۲۲ مهر ۱۳۹۴ - ۱۱:۴۲
کد خبر: ۲۹۵۱۱۵
گفت‌وشنود با آیت‌الله حائری‌شیرازی؛

آیت‌الله مهدوی‌کنی درقامت یک دوست

خبرگزاری رسا ـ آیت الله حائری شیرازی گفت: آیت‌الله مهدوی‌کنی هر کاری را برای اسلام و ادای تکلیف قبول می‌کرد و هیچ شائبه ریاست‌طلبی در وی نبود؛ یک وقتی با هم صحبت می‌کردیم، وی از سر شکسته نفسی می‌فرمود: دیگر تبدیل به یک موجود بیخود شده‌ام.
آيت الله محي الدين حائري شيرازي
 
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا،عالم مضال، آیت‌الله حاج شیخ محی‌الدین حائری شیرازی، از یاران صمیمی و قدیمی مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی به شمار می‌رود. وی از دوران تحصیل و مبارزه تا پایان حیات آن فقید سعید، با او همدل و همفکر بود و از این دوره طولانی، خاطراتی فراوان دارد. آنچه پیش روی دارید، گفت‌وشنود ما با آیت‌الله حائری درباره آن دوست دیرین است.
 
اولین پرسش ما از حضرتعالی، سؤال از چند و چون آشنایی شما با مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی است. از چه طریق با ایشان آشنا شدید و چه خصال و ویژگی‌هایی را در ایشان شاخص و برجسته دیدید؟
اعوذ‌بالله السمیع‌العلیم. بسم‌الله‌‌الرحمن‌‌الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین. من با اهالی کن، از گذشته‌های دور و به طرق مختلف آشنایی داشتم. بنده پدرم را در 14 سالگی از دست دادم و برادر بزرگم، دوستانی از کن داشت که با ما رفت و آمد داشتند. خاطرم هست از طریق این دوستان در آن دوره جزوه‌ای به دستم رسید در حالات مرحوم آیت‌الله‌العظمی آقای حاج ملا علی کنی. این جزوه را که خواندم، بسیار مجذوب حالات آن بزرگوار شدم و از جمله شعری را که در آن جزوه بود هنوز بعد از ده‌ها سال حفظ هستم. شعر این بود: «قریه کن برای ما وطن است/ آب و خاکش ز شرح و وصف غنی است/ بهترین میوه ز بار و برش/ حاج ملا علی فقیه کنی است». علاوه بر این شوهر خواهرم در کن خانه‌ای داشت و با روحیات کنی‌ها مأنوس بود و طبعاً به علایق و رسوم دینی مردم این منطقه علاقه داشت. مضافاً بر اینها، ما در دوران تحصیل دوستی داشتیم به نام آقای حاج شیخ محمدرضا کنی که هم‌مباحثه آقای مطهری بود و در درس امام هم شرکت می‌کرد. دوست دیگری داشتیم به نام آقا رضا قدوسی کنی که دوست عرفانی ما بود. از این جهت کن برای ما منطقه شناخته شده‌ای بود.
 
به شخصیت مرحوم آیت‌الله‌العظمی حاج ملا علی کنی اشاره کردید. با عنایت به ارادت مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی به ایشان، بفرمایید بعدها طی مطالعات و تحقیقات خودتان، از ایشان چه شناختی پیدا کردید و آن بزرگوار در زمانه خودش چه جایگاه و شخصیتی داشت؟
بله، احساس می‌کنم مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی، مرحوم حاج ملا علی کنی را الگوی زندگی خود قرار داده بود و از جنبه‌های مختلف هم مثل او رفتار می‌کرد و شخصیتی شبیه به او پیدا کرده بود. نهایتاً هم وصیت کرد در کنار او دفن شود. بنابراین شناخت مرحوم حاج ملا علی کنی، می‌تواند در اینجا برای ما مفید باشد. ایشان در زمان ناصرالدین‌شاه روحانی اول پایتخت بود. واقعیت این است که شاه از ایشان خیلی حساب می‌برد. علتش هم این بود که ایشان در چند مورد، از جمله قرارداد رویترز با جدیت با این قرارداد مقابله کرده و جلوی آن را گرفته بود.
 
بعضی از قدیمی‌های تهران در دوران طلبگی، برای ما نقل می‌کردند: در دوره ناصرالدین‌شاه می‌خواستند خیابانی بکشند. خیابان در مسیر خودش به یک مسجد برخورده بود و قاعدتاً باید مسجد را خراب می‌کردند. مرحوم حاج ملا علی کنی نامه‌ای به ناصرالدین‌شاه نوشت و مسئله را فقط با این آیه مبارکه قرآن به او متذکر شد که: «أَلَمْ‌تر کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ»(1) این نامه به محض اینکه به دست ناصرالدین‌شاه رسید، مسیر خیابان را عوض کرد و منظور حاج ملا علی کنی را دریافت! مرحوم حاج ملا علی بسیار مورد احترام و علاقه مراجع زمان خود بود. در تاریخ نوشته‌اند: دختر ناصرالدین‌شاه به نجف و منزل شیخ انصاری رفته و خواسته بود ایشان را زیارت کند. دیده بود کف خانه حصیر است و چراغ محقری دارد! در مجموع از زندگی طلبگی هم ساده‌تر بود. دختر ناصرالدین‌شاه گفته بود: اگر اسلام این است، پس حاج ملا علی کنی در تهران چه می‌گوید که خانه‌ای اشرافی دارد؟ شیخ انصاری بلافاصله گفته بود که: غیبت عالم کردی و گناه بزرگی مرتکب شدی، نمی‌خواهم در گناه تو شریک باشم! برو بیرون. دختر ناصرالدین‌شاه وقتی این حرف را از شیخ شنید گریه و استغفار کرد و گفت: حرفم را پس گرفتم! شیخ وقتی این داستان را دید، به او جواب داد: حاج ملا علی با پدر تو حشر و نشر دارد و باید زندگی‌اش این‌طور باشد، اما من سر و کارم با طلبه‌هاست، طلبه‌هایی که از همین حالا باید ساده زندگی کردن را یاد بگیرند.
 
منظور این است که شیخ انصاری و حاج ملا علی کنی حفظ‌الغیب همدیگر را می‌کردند. نتیجتاً اینکه مرحوم حاج ملا علی کنی روحیه ریاست، دخالت و تصرف در امور را داشت و همان‌طور که اشاره کردید، مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی تقریباً چنین حالتی را در پایتخت پیدا کرده بود و تقریباً در میان روحانیت تهران و حتی در نگاه کلان‌تر و با اندکی تسامح در میان روحانیون سراسر کشور هم یک حالت آقایی، پیشکسوتی و ریاست داشت.
 
اشاره کردید به پیشکسوتی و ریاست آیت‌الله مهدوی کنی بر روحانیت تهران و پیشرو بودن ایشان در بسیاری از امور سیاسی. در این مورد به مصداقی هم می‌توانید اشاره بفرمایید که احیاناً از آن خاطره‌ای داشته باشید؟
البته ادوار زندگی ایشان باید در جای خودش و به ترتیب تاریخی بررسی شود، ولی در زندگی ایشان دوره‌ای را سراغ دارم که به اعتقادم برای شناخت جایگاه و ارزش ایشان نزد امام و جامعه کافی و بسیار مهم است. در سال‌های 59 و 60 بین حزب جمهوری اسلامی و بنی‌صدر اختلاف شدیدی افتاده بود و هیچ کدام همدیگر را تحمل نمی‌کردند! برای رفع این اختلاف، یک هیئت سه نفره تشکیل شد. آیت‌الله یزدی به نمایندگی از مجلس در این هیئت حضور داشت. البته ایشان عملاً نماینده حزب جمهوری اسلامی و جناح مخالف بنی‌صدر بود، چون اکثریت مجلس هم، عملاً از همین طیف تشکیل شده بود. نماینده بنی‌صدر، مرحوم آقای اشراقی داماد امام بود. بنی‌صدر برای اینکه خود را به امام منتسب کند چند بار سعی کرد در انتخاب‌هایش اطرافیان امام را منصوب کند، از جمله یک بار هم مرحوم حاج سید احمد آقا را به عنوان نخست‌وزیر معرفی کرد که البته امام مخالفت کردند. امام در این جمع . در واقع ایشان هم به اعتبار نمایندگی امام هم به اعتبار اینکه جزو هیچ کدام از طرفین دعوا نبود، حکم بین دو شخصیت به حساب می‌آمد و این تفوق و جایگاه ایشان را به عنوان کسی که عملاً حرف آخر را در آن هیئت می‌زد نشان می‌دهد.
این انتخاب امام نشان می‌داد آقای مهدوی مافوق حزب و حتی مافوق رئیس‌جمهور بود که در آن زمان به عنوان یکی از دو طرف دعوا قرار گرفته بود. موقعیت ایشان از همین جا مشخص می‌شود. به نظر من یکی از ممتازترین نقش‌هایی که آقای مهدوی با رعایت بی‌طرفی و انصاف در آن دوره ایفا کرد، همین منصب بود.
 
به جایگاه ایشان در میان روحانیت، مخصوصاً در دوران بعد از انقلاب اشاره کردید. ایشان نیاز اصلی و اولیه روحانیت را در چه می‌دیدند و چه راهی را برای تحقق شرایط مطلوب و درست برای روحانیت، به‌خصوص بعد از انقلاب پیشنهاد می‌کردند؟
خاطرم هست در دوره‌ای مرحوم آقای بروجردی می‌‌خواستند تعدادی از طلبه‌ها را برای آشنا شدن با علوم و زبان‌های زنده دنیا انتخاب کنند تا در آینده بتوانند مبلغین خوبی شوند. به خاطر دارم در آن دوره مرحوم آقای مهدوی کنی و آقای امامی کاشانی هم‌مباحثه بودند و با هم صمیمیت زیادی داشتند. اینها از جمله کسانی بودند که برای این امر انتخاب شدند و این تبرّز آقای مهدوی را از همان دوران طلبگی می‌رساند، اما واقعیت این است که ایشان معتقد بود و حتی در سفری به شیراز، به صراحت گفت: روحانی باید جوشکن باشد، کسی که به دنبال جو می‌رود فایده ندارد!من آن زمان امام جمعه شیراز بودم و دستور دادم این عبارت را با خط درشت بنویسند و در دفتر امام جمعه نصب کنند! واقعاً هم ایشان وقتی چیزی را می‌دید که خارج از شأن اسلامی و طلبگی است، در تذکر دادن آن هیچ خوفی به خود راه نمی‌داد، حتی اگر فضای جامعه هم علیه ایشان تحریک می‌شد. دیدید در آستانه دوم خرداد، ایشان اولین کسی بود که گفت من دارم بوی لیبرالیسم می‌شنوم! صدای پای لیبرالیسم می‌آید. دیدید یک عده در آن دوره در نشریات و هفته‌نامه‌هایشان چه حملاتی به ایشان کردند. بعد از آن هم ایشان در مواردی هشدارهایی دادند که متأسفانه بعضاً مورد توجه واقع نشد و عین پیش‌بینی‌هایی که ایشان کرده بود اتفاق افتاد! ایشان معتقد بود روحانیت باید شأن خود را حفظ کند. دعواهای علنی در جامعه به صلاح روحانیت نیست و این موجب می‌شود اعتبار این قشر در چشم مردم پایین بیاید یا از آن کاسته شود. راه حفظ وحدت بین روحانیت هم، این است که اعتدال را رعایت کنند، به هم هجمه‌های سخت نکنند، موضع‌گیری‌های تند و افراطی نداشته باشند. انتقاد اشکالی ندارد، اما اینکه در جامعه به هم حملات تند کنند، موجب می‌شود احترامشان از بین برود. اعتدال آقای مهدوی اعتدال پایدار بود. در حد شعار و حربه انتخاباتی و امثال اینها نبود. به معنای واقعی کلمه، حد وسط و اعتدال را نگه می‌داشت. از اول که آمد همین بود و تا آخر هم همین ماند، بدون اعوجاج، کندروی و تندروی. معتقد بود روحانیت همان‌طور که در ابتدای انقلاب وحدت داشتند و توانستند اعتماد مردم را جلب کنند، باید به آن وضع ادامه بدهند.
 
ایشان در سفری که به شیراز آمد خاطره‌ای را برایم نقل کرد که نشان‌دهنده موقع‌شناسی و وحدت روحانیت در اول انقلاب بود. ایشان می‌گفت: آقای بنی‌صدر در دوران ریاست جمهوری و در دوره‌ای که با رهبران حزب جمهوری اسلامی اختلاف پیدا کرده بود، یک شب از من، آقای موسوی اردبیلی، آقای بهشتی، آقای خامنه‌ای و آقای هاشمی در منزلش وعده شام گرفت. از آن طرف هم، آقای مهندس بازرگان، دکتر سحابی و یکی دو نفر از دوستانش هم بودند. ظاهراً آقای بهشتی، آقای خامنه‌ای و آقای هاشمی وقت شام نیامدند، ولی من و آقای موسوی اردبیلی و آقای مهندس بازرگان و رفقای بنی‌صدر بودیم. بنی‌صدر از نیامدن آقایان ناراحت شد و گله داشت که چرا دعوت او را به شام نپذیرفته‌اند؟ مهندس بازرگان حرف جالبی به او زد و گفت: «آقای بنی‌صدر! این آخوندها ممکن است که ظاهراً با هم اختلاف داشته و چند دسته باشند، اما زمانی که لازم باشد و صلاح بدانند همه یکی می‌شوند و تو را از میان برمی‌دارند!»
آقای مهدوی می‌گفت: این خاطره از یک جنبه نشان‌دهنده وحدت علما و روحانیون بود و این باید حفظ شود. خود من این طرز فکر را در ایشان خیلی می‌پسندیدم، لذا وقتی ایشان به شیراز تشریف می‌آوردند، من از همه علما و ائمه جمعه و روحانیون دعوت می‌کردم که بیایند و از آقای مهدوی خط و از شیوه ایشان درس بگیرند. چون شخصیت محبوبی هم بود، مؤثر واقع می‌شد.
 
همان‌طور که اشاره فرمودید آیت‌الله مهدوی کنی در سال‌های آغازین انقلاب و همچنین در چند سال پایانی حیات خودشان از سر تکلیف و اضطرار به پذیرش بعضی از سمت‌ها رضایت دادند. به نظر شما مبنای ایشان در پذیرش این پست‌ها چه بود، با توجه به اینکه شأن ایشان فراتر از برخی از این مناصب بود؟
ایشان هر کاری را برای اسلام و ادای تکلیف قبول می‌کرد و هیچ شائبه ریاست‌طلبی در ایشان نبود. یک وقتی با هم صحبت می‌کردیم، ایشان از سر شکسته نفسی می‌فرمود: دیگر تبدیل به یک موجود بیخود شده‌ام! به ایشان گفتم: الان به مقام بالایی رسیده‌اید، چون معلوم می‌شود دیگر «خود»ی در شما نیست! مقام بیخودی، یک مقام والای عرفانی است. ایشان که متوجه منظورم شد، گفت: «نخیر، منظورم این نبود، واقعاً دیگر کاری از ما برنمی‌آید!» که البته این‌طور نبود و در همان دوره هم، بسیاری از کارها با اشاره، مشورت و اراده ایشان پیش می‌رفت.
ایشان نمونه یک انسان بی‌هوی بود. در هر جا و هر قضیه‌ای که آقای مهدوی در آن دخالت داشت، نمونه استقامت فکری، اخلاص و بصیرت را می‌دیدیم. اولین کاری که ایشان در آستانه انقلاب قبول کرد، ریاست کمیته‌ها بود. نه ایشان سابقه کار امنیتی و انتظامی داشت و نه شأن ایشان به عنوان یک عالم محترم که همه برای ایشان جایگاه والایی را قائل بودند، این بود که رئیس کمیته شدند. اما هنگامی که مرحوم آقای مطهری و پس از آن، امام این مسئله را از ایشان خواستند، قبول کرد. در زمانی که کمیته‌ها ایجاد شدند، دو نهاد دیگر هم بودند که نقش انتظامی و امنیتی داشتند. یکی ژاندارمری بود و دیگری شهربانی که البته هیچ کدام انقلابی نبودند. این کمیته‌ها بودند که وضعیت از هم گسیخته شهرها را سر و سامان دادند. بعدها این سه نهاد ادغام و تبدیل به نیروی انتظامی شدند. کمیته‌ها واقعاً در آن دوره بسیار مفید و مؤثر واقع شدند و خدمات شایانی کردند. کسانی که در کمیته‌ها خدمت می‌کردند در یک نگاه کلی، آدم‌های مخلصی بودند و بسیاری از آنها شهید و خیلی‌ها هم بعدها عضو سپاه شدند. الگوی بچه‌های کمیته، آقای مهدوی بود و به همین دلیل هم سلامت اعتقادی، مالی و رفتاری بر کمیته‌ها حاکم بود. نه شائبه مالی بود و نه پولی در آن تقسیم می‌شد. همه برای رضای خدا کار می‌کردند. در دوره‌ای که کمیته‌ها فعالیت می‌کردند، یکی از امن‌ترین دوره‌ها بود. خیلی هم نسبت به کمیته‌ها اعتماد وجود داشت. مثلاً در شیراز رئیس کمیته‌ها، آیت‌الله‌العظمی حاج شیخ بهاءالدین محلاتی بود که از مراجع تقلید به شمار می‌رفت. در شأن و جایگاه آقای مهدوی همین بس که کسی مثل آقای محلاتی که مرجع تقلید بود و از نظر سنی پدر ایشان به حساب می‌آمد، رئیس کمیته شیراز شده بود! واقعاً این کار در دوره خودش کار بزرگی بود.
 
بعد از آن ایشان وزارت کشور را به عهده گرفتند. دوره مسئولیت ایشان، دوره تقابل‌ها و تنش‌ها در کشور بود و منافقین کم‌کم داشتند به فاز مسلحانه می‌رفتند. همه به خاطر دارید که ایشان به نماز جمعه آمد و با تواضع گفت: رفقا! من محمدرضا مهدوی هستم، نه محمدرضا پهلوی! من همان رفیق و زندانی سابق شما و همان پیشنمازی هستم که می‌آمدید و در مورد مسائل فکری از او سؤال می‌پرسیدید، من دارم با شما صحبت می‌کنم، نمی‌خواهیم خونریزی شود، به دامن ملت برگردید... تا جایی هم که می‌توانست رأفت به خرج می‌داد. اساساً بسیار آدم رئوف و متواضعی بود.
 
بعد از آن تاریخ تا این اواخر که قصه ریاست مجلس خبرگان پیش آمد، هیچ مسئولیت اجرایی نگرفت و اولویت را به کار فرهنگی و تربیتی داد که در جای خودش باید بدان اشاره کرد. بعد از رحلت مرحوم آیت‌الله مشکینی خیلی‌ها به این نتیجه رسیده بودند که مجلس خبرگان وزنه مهمی را از دست داده است. وقتی آقای مشکینی، هم به عنوان رئیس مجلس خبرگان و هم به عنوان یکی از نمایندگان آن، از مجلس خبرگان کم می‌شود، باید کسی با همان جایگاه و وزانت اجتماعی به آن اضافه شود. آقای مهدوی هم بنا را بر قبول نکردن گذاشته بود، اما نهایتاً در مقابل اصرار زیاد تسلیم شدند و نمایندگی خبرگان را پذیرفتند، اما در عین حال تأکید داشتند رئیس مجلس خبرگان نشوند. تا زمانی هم که به دلیل شرایط بعد از سال 88، ایشان تصمیم نگرفتند رئیس مجلس خبرگان شوند، کسی نبود که بتواند با آقای هاشمی رقابت کند! آقای هاشمی هم وقتی دید آقای مهدوی کاندیداست، به خودی خود کنار کشید و آقای مهدوی بلامنازع، رئیس مجلس خبرگان شد. در مقام ریاست مجلس خبرگان هم بسیار مدبرانه عمل کرد. شرایط آن دوران هم بسیار ملتهب بود و بخشی از این التهاب هم توسط بعضی از نمایندگان مجلس خبرگان، به مجلس منتقل می‌شد. آقای مهدوی سعی می‌کرد کمترین تنش ایجاد شود. همه حرف خودشان را بزنند، احترام همه هم حفظ شود و نتیجه هم به‌طور طبیعی، هر آنچه که هست حاصل شود. عملکرد ایشان در یک منصب اجرایی یعنی ریاست مجلس خبرگان پس از سال‌ها که سمت اجرایی را نپذیرفته بودند، بسیار خوب بود.
 
همان‌طور که اشاره کردید پس از پیروزی انقلاب ایشان دوران بسیار طولانی را به تعلیم و تربیت جوانان اختصاص دادند و در واقع نیروها و کادرهای مورد نیاز نظام در آینده را از طریق تأسیس و توسعه دانشگاه امام صادق(ع) پیگیری کردند. ویژگی این دوره از زندگی ایشان چیست و ثمره و رهاورد آن را چگونه می‌بینید؟
دانشگاه امام صادق(ع) قبل از اینکه به این اسم نامیده شود، قرار بود دانشگاه مدیریت شود. پلی هم که آنجاست پل مدیریت نام دارد، چون در جنب دانشگاه مدیریت ساخته شده است. منتها ایشان نام آن دانشگاه را امام صادق(ع) گذاشت و معتقد بود باید معارف امام صادق(ع) همپای آخرین دستاوردهای علوم انسانی روز، به دانشجویان آموزش داده شود که اینها علاوه بر اینکه وجهه دینی و پایبندی‌های دینی‌شان بسیار بالاست، نسبت به علوم و فنون علمی و نظری روز هم احاطه داشته و در واقع ذوجنبتین باشند.
 
بنده عرض می‌کنم در واقع روحیه ایشان بود که کار این دانشگاه را به اینجا رساند که رجال برجسته‌ای را تحویل نظام و جامعه داد. تدبیر ایشان بود که توانست انواع و اقسام گرایش‌های فکری را در خود هضم و تقریباً در همه تعلقی نسبت به این دانشگاه و نسبت به خودش ایجاد کند.
 
ایشان همزمان از طرف امام و بعد از رحلت مرحوم آیت‌الله آمیرزا باقر آشتیانی، تولیت مدرسه مروی تهران را هم داشت. دو بار هم از من دعوت کرد که کلاس اخلاق مدرسه مروی و همچنین در مواردی دانشگاه امام صادق(ع) را به عهده بگیرم. من هم مشکلی نداشتم، چون آقای مهدوی اساساً کسی بود که می‌شد با او کار کرد و هر وقت ایشان می‌خواستند، در خدمتشان بودم. به هر حال ایشان با همکاری چهره‌هایی مثل جناب آقای علم‌الهدی که در حال حاضر امام جمعه مشهد هستند و دیگران، توانست مرکزی را که تلفیقی از علوم روز و معارف اسلامی در آن وجود دارد، ایجاد کند و این الگویی است برای کسانی که شاید بخواهند در آینده شبیه چنین مراکزی را ایجاد کنند یا حتی برای خود دولت که از این تجربه بسیار مهم و گرانسنگ استفاده کند.
 
جنابعالی از جنبه عاطفی و شخصی هم با ایشان رابطه بسیار نزدیکی داشتید. از دوستی و صمیمیت خودتان با ایشان چه خاطراتی دارید؟
واقعیت این است که ما بسیار به هم نزدیک و صمیمی بودیم. خدا رحمت کند همسر بنده را که به خانم ایشان بسیار علاقه داشت. البته هردو به هم علاقه‌مند بودند و هر وقت به شیراز می‌آمدند، برای ما خاطره خوبی بود. هم برای شخص من و هم برای طلاب و ائمه جمعه و جماعات شیراز که از فرمایش‌های ایشان بهره‌مند می‌شدند. آدمی بود بسیار متواضع و صمیمی و هر کسی که ایشان را می‌دید، اگر بدون ذهنیت و صرفاً با فطرت طبیعی انسانی با ایشان مواجه می‌شد، جذب ایشان می‌شد و به همین دلیل بود که یکی از معدود روحانیونی بود که در زمان ما در جذب جوان‌ها، هم در حوزه علمیه مروی و هم در دانشگاه امام صادق(ع) موفق بود. تشییع باشکوهی هم که در دانشگاه تهران و همچنین در شهرری و حرم حضرت عبدالعظیم، شاهد بودیم بر این معناست./998/د102/س

 منبع: روزنامه جوان
ارسال نظرات