ملاک و معیار ملای حسابی
![حجت الاسلام سيد احمد بطحايي](/Original/1394/04/06/IMAGE635710091205025367.jpg)
به گزارش خبرگزاری رسا، خاطرات سفر تبلیغی حجت الاسلام سید احمد بطحایی در ماه مبارک امسال به شهرستان انار استان کرمان منتشر شد.
متن یادداشت بدین شرح است:
دو توده خمیر پخته را که رویش برشته و طلایی شده، وسط سفره میگذارند. مثل سیبزمینی غول پیکری است که با الگوی تهچین دست شده؛ به همین اندازه غریب و به همین اندازه آشنا. هرچی پی نان میگردم خبری نمیشود و به بامیههای سر سفره خیره میشوم. پسرش میگوید: «حاجی بخور. تعارف نکن.»
دست میبرد سمت سیبزمینی غول پیکر و با دست دو نیمش میکند و نیمی را جلوی پیرمرد و نیمی را جلوی من میگذارد؛ «بخور حاجی آقا؛ کرنونه، قم گیرت نمیاد.» میگویم:«نون محلیه دیگه؟»، میگوید: «بله اکبر درست کرده.» دیگر هیچی نمیگویم.
سرم را زیر میاندازم و سعی میکنم با آن توده خمیری لقمه نان و پنیر بگیرم. نمیشود. توی دستم خرد میشود. پیرمرد کرنون را تکه تکه میکند و توی ظرف ماست جلویش میریزد. افطار که تمام میشود، پیرمرد از جیبش یک بسته سیگار درمیآورد و بیاعتنا به من به لبش میگذارد و آتش میزند.
ظرف خالی ماست را هم میگذارد جا سیگاری. پسر بچه 5 سالهای با سر و صدا وارد اتاق میشود و فریاد زنان دور اتاق میچرخد. اکبر سفره را تمییز میکند و چیزی به پسرک میگوید که به گمانم معنیاش بشین بود.
پسرک حین دویدن سمتم میآید و دستهای بازش به سرم میخورد و عمامه روی زمین میافتد. پیرمرد داد میزند: «کلپک پدر، کره بخسب.» پسرک با همان سرعت از اتاق خارج میشود همان طور پک آخر را به سیگار میزند، میگوید: «بلدی حسابیش کنی ملا؟»
همانطور که تای بهم خورده عمامه را روی سرم مرتب میکنم، میگویم: «درمونده نمیشم.» دود را از لای ریشهای زرد و زمختش بیرون میدهد و میگوید: «پدرم شیخ را دعوت میکرد؛ شب اول عمامیشون را میانداخت تا ملای حسابیه با نه. خدا بیامرزدش.» سرش را پایین میاندازد و به کاسه خیره میشود و ته مانده سیگار را در ته مانده ماست فرو میکند و میگوید: «اکبر دوتا اوخاری چای بیار.»/998/ت303/س