معماری تحمیلی مدرنیته بر زندگی ایرانیان
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، اما در دو سده اخیر و با تهاجم اندیشه مدرن، وجوه آن بر همه ابعاد زندگی از جمله ساختارهای معماری تأثیر گذاشت. تفاوتهای این دو سبک معماری و خاستگاه این تفاوت در ایدئولوژی مدرن و اندیشه اسلامی را در گفتوگو با عطاءالله بیگدلی بررسی نمودیم. دکتر بیگدلی استاد دانشگاه و مدیر گروه حقوق و سیاست مرکز تحقیقات دانشگاه امام صادق (ع) است.
معماری چه نقشی در شکلگیری و تغییر هویت افراد یک جامعه دارد؟
من معمولاً برای تبیین این مسئله از سه گانه تفکر، فرهنگ و تمدن استفاده میکنم. ساحتی که وضعیت ایمانی، اعتقادی و رویکرد کلی ما را نسبت به وجود تبیین میکند. این همان ساحت تفکر در ماست. اگر این وضعیت منجر به انجام عملی بشود یعنی ما با جوارح خود عملی را انجام دهیم، آرام آرام موجب به وجود آمدن ساحت فرهنگ میشود و در نهایت اگر برای تسهیل این عمل، ساختارهای اجتماعی وضع کنیم یا اینکه محسوسات و کالبدهای عینی بسازیم در حقیقت شروع به تمدنسازی کردهایم. به عنوان مثال اینکه بنده اعتقاد دارم خداوند وجود دارد و شایسته کرنش است و این مبنای تفکر من است. اگر براساس این تفکر و اعتقاد، نماز بخوانم، فرهنگ من شکل گرفته است و اگر برای نماز خواندن خود، مسجدی که ملموس و عینی هست را بسازم تمدن خود را شکل دادهام.
نکته مهم این است که چه رابطهای بین تفکر، فرهنگ، تمدن و ساختارهای تمدنی ما که معماری، شهرسازی و کالبدهایی که ما طراحی میکنیم یکی از مهمترین شئون آن است، وجود دارد؟ به نظر میرسد که یک نسبت رفت و برگشتی در این رابطه وجود دارد. همانگونه که تفکر موجب ایجاد فرهنگ میشود و عمل و نیز فرهنگ موجب ایجاد تمدن میشود از آن طرف هم تمدن و ساختارها و کالبدهای آن بر روی فرهنگ و وضع تفکر تأثیرگذار است یعنی ما با یک وضعیت دوسویه در این رابطه مواجه هستیم. البته تبیین مکانیزم، ساختار و فرآیند این تأثیر و تاثّرها قدری مشکل است و به همین راحتی نمیتوان بیان کرد که چگونه این اتفاق میافتد ولی تقریباً میتوان با یقین گفت که این اتفاق میافتد به خصوص اینکه ما زمانی که به دنیا میآییم، در واقعیت زندگی خود ابتدا به ساکن با ساختارها، پوستهها و کالبدهای تمدنی مواجه میشویم و به دنبال این ساختار تمدنی است که فرهنگی را میپذیریم و سر انجام به وجه تفکری آن میرسیم و چون انسانها غالباً ابتدا در ساختارهای تمدنی تربیت میشوند، با این نمادها و ظهور و بروز این وضعیتهای فرهنگی و تفکری که پدران آنها به وجود آوردند مواجه میشوند.
عدهای معتقدند معماری نمود احساسات بشری است و لذا آن را صرفاً هنر تجلیکننده احساس میدانند. بر خلاف این دیدگاه عدهای آن را به فلسفه نزدیک و ماحصل اندیشههای بشری به حساب میآورند. نظر شما در این رابطه چیست؟
زمانی که انسانها دست به ساختن چیزی میزنند، دیدی کلنگر دارند، به این معنا که مبتنی بر تمام وجودشان این کار را انجام میدهند دقیقاً به همین دلیل است که به طور بنیادی چنین تقسیمبندیهایی که آیا این حرکت «عقلانی» است یا «احساسی» صحیح نیست. این یک تقسیمبندی انتزاعی و غیرواقعی است، زمانی که شما قصد انجام کاری دارید از تمام آن چیزهایی که از آن بهرهمند هستید را به میان میآورید و با تمام وجود خود دست به این کار میزنید. البته ممکن است قسمتهایی از وجود شما رنگ و بوی بیشتری از عقلانیت برده باشد یا اینکه قسمتهای دیگری از بعد عاطفی بیشتری برخوردار باشد، یا حتی قسمتهای دیگری رنگ و بوی شهوانی داشته باشد. اصولاً انسانها و هر آنچه که به انسانها بستگی دارد از پیچیدگیهای زیادی برخوردار هستند و همه محصولاتی که به وسیله انسان ساخته میشوند محصول این کلیت هستند. معماری هم از این قاعده مستثنی نیست.
ریشههای شکلگیری معماری اسلامی و معماری مدرن چه مبانی و اصولی است؟ به عبارت دیگر چه تفکری موجب به وجود آمدن این نوع معماریها شده است؟
یکی از نکات جالب توجه که در مقایسه بین تمدن مدرن و تمدن اسلامی مورد توجه است طراحی شهرها و معماری آن است و به وضوح این دو تمدن، این دو شهر، این دو معماری و این دو خانه از اساس باهم تفاوت دارند، قطعاً تفاوتهای ظاهری بین اینها از تفاوتهای تفکری و ریشهای آنها ناشی میشود. بگذارید با دو مثال این موضوع را برای شما قدری باز کنم. مورد اول به طراحی خانههای ما برمیگردد. معماری خانههای ما در گذشته که برگرفته از معماری سنتی و مذهبی ما بود از طراحی پیچیدهای برخوردار بود. طراحیای که عمدتاً درونگرا و همراه با حوض و درخت بود. خانههایی دو یا سه طبقه که دارای اندرونی و بیرونی بود. در این خانهها امکان کوچ کردن عمودی و افقی نیز وجود داشت. شما دو یا سه طبقه خانه داشتید و میتوانستید در هوای گرم تابستانها به ضلع جنوبی که پشت به آفتاب بوده یا زیر زمین بروید. شبهای آن را در پشت بام بخوابید. یا اینکه در فصل زمستان به ضلع شمالی خانه بروید. این خانهها مرتفع هم نبوده است چون زمین را حفر میکردند و از زیر زمین به خوبی استفاده میکردند به اندازه خانههای یک طبقه ما بوده است.
طراحی این خانهها مبتنی بر اندیشه و تفکر و نگاهی خاص بر جهان و مبتنی بر عالم و تفکری بوده است. تفکری که اهمیت حیا، جایگاه زنان و رعایت محرم و نامحرم را در خانوادههای ما نشان میداده است. در نگاه دینی ما مرتفعسازی مطلوب نیست چون همواره یک نوع طاغوتیت و یک نوع سرکشی را به اذهان متبادر میکرده است. ارتباط انسانها با طبیعت، با آب و اینکه حداقل میزانی از منابع طبیعی را استفاده کنند. همه اینها موجب شده بود تا ما خانههایی را که در معماری سنتی خود داشتهایم طراحی کنیم و بسازیم.
اما خانههای مدرن با ایده رفاه و بهشت زمینی به وجود آمده است و نگاهی فردگرایانه در آن بسیار مهم بوده است؛ در این معماری بلند مرتبهسازی بسیار مهم قلمداد شده است چوننشان دهنده قدرت انسان و امکان استیلای آن بر طبیعت است. در این خانهها از حیا خبری نیست، خانههایی باز و یکپارچه و غالباً اوپن هستند. مقتضیات آپارتماننشینی و به وجود آمدن شهرهای جدید و نامعقول موجب شده است که به صورت تدریجی خانهها از حالت خانه بودن به خوابگاه بودن و لانه بودن تغییر شکل بدهند. امروزه در بسیاری از کشورهای جهان سوم و خصوصاً در شهرهای شبهسنتی و شبهمدرن مانند پکن، کاراکاس، برازیلیا و حتی تهران، خانهای وجود ندارد. به اغلب خانههایی را که در این شهرها وجود دارند نمیتوان عنوان خانه اطلاق کرد و در واقع لانههایی هستند که مردم از سرما و گرما به آن پناه میبرند. مثال دوم مربوط به کالبد شهر است؛ به این صورت که اکثریت شهرهای اسلامی به صورت دایرهوار و گرد یک حرم ساخته میشدند و این نشاندهنده جود ذات و ماهیت و مرکزیت و حقیقت در این شهرها بوده است. یعنی حقیقتی وجود دارد که شهر باید دور آن شکل بگیرد.
اما در شهرهای جدید مثل نیویورک که در قرن نوزدهم و با تفکر خاصی طراحی و ساخته شده است مشاهده میکنید که غالباً شکلی شطرنجی دارند، این شهرها فاقد مرکزیت هستند به این خاطر که سعی میکنند همه افراد به صورت مساوی در شهر تقسیم شوند و هیچکس برتریای بر دیگری نداشته باشد. البته در بعضی از شهرهای مدرن هم مرکزیت وجود دارد. نمونه این شهرها لاس وگاس است. ولی مرکزیت شهرسازی در این شهرها بر مبنای شهوانیت است و تأکید بر بعد نفسانی انسان موجب ساخته شدن این شهرها شده است. اما در تمدن اسلامی ( و نه تمدن ایرانی، چراکه معماری و شهرسازی در ایران معاصر را نه میتوان تمدن اسلامی نامید و نه تمدن غربی. بلکه از هر دوی اینها چیزهایی را وام گرفته است. شهرسازی در ایران معاصر وضعیتی مغشوش و مبهم دارد.) آن محوریتی که خدا، مسجد و حرم است.
کارکردها و ویژگیهای متفاوتی در مقایسه با معماری مدرن دارد. جهان مدرن، یک جهان تخت است و در آن نگاه ولایتمدار وجود ندارد و حقیقتی در میان نیست و به همین دلیل بیشتر این شهرها شطرنجی هستند تا بالا و پایین و مرکزیت را از بین ببرند. این دو مثال نمونههایی است که میتواند نشاندهنده تأثیرات تفکر بر معماری و شهرسازی باشد.
دلیل پذیرش معماری به سبک مدرن در کشور ما و به کار بسته شدن آن در این مقیاس وسیع چه بوده است؟
البته ما معماری مدرن را به کار نبستیم، بلکه این معماری بر ما تحمیل شده است و ما آن را به ناچار پذیرفتهایم. بعد از اینکه حدود 60 یا 70 سال پیش فرهنگ مدرنیزاسیون به طور جدی در کشور ما اعمال شد، به طور تدریجی معماری خاص خود را با خود آورد که معلول طبیعی این وضعیت زندگی وارداتی بوده است که همچنان نیز ادامه دارد. تمدن تأثیرات مهمی بر فرهنگ میگذارد یعنی سیستمها و نظامهایی که شما میسازید بر روی زندگی، نوع تفکر و شرایط حیات شما بسیار تأثیرگذار است به همین دلیل است که خیلی از معضلاتی که امروزه ما با آن روبهرو هستیم به خاطر طراحی شهری وارداتی یا فقدان طراحی شهری اصیل است. ما در ساخت خانهها و شهرهای خود فکر طراحی نداشتهایم؛ بلکه قالبی وارداتی اخذ کردیم و با مجموعهای از تغییرات جزئی مانند جابجا کردن دیوارهای اتاق شروع به ساخت و ساز کردیم.
در حال حاضر معمارهای ما خانهای طراحی نمیکنند یعنی اصلاً امکان چنین کاری را ندارند. زمانی که وضعیت زندگی در تهران به گونهای است که تقریباً نصفی از جمعیت ما در خانههای 50، 60 متری سکونت دارند، دست معماران برای طراحی کاملاً بسته میشود. ما در حال حاضر در شرایط طراحی اسلامی نیستیم و به شدت از آن مرحله ایدهآل فاصله داریم؛ یعنی جایی که معمارهای ما امکان طراحی پیدا کنند. امروزه شهر ما به صورتی لجامگسیخته و بر اساس قواعد سرمایهداری درآمده است و اصولاً از طراحی و فکر در آن خبری نیست و عقلانیتی در آن به چشم نمیخورد. زمانی که معماری شهری بر اساس قواعد سرمایهداری و مبتنی بر سود و منفعت باشد دیگر نمیتوان از انسانهایی که در این فضا زندگی میکنند انتظار داشت که به صورت دیگری باشند، مطمئناً این معماری و ساختار شهری بر نگرش افراد و فرهنگ آنها نیز تأثیر منفی میگذارد. انسانهایی که در چنین شهری هستند، دنیاپرست میشوند و به چنین وضعیتی دچار میشوند.
ویژگیهای اصلی متمایزکننده بین معماری اسلامی و معماری مدرن چیست؟
اولین تفاوت در مصالحی است که در معماری و شهرسازی اسلامی استفاده میشود، این مصالح بازگشتپذیری راحتی در طبیعت دارد. بر خلاف مصالحی که در معماری مدرن استفاده میشود و به دلیل نگاه استیلاگر انسان مدرن به طبیعت، تقریباً برگشتناپذیر است. در صورتی که نگاه انسان در تمدن اسلامی به طبیعت، نگاهی همدلانه است و مطابق بر بستر زیستی متفاوت، طریقه ساخت خانه نیز تغییر میکند. به همین دلیل است که در یزد از خشت و گل، در همدان از سنگ یا در مناطق شمالی از چوب و گیاهان برای ساخت بنا استفاده میشده است. اما در تمدن مدرن این گونه نیست و صرفنظر از اینکه در چه منطقهای هستند، با آهن و سیمان و آجر خانه میسازند. اگر با این مواد در شمال کشور بنایی را بسازیم و بعد از چند سال بخواهیم آن را تخریب کنیم، نمیدانیم که نخالههای ساختمانی آن را چه کار کنیم و همین باعث به هم ریخته شدن شکل طبیعت آنجا میشود. دومین نکتهای که قبلاً نیز عرض کردهام این است که در نگاه دینی بلندمرتبهسازی مذموم است و نشاندهنده طغیان و سرکشی و استیلای او بر طبیعت است اما در نگاه غربی به معنای موفقیت و غلبه بر طبیعت است. مورد سوم در شهرسازیهای اسلامی، کوچههای باریک و تنگ و محلهمحور بودن و قبیلهمحور بودن در آنهاست.
یعنی شما آرام آرام از یک وضعیت عمومی به کوچههای باریکتر نیمه خصوصی و در نهایت به بن بستهای باریک خصوصی میرسید که این نشان دهنده زندگی یک طایفه و فامیل در آن محله است. این خود اولاً اهمیت صله رحم در نگاه اسلامی را نشان میدهد که سعی میشده اقوام در کنار هم زندگی کنند و ثانیاً ناظر به اهمیت شهر بوده زیرا مسلمانان همواره در معرض تعارضات خارجی بودند و ثالثاً زیرا این شهرها غالباً در مناطق گرم و خشک بودند، کوچههای بدین شکل این امکان را میدادند که بتوان در سایه بیشتر تردد کرد و از میزان آسیب بادهای بیابانی کاست. در وضعیت مدرن خیابانها معمولاً پهن هستند و هیچ ملاحظهای برای زندگی خانوادگی در آن نشده است و علاوه بر آن مشکلات زیستی زیادی ایجاد کرده است مثلاً در تهران شما معمولاً در زیر نور آفتاب باید راه بروید. تفاوت بعدی این است که ما در شهراسلامی با آب مأنوس بودهایم زیرا از آب برای تکالیف دینی استفاده میکردیم به همین خاطر حوضها و قناتهای زیادی در شهرها وجود داشت. آبی که در حوض خانهها، مساجد و حرمها قرار داشت دارای کارکردی واقعی بوده است؛ در صورتی که در شهرهای مدرن آب یا حضور ندارد یا اینکه به صورت تشریفاتی در پارکها حضور دارد که کارآیی چندانی ندارد. نکته بعدی کوچک بودن شهرها در تمدن اسلامی است به این گونه که شهرها کم جمعیت با قطر پنج یا شش کیلومتری بوده است. اما در شهرهای بزرگ به دلیل اینکه انسانها به صورت نامعقول جمع شدهاند قطر زیادی دارند. در حال حاضر با اضافه شدن منطقه 22 به تهران، پیشبینی میشود جمعیتی 15 میلیونی تا پنج سال دیگر در تهران زندگی خواهند کرد. همین باعث ایجاد زیست ناهمگون میشود. فکر کنید حتی برای فراهم کردن آب برای این جمعیت دردسرهای زیادی به وجود میآید. تفاوت بعدی در ارتباط با طبیعت در این دو نوع شهر است به گونهای که در شهرهای اسلامی همواره با طبیعت و حیوانات همزیستی مسالمتآمیز وجود داشته است. حیوانات در خانهها زندگی میکنند و توصیه اسلامی است که در خانه حیواناتی نگهداری شود. در بیشتر این خانهها درخت و باغچه وجود دارد. این همان خانههایی بوده است که ما و پدرانمان در قم و کاشان و تهران و دیگر شهرها دیدهایم. اما در نگاه مدرن امکان همزیستی با حیوانات مهیا نیست، نمیتوانید درخت بکارید چون فضای کمی در اختیار شماست. درختهای شما محصور در پارکها شده است.
آیا در شرایط کنونی و با این جمعیت و این حجم از ساختارهای معماری مدرن موجود در شهرها میتوان معماری سنتی و اسلامی را احیا کرد؟
وضعیتی که ما در آن گرفتار شدهایم ارتباطی به جمعیت ندارد. یعنی اصل جمعیت منجر به ساخته شدن شهرهای مدرن نشده است بلکه تجمیع نامعقول جمعیت موجب این شرایط شده است. تقریباً با وقوع انقلاب صنعتی، شهرهای مدرن ایجاد شده است و بسیاری از این شهرها از مراکز صنعتی قرون 18 و 19 به شمار میروند. بسیاری از آنها در کنار کارخانهها و بر اساس مصرف و مصرفگرایی شکل گرفتهاند و چون اقتضای این شهرها تراکم بیش از حد است گاهاً در آن جمعیتهای 10 تا 20 میلیونی زندگی میکنند. در این نوع زندگی و این نوع از چینش جمعیت، هیچگونه امکانی برای برگشت به یک معماری سالم و برگشت به طبیعت نیست. در ایران 100 تا 150 میلیون نفر به راحتی میتوانند زندگی کنند اما نه با این چینش و نه با این آیش سرزمینی. ما باید دوباره به فلات ایران و به کوهپایههای زاگرس و البرز برگردیم و شهرهای جدیدی ایجاد کنیم، شهرهایی که یک یا حداکثر دو میلیون نفر جمعیت داشته باشند. شهری که بیش از این تعداد را در خود جای دهد به ناچار شما را به سمت یک زندگی غیرطبیعی، پرتراکم، چگال و پرترافیک و کثیف میبرد. در چنین شهرهایی هست که غذاها صنعتی و زندگی ماشینی است. شهر نباید بیش از دو میلیون جمعیت داشته باشد، این دو میلیونی هم که عرض میکنم میزان حداکثری است و مربوط به موارد استثنایی مثل شهر تهران است. شما الان مشاهده میکنید که جمعیت تهران در روزهایی به حدود 12 میلیون نفر هم میرسد. زمانی که این حجم از جمعیت در شهری زندگی کنند محصول طبیعی آن ورود به اقتضائات زندگی در چنین شهرهایی است، شما ناچار میشوید که مترو احداث کنید که مشکلاتی را به دنبالش میآورد، خطوط حمل و نقل را گسترش بدهید، بزرگراه بسازید که خود باعث بیهویتی محلهها میشود. همه این مشکلات ناشی از جمعیت نامتوازن است. کارشناسیها نشان میدهد که ایران ظرفیت جمعیت صد میلیونی را دارد اما این دلیل نمیشود که این جمعیت در 10 شهر 10 میلیونی زندگی کنند تا موجبات نابودی محیطزیست و منابع طبیعی را فراهم کنند؛ بلکه باید تغییراتی در آمایش سرزمینی صورت بگیرد.998/د101/س
منبع: روزنامه جوان