۰۵ آبان ۱۳۹۴ - ۱۷:۱۴
کد خبر: ۲۹۸۱۰۹
استاد دانشگاه تهران:

فضای نقادی و مناظره از ارکان تحول در علوم انسانی

خبرگزاری رسا ـ باقری با بیان ای نکه دیدگاه غالب فعلی نگاهی خاکستری به علوم دارد و با همان خط کشیهای ایدئولوژیک شرقی و غربی به علم نگاه می کند، گفت: فضای نقادی و مناظره از ارکان تحول در علوم انسانی است، برای نظریه ورزی باید از بسترهای فکری و فرهنگی خودمان استفاده کنیم همان طور که در سایر ممالک نیز این چنین است.
خسرو باقري

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، تحقق مسأله تحول در علوم انسانی و حرکت به سوی دیدگاهی پویا مبتنی بر علم و دین مستلزم آن است که بتوانیم نظریات مختلف را بررسی کرده و به بحث و مناظره بگذاریم. برگزاری جلسات متعدد با حضور اساتید دانشگاه و دانشجویان در فضایی دوستانه به طوری که دیدگاه های موافق و مخالف امکان طرح دیدگاه های خود را داشته باشند می تواند زمینه ساز بروز و ظهور نگاهی نوین در علوم انسانی و تحول اساسی در این علوم باشد. اساسا تضارب آرا، بررسی نگرش ها و نظرات مختلف است که نهایتا منجر به بروز ایده های منسجم، محتوایی و البته کاربردی خواهد شد.

 

برای تحقق این مساله دانشگاه، حوزه و مراکز علمی پژوهشی باید با یکدیگر تعاملی چندجانبه داشته باشند تا بیش از پیش شاهد تحقق یک جامعه علمی پویا باشیم. بررسی نظریات فعلی، تحلیل دیدگاه های جدید در رشته های مختلف علوم انسانی، مداقه در نظریات اندیشمندان کشور و تحلیل این نظریات با نگرش سایر متفکران و فیلسوفان در کشورهای اسلامی است که زمینه ساز یک جریان زنده در علوم انسانی خواهد شد. در راستای بررسی کم و کیف این موضوع با دکتر خسرو باقری، استاد دانشگاه تهران به گفت وگو نشسته ایم که حاصل آن را می خوانید:

 

آیا امکان دخالت پیش فرض های دینی در فرایند شکل گیری علوم انسانی وجود دارد؟

بله! در علوم انسانی پیش فرضی می تواند مهم تلقی شود که تصویر ذهنی که از انسان وجود دارد مشخص شود. معمولا در متون دینی در این خصوص مباحثی وجود دارد مباحث و پرسشهایی از این دست که آدمی چیست و چه ویژگیهای را می توان برایش قایل شد و یا چه ماهیتی می توان برایش در نظر گرفت، این مباحث کلی هستند و از نوع مباحث شبیه به مباحث متافیزیکی تلقی می شوند.

 

حال در علوم انسانی نیز پیش فرضهایی از این قبیل وجود دارد. وقتی به بدنه علوم انسانی در حوزه ها و رشته های مختلف نگاه می کنیم و مفروضات این علوم را در نظر می گیریم بالاخره در نقطه تصویر کلی از چیستی انسان به صورت صریح یا ضمنی لحاظ شده است اما توجه داشته باشیم که حرکت معکوس یعنی حرکت از پیش فرض به سمت فرضیه پردازی که مسأله ای است که باید به آن توجه شود. یعنی به فرض اینکه پیش فرض را اتخاذ کنیم بلافاصله به فرضیه نمی رسیم و نباید پیش فرض را با فرضیه یکی گرفت بلکه باید با تکیه بر پیش فرض و با توجه به روابطی که در علوم انسانی در رشته های مختلف وجود دارد و همچنین با الهام گرفتن از پیش فرض، فرضیه هایی مطرح شود که قابل بررسی تجربی هم باشند.

 

دیدگاه شما در رابطه با مسأله تحول علوم انسانی چیست؟

قبل از پاسخ مقدمه ای را بیان می کنم، ببینید، تحول به این معنا نیست که علوم موجود را طرد کنیم و کنار بگذاریم. نباید نگاه ایدئولوژیک را با نگاه دینی به علم اشتباه کنیم. نگاه ایدئولوژیک به این معنا که ما اولا یک خط کشی کنیم و بگوییم علوم کنونی از آنجایی که غربی هستند در نتیجه مطرودند و بعد بگوییم که نیاز به تحول داریم، این برخورد ایدئولوژیک با علم است، اساسا جایگزین شدن ایدئولوژی بر بررسی تجربی و یافتن دانش از دنیای واقعی قابل قبول نیست. در نتیجه آنچه که مورد نظر است این مساله خواهد بود که ما بتوانیم در کنار علوم موجود با توجه به درون مایه های فرهنگی که خودمان داریم به انضمام آنچه که می توان آنرا پیش فرض تلقی کرد را دریافت کرده و به سمت علم ورزی پیش رویم و بعد اگر به نتایجی رسیدیم آن وقت نسبت آنها با علوم کنونی نسبت تعامل خواهد بود. بنابراین تعطیل کردن علوم فعلی به طور کلی هرگز تحول تلقی نمی شود.

 

علت نیاز به تحول در علوم انسانی موجود چیست؟

جامعه زنده و جامعه دانشگاهی پویا، باید طبق تعریف زاینده باشد، اگر فکر می کنیم که 10 تئوری در دنیا مطرح شده و ما از این تئوری ها استفاده می کنیم آن وقت سؤال آن است که این رویکرد چه وجه مطلوبی دارد؟ آیا چنین رویکردی به این معناست که ما ناتوان و ضعیف هستیم یا تئوری های موجود نمی توانند هیچ بدلی داشته باشند؟این دیدگاه ها قابل قبول نیستند. انتظار این است که جامعه دانشگاهی خودش هم نوآوری داشته باشد یعنی اگر الان 10 تئوری در یک زمینه علمی در دنیا ارایه شده است و چندین کشور در آن نقش داشته اند، باید مشخص شود سهم ما چیست و دانشگاه ما در این میان چه کاره است؟ آیا دانشگاه می تواند زمینه جدید را برای نظریه ورزی فراهم کند؟

برای نظریه ورزی باید از بسترهای فکری و فرهنگی خودمان استفاده کنیم همان طور که در سایر ممالک نیز این چنین است. استاد دانشگاه ما در همین جامعه خودمان پرورش یافته است و زمینه فکری، فرهنگی و فلسفی آن را بازیافته است و می تواند از آنها استفاده کند البته نمی گوییم که لزوما باید از این موارد استفاده کرد. اما مساله بعد در مورد ضرورت تحول اینکه هر کشوری باید سهم خود را در علم مشخص کند، این سهم فقط به این معنا نیست که ما یک تئوری که در حال حاضر موجود است را مبنا فرار دهیم و در بسط آن بکوشیم البته این هم یک نوع است و می توان رویش کار کرد اما تنها نوع اش نیست. نوع دیگر آن است که ما به فکر پرداخت چارچوب تئوریک جدیدی باشیم و در این زمینه درون مایه های فرهنگی مان برای ما الهام بخش باشند. این رویکرد نشان دهنده اصالت یک دانشگاه است که بتواند راه و مسیر جدیدی را باز کند.

 

به نظر شما در این مسیر موفق بوده ایم؟

خیر! این مسیر پر فراز و نشیبی است چرا که تاکنون در تئوریها مصرف کننده بوده ایم و یک شبه نمی شود تئوری پرداز شد. راه طولانی است ولی این طور هم نیست که نتوانیم به آن فکر کنیم، این مساله زمان بر است و بحث و گفت وگو را می طلبد. همین الان کسانی که در جامعه از ضرورت تحول علوم انسانی صحبت می کنند ممکن است در بُن فکرشان تصور درستی از مفهوم تحول نباشد و نتوانند به درستی نسبت این تحول با درون مایه فرهنگی و دینی اجتماعی را بررسی کنند، طبیعتا این موارد نیازمند نقد و بررسی است و مدت ها زمان می برد.

 

به نظرتان در مسیر تحول علوم انسانی پژوهشگاه ها و مراکز علمی چگونه عمل کرده اند؟

فکر می کنم همت پژوهشگاه ها بیشتر صرف این شده است که کتابها و آثار موجود را نقد کنند، به نوعی به نظر بیشتر نقادی کتابهای درسی موجود در رشته های مختلف علوم انسانی مورد توجه بوده است که ذیل همین نقادی نیز عمدتا نگاه شان به معنای اشکال گیری بوده است تا اینکه واقعا نقادی باشد. یعنی اینکه فرض شده است که مثلا این آثار معیوب هستند و حال باید نشست و این عیوب را از میان برد. حتی گاهی گفته شده است که می توان عیوب را حذف کرد و کتاب شسته و رفته ای به دانشجو ارایه کرد در حالی که نقد به معنای اشکال گیری و حذف نیست، لزومی ندارد که بخشهایی از کتاب حذف شود. آیا الان منابع در دسترس افراد نیست؟ چرا نباید کل یک اثر دیده شود.

 

فارغ از این باید بعد از نقادی، ارزیابی کنیم و نقاط مثبت و منفی را مشخص کنیم. ما فراتر از آنچه که یاد شد باید حرکتی مثبت داشته باشیم و ببینیم که چه نظریه و فکری داریم. نقادی خوب است ولی نمی تواند همه ماجرا باشد، تازه با فرض اینکه رویکرد ما در نقادی درست هم باشد بازهم باید به صورت مثبت و ایجابی به قضیه نگاه کنیم و ببینیم که در انبان فکری ما چه بنیان هایی وجود دارد و بعد آنها را به بحث بگذاریم.

 

چه پیشنهاداتی برای سامان بخشیدن به بحث تحول در علوم انسانی دارید؟

اولا باید دیدگاه هایمان را نسبت به علوم موجود اصلاح کنیم. دیدگاه غالب فعلی نگاهی خاکستری به علوم دارد و با همان خط کشیهای ایدئولوژیک شرقی و غربی به علم نگاه می کند، این دیدگاه باید درست شود. ما به تلاشهایی از این دست به عنوان تلاشهای علم ورزانه نگاه می کنیم که سعی می کند تا علوم را به درستی ارزیابی کرده و نکات مثبت و منفی آنرا مشخص کند.

 

اما در وهله دوم باید شرایط زمان و مکان برای ظهور تئوریها در نظرگرفته شود و از سوی دیگر زمینه طرح ایده های مثبت و ایجابی فراهم شود. همچنین امکان بحث و مناظره های دانشگاهی افزایش پیدا کند. به هرحال در این بحث و گفت وگوهاست که پتانسیل ایده ها مشخص می شود.

 

از سوی دیگر باید فضای نقادی همه جانبه باشد یعنی همان طور که می خواهیم از نظریه های موجود علوم انسانی نقادی کنیم از پیشنهادات خودمان هم نقادی کنیم که برای تحقق این مساله باید فضا برای گفت وگو و مناظره بازتر باشد. در این فضاست که می توانیم امیدوارم باشیم که ضعفها و قوتها مشخص شوند و بعد از آن شاهد رشد و گسترش علم باشیم./998/د102/س

 

منبع: پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه

ارسال نظرات