۱۹ آذر ۱۳۹۴ - ۱۴:۵۸
کد خبر: ۳۰۷۰۴۸
مدیر مؤسسه فقاهت مطرح کرد؛

رابطه تکامل روش اجتهاد و تولید علوم انسانی

خبرگزاری رسا ـ حجت الاسلام اکبرنژاد در مقدمه بحث علمی خود به تبیین رابطه تکامل روش اجتهاد و تولید علوم انسانی پرداخت و گفت: جایگاه اجتهاد به عنوان متد، روش و منطق تولید علم اسلامی است و اگر منطق فهم دینی ما قوی باشد، دست ما در تولید علم باز است.
حجت الاسلام اکبرنژاد

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، حجت الاسلام اکبرنژاد در کرسی آزد اندیش دانشگاه عدالت ضمن تقدیر از رهبری معظم انقلاب، ایشان را پایه گذار و مروج کرسی های آزاداندیشی دانست و گفت: مقام معظم رهبری نفس حوزه را باز کردند؛ چراکه گرفتگی و فضای تصلب حوزه، مجالی برای نواندیشی و بیان حرف تازه نمی داد؛ اما ورود صریح و بی پرده ی ایشان، فتح بابی شد برای نظریه پردازی اندیشمندان و بیان حرف های تازه.

 

مدیر مؤسسه فقاهت و تمدن سازی اسلامی در مقدمه ی بحث علمی خود به تبیین رابطه تکامل روش اجتهاد و تولید علوم انسانی پرداخت و گفت: جایگاه اجتهاد به عنوان متد، روش و منطق تولید علم اسلامی است. وقتی گفته می شود علوم انسانی را از منظر اسلامی می خواهیم بازتولید کنیم، بحث منطق بسیار مهم می شود؛ ارتباط منطق فهم دین با این مسئله بسیار روشن است؛ هر اندازه منطق فهم دینی ما قوی باشد، دست ما را در تولید علم باز می گذارد. لذا هرچه ابزار قوی تر باشد قدرت مانور بیشتر می شود؛ اما اگر منطق فهم دین ما دچار تهافت و تناقض شود یا برای تولید علم طراحی و ساخته نشده باشد، نه تنها ابزار کار ما نمی شود؛ بلکه خودش دست و پا گیر می شود. بر همین اساس در مباحث تحول علوم انسانی هیچ بحثی به اندازه بحث از روش اجتهاد ضرورت ندارد؛ چراکه هر حرفی در علوم انسانی قرار است بزنیم و هر دری که بسوی تحول این علوم می گشاییم باید بر پایه‌ی حجیت باشد و همان چیزی که مد نظر خداوند است؛ وگرنه بازتولید این علوم بدون در نظرگرفتن این مهم، لزومی ندارد.

 

نظریه پرداز این نشست در ادامه وارد بحث علمی خود شد و پیش فرض های مسأله را اینگونه برشمرد: اولا دین عهده دار تمدن مبتنی بر بندگی خداست. ثانیا فقه ظرفیت تولید علوم انسانی را دارد. ثالثا روش اجتهاد در تولید علوم انسانی کما و کیفا تاثیر گذار است. با مسلم گرفتن این پیش فرض ها بحث می کنیم.

 

اما فرضیاتی که قرار است در این نشست مورد بحث قرار گیرند:

1.      تکامل در اجتهاد جواهری به عنوان یک روش در اجتهاد، ممکن است. به دنبال اثبات این هستیم که اجتهاد جواهری پایان روش اجتهاد نیست.

2.      این تحول، هم مسائل و هم روش‌ها را در بر می گیرد.

3.      اجتهاد جواهری به معنای مصطلح آن، قادر به تولید علوم انسانی در تراز مورد نیاز حکومت اسلامی نیست. سلب کلی نمی کنیم و نمی گوییم توان تولید هیچ گزاره ای را ندارد؛

 

بلکه بحث در این موضوع است که توان پاسخ گویی نیازهای حکومت اسلامی را ندارد. یعنی غرب تمدن غول آسای خود را ساخته و ما در برابر آن حکومت اسلامی را بنا کرده ایم؛ در چنین شرایطی دنیا و حتی جامعه ی ما منتظر تولید تئوری از سوی ما آن هم با سرعت لاک پشتی- نمی ماند.  حقیقتا جامعه مستاصل و معطل نظریات ما می باشد؛ اما اگر ما پاسخی برای او نداشته باشیم معطل نمی ماند؛ بلکه این قطار به حرکت خود ادامه می دهد و نسخه های خود را از غرب و شرق می گیرد. به عقیده بنده مدل فعلی اجتهاد مدل اجتهاد رایج در حوزه های علمیه- پاسخگوی این تولید علم نیست.

 

حجت الاسلام اکبرنژاد در ادامه به اثبات فرضیه اول خود پرداخت و گفت: برای اثبات امکان تکامل اجتهاد جواهری بالاترین دلیل وقوع این امر در جریان تاریخی خود فقه شیعه است(ادلّ الدلیل وقوعه). از زمان شیخ طوسی به بعد را البته قبل از شیخ طوسی نیز اجتهاد بوده ولی نه به قدرت اجتهاد زمان شیخ الطائفه- اگر ملاحظه کنیم اجتهاد شیعی با قوت و قدرت خود را نشان می دهد و تمام قد در مقابل اجتهاد اهل سنت عرض اندام می کند. در این دوران کتاب عدة الاصول شیخ طوسی را در مقابل عدة الاصول اهل سنت می بینیم. همچنین نگاه اجتهادی به حدیث در این دوره قابل ملاحظه است؛ اگر کتاب تهذیب شیخ را با کتاب کافی یا من لایحضره الفقیه مقایسه کنید، خواهید دید که شیخ الطائفه با نگاه اجتهادی وارد احادیث شده است. ادبیات شیخ در کتاب النهایة نیز با کتبی همچون المقنع و المقنعة بسیار متفاوت است؛ جالب اینجاست که ادبیات امروزی فقه ما منطق با ادبیات کتاب النهایة می باشد. در این جلسه مجال تفصیل تاریخ تحول مکاتب فقهی نیست؛ یکی از دروس مؤسسه فقاهت و تمدن سازی اسلامی همین تاریخ تحول مکاتب فقهی اصولی می باشد همچنین برنامه رادیویی آن از طریق رادیو معارف پخش می شود.

 

بعد از شیخ الطائفه نوبت به ابن ادریس می رسد؛ نقش او نیز در تحول فقه و اصول کمرنگ نیست؛ کتاب سرائر وی از حیث غنای استدلال قابل مقایسه با المبسوط نیست. بعد از آن علامه حلی تحولاتی در مباحث رجالی، فقهی و اصولی را رقم می زند؛ و هیچ کسی هم این تحولات را بد ندانسته و مانع آن نشده است. همه ی فقها نیز تمام شخصیت هایی را که به نحوی تکاملی در سازوکار اجتهاد ایجاد کردند را ستایش می کنند. بعد از علامه نیز دیگرانی بودند که تحولاتی ایجاد کردند تا برسیم به زمان شیخ انصاری. به نظر من دو تن از بزرگترین مکتب داران فقه شیعه، شیخ طوسی و شیخ انصاری می باشند. در زمان شیخ انصاری (ره) نیز تحولات بسیار گسترده و عمیقی در جریان اجتهاد ایجاد شد. وی چه در نحوه ورود و خروج خود در مسائل اصول، چه در افزودن تنوع مسائل مسائلی که قبل از او یا وجود نداشت یا اگر بود بسیار کمرنگ بود- به مباحث اصول و چه در روش تفسیر تحولات بسیاری ایجاد کرد؛ حتی آن قدر که روش اجتهاد او با صاحب جواهر نیز بسیار متفاوت بود. حوزه علمیه نیز تحول بخشی شیخ انصاری را تمجید می کند. بنابراین شاهد یک جریان تاریخی هستیم که همواره در طول تاریخ سعی در تکامل متد اجتهاد داشته و به تکامل رسیده است. مقام معظم رهبری نیز بر این تاکید دارند که هیچ کس نمی تواند امروز ادعا کند ما به اوج قله فقاهت رسیده ایم. امام خمینی(ره) در منشور روحانیت می فرماید: "روحانیت تا در همه مسائل و مشکلات حضور فعال نداشته باشد، نمى‏ تواند درک کند که اجتهاد مصطلح‏ براى اداره جامعه کافى نیست.

 

آیا جز این است که روش اجتهاد امری وحیانی و تعبدی نیست؟ هیچ فقیهی معتقد به وحیانی بودن روش اجتهاد نیست. روش اجتهاد در واقع روش عقلایی برخورد با مسائل علمی است؛ بنابراین اساس اجتهاد جواهری بر دو پایه بنا شده است: 1. حرکت بر مبنای یقین؛ یعنی فاصله گرفتن از رأی، قیاس، استحسان و مواردی که امروزه روشنفکرها مطرح می کنند. 2. اجتهاد جواهری همان طریق عقلایی فهم است. دلیل اینکه علمای ما هم شیخ طوسی و هم شیخ انصاری را با وجود آن همه تفاوت بین متد اجتهادشان- قبول دارند بخاطر وجود این دو مشخصه در هر دو متد اجتهاد است. الان نیز اگر تحولی رقم بخورد که دارای این دو ویژگی باشد جای هیچ نگرانی نیست؛ چراکه از هیچ خط قرمزی عبور نشده است. حال که می گوییم روش اجتهاد توقیتی و تعبدی نیست چه دلیلی وجود دارد بگوییم روش اجتهاد جواهری امکان تکامل و بهبود ندارد؟ بطور مثال: علمای علم اصول از مباحث الفاظ (طرق عقلایی برخورد با متن) سخن گفته اند؛ حال اگر کسی بیاید دو عنصر دیگر به این مباحث اضافه کند و بگوید ما از ارتکاز و نظام قرائن هم باید بحث کنیم؛ آیا چنین کاری مشکل و خللی در علم ایجاد می کند؟ و حال آنکه این دو عنصر قابلیت ما را در تفسیر متن افزایش می دهد.

 

تاکید و توصیه حضرت امام خمینی(ره) به فقه جواهری نیز در مواجهه با جریان های روشنفکری و خطر نفوذ آن ها بوده است؛ جالب است بدانید در برخی موارد ایشان خطاب به دانشجویان توصیه می کنند به سمت فقه جواهری و سنتی بروید؛ لذا امام(ره) در فضایی که جریان روشنفکری در دانشگاه حاکم است چنین توصیه ای می کند؛ در نتیجه ایشان اصلا در مقام این نیستند که فقه جواهری امکان تکامل ندارد؛ مخصوصا با بیانی که در منشور روحانیت داشتند.

 

نوبت نقد:

حجت الاسلام بیاتی در آغاز نقد گفت: پیش فرض هایی که عنوان شد صحیح هستند؛ اما شاید قدری توضیح و تکمیل لازم دارند؛ در پیش فرض دوم که عنوان شد: فقه ظرفیت تولید علوم انسانی را دارد، باید گفت اگر منظور ابواب فقهی که در کتاب جواهر و دیگر کتب فقهی آمده است، خود شما هم اذعان کردید فقه جواهری و این ابواب قابلیت تمدن سازی ندارند؛ اما اگر منظور از فقه، منابع فقه یعنی کتاب و سنت باشد، این ها قابلیت تمدن سازی دارند و سخن صحیح است. آیت الله جوادی آملی نیز در این مورد گفتند: همانطور که اصولیون از آیه "ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا" اصالت برائت را با این طول و تفصیل استخراج کرده اند؛ همین زحمت را علما باید بکشند تا از دل آیات قرآن زیست شناسی اسلامی، اقتصاد اسلامی و ... را استخراج کنند. بنابراین کتاب المتاجر جواهر الکلام و حتی کتاب مکاسب ظرفیت تولید اقتصاد اسلامی را ندارد؛ مباحث تجارت مباحثی هستند که اصلا فقه سنتی به آن ها نپرداخته است. پس علوم اسلامی از 54 باب جواهر الکلام و امثال آن استخراج نمی شود؛ بلکه از منابع فقه قابل استخراج است.

 

رئیس دانشگاه عدالت در ادامه افزود: حال روش استخراج منابع چیست؟ همانگونه که فرمودید روش فهم، همان روش عقلایی است که به امضاء شارع نیز رسیده است؛ در اینجا دعوا و نزاعی نیست. چراکه افتخار فقه و اصول ما این است که هیچ گاه گمان محور نبوده است. همچنین در اینکه این روش تکامل دارد نیز تردیدی نیست؛ از صاحب کفایه تا امروز ببینید چقدر علم اصول متحول شده است و به متد استنباط عمق داده اند؛ مطالبی چون ارتکاز، سیره، توجه به قرائن و ... که فرمودید هم مباحثی نیستند که از نظرگاه فقها مغفول مانده باشند. اگر یک جاهایی پارامترهایی دیده می شود که بنظر می رسد مغفول مانده، مواردی هستند که عامدانه به آن ها توجه نشده است؛ بخاطر قطعی نبودن آن ها مثل مقاصد الشریعه و امثال آن که خط قرمز ما را تحت الشعاع قرار می دهند؛ همانگونه که عقول ناقصه و قیاس که فرمودید ما را منحرف می کند. سوال من اینجاست که ما از تحول روش فقه جواهری دنبال چه هستیم؟ کاری با محتوای تولید شده نداریم؛ چراکه سخن شما صحیح است تا بحال نظام بانکداری اسلامی نتوانسته ایم طراحی و عرضه کنیم. بله فقه به معنای مصطلح خود یعنی کتاب متاجر و مکاسب و ... این خلأ را دارد. اما ادعای بنده این است که روش استنباط و اجتهاد که همان روش بکارگیری قواعد اصولی در فهم کتاب و سنت است، توانایی تولید نظامات مختلف از قبیل اقتصاد اسلامی، مدیریت اسلامی، فقه رسانه و ... را دارد. حال سؤال اینجاست که این روش متن محور و نص گرا چه اشکالی دارد؟ و جایگزین آن از نظر شما چه خواهد بود؟

 

حجت الاسلام حسینی ایشان نیز نقد خود را از پیش فرض ها آغاز کرد و گفت: پیامبر خدا (ص) وقتی به حجاز آمدند، آنجا سرزمینی خشکیده و تفتیده بود؛ نه صنعتی و نه تجارتی برقرار بود؛ تنها یک دامپروری ضعیف داشت. رسول خدا (ص) برنامه ای پیاده کرد که در سال 160 هجری قمری 160 نوع خرما در بازار بصره عرضه می شد. این سرزمین خشکیده تفتیده به اینجا رسید. در قرن 4 در بازار بصره تعداد خرما بیشمار شد. سؤال این است که چرا اینگونه شد؟ -بحث در مورد پیش فرض دوم است که فقه توان تولید علوم انسانی را دارد- یک مسشترق دیگر در مقاله خود نوشته فقه باعث این ترقی در حجاز شد. چرا؟ چون وقتی رسول خدا (ص) تشریف آوردند دیدند در مورد خاک، آب و زمین قانون وجود ندارد و حال آنکه برای ترقی و تولید نیاز به قانون و امنیت است؛ لذا ایشان قوانینی را درباره آب، خاک، آبیاری و ... وضع کردند. ما به این کار فقه می گوییم و این فقه سبب اصلی این پیشرفت بود. یک تذکر در باب عرایض نظریه پرداز محترم بگویم اینکه گفتند در حوزه آزاداندیشی نبود، اینگونه نیست؛ بلکه بدتربن زمان ها نیز در حوزه علمیه آزاداندیشی وجود داشته است. آزاداندیشی در طول تاریخ همیشه آزاداندیشی در اوج بوده است. در کلاس های درس حوزه علمیه تا استاد سخنی بگوید شاگردها ان قلت و اشکال می کنند. و آن قدر این سؤال و جواب ها عالی است که دیگر جوامع آموزشی حسرت حوزه را می برند.

 

بطور مثال در زمان حاضر حوزه علمیه کارهای بسیار بزرگی کرده است؛ تنها امسال 400 کتاب فقهی و اصولی نوشته شده است. مؤسسات بسیاری کتاب های مبنایی و اساسی نگاشته اند که تحولی اساسی در فقه هستند. علامه وحید بهبهانی در فوائد الحائریه مبانی سترگی را ارئه داده است که در فقه حکومتی نیز قابل استفاده است؛ حضرت امام(ره) مبنای ایشان را گرفته و در بحث ولایت فقیه بسط داده اند. شهید صدر نیز نمونه ی دیگری است که مبانی نظام ساز مطرح کرده است. نکته دیگر اینکه در همین فقه موجود مبانی خوبی وجود دارد که می تواند در زمینه تولید علوم انسانی استفاده شود چه از لحاظ مبانی چه از لحاظ محتوا و مسأله. مثالی بزنم: در کنگره ی عظیمی که برای محیط زیست تشکیل شده بود و از 30 مذهب جهان حضور داشتند، ترجمه انگلیسی کتاب یک طلبه تحت عنوان "محیط زیست در اسلام" توزیع شد. روز آخر معاون آقای کوفی عنان(رئیس سازمان ملل در آن زمان) گفت: همه شما معتقد هستید دین شما می تواند مشکل محیط زیست جهان را حل کند؛ ولی یک نفر این را اثبات کرد. ایشان اسن کتاب را بلند کرد و به جمعیت نشان داد و گفت این نظریه توانایی حل مشکل محیط زیست جهان اسلام را دارد. در بخشی از این کتاب به قوانین فقهی محیط زیست پرداخته بود؛ همان قوانینی که قدماء نیز گفته بودند را وی بازسازی کرده بود و منطبق با موضوع و زمان ارائه کرده بود. در نتیجه در فقه موجود نیز مطالب گران بهایی وجود دارد و نباید از آن ها غفلت کرد.

 

در روایات ما مبانی و مطالبی وجود دارد که با همین چهارچوب فقه موجود و روش اجتهادی که مورد نقد نظریه پرداز محترم قرار گرفت می توان تولید و تحول در علوم انسانی را رقم زد.

 

سؤال حضار:

تعریف ما از علومی همچون اقتصاد، جامعه شناسی و ... که قرار است بازتولید شوند چیست؟ چراکه در غرب چنین علومی تولید و تعریف شده اند؛ ما تولید محتوای غرب را می خواهیم بازتولید و طبق تعریف آن ها پیش برویم یا طبق منابع اسلامی قرار است این ها را از اساس تعریف کنیم؟ دیگر اینکه نظاماتی که قرار است تولید شوند شبیه همان نظامات (اقتصاد، مدیریت و ...) غربی است یا در ابعادی حتی ممکن است 180 درجه متفاوت باشند؟

 

نوبت دفاعیات نظریه پرداز و ادامه طرح نظریه:

حجت الاسلام اکبرنژاد: بنده از این صحبت هایی که شنیدم متعجبم؛ چراکه اکثر مباحث حجت الاسلام بیاتی عبارت اخرای همین عرایض بنده بود. وقتی از طرفی گفته می شود روش اجتهاد موجود توانایی تولید علوم انسانی را ندارد و از طرف دیگر می گوییم فقه این توانایی را دارد منظور ما فقه اصیل اسلامی است که بر قلب مبارک پیامبر اسلام (ص) نازل شد. لذا بحث به انحراف کشیده شد؛ وقتی شما عنوان جلسه را "امکان سنجی تکامل روش اجتهاد جواهری" قرار می دهید به معنای پذیرش آن سه پیش فرضی است که عرض شد. گزارشات تاریخی که عرض شد ارتباطی با این بحث نداشت و عنوان جلسه را دچار مظلومیت کرد. اصل فرضیه که باید مورد نقد قرار می گرفت امکان تحول روش اجتهاد بود؛ ناقدین باید به این مسأله می پرداختند که امکان تحول این متد از نظر آن ها وجود دارد یا خیر؟ اما متاسفانه به این مسأله اصلا نپرداختند.

 

مدیر مؤسسه فقاهت و تمدن سازی اسلامی: اینکه گفته شد حوزه علمیه شدیدا آزاداندیش است و نشانه هایی برای آن ذکر کردند از جمله: اشکال هنگام تدریس استاد و دیگری کثرت تالیفات فقهی اصولی. آیا واقعا این موارد نشانه ی آزاداندیشی یک جریان علمی است؟ بنده به عنوان اکبرنژاد یک طلبه کوچک حوزه- نمی توان هضم کنم چگونه می شود در فضای آزاداندیشی یک کتاب علمی 500 سال محور مباحث علمی قرار بگیرد. آیا این بهترین گواه بر جمود فضای علمی حوزه علمیه نیست؟ لمعه و شرح لمعه اگر امروز در فضای حوزه علمیه تدریس می شود فضل شهید اول و شهید ثانی نیست؛ بلکه نشانه ضعف و استیصال ماست که یک علم خودش را وامدار یک کتاب می داند. چرا بعد از 150 سال هیچ جایگزینی برای مکاسب و رسائل شیخ انصاری در حوزه علمیه تدوین نشده است؟ آیا این نشانه عدم جوشش حوزه علمیه نیست؟ اگر واقعا حوزه آزاداندیش است باید از حرفهای جدید استقبال کند. رهبر انقلاب (دامت برکاته) دادش از حوزه علمیه بلند است. رهبری به کرات از حوزه علمیه انتقاد کرده اند که چرا کتب درسی را تغییر نمی دهید. این کتاب ها بکار امروز نمی آید. طلبه درس خوانی با لیسانس علوم اجتماعی حوزه آمده بود پس از مدتی نزد من آمد و گفت: من گرفتار بحران شده ام؛ در حوزه علمیه مکاسب می خوانم ولی به بانک برای کاری رفته ام به من می گویند چک تضمینی. ولی من نمی فهمم چک تضمینی چیست. مکاسب یعنی معاملات ولی معاملاتی که در تراز معاملات امروز نیست. آن وقت بازهم ادعای آزاداندیشی حوزه علمیه دارید؟ این تحقیر آزاداندیشی است که برای آن اشکال کردن شاگرد به استاد مثال زده شود. کجای دنیا چنین امری در جوامع آموزشی وجود ندارد.

 

دیگر مصداقی که برای آزاداندیشی زده شد کثرت تالیفات بود؛ چقدر از این تالیفات دارای مطلب جدید علمی است؟ بنده به عنوان یک کارشناس آگاه گزارش می دهم این کتاب هایی که صدتا صدتا با حجم های قطور چاپ می شود هیچ یک مطلب جدید علمی ندارد؛ بلکه همه اقوال موجود را بررسی کردند، در آخر یکی را ترجیح داده اند و نوشتند. آیا به این تولید علم و آزاداندیشی می گویند؟

 

گفته شد تاریخ ما آزاداندیش بوده است بنده عین مطلب شیخ طوسی را در مقدمه النهایه می گویم، وی گله می کند من در این کتاب متعرض تفریعات نشده ام و حتی در عنوان بندی و تقسیم ابواب دست نبرده ام و حتی در ترتیب مسائل دست نبرده ام و عین الفاظ دیگران را در اکثر موارد آورده ام تا کسی دچار وحشت نشود.

 

ابن ادریس در مقدمه السرائر می گوید: چون مشاهده کردم عالمان روزگار از فراگیری شریعت حضرت محمد(ص) شانه خالی می کنند و با آنچه نمی دانند به مخالفت می پردازند و دانسته های خود را به هدر می دهند و چون دیدم پیرمردان سالخورده این دوران (علمای زمان ابن ادریس) زمام خود را به نادانی سپرده و امانت های زمان را ضایع کرده و در آموختن علوم ضروری و لازم سستی می کنند که گویا همان روز زاده شده اند و چون دیدم علم و دانش به ابتذال کشیده شده و میدان علمی خالی از تاخت و تاز است با تلاش و کوشش جانکاه به جبران باقیمانده ها پرداختم... این چه منطقی است که من می خواهم سخن بگویم به جوانی ام ایراد می گیرند و تنها گفتار گذشتگان را صحیح می پندارند؟

 

آیا در فضای آزاداندیشی چنین گلایه هایی می شود؟ بعد از شیخ انصاری مگر شیخ هادی تهرانی که منتقد شیخ انصاری بود زمینگیر و تفسیق نشد؟ او با مبانی شیخ مشکل داشت ولی تکفیر شد! در معاصرین نیز مثال های فراوانی وجود دارد؛ علامه عسکری با این همه سوابق علمی درخشان گناهش چه بود که مجبور شد توبه نامه بنویسد؛ فقط در سند یک حدیث تشکیک کرد. شیخ علی پناه تهرانی که اتفاقا از متصلبین حوزه بود و اصلا روشنفکر هم نبود، سند یک حدیث را قابل خدشه دانست؛ چرا تکفیر شد؟ مگر از امامت و تشیع برگشته بود؟ ولی مورد توهین و تفسیق قرار گرفت. این است آزاداندیشی؟ حضرت آقا می فرمایند معنا ندارد وقتی یک نفر حرف تازه ای می زند تفسق، تکفیر و منزوی شود. این اصلا دلیل نیست که چون اشکال به استاد می شود یا کتاب زیاد نوشته می شود پس فضا آزاد است. شما چند استاد سراغ دارید که شاگرد به مبانی او حمله و اشکال کند ولی تحمل کند؟ خود بنده در قم همایش گرفتم با عنوان "نقد مکتب اصولی شیخ انصاری" در سایت مؤسسه فقاهت و تمدن سازی صوت و تصویر آن موجود است؛ اتفاقا استقبال خوبی هم شد؛ ولی روز سوم بدون آنکه توضیحی داده شود این همایش را لغو کردند! آیا صحبت غیر علمی در آن همایش شده بود؟ تنها دلیلی که برای تعطیلی این همایش آوردند این بود که این عنوان سخیف است و جسارت به ساحت شیخ انصاری است! من همیشه از شیخ تجلیل کرده ام فقط به مبانی او انتقاد داشتم.

 

اثبات فرضیه دوم: تحول اجتهاد جواهری هم در روش است هم در مسائل بررس مسائل علم اصول:

قدم اول: باید اصول را ملاحظه و بررسی کنیم که واقعا چند درصد مباحث این علم کاربرد و کارایی عملیاتی دارد و در فقه بکار می آید. بنده این را جزء به جزء بررسی کردم -و بزودی در 13 جلسه بر روی سایت منتشر خواهد شد- و اثبات کردم بیش از نیمی از مباحث اصول در واقعیت خارجی فقه ثمره و کاربردی ندارد. در انوارالهدایه حضرت امام(ره) که حاشیه کفایه می باشد عنوان شده است: "در این دوره تصمیم گرفته ام معقولات کفایه را بحث نکنم و همچنین به علما و طلاب توصیه می کنم که عمر خود را در این مباحث بی فایده زائل نکنند". بسیاری از اصولیون دیگر نیز اعتقاد به تورم اصول دارند. حتی برخی 6 ماه درس خارج خود را به مقدمه واجب اختصاص می دهند و در آخر اذعان می کنند این بحث ثمره فقهی ندارد.

قدم دوم: مهم ترین قدم در تحول علم اصول بر عهده ی تولیدات است، سلب و حذف زوائد مهم است ولی تولید بسیار مهم تر است؛ چراکه سازوکار موجود اجتهاد ضعف های جدی دارد و باید در صدد رفع نواقص برآمد.

 

تبیین دقیق نحوه تاثیرگذاری مبانی عقیدتی در سلوک استنباطی و ارائه نظام‌واره آن. (کلام فقاهی):

ما در مسائل وارد فقه و اصول شده ایم اما هیچ گاه بصورت خودآگاه توجه نداشته ایم که مبانی عقیدتی ما چه تاثیری در بخش عملیاتی دین دارد. در واقع در حوزه علمیه مباحث و علوم را به شکل جزیره ای می بینیم؛ عقاید و فقه و اصول بصورت سیتماتیک و دقیق روشن نیست. اگر این ارتباط بصورت روشن و واضح معلوم گردد طلبه می تواند نگاه جامعی به دین پیدا کند و تاثیر آن مبانی را در گزاره های فقهی مشاهده کند. بنده در کتاب کلام فقاهی به تبیین تاثیر مبانی عقیدتی در استنباط احکام شرعی پرداخته ام. و آن را در پنج حوزه: خداشناسی فقاهی، دنیاشناسی فقاهی، مربی شناسی فقاهی، انسان شناسی فقاهی و آخرت شناسی فقاهی بحث کرده ام. اگر یک نفر اعتقاد به آخرت داشته باشد و دیگری بی اعتقاد باشد، این چه تاثیری در بخش عملیاتی دین دارد؟ در بحث تمدن سازی این سؤال بسیار مهمی است. نباید در این موارد کلی گویی کرد؛ بلکه باید تبدیل به فرمول و قانون شود. تفاوت می کند که شما امام معصوم ع را حاکم ببینید، یا یک مربی که می خواهد ما را تربیت کند. حاکم یعنی قانون گذار، یعنی هر سخنی که بگوید شما آن را حمل به قانون می کنید؛ در حالی که اگر گفتید مربی است در برخی موارد مشخص می شود که سخن امام در مقام مشاوره است؛ نه تشریع. عجیب است که شیخ طوسی(ره) با آن عظمت می گوید در بحث جهاد، سه قسمت کردن لشکر را "تاسیا للنبی" مستحب می داند! چون پیامبر(ص) در فلان جنگ این کار را کرد! این حرف از خلا در مبانی نشأت می گیرد، ایشان پیامبر ص را فقط شارع می بیند در حالی که در این مورد پیامبر ص فقط به صورت یک فرمانده نظامی عمل می کند و نه یک شارع.

 

مطلب دیگری که من در کتاب کلام فقاهی هم آن را ذکر کرده ام، توجه به حکمت پرودگار عالم است، با توجه به صفت حکمت حتی نگاه شما به اوامر و نواهی هم تغییر می کند. یک مورد این است که ما چیزی به اسم اباحه خاص در شرع نداریم؛ چه در مسائل فردی و چه در مسائل اجتماعی؛ این که گفته شده ما چیزی به اسم اباحه خاصه داریم به خاطر غفلت از مبانی ما بوده است. اگر ما قدرتی که در مبانی داریم را به چرخ دین (فقه) که بخش عملیاتی دین ماست متصل می کردیم، خیلی شتاب می گرفتیم.

 

تقویت قدرت تفسیر متن با استقصای کامل تمام قواعد تاثیرگذار در فهم متن و ارائه نظام‌واره آن. (منطق تفسیر متن)

یکی دیگر از علومی که جای آن جدا خالی است، منطق تفسیر متن است. سروکار فقیه عمدتا با متن است، متن کتاب و سنت، متنی که هزار و چهارصد سال از صدور آن گذشته است، افلاطون وقتی با شاگردش صحبت می کند، شاگرد او خیلی راحت، منظور او را متوجه می شود، اما وقتی سخنان او مکتوب می شود و بعد هزاران سال به ما می رسد دیگر آن وضوح را ندارد. درباره قرآن هم همین طور است؛ وقتی قرآن با پیامبر (ص) و مردم آن زمان صحبت می کند هیچ مشکلی ندارند، و نیازی به هیچ قاعده ی تفسیری ندارند، چون همان ارتکازات ذهن آنها برای فهم کلام کافی بود؛ اما وقتی زمان می گذرد شما مجبور می شوید این ارتکازها را تفصیلی کنید. یعنی این ارتکازها را تبدیل به قانون و ماده کنید و بر روی کاغذ بیاورید. آقای براتی فرمودند چه نیازی است که حتما این ها نوشته شود؟ سوال من از ایشان این است که در این صورت چه فرقی بین اصولی و اخباری وجود دارد؟ صاحب حدائق در مقدمه کتابش همین مطلب را می گوید، ایشان می گوید ما نیازی به مباحث الفاظ اصول نداریم، نیازی به بحث کردن از عام و خاص و... نداریم! ایشان می فرمایند مگر اصحاب اهل بیت علیهم السلام عام و خاص می خواندند تا حرف ائمه را متوجه شوند؟ مگر غیر از این است که این ها مرتکزات عقلایی است، و عقلا با همین مرتکزات می فهمند؟

 

شما چه پاسخی می دهید؟ پاسخ این است که این مطلب در مقام مشافهه و گفتگو درست است، و ما مشکلی پیدا نمی کنیم؛ اما مسأله اینجاست که الان با متنی طرف هستید که هزار سال از آن گذشته است، شرایط برای شخص سومی که با این فاصله مطلب را می خواند بسیار متفاوت است؛ زیرا بسیاری از قرائن حذف شده و در دسترس ما نیست. در این شرایط یک عالم باید به صورت خودآگاه باید بداند چگونه با آن برخورد کند و به چه مطالبی توجه کند. بر همین اساس این اشکال پیش می آید، که چرا در اصول فقط از این موارد محدود بحث شده است؟ چرا فقط از امر و نهی بحث شده است؟

 

در یک ریشه یابی تاریخی روشن می شود که اصول فقه شیعه، برگرفته و برگردان اصول اهل سنت است. در اهل سنت ما یک عدة الاصول داشتیم که شیخ طوسی (ره) در مقابل آن اصول شیعه را تدوین نمودند، که نظم آن برگرفته از همان اصول اهل سنت بود. البته نفس این کار در آن زمان اشکالی نداشت؛ زیرا ایشان می خواستند در مقابل اهل سنت از فقه شیعه دفاع کنند و کار بسیار بزرگی هم بود. اما متاسفانه بعد از ایشان این نظم اصولی ماندگار شد و قداست پیدا کرد. اهل سنت از امر و نهی شروع کردند، ما هم همانند آنها! مگر احکام در روایات ما فقط با همین دو صیغه ذکر شده اند؟ این امر و نهی در ضمن متنی القا می شوند که متاثر از ده ها قانون دیگر است، که آنها در اصول دیده نشده است،

 

به همین خاطر نظر ما این است که باید برای تفسیر متن، "منطق" تدوین شود، یعنی تمام عوامل موثر در جریان فهم متن باید بر روی کاغذ آورده شود. و به همین منظور ما تمام عوامل موثر در انتقال معنا را در تک تک موارد مورد بررسی قرار داده ایم؛ اعم از گوینده، شنونده، خود لفظ، معنا و قرینه؛ پنچ محور که تاثیر گذارند. و یک سوم کتاب بنده تبیین نظام قرائن است، و البته تاکید می کنم "نظام قرائن" نه قرائن به صورت پراکنده.

 

بنابراین عرض بنده این نیست که گذشتگان اصلا به این نکات توجه نکرده اند، نخیر! بلکه کار بنده این بود که ارتکازات تفسیر متن را به صورت تفصیلی و متمرکز در یک کتاب مرتب کرده ام. و الان این فرصت وجود دارد که فضلای حوزه بیایند و حول این موارد نقد و بررسی جدی صورت بدهند. این مساله می تواند موجب تکامل یک علم گردد؛ اما وقتی یک علم صرفا در ذهن و ارتکاز است، هم میزان خطای آن زیاد است و هم زمینه رشد ندارد.

 

توجه به ادبیات خاص خود شارع در تبلیغ دین و کشف منطق آن (ادبیات تربیتی دین):

این است که شارع یک ادبیات ویژه ای دارد، ما علاوه بر منطق تفسیر متن به چیز دیگری هم نیاز داریم. نمی دانم این حس به شما دست داده است یا نه؟ ما وقتی رساله می خوانیم، حس معنوی به ما دست نمی دهد؛ گویی یک کتاب حقوقی به دست گرفته ایم؛ اما وقتی قرآن و روایات را می خوانیم حسی معنوی داریم. می توانید امتحان کنید، حتی وقتی ما آیات طلاق را هم می خوانیم، حسی معنوی داریم؛ حتی آنجایی که اجتماعی ترین مطالب را در قرآن و روایات می خوانیم حس معنوی داریم. این سوال برای من مطرح بود که این تفاوت به چه علت است؟ تدریجا به این نکته منتقل شدم که چون دین برای تزکیه انسان ها آمده است، ادبیات تزکیه و تربیتی تولید کرده است. بطور مثال در بحث قتل نفس، خدواند متعال نمی فرماید که قتل نفس حرام است؛ بلکه می فرماید کسی که مومنی را متعمدا بکشد جزای او خلود در جهنم است. این همان معنویت است. همچنین وقتی آیات طلاق را در قرآن می خوانید شما را مدام ارجاع می دهد به ارزش ها، می گوید "لاتنسوا الفضل بینکم " یا می گوید اگر کسی این کار انجام دهد به خودش ظلم کرده است. مثلا پیامبر اسلام (ص) در جایی می فرمایند "من لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم"(کسی که اهتمام به امور مسلمین ندارد مسلمان نیست) اصلا این نوع ادبیات تربیتی در دین شایع است، بنده در کتاب تاریخ تحول مکاتب فقهی اصولی و هم در مقدمه کتاب ادبیات دین به این مطلب پرداخته ام که اولین نفر که در تاریخ فقه، ادبیات تربیتی دین را از فضای فقه جدا کرد شیخ طوسی(ره) بود؛ و از زمان ایشان ادبیات فقه ما فقط علمی شد، و شاید اگر بخواهیم از کمی قبل تر از ایشان بگوییم از زمان شیخ مفید(ره).

 

ما در کتاب ادبیات دین، دو فصل آورده ایم: ادبیات انگیزشی و ادبیات علمی. در فصل ادبیات انگیزشی از انذار و تبشیر دنیوی و اخروی بحث کرده ایم، و لوازم حقوقی آن را هم متذکر شده ایم. مثلا "اتقوا الله" چه دلالتی دارد؟ "لیس منا اهل البیت" چطور؟ این ها تعبیرها بر مکروه دلالت می کند یا حرام؟ "من از او بری هستم" چطور؟ همچنین ادبیات تعلیمی را مورد بحث قرار دادیم، متذکر شدیم که وجوب در ادبیات متون دینی ما اعم از "واجب"، "فریضه"، "کتب علیکم" و "لابد" است، آیا این ها نباید مورد بحث متمرکز قرار بگیرد؟ تعبیر "ینبغی" و "لاینبغی" در روایات ما کمتر از واجب و حرام به کار نرفته است، ولی در اصول اصلا از این ها بحث نشده است!

 

طلبه ای که هم منطق تفسیر متن و هم ادبیات دین را بیاموزد، هنگام برخورد با روایات خیلی بهتر می فهمد؛ خوشبختانه الان این توانایی در پژوهشگران موسسه ما کاملا قابل لمس و مشاهده است.

 

نوبت نقد:

ناقد( حجت الاسلام بیاتی): حرف ما این است که فقهای گذشته به این موارد و قرینه ها در فهم روایات توجه داشته اند، اینکه شما می گویید این را نظام مند کرده اید، و موجب تعمق در آنها شده اید ایرادی ندارد، اصلا این سیر تعمق در این علوم است. اما باز بیشتر نگاه شما سلبی بود تا ایجابی! شما می گویید یک سری مباحث اصول زائد هستند و باید حذف گردند، خب به جای این ها چه چیزی را خواهید آورد؟ گفته شد که فقهای گذشته هم به این مباحث توجه داشتند، شما چه چیز جدیدی را فراهم کرده اید؟ این که می گویید از نقش شارع یا مربی بودن پیامبر (ص) در فرمایشاتشان بحث نشده است، این طور نیست، زیرا در کتب قواعد فقهیه این بحث مطرح است؛ و مثال آن این روایت است که هند نزد پیامبر (ص) آمد و گفت ابوسفیان مردی خسیس است و خرجی ما را نمی دهد، پیامبر (ص) به او فرمودند که برو هرمقداری که خودت و فرزندانت نیاز دارید از مال او بردار. فقها از این بحث کرده اند که قول پیامبر (ص) در این روایت از چه جهت بوده است؟ آیا از جهت شارع بود یا از جهت والی و حاکم شرع و حکم ایشان یک حکم حکومتی مخصوص آن دوره؟

 

این هم که گفتید از بعضی چیزها بحث نشده است مثل "ینبغی" و "لاینبغی" هم سخن درستی نیست. آقای خوئی متعرض این بحث شده اند و گفته اند که برخلاف تصور عمومی ینبغی دلالت بر وجوب می کند و لاینبغی دلالت بر حرمت! آیت الله سیستانی هم در کتاب الرافد الی علم الاصول می فرماید، باید از الفاظی که در روایات کاربرد متداولی دارد در اصول بحث شود، زیرا علم اصول علم ادله مشترکه است همانطور که صیغه افعل در روایات خیلی به کار رفته است، باید درباره خیلی از الفاظ هم که مشترک و سیال است بحث صورت بگیرد،

یکی از این ها ینبغی و لاینبغی است.

 

یک وقت شما می گویید ما هم در این سیر اصولی موجود قدم بر می داریم و آن را جلو می بریم، که بله راه همین است، زیرا همه آن چیزهایی را که شما گفته اید را گفته اند، مثلا در بحث تقسیم غنائم آقا ضیاء عراقی بحثی دارد در حول روایتی که می فرماید من قتل قتیلا فله سلبه، پیامبر ص می فرماید هرکس مقتولی را کشت اموال منقول آن مقتول برای خود اوست، ایشان می فرماید که قرینه فرماندهی نظامی بودن پیامبر ص مانع از توسعه حکم می گردد، یعنی ما نمی توانیم در هرجنگی به این مطلب تمسک کنیم، اینگونه نبوده است که علما به قرینه توجه نداشته اند و نقصی و بوده و الان ما باید متولی آن بشویم و آن را جبران کنیم، خدا حفظ آیت الله شبیری زنجانی را ایشان یک تعبیری دارند! می فرمایند خیلی دنبال حرف جدید زدن نباشید، قدما خیلی چیزها گفته اند، آنها را مطالعه کنید و بیشتر سعی کنید همان ها را بفهمید، یعنی لابه لای سخنان گذشتگان خیلی از این دغدغه های شما مطرح شده است.

 

گفتید در رساله های عملیه معنویت وجود ندارد، خب روایاتی هم هستند که اینگونه هستند، در روایت می گوید سالته عن البول یصیب الجسد او البدن، قال صب علیه الماء مرتین، از حضرت پرسیدند ادرار روی لباس می ریزد چه کار کنیم؟ حضرت فرمودند دوبار بشوی، خب این بوی معنویت می دهد؟ در مقابل آن در رساله های عملیه بعضی جاها بوی معنویت می آید، مثلا فصل خمس رساله ها را نگاه کنید، اول آن می گویند هرکسی که درهمی از حقوق اهل بیت بخورد محشور با ظالمین و غاصبین حقوق آن بزرگواران است، یعنی در نصوص برخی مواقع بویی از معنویت وجود ندارد، و بالعکس در رساله ها برخی موارد رنگ معنوی وجود دارد، می خواهم بگویم این ها خیلی اشکال های بنیادی نیست.

 

حجت الاسلام حسینی: به هرحال می خواهم یک نکته را به شما عرض کنم، همین فقه جواهری چند عنصر دارد، یکی از آنها نقل اقوال گذشته است، دومی آنها نقد اقوال گذشته است، یعنی نقد در ذات فقه است، از زمان شیخ طوسی (ره) به بعد جز در عرصه های محدودی که می گویند صد سال فقه ما راکد بوده است، که آن هم جای تامل دارد و درست نیست، نقد جزء ذات فقه و اصول است، این راه و روش بوده و همچنان هم وجود دارد.

 

اما اگر از انصاف نگذریم باید گفت که فقه ما باید بیشتر در موضوعات اجتماعی کار می کرد، ما یک فقه داریم که موضوع آن فرد است و یک فقه داریم که موضوع آن جامعه است مثل اقتصاد و مدیریت و رسانه و چیزهای دیگر که من دغدغه افرادی که در این رابطه سوز دارند می ستایم.

البته نباید کارهایی هم که صورت می گیرد نادیده گرفته شود، این که امسال چهارصد کتاب چاپ شده است واقعا قابل توجه است؛ و اتفاقا خیلی از این کتاب ها موفق بودند.

 

در باب محیط زیست هم بنده خیلی کوتاه عرض می کنم، غرب موضوعی به نام محیط زیست را مطرح کرده است ما مجبوریم در مقابل آنها اتخاذ موضع کنیم، کار دیگر ما حرف های ارزشمندی است که خود ما داریم و باید آنها را مطرح کنیم و به صورت کلی و جوهری با آنها متغایر است و البته گاهی با حرف های آنها منطبق می شود که از آنها استقبال می کنیم، این روش علما است.

 

دفاعیات نظریه پرداز:

 با این تعریفی که آقای بیاتی از علوم کردند اساسا پیشرفت علم و تولید علم لغو است! آیا شما قبول دارید که شیخ طوسی(ره) کاری جدید کرده است؟ کدام کار علمی جدید ایشان است که هیچ رگ و ریشه ای در گذشته نداشته است، بنده می خواهم بگویم ما نیاز به یک علم داریم که برای ما سازه درست کند، آیا این که آقای خوئی (ره) در یک جایی وسط یک بحث فقهی و اصولی به ینبغی و لاینبغی اشاره می کند می شود تولید علم؟ بله نکته ای که آقای خوئی(ره) مطرح کردند نکته ارزشمندی است، ولی آیا این تولید یک علم نظام مند می شود؟ با این حساب نه شیخ طوسی(ره) و نه علامه حلی(ره) و نه شیخ انصاری(ره) مولد علم نبوده اند! شیخ انصاری(ره) کدام حرف را زده است که در گذشته خودش هیچ رگ و ریشه ای نداشته است؟! این حرف پسندیده ای نیست.

 

اصلا بنده در کتاب های خودم بعضا به همین نکات علمای سابق استشهاد می آورم، اما بحث این است که این موارد به صورت یک منظومه منسجم نیامده است و به صورت متمرکز از آنها بحث نشده است. با این نحوه استدلال ما باید بگوییم که اصلا نیازی به تولید علمی به اسم اقتصاد اسلامی هم نیست، چون بالاخره می توان برای حرف هایی که می خواهد در این علم مطرح شود رگ و ریشه ای در رسائل و مکاسب پیدا کرد! اصلا این نحوه فکر کردن خوب نیست؛ بنده خیال همه شما راحت می کنم، من اصلا دنبال این نبودم که بگویم بنده بحثی را مطرح کرده ام که دیگران اصلا به آن اشاره نکرده اند؛ اما کجا آیت الله سیستانی آن بحثی را که شما می فرمایید را منقح کرده اند؟

 

این که بگوییم بیشتر حرف های دیگران را بخوانید می شود، می شود همان وضعیتی که ابن ادریس آن را نقد کرد، و اصلا وضعیت خوبی نبود./998/د102/ف2

 

منبع: روابط عمومی دانشگاه عدالت

ارسال نظرات