سرما و گرسنگی و گرما نمیتواند رزمندهها را از راهشان باز دارد
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، حجت الاسلام احمد حق دوست فرزند دولت سال 1309 در روستای«آغجهکند» اردبیل به دنیا آمده است، تابستان1364 اولین بار پایش به جبهه رسید.
دروس حوزوی را از سال1330 در اردبیل شروع کرده و بعد از آن چند سالی هم به درسش در قم ادامه داده، حقدوست در حافظه و تاریخ مردم اصلاندوز جایگاه ویژهای دارد و از فعالان انقلابی پشت جبهه آن مناطق بوده است.
حق دوست در حدود 15 روز در جبهههای حق علیه باطل حضور داشته و بعد از مصاحبه در تاریخ 92/11/15 فوت کرده است.
در خدمت مردم
با تعدادی لباس زیر و جعبههای پر میوه راهی جبهه شدیم. همه را تحویل رزمندهها دادیم و برگشتیم، از این کارها زیاد می کردم، یادم است قبل از انقلاب که هنوز اختیار دولت دست بختیار بود و شعار می داد یک دولت یک ملت، تعدادی گوسفندِ اهدایی عشایر را با ماشین آوردم اردبیل و سپردم دست یکی از اردبیلیها به اسم «حیدر خلیفه سقا» می بردشان و جایی ذبح میکرد، به مش حیدر گفتم نمیتوانم بروم پیشش چون مأمورها اگر مرا در لباس روحانیت توی ماشین ببینند گیر می دهند.
بنابراین نامهای نوشتم و گفتم ببرد پیش آیت الله مسایلی، بعدها شنیدم همان ماشین گوشت و نان را فرستادهاند قزوین چون انگار آنجا مردمش در مضیقه بوده اند.
یک ماشین پر اسلحه
روزی خبر رسید منافقها از کردستان یکی دو ماشین اسلحه خریدهاند و به نزدیکی اصلان دوز رساندهاند، نعل به نعل ماشین وانت رفتم و ضبطش کردم.
در حضور«نخجیری» که رییس پاسگاه بود، اسلحه ها را صورتجلسه کردیم؛ کلت و دو لول، با اینکه خودم هم به یکی شان احتیاج داشتم ولی دست به آنها نزدم، شنیدم ماشین دیگری هم که بار اسلحه داشته، صاحبانش اسلحهها را از ترس ما توی کانال ریخته اند.
سرما و گرسنگی و رزمنده ها
یکی از شبهای سرد زمستان در زدند، وقتی دم در رفتم «سلیمان سلیمی» و یک نفر دیگر را دیدم، با لباس زیر بودند و وقتی پرسیدم: چی شده؟ سلیمان گفت: پدر و مادرمان لباسهایمان را پنهان کردهاند و نمیگذارند برویم جبهه.
آنها را آوردم خانه و برایشان لباس تهیه کردم و بدن سرخ شد هشان از سرما را که دیدم با ناراحتی گفتم: یعنی سردتان نیست؟
سلیمان گفت: سرما و گرسنگی و گرما نمیتواند رزمندهها را از راهشان باز دارد، با همین جمله دهانم را بست و به زور جلوی بغضم را گرفتم، وقتی خبر شهادتشان را شنیدم یک دل سیر اشک ریختم و آرام نشدم که نشدم./978/ت303/ی