. گوشی را محکم توی دستش فشار میدهد و میگوید: کاری کن. میگویم: چی شده؟ با باقیمانده چروکها توضیح میدهد پسر پنج ساله دوستش به خاطر پیدا نکردن یک قرص، تشنج کرده و به کما رفته. بقیهاش را خودم میدانم.
نیم ساعتی تا اذان صبح مانده و گوشی را برمیدارم و زنگ میزنم به تنها دوست پزشکم. میگوید تا فرداشب خبر میدهد. همان طور که درباره شرایط بحرانی پسربچه توضیح میدهم، خیره میشوم به پسرم که با چند رشته ماکارونی در بشقابش بازی میکند. صدای قرآن که از بلندگوهای مسجد بلند میشود عبا و قبا تن میکنم و از خانه بیرون میزنم.
مرد میانسالی جلوتر از من در خانهاش را باز میکند. من را که میبیند صبر میکند تا به او برسم و با هم سمت مسجد برویم. امشب نخستین شب قدر است باید درباره حضرت علی(ع) صحبت کنم. خیلی سخت است درباره او حرف زدن؛ مثل تراشیدن یک لوح سنگی با سوزن تهگرد است.
انبانی کاغذ از فضایلش دارم ولی نمیدانم کدام را بگویم. چه روضهای بخوانم. بشوم یک کودک یتیم یا پیرمردی که لحظات آخر، دستمال پیچیده بر سر امیرالمؤمنین(ع) را میبیند؛ دستمال زردیاش در زرد چهره بیمار به چشم نمیآید. روضه امام حسین(ع) به این سختی نیست. ولی داستان این شخصیت فرق دارد.
نماز میخوانم وداع و بعدش جلسه قرآن؛ حین خواندن قرآن و تفسیر، فکرم با پسرک در کماست و مادری که لابد بالای سرش نشسته، قطعا نمی خوابد و مادرها مینشینند و نگاه میکنند به صورت فرزندی که شیرش دادهاند؛ با او خندیده و گریه کردهاند و بعدش میروم تو روضه امشبم. بچههای یتیمی که چشم انتظار مردی هستند که برایشان بخنند و با آنها گریه کند./998/ت303/س