راهی میانه غربگرایی و غربستیزی
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، اگرچه این مکتب فکری دارای پیشینه تاریخی و الگویی برتر و غالب در جهان معاصر، خاصه عرصههای سیاسی است لیکن در دوران کنونی و با بیداری و گرایشات معنوی ملتها این تئوری همانند خیلی از تئوریهای تمدن غرب، به ناکارآمدی و اضمحلال درونی رسیده است. بحث پیرامون ماهیت لیبرالیسم و تمایزات آن با اسلام، موضوعی است که چندی پیش دکتر عبدالحسین خسروپناه و صادق زیباکلام پیرامون آن مناظرهای داشتند. آنچه میخوانید شرحی از این کرسی آزادفکری است که به همت «هیئت حمایت از کرسیهای نظریهپردازی، نقد و مناظره» برگزار شده و «جوان» آن را نخستین بار منتشر میسازد.
تعریف و مبانی لیبرالیسم
خسروپناه: اصطلاح لیبرالیسم در لغت به معنای آزادخواهی است و لیبرال کسی است که آزادخواه است، این اصطلاح از مظاهر دنیای مدرنیته است، فهم این اصطلاح مبتنی بر فهم مبانیای است که بر این اصطلاح غالب است. لیبرالیست از دستاوردهای دنیای مدرن است البته علائم و آثاری از لیبرالیسم در دولت شهرهای یونان هم وجود داشته است و حتی در دوره رواقیون در دوره هلنیزم یعنی سال 400 قبل از میلاد تا 400 بعد از میلاد که دوره هلنیزم است باز گرایشات لیبرالیستی وجود داشته است ولی مکتب و تفکر لیبرالیست تفکری است که محصول دنیای مدرن است.
لیبرالیسم دارای مبانی و دستاوردهایی است، مبانی مهمی که لیبرالیسم دارد عبارت هستند از:
1- فردگرایی یعنی کسی که طرفدار لیبرالیست است اصالت فردی است. اصالت جامعه نیست. برای جمع و جامعه واقعیتی قائل نیست دقیقاً نقطه مقابل لیبرالیست چه هست؟ سوسیالیست، سوسیالیسم دقیقاً مبنای آن اصالت جامعه است، یعنی لیبرالیسم و سوسیالیسم دو مکتب مقابل هم هستند که مبنای لیبرالیست اصالت فرد است و مبنای سوسیالیست اصالت جامعه است که این یکی از مهمترین مبانی است که لیبرالیست دارد.
2- اومانیسم انسان محوری و اصالت انسان، این اصالت انسان در مقابل اصالت خدا و اصالت ایمان است یعنی در دوره قرون وسطی یک مکتبی بود به نام فییدیسم یعنی ایمانگرایی که میگفتند ما ایمان میآوریم تا بفهمیم. در دوره مدرن ایمانگرایی کنار رفت و به جای آن یک مکتب دیگری آمد به نام سوبجکتیویسم و سوبجکتیویته یعنی اصالت عقل خودبنیاد یعنی به تعبیری که دکارت دارد میگفت من میاندیشم پس هستم، در قرون وسطی میگفتند ما ایمان میآوریم تا بفهمیم، در دوره مدرنیته میگفتند که ما میاندیشیم پس هستیم. پس بنابراین این اومانیسم و انسانمحوری مبنا شد و اصالت فرد مبنا شد و لیبرالیست شکل گرفت؛ لیبرالیست یعنی همین آزادیخواهی، یک دستاوردهایی داشته است. یک دستاورد آن در عرصه سیاست است، یک دستاورد آن در عرصه اقتصاد است، یک دستاورد آن در عرصه فرهنگ است و همه این سه دستاورد بر اساس آزادی تعریف میشود، در عرصه اقتصاد، آزادی اقتصاد بخش خصوصی است، در عرصه سیاست، آزادی سیاسی است و با همان مبنای اصالت فرد و در عرصه فرهنگ هم آزادی فرهنگ داریم، لیکن این آزادی سیاسی و این آزادی فرهنگی و آزادی اقتصادی یک عنصر مشترک دارند و آن این است که اقتدار دولت کم بشود، شعار اینها این است که اقتدار دولت کم بشود.
لیبرالیسم علاوه بر این عرصههای سهگانه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی که به صورت مکتب هم در آمده است، از رنسانس یک جنبش اجتماعی بود یعنی قرن شانزدهم یک جنبش اجتماعی بود، قرن هفدهم تبدیل به مکتب شد، اما این مکتب در این سه عرصهای که عرض کردم یعنی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی سه مرحله را طی کرده است. یعنی لیبرالیسم در واقع سه گام را طی کرده است. تحولات لیبرالیسم را میتوان در سه مرحله ذکر کرد؛ یک لیبرالیسم کلاسیک، دو لیبرال دموکراسی و سه نئولیبرالیسم. این سه گرایش از لیبرالیسم است.
لیبرالیسم کلاسیک مربوط به قرن هفدهم به بعد است که پدر لیبرالیسم کلاسیک جان لاک است، فیلسوف معروف انگلیسی که در واقع در این لیبرالیسم کلاسیک تأکید بر آزادیهای فردی بود در برابر اقتدار دولت؛ میگفتند که باید اقتدار دولت کم بشود و آزادیهای فردی در عرصه سیاسی و اقتصادی و فرهنگی افزایش پیدا بکند و این ادامه پیدا کرد تا تقریباً قرن نوزدهم. در قرن نوزدهم، متفکران لیبرال دیدند که این آزادیهای فردی به همراه اقتدار دولت که کم شده است باعث یک آسیب جدی اجتماعی شده است به نام نفی برابری، برابری به خطر افتاده است در حالی که در آزادی فردی آن کس که زورش بیشتر است، قدرتش بیشتر است میتواند برود قدرت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی را پیدا کند و دیگران به صورت برابر از آن امکانات نمیتوانند استفاده کنند، آمدند یک گرایش دوم از لیبرالیسم را درست کردند به نام لیبرال دموکراسی؛ لیبرال دموکراسی در واقع شعارش این بود که ما دنبال یک آزادی توأم با برابری هستیم لذا بحث تأمین اجتماعی، بحث بیمهها، بحث اینکه ما باید از سرمایهدار مالیات بگیریم و این مالیات را برای قشر ضعیف هزینه کنیم، این تفکر در قرن هفدهم تا قرن نوزدهم نبود، از قرن هفدهم تا قرن نوزدهم تفکر لیبرالیستی مطرح بود که آزادیهای فردی حداکثری بود، دولت حق دخالت نداشت، اقتدار دولت کم بود، لذا این آزادی فردی اگر به برابری آسیب میزد کسی حق اعتراض نداشت اما در لیبرال دموکراسی گفتند که خیر ما باید کنار این آزادی به یک برابری هم توجه بکنیم. برابری یعنی چه؟ یعنی بیاییم یک امکاناتی هم به قشر ضعیف بدهیم. لذا بحث بیمه و تأمین اجتماعی و این مسائل مطرح شد؛ بحث رفاه عمومی مطرح شد. برای اینکه آدرس دقیقتری بدهم شخصیتهایی مثل جان استوارد میل، ویلیام جین، جان گیویی و حتی همین پوپری که کتاب جامعه باز و دشمنان را نوشته است، اینها جزو کسانی هستند که منتقد لیبرالیسم کلاسیک هستند یعنی منتقد لیبرالیسم امثال جان لاک هستند و طرفدار لیبرال دموکراسی هستند، اما یک گرایش سومی هم در لیبرالیسم پدید آمد که این گرایش در قرن بیستم عمدتاً نیمه دوم قرن بیستم شکل گرفت که آن عبارت است از نئو لیبرالیسم. الان بسیاری از متفکران، طرفدار نئو لیبرالیسم هستند. نئو لیبرالیسم یک بازگشت به لیبرالیسم کلاسیک است. یعنی که ما باید تلاش کنیم دوباره انسانهایی که آزادی میخواهند آزاد باشند. افرادی که در این زمینه نظر دادهاند افرادی مثل رابرت موزیک است، آقای هایک است، اینها کسانی هستند که طرفدار نئو لیبرالیسم هستند.
عقبه تاریخی لیبرال دموکراسی
زیبا کلام: بر خلاف دروس مهندسی، در حوزه علوم انسانی در بسیاری از مفاهیم یک تعریف علمی و مشخص و دقیق نداریم و مفاهیم در حقیقت تقریبی هستند. اما در خصوص لیبرالیسم و لیبرال دموکراسی سه مسئله اساسی مطرح میشود:
این لیبرال دموکراسی هر چه هست عقبه تاریخی آن چه بوده است؟ چون در علوم انسانی ما میآموزیم که خیلی وقتها ما مجبور هستیم که خاستگاه تاریخی یک اندیشه را بشناسیم یعنی شرایط تاریخی، شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی که آن فکر و اندیشه و نظر را به وجود آورده است، کدام بوده است.
ساحات لیبرالیسم
لیبرالیسم به سه ساحت کلی تقسیم میشود:
1- تعریف یا رویکرد به مفهوم لیبرالیسم از منظر فلسفی و معرفتی است.
2- نگاه لیبرالیسم یا آن جایی که لیبرالیسم وارد حوزه سیاست و حکومت میشود که مسامحتاً ما به آن میگوییم لیبرال دموکراسی.
3- آقای دکتر خسروپناه به درستی اشاره کردند برمیگردد به مقوله اقتصاد، بنابراین شما چارهای ندارید الا اینکه یک حداقلی از این سه حوزه بدانید:
* چرا و چگونه و در کدام شرایط تاریخی اساساً اصطلاحی یا نگاهی یا فلسفهای یا جهانبینی به نام لیبرالیسم شکل گرفت؟
* لیبرال دموکراسی که ساحت دیگر و وجه دوم لیبرالیسم هست یعنی چه؟
* تبیین لیبرالیسم در حوزه اقتصاد.
اهمیت بیشتر در ساحت دوم
باید اشاره کنم که برای خیلیها حتی در حوزه علوم انسانی بُعد دوم در ساحت دوم اهمیت بیشتری دارد چرا؟ چون ساحت اول بیشتر برمیگردد به مباحث معرفتی و متامعرفتی و هستیشناسی که مهم است، ولی زیاد جنبه کاربردی پیدا نمیکند. برای مثال اساس و مبنای مهندسی تشکیل از ریاضیات و فیزیک شده است ولی مهندسی که در صنایع کاربرد دارد شاید یک ریاضیدان نداشته باشد، مقصود این است که لیبرال دموکراسی هست که محل همه نزاعها، برخوردها و همه موضعگیریهای ما علیه غرب، غرب علیه ما، از درون این سه حوزه. این حوزه دوم است که بحث اصلی را در حقیقت تشکیل میدهد اما اشارهای به حوزه اول هم بکنم.
عقبه معرفتی لیبرالیسم
بنده موافق هستم با پیشینه تاریخی که آقای دکتر خسرو پناه گفتند. بر میگردد به لاک، به دکارت و به قرن هفدهم میلادی یعنی (1602) به این طرف است که این مفاهیم آرام آرام نطفه آنها شکل میگیرد، تا وقتی که میرسند به قرن نوزدهم، لیبرال دموکراسی متولد شده است. نه دکارت و نه جان لاک مستقیم ارتباطی با لیبرالیسم پیدا نمیکنند. بلکه تبیین، تفسیر و رویکرد هستی شناسانهای که آنها ارائه دادهاند آرام آرام باعث تولد این موجود شد، مهمترین حرفی که دکارت زد که خیلیها و آقای دکتر خسرو پناه هم اشاره کردند میشود گفت سر منشأ تولد لیبرالیسم و شکلگیری لیبرالیسم میشود. دکارت بر جهان، هستی طبیعت، اصول و قوانین منضبطی حاکم است که هر قدر ما این اصول و قوانین را بهتر و بیشتر بشناسیم تسلط ما بر طبیعت و پدیدههای طبیعی بیشتر و بیشتر میشود این حرف دکارت بعدها بود که یکی از اصول و مبادی زیر بنایی لیبرالیسم شد، منتها این حرف در (1600) هست، اندکی بعد از دکارت، لاک صحبت از حقوق طبیعی کرد، چرا کار لاک مهم بود؟
حقوق طبیعی و لیبرالیسم
لاک چه گفت که او هم شد یکی از ستونها و یکی از عنصرهای به وجود آمدن لیبرالیسم؟
لاک گفت که انسان بما هو انسان، انسان از آن جایی که انسان متولد میشود با تولدش دارای یک سری حقوق است که او اسم اینها را حقوق طبیعی گذاشت. حق حیات انسان را نمیتوان کشت، حق مالکیت اگر انسانی در چیزی تملک دارد و آن را از راه خلاف به دست نیاورده است نمیشود آن را از او سلب کرد، حق جایی که میخواهد زندگی کند، اینها را گفت حقوق طبیعی. خواهران و برادران چرا اینها مهم بودند؟ برای اینکه دست کم- به اسلام کاری ندارم- در اروپا که این اندیشه حقوق طبیعی دارد مطرح میشود تا قبل از جان لاک حقوقی برای فرد شناخته نمیشد که بگویید فرد حقوق دارد. تنها حقوقی که بود، کلیسا و مسیحیت و کلیسا به عنوان نماینده مسیحیت به رسمیت شناخته بود، بیرون از حقوقی که کلیسا به رسمیت میشناخت برای افراد، حقوق دیگری متصور نبود؛ منتها حرف مهم کانت این نبود که برای اولین بار این حقوق را آمد مطرح کرد، حرف مهمتر کانت این بود که این حقوق جزء حقوق طبیعی هستند، چون اینها جزء لاینفک بشر هستند، انسان هستند، هیچ حکومتی، هیچ دولتی، هیچ مذهبی و هیچ کلیسایی نمیتواند این حقوق را به هیچ دلیلی از فرد بگیرد، فرد با این حقوق متولد میشود و با این حقوق هم میمیرد و عرض کردم که هیچ قدرتی و هیچ حکومتی نمیتواند این حقوق را از فرد بگیرد.
دموکراسی، لیبرال دموکراسی و نئولیبرالیسم
خسرو پناه: همان طور که بیان شد لیبرالیسم سه مرحله را پشت سر گذاشت، لیبرالیسم کلاسیک، لیبرال دموکراسی که مرحله دوم بود توضیح دادم که لیبرال دموکراسی فرقش با دموکراسی چیست؟ و بعد آن هم نئولیبرالیسم و الان در این عصری که ما زندگی میکنیم در بین متفکران غربی این اختلاف است که یک عده طرفدار لیبرال دموکراسی هستند. یعنی آزادی را در کنار برابری تأکید میکنند و یک عده نئولیبرالیسم را قبول دارند یعنی تأکید آنها بر آزادی فردی است ولی برابری آسیب این دو دیدگاه است، دو مکتب و دو تفسیر از لیبرالیسم است.
نسبت مردمسالاری دینی و لیبرال دموکراسی
آنچه مهم است این است که آیا در تفکر جمهوری اسلامی، مردمسالاری دینی با لیبرالیسم تفاوت دارد یا ندارد؟ آیا میتوانیم از لیبرالیسم اسلامی هم سخن بگوییم؟ یکی از بحثهای جدی که با مباحث بومی ما مرتبط است این است که آیا اصلاً ما میتوانیم نسبت به این لیبرالیسم یک نگاه تجزیهای داشته باشیم، کلاً نسبت به دستاوردهای مدرن این سؤال مطرح است، آیا کسی که مدرنیته را شناخته و دستاوردهای آن را شناخته، باید کل این مجموعه را بپذیرد، یا کل این را رد کند، یا نگاه گزینشی میتواند داشته باشد به هر حال سه نگاه وجود دارد، یک عده هستند میگویند که لیبرالیسم به صورت کلی باطل است و نمیشود تجزیهاش کرد و باید کل آن را کنار زد، یک عده میگویند که خیر، لیبرالیسم یا هر دستاورد دیگری، سوسیالیسم، سکولاریسم و اومانیسم، کل آن درست است و باید بپذیریم، ما یا باید کل غرب مدرن را بپذیریم یا کل غرب مدرن را رد کنیم.
نگاه گزینشی به غرب
نگاه من به غرب مدرن و دستاورد غرب مدرن نه غربگرایی است و نه غربستیزی است، یعنی اینکه بگوییم غرب مدرن را کلاً بپذیریم درست است؟ یا بگوییم که کلاً رد کنیم درست است، خیر، در خود غرب هم دیدید و من اشاره کردم. به هر حال یک کسی مثل رالز صریحاً با نئو لیبرالیسم مخالفت میکند، عرض بنده این است که ما نسبت به لیبرالیسم میتوانیم یک نگاه گزینشی داشته باشیم.
یعنی باید ضمن توجه به دستاوردهای آن، به اختلافات مبنایی اسلام و لیبرالیسم بیتوجه نباشیم. اولین اختلافی که اسلام با غرب مدرن دارد این است که غیر از عقل یک منبع معرفتی دیگر به نام وحی وجود دارد و این اولین اختلاف است. یعنی در اینکه عقل هم منبع معرفتی است ما با غرب مدرن اختلاف نداریم، جالب این است از نظر اسلام و از نظر فلاسفه اسلامی مثل ملاصدرا، ابوعلی سینا و خواجه نصیرالدین طوسی همه بزرگان معتقد هستند علم به حس و تجربه، عقل و تجربه هم، هر دو به اینها معتقد هستند و منابع معرفتی را تعمیم میدهند پس در واقع فلسفه اسلامی ما با فلسفه مدرن در این اختلاف ندارد که آیا عقل را قبول کنیم یا تجربه را، هم عقل را قبول میکنیم و هم تجربه را. اما میگوییم قائل هستیم در تفکر مدرن وحی به عنوان یک منبع معرفتی دیگر شناخته نشده است این یک اختلاف مبنایی است.
حال باید دید لیبرالیسم به چه اعتقاد داشت؟ به آزادی و به حقوق طبیعی؟ البته بعدها لیبرالیستها و مخصوصاً نئو لیبرالیستها معتقد بودند که اصلاً هیچ باید و نباید ثابتی نداریم. این را بگویم به شما یعنی اگر جناب جان لاک از حقوق طبیعی سخن گفته است الان حقوق عرفی در نئو لیبرالیسم مطرح است نه حقوق طبیعی؛ یعنی اینکه انسان با یک حقوقی به دنیا میآید و با یک حقوقی میمیرد. الان نئولیبرالیسم قبول ندارد، بله لیبرالیسم کلاسیک جان لاک را قبول داشت.
محل نزاع در دیدگاه غرب و اسلام
تفاوت مکتب اجتماعی اسلام با مکتب اجتماعی لیبرال در این است، مکتب اجتماعی اسلام معتقد است که این آزادی از موانع درست است اما آزادی در چه چیزی باشد؟ این محدوده را چه چیزی مشخص میکند، قانون، قانونی که از کجا آمده است؟ آیتالله جوادی آملی فرمود عقل و وحی عقل و نقل دو ابزار هستند برای تمدن اسلامی و هر دو با هم هستند. اگر یکی را بپذیرید ولی دیگری را نپذیرید شما مثل یک پرندهای هستید که یک بالتان شکسته شده است. هر دو را باید با هم داشته باشیم لذا قانونی که میآید آزادی را مشخص میکند و محدوه آن را با این منبع.
پس بنابراین اختلاف ما با لیبرالیستها در این نیست که ما آزادی را قبول داریم یا استبداد را؟ همه میگویند که آزادی را قبول داریم و کسی طرفدار استبداد نیست. آیا حقوق طبیعی را قبول داریم یا نه؟ قطعاً حقوق طبیعی را قبول داریم اما بحث اصلی اینجاست که این حقوق و این آزادی توسط قانون مشخص میشود، منابع معرفتی آن چیست؟ نظام لیبرالیستی میگوید که عقل و حال عقل میتواند تجربه باشد، میتواند عقل استدلالی باشد، ممکن هم هست که عرف باشد، عرفی که تغییر پیدا میکند یا نه، عقل و تجربه و وحی، این جا اختلاف اساسی است که طبیعتاً مردمسالاری دینی را از لیبرال دموکراسی جدا میکند.
اصل اساسی نظام لیبرال دموکراسی
زیباکلام: باید به بحث لیبرال دموکراسی هم اشاره کنیم. نظام سیاسی که روی اساس اولیه لیبرالیسم تشکیل میشود و تشکیل شده است، اصطلاحاً به او گفته میشود نظام لیبرال دموکراسی. اولین پیشفرض نظام لیبرال دموکراسی این است که قدرت سیاسی، حکومت سیاسی با عزل و نصب مردم، با عزل و نصب مستقیم مردم است که تعیین میشود. به عبارت دیگر به هیچ شکل دیگری قدرت سیاسی حکومت نمیتواند اعلام موجودیت کند، هیچ مشروعیتی برای حکومت، برای دولتهای سیاسی متصور نیست الا رأی مردم، تنها مشروعیتی که برای حکومت وجود دارد، تنها منبعی که به حکومت مشروعیت میبخشد، رأی مردم میبخشد، هر نوع مشروعیتی که حکومت برای خودش ادعا کند و اگر رأی مردم نباشد آن حکومت مشروعیت ندارد. این میشود اساس اول لیبرال دموکراسی، عزل و نصب حکومت با رأی مستقیم مردم، دوم که لیبرال دموکراسی روی آن قرار میگیرد. قدرت حکومت، اختیارات حکومت، محدود است به آنچه قانون به او اجازه داده است، قانون اساسی به او اجازه داده است یعنی آن حکومتی که عزل و نصب آن با رأی مستقیم مردم است؛ تازه آن حکومت از اختیارات و قدرت مطلق برخوردار نیست بلکه قدرت و اختیارات او محدود میشود به آنچه قانون به او اجازه داده است، قانون اساسی به او اجازه داده است. هیچ حکومتی نمیتواند به استناد رأی مردم، بیرون از چیزی که قانون به او اجازه داده است برای خودش اختیاراتی قائل شود و تصمیماتی بگیرد، سیاستهایی را اعمال کند.
اساس سوم، ستون سوم نظام لیبرال دموکراسی، این حکومتی که نصب او با رأی مستقیم مردم بوده و قدرت او محدود است به آنچه قانون اساسی او را ممنوع کرده است. این حکومت شرط سومش این است که باید پاسخگو باشد در برابر تصمیمهایش و در برابر سیاستهایش. به چه کسی باید پاسخگو باشد؟ به نمایندگان مردم، به پارلمان، شما میبینید که وقتی بحرانی، مسئلهای در کشورهای غرب به وجود میآید یا در هند به وجود میآید، در ژاپن به وجود میآید، خبردار میآیند میایستند در جلوی پارلمان، جلوی مجلسشان که مجلسشان بگوید که آقای اوباما با تمام وجود در برابر کنگره ایستاد، در برابر سنا ایستاد که بگوید بگذارید این مذاکرات به جلو برود و بالاخره ما با اینها به یک جایی میرسیم یا نه چرا؟ چون قدرت نهایی مال مجلس و کنگره است. بنابراین اساس و بنیان نظام لیبرال دموکراسی یک عزل و نصب حکومت از طریق رأی مردم است. قدرت حکومت محدود میشود به آنچه در قانون اساسی به او اجازه داده است. سوم پاسخگو باید باشد در قبال سیاستها و تصمیماتش. اگر نظامی این سه اصل را داشته باشد، میشود نظام لیبرال دموکراسی. اگر نظامی دو مورد از اینها را داشته باشد و یکی از اینها را نداشته باشد یعنی حکومت حسب قانون، اعمال مدیریت بکند، اعمال با رأی مستقیم مردم بدون حقهبازی و تقلب هم انتخاب شده باشد، اگر پاسخگو نباشد لیبرال دموکراسی اسم او نیست. من نمیگویم که این نظام خوب است یا بد است، اصلاً و ابداً، این نظام بدترین نظام دنیاست، لیبرال دموکراسی. ولی من دارم میگویم که شما زمانی میتوانید بگویید که نظامتان مردمسالاری دینی است، شما زمانی میتوانید بگویید که نظامتان مبتنی بر لیبرال دموکراسی است که این سه شرط را داشته باشد اینکه حالا مثلاً دروغ میگویند و اینها در غرب هم نیست، در امریکا هم نیست، آنچه اساس و مبناست این است که حکومت زمانی میتواند مدعی لیبرال دموکراسی باشد که این سه شرط، این سه اساس در او وجود داشته باشد./998/102/ب1
منبع : روزنامه جوان