۱۶ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۰:۱۸
کد خبر: ۲۸۵۹۷۳
نگاهی به زندگی شهدای روحانی؛

توصیه مهم طلبه شهید در وصیت‌نامه کوتاهش

خبرگزاری رسا ـ طلبه شهید محمدرضا فیاضی در قزوین متولد شد و تا سطح دوم در حوزه تحصیل کرد و سپس در کسوت روحانی عازم میدان‌های دفاع مقدس شد.
طلبه شهيد محمدرضا فياضي
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا در قزوین، طلبه شهید محمدرضا فیاضی در پنجم خرداد سال 1345 در شهر قزوین دیده اش را در دامان پرمهر پدر و مادر با صفایش به جهان گشود تا در سفر نه‌چندان طولانی‌اش به زمین، راه و رسم زندگی را به انسان‌های بسیاری بیاموزد.
پدرش در میدان میوه و تره بار حجره‌ای داشت و به واسطه آن رزقی حلال را که همیشه مورد تاکید محمدرضا بود بر سر سفره می‌آورد، و مادرش نیز همیشه عاشقانه حریم گرم خانواه را گرم‎‌تر می‌نمود و در تربیت فرزندی پاک و با ایمان تلاش می‌کرد.
دوستان و آشنایان کمال صدایش می‌کردند؛ در سال 1362 به حوزه علمیه رفت تا در آنجا راه و رسم رسیدن به خدا را بهتر بیاموزد و راحت‌تر به مقصدش برسد.
دوسال از طلبگی‌اش می‌گذشت و او در در سطح 2 حوزه، رسائل را به پایان برده بود که در این زمان دعوت امام(ره) را به سوی میدان‌های جنگ حق علیه باطل را با گوش جان پذیرا شد و آن را لبیک گفت و به عنوان روحانی، از سوی بسیج به میدان‌های نبرد روانه شد تا حامی حق در برابر باطل باشد و قوت قلبی برای هم‌رزمانش باشد و همانند مقتدایش، حضرت اباعبدالله‌الحسین(ع) در برابر ظلم و جور زمانه بایستد.
شور و اشتیاقش به شهادت بالأخره حق را راضی به دعوت او به جوار رحمت وسیع خود نمود و او در نوزدهم بهمن ماه سال 1365، با به آغوش گرفتن ترکش خمپاره دشمن در شلمچه، قدمگاه آقای غریبان حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع)، به جوار سید و سالارش اباعبدالله‌الحسین(ع) پر کشید تا همیشه زمینیان را داغدار خود نگه دارد.
طلبه شهید محمدرضا فیاضی
 
 بر این معما چه جوابی است؟
طلبه شهید محمدرضا فیاضی، در دستنوشته‌ای که از خود به یادگارگذاشته است، می‌نویسد: بهرام عزیز(شهید بهرام خوئینی) رفت، همسفر زندگی ام رفت، او که همواره از ابتدای دوستی پر نورش بامن، با مهربانی‌ها و دلسوزی‌هایش مرا همراه بود و هر لحظه می گفت: شما دوستان خوبی برایم هستید و از این بابت شاکرخدایم.

این بار تنها و مظلومانه رفت، چه شد؟ او که هرجا می‌رفت با من می‌رفت و هر چه می‌گفت با من می‌گفت، این بار نه چیزی گفت و نه مرا برد، آخر چرا اینگونه شد؟ بر این معما چه جوابی است؟ تا به کی خود را در فشار بگذارم و این موضوع بر من نهفته باشد.

بهرام تو خود بگو جواب من چیست؟ تو چرا خود را در دل من جای دادی و یکباره رهایم کردی و تنهایم گذاشتی؟ گناهم چه بود؟ جز وفاداری، جز گشاده رویی، محبت و ....؟

اما نه، جای اعتراض نمانده است، تو بهتر از هر کس باید بدانی همسفران زندگی‌ات، مدت کوتاهی را با تو هستند، اگر به لقاء حق شتافتند و تو را در زندگی پر شور با تمام مصائبش تنها گذاشتند، تو به صاحب جان متوسل شو و از دل با او بگو، که جز او به هر که دل بستی تنهایت گذاشت.

باید زندگی را سفری به سوی آخرت دانست و دوستان را چون رهگذری موقت پذیرفت که در زندگی برای هم آرام‌بخش روح پرطپش خویش به سوی کمال اعلی هستند.
خداوندا بهرام عزیز را پیش خود بردی! ما را نیز به فیض عظمای شهادت نایل گردان. عمو کمال
 
طلبه شهید محمدرضا فیاضی
 
به دنیا اعتمادی نیست، آخرت را دریابید

این طلبه شهید در پایان روزهای پاک و کم‌نظیر زندگی‌اش به نوشتن چند خط وصیت‌نامه اکتفا کرد، او در این وصیت‌نامه زیبا، اینگونه نوشت: دوستان و برادران من! به یقین بدانیم که دنیا فانی است و هیچ گاه نمی‌توان به آن اعتماد کرد. تلخی و شیرینی هر دو در اوجش مقطعی و زودگذر است و آنچه دائمی و سرمایه جاودانی در دنیا و آخرت است، ایمان و عمل صالح است؛ پس همیشه به یاد خدا باشیم و او را از یاد نبریم که او همه چیز است و غیر او همه هیچ اند. /955/ت303/س
ارسال نظرات