۱۹ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۶
کد خبر: ۲۸۶۷۵۹
برگی از خاطرات جنگ؛

آرزوی آیت الله اراکی در دوران دفاع مقدس

خبرگزاری رسا ـ روزی گفتند «آیت الله اراکی» به منطقه آمده، ایشان سن بالایی داشت و شنیدیم گفته با اینکه کار زیادی از دستم برنمی آید ولی می خواهم حداقل سنگر رزمنده ها را آب و جارو کنم.
حجت الاسلاممحمدمحمدي آيت الله اراکي

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، حجت الاسلام محمد محمدی مشکینی، فرزند حسین در سال 1319 در روستای «انذرق» شهرستان مشکین شهر به دنیا آمد و در سال 1333 وارد حوزه علمیه اردبیل شد او هفت سال بعد به قم رفته و چهارسال در آن شهر به درسش ادامه داد. وی اولین بار اواسط اردیبهشت ماه 1360 به جبهه اعزام شد و پنج ماه در جبهه حضور داشت. محمدی  در سال 1358از سازمان تبلیغات اسلامی بازنشسته شده است.

 

پانزدهم خرداد

صبح زود از حجره بیرون آمدم تا بروم برای اقامه نماز صبح به امامت «آیت الله مرعشی نجفی» .هم اتاقی ام «سیدمحسن ولی اللهی» قبل از من رفته بود. نزدیک حرم حضرت معصومه که رسیدم، دیدم سیدمحسن دوان دوان از صحن حرم بیرون می آید. گفتم: چه خبره؟ گفت: برگرد برویم، فهمیدیم باز اتفاقی افتاده. وضعیت ناآرام بود و دیدیم تعداد زیادی از روحانیها هم برمی گردند.

 

حجره مان در دارالشفاء بود و مأمورها با کسانی که از حجره بیرون می رفتند کاری نداشتند ولی جلوی آن هایی را که به حجره ها برمی گشتند، می گرفتند.بنابراین هیچ یک از طلبه ها برای خرید نان و صبحانه بیرون نرفتند.

 

ظهر دیدیم مأمورها مسلسلی را بالای در مدرسه گذاشته اند. عصر مأمورها خسته شده و رفتند پی کارشان. ما هم بی تاب و کنجکاو، خودمان را به خانه مراجع رساندیم؛ آیت الله گلپایگانی و آیت الله مرعشی نجفی.

 

با خبر شدیم «سید مصطفی خمینی» به خانه آیت الله مرعشی نجفی آمده و خبر دستگیری امام را به ایشان داده، آن روز پانزدهم خرداد ماه 1342 بود!

 

رفت که رفت

اولین بار اواسط اردیبهشت ماه 1360 همراه تعدادی از روحانی ها از جمله «میرفریدون میرسیفی»» میرزا محمدتقی نعمتی» و «صاحبعلی جعفرزاده» عازم جبهه شدیم. به خاطر سن بالایمان کسی ما را جلوتر نمی برد. کنار سنگرمی نشستیم و با حسرت رزمند ههای جوان را با سلام و صلوات بدرقه می کردیم.

 

روزی محمدرضا شجری آمد و مرا از دشت عباس به خط مقدم برد. پنجشنبه بود و در مراسم دعایشان شرکت کردیم. بعدِ دعا، یکی شان گفت برمی گردی عقب یا همین جا می مانی؟گفتم:  می مانم. همزمان با تاریکی، گلول ههای توپ به اطراف چادر خورد. شجری بلند شد و به اصرار مرا پشت موتور نشاند و به جای قبلی ام آورد. خودش رفت که رفت! نیم ساعتی با خط فاصله داشتیم ولی ما کجا و آ نها کجا!

 

دوست دارم سنگر رزمنده ها را آب و جارو کنم

روزی گفتند «آیت الله اراکی» به منطقه آمده، ایشان سن بالایی داشت و شنیدیم گفته با اینکه کار زیادی از دستم برنمی آید ولی می خواهم حداقل سنگر رزمنده ها را آب و جارو کنم./1330/ت303/ی

ارسال نظرات