۲۷ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۵:۳۳
کد خبر: ۲۸۱۳۹۱

موطن‌سوز تهران

خبرگزاری رسا ـ اخیراً از مقام و جایگاه یک تارک نشین تهرانی، از دیدگاه یک ساکن «جماران نیاورانی»، منتقدان جوان و نسل دومی و سومی خویش را «روستایی» خطاب فرمودند.
هاشمي رفسنجاني

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، قضیه اکبر هاشمی بهرمانی رفسنجانی، اخیراً از مقام و جایگاه یک تارک نشین تهرانی، از دیدگاه یک ساکن «جماران نیاورانی»، منتقدان جوان و نسل دومی و سومی خویش را «روستایی» خطاب فرمودند. در ادامه آن گوشه و کنایه‌های سال 84 که در فیلم انتخاباتی «در دل لعل» فرموده بودند و کل نسل دوم و سوم انقلاب را بی‌کفایت از باب دریافت میراث انقلاب قلمداد نموده بودند، جوانان و میانسالان نسل دومی و سومی، رنجیدند و کوشش کردند تا خاستگاه آقای رفسنجانی را گوشزد نمایند. با این گوشزد معلوم شد که تهران تا چه میزان برای مردان اصیل قدیم هم «موطن‌سوز» است.

 

رفسنجان، تبریز، مشهد، شیراز، قزوین، همدان، قم، اهواز، زابل، ساری، رشت، زنجان، دماوند، اصفهان، نجف‌آباد، ... . نظری به «موطن» نخبگان بسیار تأثیر گذار این کشور طی یکی دو سده اخیر که ایشان نیز یکی از آن‌هاست، نشان می‌دهد که جای جای و چهار گوشه سرزمین ایران، از چه فرهنگ و فراهنگ غنی‌ای برخوردار است که این همه حکیم از سر تا سر آن بر می‌خیزد. حکیم از بوته عمل نمی‌آید؛ درختی کهن می‌خواهد.


پرسش این است که در این «تهران موطن‌سوز» چه می‌گذرد، که آن هم، سترگی همچون آقای اکبر هاشمی بهرمانی رفسنجانی، در این سن و سال و با آن سوابق، چنین بر «موطن» خویش می‌تازد؟ پاسخ این است که تهران برای اغلب سکنه خود، «موطن» نیست، «موطن‌سوز» است.جمعیت عظیمی حدود یک سوم جمعیت کل کشور، به کلان‌شهر تهران و کرج سرازیر و متمرکز شده‌اند. بی‌گمان، اغلب آن‌ها در مقایسه با نسل‌های پیشین خود، در وضع اقتصادی بهتری قرار دارند؛ ولی، آن‌ها به دور از «موطن»، به صورت واحدهای جدا جدا و به ظاهر آزاد، اسیر فقدان روابط همسایگی، دور افتادگی از خویشاوندان و خانواده، خانواده‌های مشکل‌دار و فاقد الگو، فرزندان عصیانگر و سرکش، الگوهای مصرف غیر مولد، بمباران‌های تلویزیونی و رسانه‌ای، اپیدمی اعتیاد به مواد مخدر، حس بی‌عدالتی فاحش و سایر عدم توازن‌ها هستند. شاید این عدم توازن‌ها، در بدو امر، از نوع اقتصادی به نظر برسند، اما در واقع، و در ریشه، نحوی فلاکت فرهنگی و معنوی هستند. از یک دید عمیق‌تر، آن‌ها با مجموعه‌ای از عوامل آسیب‌شناختی مواجه‌اند، که می‌توان نام آن را «سندرم موطن گسیختگی» نهاد. «سندرم موطن گسیختگی»، نحوی فقر فرهنگی است؛ بیش از فقر، نحوی «فلاکت فرهنگی» است. آن‌ها، در اغلب موارد، نمی‌دانند چه باید کرد، در حالی که دورافتاده از «موطن» و فراهنگ پدر و مادر و خویشاوند، تک افتاده در دو کلان‌شهر قریب به هم و غریب از غیر، با منطقی پیچیده و سخت فهم به سر می‌برند؛ نه؛ ... در این شرایط نمی‌دانند چه باید بکنند.«شهرنشینان موطن گسیخته» از یک بیماری و اختلال اجتماعی ناشی از نظم اجتماعی منسوخ رنج می‌برند. مدل روابط صنعتی نیز آشکارا ناکافی به نظر می‌رسد.


از دست رفتن احساس موجود بودن، مهم بودن، و معنادار بودن، منجر به انباشت نا امیدی و چیزی که برخی از تحلیلگران به آن «انرژی ناامیدی» اطلاق کرده‌اند، می‌شود.


روستاییان که شرف دارند، اما «شهرنشینان موطن گسیخته» که موطن روستایی و اصیل خویش را فراموش کرده‌اند، گرفتار فوران «انرژی ناامیدی» هستند.


«شهرنشینان موطن گسیخته» با تقلیل «ارزش روح» رو به رو هستند. دویدن همواره به امید رسیدن به یک زندگی بهتر، به دور از «موطن» مأنوس، و هرگز نرسیدن به ساحل آرامش، حسی از «بی‌سرپناهی معنوی» پدید می‌آورد که حتی با هجوم پی در پی به سفر در ایام بسیار تعطیل ایرانی، یا مصرف انبوه اشیاء کم ارزش و همگون و انبوه، تشفی نمی‌یابد؛ آن‌ها زیاد به سفر می‌روند، به خرید بسته‌های بزرگ پفک و نوشابه‌های گازدار مبادرت می‌ورزند، ولی به آنچه می‌خواهند، به «تشفی خاطر»، دست نمی‌یابند. سرگرمی‌های تلویزیونی نیز می‌کوشند تا «مردمی با نشاط» تولید کنند، ولی به فزونی مضحکه، فلاکت معنوی، افول شرم و کاهش ارزش روح می‌افزایند. بدین‌سان، نشاط «شهرنشینان موطن گسیخته» به یک خلسه موقت، تقلیل می‌یابد. نه؛ ... مشکل در روستاییان نیست، در «شهرنشینان موطن گسیخته» است.


کاوش افزون‌تر...
یک اعتقاد این است که وعده علاج «بی‌سرپناهی معنوی» برای «شهرنشینان موطن گسیخته»، به محور تمام سیاست آینده تبدیل خواهد شد. دولت یازدهم، نخستین دولت از این دست در ایران بود که بر مبنای خواست «امید» روی کار آمد و این آخری نخواهد بود. در جریان انتخابات یازدهم ریاست جمهوری در متن شهرهای بزرگ، و به‌ویژه در حاشیه ابرشهرهای تهران و کرج، جمعیت‌های انبوهی پدید آمده‌اند که نیاز خود را به «تدبیر و امید» اعلام داشتند؛ نه «اعتدال»، بلکه «تدبیر و امید» و به‌ویژه «امید». عمیقاً اعتقاد دارم که باید این پیام را جدی گرفت، و نباید با ژست‌های روشنفکرانه یا ادای دین‌های سیاسی، این پیام صریح را به پیام‌های دیگری همچون «اعتدال»، تأویل کرد. این پیام، کاملاً صریح بود.


ولی «دولت گروه عقلا»، به مأموریتی فراخوانده شده که برای آن ساخته نشده است. «دولت گروه عقلا»، میراث‌بر عصر سازندگی و عصر اصلاحات، خود، بخشی از مسئله است. قالب «دولت گروه عقلا»، بخشی از تقسیم کار صنعتی است که با اتکا به یک دموکراسی شهری، جمهوریت را به رکود کشانده و خود، عامل محرک افول شرم و سلطنت ناامیدی است. ما به روابط انسانی‌تری نیازمندیم. «دولت گروه عقلا»، و نیروهای سیاسی مرتبط با آن، آشکارا از روابط انسانی و برابر با مردم فاصله گرفته‌اند. آن‌ها به طرزی بی‌سابقه پس از انقلاب اسلامی، طوری با مردم سخن می‌گویند که حتی محمد رضا پهلوی نیز با مردم این‌چنین سخن نمی‌گفت. آنان، بی‌پروا مردم را از حیث لبوفروشی و تاکسی‌رانی و روستایی و دهاتی بودن تحقیر می‌کنند؛ این‌ها تعابیری است که پادشاهان اخیر قجری و پهلوی در تحقیر مردم این موطن کهن استعمال نمی‌کردند.


ما به روابط انسانی‌تری نیازمندیم؛ روابطی که در دولت‌های بوروکراتیک عقلا، بازارهای سرمایه دارانه کارگزارانی، و روابط صنعتی جاری در شهرهای عمیقاً لایه‌بندی شده آسیب دیده است. آنچه «شهرنشینان موطن گسیخته» را به رنجوری معنوی افکنده، در ریشه، ضعف معنویت به مفهوم بهره‌مندی از یک معنای کلان زندگی است؛ چیزی که به آنان کمک کند تا بلند نظرانه زندگی نمایند. بلندنظری بدان سان که بتوانند از موانع دست و پا گیر سیاسی و اقتصادی و مدنی شهرهای بدون موطن گذر کنند و هرچه کمتر انسان‌ها و طبیعت و اشیا را تحقیر نمایند.


در وجود انسان چیزی بیش از امرار معاش آرامش‌بخش خواهد بود، و «حکمرانی امیدگستر» باید این خِرَد بنیادی را درک کند. «حکمرانی امیدگستر» نمی‌تواند در ملاحظات معنوی کم بگذارد و خود را به تدابیر سیاسی و اقتصادی محدود نماید. زندگی انسان بدون بعد معنوی، و بدون اتکا به یک موطن تاریخی، ذاتاً ناامید است.


حتی تدابیر اقتصادی در دوران جدید، لزوماً باید معنوی و متکی به حکمت تاریخی موطن مردم خود باشد. بر عکس، الگوی دولت یازدهم از این نقیصه رنج می‌برد که بسیار روشنفکرانه است و متأسفانه روشنفکری استعداد تند و تیزی برای درک معنویت و عدالت ندارد. حتی از معنویت، «عار» می‌ورزد. معنویت، از پرداخت اصولی به مؤلفه «انس» در انسان بر می‌خیزد، ولی روشنفکری عمیقاً فریفته واقعیت عینی و علم است. بنابراین می‌توان گفت که روشنفکر اغلب درک روشنی از معنویت ندارد. و حتی در گفتار خود کوشش می‌کند وانمود نماید که از هر نوع جهت‌گیری معنوی مبراست و به اصطلاح، از لحاظ ارزشی بی‌طرف است. هنرپیشه که امروز در خط مقدم روشنفکری پیکار می‌کند، فخر خود را در آن می‌بیند که در عین ایفای نقش‌های معنوی، زندگی خود را از معنویت به دور دارد، و به لاابالی‌گری اشتهار یابد. تا آن جا که به زندگی شخصی این نسل آخر قراول در روشنفکری مربوط است، روشنفکر، انس و عشق را، با سکس اشتباه می‌گیرد.


در سنت روشنفکری، علوم و هنرها در کنار تدابیر فنی اقتصادی و سیاسی، می‌کوشند تا زندگی‌ها را در بعد زمان سازمان‌دهی کنند، و در عوض، معنویت می‌کوشد تا زندگی انسان را، بر فراز زمان عمق ببخشد. وقتی علوم و هنرها و تکنیک‌ها به شیوه‌ای غیر معنوی و روشنفکرانه بخواهند زندگی «موطن سوختگان شهرنشین» را تدبیر کنند، عمق و تنوع زندگی با خشونت، مواد مخدر، مصرف، و پول به هم می‌آمیزند. لااقل برای فقرا، همان‌ها که در حومه شهرها به دور از موطن خود مانده‌اند و فقط کار و مصرف می‌کنند، «امید» گم شده است. علم و سیاست و اقتصاد عقلا می‌کوشند تا به کمک رسانه برای این جوانان به دور از موطن، عمق و رمز و رازی برای زندگی دست و پا کنند، ولی آنچه به دست می‌آورند، بدترین انواع خرافات است؛ «انرژی مثبت»، «رمزهای موفقیت»، «مدها» و «روزآمدها»، و «تکنولوژی تام و تمام» از جنس «مگاپیکسل» و «مگاهرتز» و «مگابیت» و «گیگابایت» و ... که معلوم نیست در نهایت به چه کار می‌آیند. این‌ها خرافات جوانان کم امید شهرهای ماست. جهان زندگی جوانان به دور از موطن در حومه تهران و کرج، جهان از جان و معنا و رایحه گذشته است. روابط انسانی در سطوح مختلف فردی و شغلی همسایگی سازمانی و سیاسی ضعیف شده است. روابط خشک صنعتی در تهران و کرج، روح خود را از دست داده‌اند و معنویت را به‌وضوح به حوزه دین خصوصی واگذار کرده‌اند. تدابیر صنعتی و غیر معنوی «گروه عقلا»، می‌خواهند با ادوات عقلانی تاریخ گذشته خود به تحقق امیدها دست یابند؛ اما نمی‌توانند؛ کفاف نمی‌دهند. مادام که مردم با آن‌ها احساس بیگانگی کنند و با آن‌ها در یک اتحاد معنوی شرکت ننمایند، کفاف نمی‌دهند./1323/د102/س

منبع: روزنامه رسالت

ارسال نظرات