۲۵ تير ۱۳۹۴ - ۱۷:۲۴
کد خبر: ۲۷۵۲۵۹
تبلیغ نوشت(14)

مؤمن سیگاری

خبرگزاری رسا ـ شب و بیست و سوم زهرم را ریختم. بالای منبر بودم. بعد از شمردن صفت متقین و پرهیزکاران، گفتم: «مؤمن واقعی آنی است که اگر سیگاری هم باشد؛ سیگارش را با الله اکبر اذان صبح خاموش می­کند و با لااله الا الله اذان مغرب آتش می‌کند.»
سيگار

به گزارش خبرگزاری رسا، خاطرات سفر تبلیغی حجت الاسلام سید احمد بطحایی به شهرستان انار استان کرمان منتشر شد.

 

متن یادداشت بدین شرح است:

 

همیشه 10 دقیقه قبل از اذان صبح راه می­افتم و پیاده سمت مسجد می­روم. چند روز اول را به خاطر بعد منزل و تراکم سحری، با ماشین می­رفتم؛ اما وقتی پیرمرد و پیرز­ن‌هایی را دیدم که با عصا و خمیده­وار سمت مسجد می­روند؛ ناچار شرمم آمد.

 

 چند دقیقه قبل از اذان صبح به گمانم از معنوی­ترین لحظات اینجاست، نه فقط به خاطر دلایل مرسوم و تهجد و توجه و محاسن کثیره­اش. نیم ساعت قبل از اذان چند مرد میانسال اهل مسجد؛ از همان‌ها که صف اول را تکمیل می­کنند، با موتور می‌آیند مسجد؛ ترجیحا یاماها 100. داخل نمی­شوند. روی سکوی سیمانی روبه روی مسجد می‌نشینند و از جیب سیگار بیرون می‌کشند و با هم آتش می‌زنند؛ بی نظیرند.

 

از فاصله بین دندان­های جلویی، سبیل­های زرد و بوی تند سیگارشان مشخص است. سیگارشان را با آتش سیگار قبلی روشن می­کنند و کبریت در بساطشان کم مصرف است. یکی­شان گاهی که توازن روشن و خاموشی به هم می­خورد؛ نقش فندک را ایفا می­کند.

 

 محمد حسین می‌گفت سخت است. می‌گفتم:‌«حالا چند ساعتی نکشی که به جایی بر نمی­خورد.» می‌گفت:‌ «سید می­شود نفس نکشی؟» قانع شدم. می­گفت: به خاطر سیگار حتی گاهی شده تا چهار فرسخی می­رود تا دمی تازه کند و ولی اینها سیگارشان با اذان آتش می­زنند و با اذان خاموش می­کنند، روی سکوی سیمانی.

 

وقتی یاد حرف محمد حسین می­افتادم آنقدر به وجد می­آمدم از دینشان، که آخر، شب بیست و سوم زهرم را ریختم. بالای منبر بودم. بعد از شمردن صفت متقین و پرهیزکاران، گفتم: «مؤمن واقعی آنی است که اگر سیگاری هم باشد؛ سیگارش را با الله اکبر اذان صبح خاموش می­کند و با لااله الا الله اذان مغرب آتش می‌کند.» دو تایشان پای منبر بودند و فهمیدند منظورم را. در گوش هم پچ پچی کردند و خندیدند. از فردایش وقتی می­خواستم قبل اذان مسجد شوم، سلام محکمی می کردند و البته تعارف قلیل./998/ت303/س

 

ارسال نظرات