حیات «عالم» و «شهید»
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، حضرت آیتالله جوادی آملی در دوازدهمین همایش اساتید تفسیر قرآن کریم ـ قم در دارالقرآن علامة طباطبائی(ره) بیان کرد: خدا قرآن را به زمین «آویخت» نه (انداخت)! اگر قرآن همانند باران به زمین انداخته شده باشد، که غالب مفسّران اینچنین فکر میکنند؛ ولو این باران فراوان باشد و اقیانوس آرام بسازد؛ عمیق هست، باطن دارد، ولی باطنش بوی آب و خاک میدهد؛ نه باطنش بوی ملکوت! شما زمخشری و فخر رازی و اینگونه افراد مفسّر باطنگرا را که بنگرید، خروجی آنها باز بوی آب و خاک میدهد! اقیانوس هر چه عمیق باشد، خروجیاش بوی آب و خاک میدهد!! امّا وقتی انسان بگوید قرآن آویخته شد نه انداخته؛ هم از طرف پائین، اقیانوس دارد، حرفهایش بوی آب و خاک میدهد؛ هم از طرف بالا عرشی فکر میکند، حرفهای او بوی فرشته میدهد؛ این کارعلامه طباطبائی است.
همراهی نزول قرآن و عترت(ع) با یکدیگر
دوّم؛ اینها نمیدانند که این قافله (قرآن) همراهی دارد، اینها خیال کردند قرآن تنها نازل شده! قرآن همراهی دارد و آن علی و اولاد علی است، آنها از بالا آمدند اینجا؛ نه اینجا با هم آشنا شدند! دودمان عترت و طهارت در قلمرو طبیعت با قرآن آشنا نشدند، آشنائی دنیا آن هنر را ندارد که انسان را تا حوض کوثر برساند؛ فرمود: لَنْ یَفتَرِقَا حَتّی یَرِدَا عَلَیَّ الحُوض(1). هیچ کسی نمیتواند اهل بیت را از قرآن، قرآن را از اهل بیت جدا کند؛ مگر آنها در دنیا قرآن را فهمیدند؟ یا در دنیا با قرآن آشنا شدند؟! آنکه در زمین با قرآن آشنا بشود که آسمانی نخواهد شد!! اینها با قرآن آمدند، با قرآن ماندند، با قرآن هم رفتند؛ اینها نور واحدند. درست است معراج دربارة وجود مبارک پیغمبر است،
چنان رفته باز آمده باز پس / که ناید در اندیشه هیچ کس(2)
با هم رفتند، ولی ما نام حضرت را شنیدیم. مرحوم سیّد علی، شارح صحیفة سجادیّه که از بهترین و غنیترین و قویترین شروح این صحیفة مبارکه است، سیّد بزرگواری است که میگوید من با 28 واسطه به دودمان عترت وصلم.
وی در آن دیباچة شرح صحیفه میگوید: از وجود مبارک پیغمبر(ص) سئوال کردند: شما که معراج رفتی، حرف زدی، حرف شنیدی؛ آن صوت، شبیه صوت کی بود؟ خدا با شما حرف زد، دستور داد، دستور را شنیدی اِمتثال کردی؛ آن صدا شبیه صدای کی بود؟ گفت: چون خدا میدانست علی محبوب من است، آهنگی که من در عرش میشنیدم شبیه آهنگ علی بود؛ مثل اینکه علی با من سخن میگوید. این نور از آنجا با هم آمده؛ اگر در قوس نزول با هم نباشند که در قوس صعود با هم نیستند! آشنائی دنیا آن هنر را ندارد که انسان را تا کوثر برساند.
پیوستگی قرآن و عترت(ع) قبل از نزول به دنیا
چرا فرمود: لَنْ یَفتَرِقَا حَتّی یَرِدَا عَلَیَّ الحُوض؟ چرا هیچ عاملی قرآن ناطق و صامت را از یکدیگر جدا نمیکند؟ برای اینکه با هم آمدند. اینکه در زیارت جامعه اوصاف فراوانی ذکر میکنند، اینها خودشان فرمودند: ما قرآن ناطقیم، برای اینکه از آنجا آمدند. چون از آنجا آمدند؛ اگر از عرش سخن میگویند، یعنی ما با هم در عرش اینچنین بودیم. اگر در عالم ملکوت سخن میگویند، یعنی همین. مرحوم مفید در اَمالی نقل میکند: وقتی ذات أقدس إله فرمود: اَلَسْتُ بِرَبِّکُم(3)؛ بعد از وجود مبارک پیغمبر، قبل از سلسلة انبیاء، دوّمین شخصی که گفت: بَلی، علی بود. این آنجا با قرآن آشنا شد. اگر آنجا با قرآن آشنا شد، در قوس نزول یک حبلُ الله متین بود و آویخته شد، در قوس صعود لَنْ یَفتَرِقَا حَتّی یَرِدَا عَلَیَّ الحُوض؛ این اصل اوّل.
پس قرآن منهای عترت یعنی قرآن منهای قرآن؛ هیچ ممکن نیست کسی حرف حبل متین ناطق (عترت) را بفهمد بدون قرآن، و حرف حبل متین صامت (قرآن) را بفهمد بدون عترت؛ اینها با هم آمدند و هیچ ممکن نیست کسی زمینی فکر بکند، بخواهد قرآن بفهمد. حبل اگر انداخته شده باشد، مشکل خودش را حل نمیکند! یک طنابی که گوشهای افتاده است، اعتصام ندارد! در همان حدیث شریف اِنّی تارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَین فرمود: یکی ثَقَل اکبر است و آن قرآن است که یک طرفش به دست خداست، یک طرفش به دست شما است: اِقرَاء وَ ارْقَ(4). این طنابی که شما به دست گرفتید، بالایش را خدا نگه داشته. برای شما نینداخت، برای شما آویخت؛ یعنی بگیرید و بالا بیایید!
آن وقت شما هر چه به سراغ زمخشریها و فخر رازیها و امثال ذلک بروید، میبینید اینها عمق میروند، غوّاصی میکنند؛ ولی خروجیاش بوی آب و خاک (دنیا) میدهد. وقتی به سراغ علامة طباطبائی یا امثال علامة طباطبائی، مفسّران بزرگ شیعه میآیید؛ میبینید هم بوی آب و خاک میدهد در بخش ادبیات و ارضی، هم بوی عرش و کُرسی میدهد در بخش صعودی. اینکه ذات أقدس إله فرمود: این کتاب را من نازل کردم، به زمین انداختم که اَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ (سُبحانَهُ وَ تَعالی) وَ الطَّرَفُ الآخَرْ بِاَیدِیکُم؛ یعنی اِلِیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطَیِّب، کلمة طیّب، عقائد علمی، اخلاقیّات علمی است که بالا میرود؛ مگر اینها عقیده و خُلق جدای از متخلّق است؟!
انسان وقتی بخواهد بالا برود، یک وسیله میخواهد. این وسیله است. یعنی این طناب، به این حبلُ الله اعتصام بکنید و بالا بروید: اِلِیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطَیِّبْ وَ العَمَلُ الصّالِحُ یَرفَعُه(5)، میشود صاعد. اگر سیّدنا الاُستاد [امام راحل (رض)] از استادش نقل کرد که دعا قرآن صاعد است، از همین قبیل است. صعود میکند، با چه راهی صعود میکند؟ با کدام حبل صعود میکند؟ یک حبل متینی است که صاعد است، این اصل اوّل.
حیات قبل از مرگ «عالم» و حیات پس از مرگ (شهید)
اصل دوّم آن است که: یک بیان نورانی از حضرت امیر است که اَلعُلَماءُ باقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهر(6). این جملة خبریّهای است که به داعی انشاء القاء شده، یعنی بکوشید نام عالمان دین را زنده کنید. هم از واقع خبر داد، هم ما را موظّف کرده است که گرامیداشت اینها از یادمان نرود. هم جملة خبریّه است که خبریّه است، هم جملة خبریّهای است که به داعی انشاء القاء شده؛ یعنی بکوشید نامِ نام آورانتان را حفظ بکنید، من نمیخواهم قدر و مقام شهید پائین بیاید، قدر و مقام شهید طوری است که این کشور مدیون اوست، این دیگر تعارفی ندارد! همة ما الان در کنار سفرة این بزرگواران نشستهایم. ولی شهید تا نمیرد زنده نمیشود، عالم هم اکنون قبل از مرگ زنده است؛ آن زندگی حیوانی که همه دارند!
این زندگی که در سورة انفال فرمود: یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلْرَّسُولْ اِذَا دَعاکُمْ لِمَا یُحییکُم(7)، این حیات برای عالم، قبل از مرگ هست، حین مرگ هست، بعد از مرگ هست؛ امّا این حیات برای مجاهد، حین جهاد نیست، بلکه بعد از مرگ هست!! اگر گفته شد: لا تَحسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبیلِ الله(8)، این مال بعد از مرگ است. آن این لیاقت را ندارد که قبل از مرگ حَیٌّ مَرزُوقٌ عِندَ الله باشد! امّا آنکه قلمش و مرکّبش بالاتر از خون شهید است، هم اکنون (حَیٌّ مَرزُوقٌ عِندالله) است و این کم مقامی نیست!! خودتان را ارزان نفروشید.
انسان میتواند هم اکنون که در حوزه زندگی میکند، حَیٌّ مَرزُوقٌ عِندَ الله باشد؛ چرا ارزان بفروشد؟! مگر عوامی فضیلت دارد؟ مگر دنیا چیزی میاَرزد؟ مگر این القاب رائجی که زیر دست و پا ریخته است هنر است برای آدم؟ کاری که شهید باید جان بدهد در معرکه، خون بدهد، بعد بشود حَیّ مَرزُوقِ عِندَ الله؛ ما که میتوانیم هماکنون به این مقام برسیم، چرا نرسیم؟ اگر مرکّب عالم افضل از خون شهید است و اگر شهید بعد از مرگ حَیٌّ مَرزُوقٌ عِندَ الله است؛ این افضل من دماء الشهداء یعنی قبل از مرگ اینچنین است.
حیات باقی و دائمی عالمان دین
اگر وجود مبارک حضرت امیر فرمود: اَلعُلَماءُ باقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهر، یعنی در زمان حیات باقیاند، حین احتضار باقیاند، بعد از مرگ باقیاند؛ آن باقی به بقاءِ الله است. کی باقی است؟ برابر آیة سورة نحل، آنکه عِندَ اللّهی فکر میکند، آن باقی است؛ و گرنه مَا عِندَکُمْ یَنفَد، ولی مَا عِندَ اللهِ باقٍ(9)؛ تا انسان عِندَ اللّهی نشد که باقی نیست! اگر عِندَ الأرض بود، مَا عِندَکُمْ یَنفَد؛ اگر عِندَ اللّهی بود، مَا عِندَ اللهِ باقٍ. شهید تا خون ندهد حیّ مَرزوق نمیشود؛ امّا آنکه مرکّبش بالاتر از خون شهید است قبل از مرگ زنده است، بعد از مرگ زنده است؛ اَلعُلَماءُ باقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهرْ مُطلَقاً، حَیّاً کانْ اُو مَیِّتاً؛ نه اینکه بعد از مرگ اینها زندهاند! این مقام است. اگر کسی بخواهد این مقام را به ماسِوای خدا بفروشد، مغبون است که در روز تَغابن غَبنش ظاهر میشود./998/102/ب3
منبع: روزنامه کیهان