۲۷ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۸:۱۲
کد خبر: ۴۵۰۲۵۳

ولایت فقاهت یا ولایت فقیه

آنچه درپی می آید تحلیل عالمانه ای است درباره تلازم اندیشه و انگیزه درسیره امام راحل (ره) و تأسی ایشان به حکومت و رسالت رسول اکرم (ص) و علی (ع) و نیز تبیین ولایت فقاهت و تفاوت آن با ولایت فقیه، که در آستانه سالگرد ارتحال آن عزیز سفر کرده تقدیم خوانندگان عزیز می شود.
ولایت فقیه

به گزارش سرویس پیشخوان  خبرگزاری رسا به نقل از باشگاه اندیشه، آنچه که ما از امام می شناسیم؛ اینکه هم صاحب اندیشه حکومت اسلامی بود از جهت عقل نظر، و هم صاحب انگیزه حکومت اسلامی بود از جهت عقل عمل. هم اندیشور اسلام شناس ماهری بود که مسائل حکومت اسلامی را خوب تبیین و تعلیل می کرد. هم مقتدر و سلحشور میدان حکومت بود که برای تشکیل حکومت تلاشها و کوشش ها را پشت سرگذاشت.

صاحب نامان قبلی یا صاحب اندیشه محض بودند، بی انگیزه؛ نظیر مرحوم نراقی و بزرگان دیگر که در مسأله ولایت فقیه ره توشه تازه ای داشته اند، اما به این فکر باشند که آیا این اندیشه را با انگیزه باید پیاده کرد یا نه، نبودند. یا میسورشان نبود، یا شرایط آماده نبود و مانند آن.

امام راحل (رض) با اسلام شناسی نابش، هم اسلام ناب را شناخت، هم شناختش ناب بود. فهمید اسلام حکومت دارد؛ این را خوب تبیین و تعلیل کرد. در درسشان، در تصنیفشان، در تألیفشان، در اعلامیه هایشان و مانند آن؛ منتها مصلحت در انشاء مراتب تدریجی است. همانطوری که مورثان اصلی علماء، یعنی انبیاء و اولیای الهی در طلیعه بعثت شان حرف آخر را نمی زدند، بلکه در طلیعه بعثت حرف های ابتدائی را ارائه می کردند؛ به تدریج آن پیام را ابلاغ و انشاء می کردند، نه اینکه به تدریج به آن نظر می رسیدند؛ وارثان ایشان هم به شرح ایضاً.

تفاوت در شیوه ابلاغ احکام و حکم الهی، سیره انبیاء و اولیاء

اگر درسخنان امام راحل (رض) یک تفاوتی هست، این یک اختلاف محمود و ممدوح است. این اختلاف را درباره انبیاء هم گفته اند. وجود مبارک رسول گرامی درمکه از حکومت سخنی نگفت؛ وقتی به مدینه آمد، از حکمرانی دم زد؛ این نه برای آن است که اختلاف نظری پیش آمد و مانند آن! بلکه اختلاف در انشاء است، مصلحت در ابلاغ است. آن روزی که وجود مبارک رسول اکرم به بعثت بار یافت؛ آن روز رسالتش جهانی بود، نه حجازی! منتها نامه نوشتن برای امپراطوری روم و ایران بعداً صورت پذیرفت. نه اینکه رسالتش بعداً جهانی شد! آن از همان اول نذیراً للبشر(1) بود. نذیراً للعالمین (2) بود، کافه للناس (3) بود و مانند آن.

طی مراحل دشوار علمی و عملی توسط امام (ره)، زمینه پیروزی انقلاب اسلامی

امام راحل (رض) بعد از اینکه آن اندیشه های سیاسی و حکومت را تبیین و تعلیل کرد، متوجه شد که اسلام حکومتی دارد. حکومت شرایطی دارد. دو، این شرایط تحصیلی است، نه حصولی؛ این سه آن واجب نیست به اینها واجب مطلق است نه واجب مشروط؛ وجوبش مشروط نیست، گرچه واجب مشروط است، چهار. هزینه سنگین این کار را که تبعید بود؛ لیقتلوک او یخرجوک. همه اینها را تحمل کرد، پنج. بعد از اینکه به این مقام والا بار یافت. حرف علوی را زد.

شما می بینید وجود مبارک حضرت امیر (ع) بعد از اینکه به آن مقام والا بار یافتند، فرمودند: چون عده ای من را اضرب بالمقبل الی الحق المدبر عنه (4). چون مردم من را قبول دارند، با شمشیر همین مردم، معارضان مذهب را از پا در می آورم. همان بیانی که امام راحل در بهشت زهرا و در فرودگاه فرمود. من به پشتوانه این مردمی که الهی می اندیشند. تو دهن این دولت می زنم. شما می بینید این انگیزه تشکیل حکومت، ترجمه سخن علوی است؛ اضرب بالمقبل الی الحق المدبر عنه. این را وجود مبارک حضرت امیر در طلیعه حرفش نگفت! بلکه آ ن را بعد از پذیرش مردمی که الهی می اندیشند، فرمود. و این حرف، حرف روز اول بود؛ منتها درمقام انشاء بعداً ظهور کرد.

امام راحل روی این اندیشه ها و انگیزه ها سرمایه گذاری کرد؛ هم سرمایه های علمی، هم سرمایه های عملی، در سرمایه های علمی. جریان ولایت فقیه را از دو منظر بحث کردند. هم منظر «فقهی» بحث کردند که وظیفه مردم چیست، همه منظر «کلامی» مورد نگاه قرار دادند که (الله) چه کرد!

تجلی مسأله ولایت فقیه درمباحث «کلامی» و «فقهی»

پس مسأله ولایت فقیه نظیر مسائل امامت گاهی از منظر کلامی نگاه می شود، لذا امامت جزء اصول مذهب ماست. گاهی در منظر فقهی مورد ملاحظه قرار می گیرد. لذا شما مسأله تولی و تبری را درکنار صوم و صلاه می بینید. بنی الاسلام علی خمس (5)؛ درکنار این ارکان خمسه می بینید اگر صوم و صلاه و حج است. تولی هم، ولایت هم هست. پذیرش مردم مثل نماز خواندن مردم حکم فقهی دارد، نصب امام مثل نصب پیغمبر حکم کلامی دارد؛ جریان ولایت فقیه هم همین طور است.

پس این مسأله از دید کلام، هم قابل طرح است، از دید فقه هم قابل طرح است.

نمی توان گفت: بنابر این همه مسائل فقهی می شود کلامی؛ که آیا ذات أقدس اله نماز صبح را 2 رکعت کرده یا نکرده!

این انقلاب فقه به کلام محال است، چرا؟ برای اینکه این مسأله مسأله ای کلامی است که بتوان آن را با اصول کلامی ثابت کرد. اگر کسی بخواهد بحث کند که آیا نماز صبح 2 رکعت است یا نه؛ نه می تواند با اصول کلامی ثابت کند، نه می تواند با معیار کلامی نفی کند! فقط ناچار است به خبر واحد تمسک کند؛ چنین خبر واحد ظن آوری که مسأله فقهی را ثابت می کند، نه کلامی را!

بنابر این درخطوط کلان مذهب، راه برای طرح مسأله کلامی هست. وگرنه در جزئیات که راهی برای اثبات نیست! آیا مسافر نمازش شکسته است یا نه، از نظر مسائل کلامی و اصول کلامی ما راهی برای اثبات نداریم فقط باید به ظواهر نقلی اکتفا بکنیم که ظن آور است.

نظریات معارض علمای پیشین پیرامون نقش و جایگاه فقه در علوم اسلامی

مساله بعدی آن است که: امام راحل در اندیشه های حکومتش راه فقیهان قبلی را طی کرده است. شما می بینید 2نظر؛ یا 2 قرائت، یا 2برداشت هست. یکی شاخص و رسمی فقیهان ماست، یکی هم گاهی عرضه شده و عرضه می شود.

مرحوم علامه حلی (رض) از صاحب نامان فقه ماست؛ ایشان در طلیعه تحریر مثل سائر فقهاء، می فرمایند بعد از معرفت ذات اقدس اله، علمی به عظمت علم «فقه» نیست. برای اینکه مصلحت معاش و معاد را او تامین می کند، نظام دارین را او تامین می کند. افضل العلوم بعد معرفه الله فقه است، برای اینکه همه این کارها از فقه برمی خیزد. آن گاه این حدیث را از وجود مبارک امام کاظم(ع) که از رسول خدا(ص) نقل شده است، بازگو می کند؛ انما العلم ثلاثه آیه محکمه، او فریضه عادله، او سنه قائمه(6). این فرمایش را ایشان می فرمایند؛

در مقابل، شما می بینید یک حرف دیگری هم هست، و آن این که اصلا فقه جزء علوم نیست، جزء علوم انسانی نیست! بنگرید؛ این را یک روحانی می گوید. که: چرا فقه جزء علوم انسانی نیست؟ برای آنکه استاد ما مرحوم آقای بروجردی (قدس سره) فرمودند: کار اصول بیان حجت در فقه است؛ یعنی اصول عهده دار این است که ثابت کند حجت بین عبد و مولا چیست؛ آنچه که خدا بر بنده احتجاج می کند، آنچه که بنده بر خدا احتجاج می کند چیست! معیار حجتین را فن اصول می دهد.

فقه می آید؛ به استناد آن معیارها، حجت های بین عبد و مولا را تبیین می کند، بدون اینکه نظر داشته باشد به کشف تکوین، بدون اینکه نظر داشته باشد به اکتشاف تشریع؛ فقط محور کارش بیان حجت بین عبد و مولاست. نه کاری دارد که حقائق تکوینی را تبیین کند، نه رسالتی دارد که حقائق تشریعی را تبیین کند، به واقعی برسد. چنین چیزی شایسته است که آن را از ردیف علوم انسانی، اعم از حضوری و حصولی بیرون ببریم؛ و آموختگان چنین علمی را هم نمی توان عالم دانست! مگر نه آن است که شما می گوئید: العلماء ورثه الانبیاء(7) ؟ اینها علماء نیستند! اینها صاحب حجج اند. پس، این حرف، در برابر امام!! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا! حرفی است که الان خریدار هم دارد. توجه کردید؟!!

برداشت های ناثواب برخی از گذشتگان از رابطه حکومت و دین

شما در آغاز قالب کتابهای فقهی می بینید که می گویند: بعد از علوم ربانی، علمی به عظمت فقه نیست؛ برای اینکه مصلحت معاش و معاد را تامین می کند. چی باید و چی نباید! خب اینها ناظر به واقعند؛ اگر به واقع رسیدند که 2 اجر دارند، نشد که 1 اجر دارند. چرا ناظر به کشف واقع نیست؟! می گویند: این اصلا جزء علم انسانی نیست. باید این را از علوم انسانی بیرون برد، و آموختگان این پیشه و حرفه را هم نمی شود جزء علماء دانست. آن می گویند: بر فرض که این جزء علوم انسانی باشد، فقه آموختگان را بشود علماء دانست، اما خود دین از سیاست جداست! حکومت از دین جداست. برای اینکه یک بیان روشنی حضرت امیر(ع) دارد که فرمود: لابد للناس من امیر بر او فاجر(8). مردم، حکومت می خواهند؛ چه عادل باشد، چه غیرعادل. وقتی مردم حکومت می خواهند، بدون حکومت زندگی میسور نیست؛ چه آن حاکم عادل باشد، چه غیر عادل؛ این یک دلیل روشنی است که حکومت از دین جداست. این هم یک حرف!اما این حرف را وجود مبارک حضرت امیر در زمانی گفته بود که حکومت، خود را حکومت دینی دانست. در برابر خوارج که می گفتند: لا حکم الالله، حضرت فرمود: من هم می گویم لاحکم الا لله، ولی شما می گوئید: لا اماره الا لله! شما می خواهید حکومت تان را انکار کنید، نه حکم را! ما می گوئیم: تنها منبع حکم، ذات اقدس اله است. (9) هرگونه ادله ای که به عنوان منبع حکم یاد می شود؛ اینها در حقیقت منبع نیستند، اینها کاشف از منبع اند. منبع حکم فقط ذات اقدس اله و اراده الهی است، اما شما که می گوئید: لا حکم الالله، منظور این است که: لااماره الا لله! در حالی که بدون امارت نمی شود. مردم حکومت می خواهند؛ چه صالح، چه فاجر!

ولی اگر سخن صاحب دین را می شنوید، حکومت باید به دست بر و نیک و عادل و عالم باشد؛ بیان نورانی سیدالشهداء(ع) این است که: ما الحاکم الا العالم باحکام الله! به حیاتم سوگند حکومت جز برای مردان الهی شایسته نیست. اگر خود حضرت امیر را نگاه می کنید، فرمود: خدای سبحان از علماء تعهد گرفته که مشکل مردم را حل کنید. لولا ما اخذالله علی العلماء ان لایقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم. (10) اینها بیان نورانی خود حضرت امیر است و آن بیان نورانی سیدالشهداء(ع) است که حاکم جز مرد الهی نخواهد بود.

آنوقت با آن بیان لابد للناس من امیر بر او فاجر می گویند بالصراحه این دین از حکومت جداست. ممکن است حاکم نظیر طبیب باشد! مردم برای تنظیم کارها نیازمند به حاکمند، حاکم در کشور داری باید امین باشد؛ ولو ممکن است مشکلات اخلاقی دیگر هم داشته باشد. مثل اینکه مردم دردمند محتاج به پزشک اند، آن پزشک باید در فن طبابت امین باشد؛ ممکن است مشکل اخلاقی دیگر هم داشته باشد. این بیان روشن است که دین از حکومت جداست!! این یک حرف.

لزوم بهره مندی علماء از وراثت انبیاء و اولیاء در کنار علوم رائج

الان وظیفه همه ما هم تبیین (اندیشه امام) است، هم تبیین (انگیزه امام). اینها که می گویند: علما ورثه انبیاء هستند، یعنی از خود خاندان عصمت و طهارت رسیده است؛ در جریان علم الوراثه، گذشته از درس سالیان، یک پیوندی هم لازم است. ممکن است کسی چندین سال در حوزه یا دانشگاه درس بخواند، از علم الدراسه طرفی ببندد، اما از علم الوراثه سهمی نداشته باشد! برای اینکه او رابطه ای ندارد با مورثش. اگر در علم الوراثه یک پیوند اخلاقی و اعتقادی و دینی لازم است، چه اینکه لازم است؛ باید درست این مساله را با انگیزه حل کرد.

پیمودن راه رسالت پیامبر اکرم(ص) از سوی امام راحل(ره)

وجود مبارک پیغمبر دو تا حرف زد؛ فرمود: بشر می تواند پیغمبر بشود، و من همان بشرم. امام راحل دو تا حرف زد، فرمود: فقیه می تواند حاکم باشد و من همان فقیه ام؛ این را می گویند (هنر) ! وقتی که امام (رضوان الله علیه) رحلت کرد، آن روز یک حرفی ارائه شد؛ و آن حرف این بود که: فقیهان دیگر آمدند، تلاش و کوشش کردند، در محدودأ حوزوی ها تحول ایجاد کردند. حالا ممکن است مثلا در یک مطلبی 5 دلیل اقامه شده، یک فقیهی یا یک اصولی یکی را نقد می کند، یک دلیل دیگر اثبات می کند؛ اینها تصرفات موضعی است.

یک وقتی کسی می آید مثل مرحوم استاد اکبر، آقا باقر وحید بهبهانی و می گوید: رابطأ فقیه با مردم، رابطأ «مرجع» با «مقلد» است. در برابر اخباریون که می کوشیدند بگویند رابطأ فقیه با مردم، رابطأ «محدث» و «مستمع» است و اجتهاد ممنوع است؛ آن روز این حرف هم خریدار داشت، و بازار اجتهاد کساد و بسته بود؛ با تلاش و کوشش اصولیین عموماً و مرحوم آقا باقر وحید بهبهانی (قدس سره) خصوصاً این سد پلید شکست. ثابت شد که رابطأ فقیه با مردم، رابطأ مرجع است با مقلد؛ این سالیان متمادی بود.

سایه افکن بودن ولایت فقاهت بر شخص فقیه و توده مردم

امام آمد، حرف تازه ارائه کرد؛ گفت: رابطأ فقیه با مردم رابطأ امام است و امت، و من آن فقیه ام، و دهن این دولت را می زنم؛ من امام ام! این حرف را نه از جهت آن که روح الله الموسوی است؛ چون فقیه حاکم نیست، این فقاهت است که حاکم است.

فقیه اگر این 3 سمت را دارد؛ یعنی اگر سمت (افتاء) دارد، سمت (قضاء) دارد، سمت (ولاء) دارد؛ خودش از آن جهت که دارای شخصیت حقیقی است، در صحن جمهور است، در صف مردم است! اگر فتوا داد، عمل به آن فتوا واجب است؛ چه بر خود، چه بر دیگری. اگر حکم قضائی صادر کرد، عمل به آن حکم واجب است؛ چه بر او، چه بر مردم. نقض آن حکم حرام است؛ چه بر او، چه بر مردم. اگر حکم ولائی صادر کرد، عمل به آن حکم واجب است؛ چه بر او، چه بر مردم. نقض آن حکم حرام است؛ چه بر او، چه بر مردم.

پس روح الله الموسوی حاکم نیست، الان هم سیدعلی حاکم نیست؛ الان فقاهت حاکم است! مگر ما زیر بار اشخاص می رویم؟! ما زیر بار مکتب می رویم. ولایت فقاهت است در حقیقت، ولایت عدالت است. اگر خدای ناکرده او یک رأیی صادر کند، خودش را مستثنی بداند، بگوید من زیر بار این حرف نمی روم، شما باید زیر بارش بروید؛ آنجا می شود استبداد دینی. اما فقاهت دارد ولایت می کند؛ والی مردم فقاهت است و عدالت، نه شخص فقیه!

تأسی امام راحل(ره) به امیرمؤمنان(ع) در شیوأ مردمی رهبری انقلاب

وجود مبارک حضرت امیر در آن طلیعأ امر فرمود: من استحقاق دارم؛ برای اینکه اینها نه آشنای به مسائل گذاشته اند، نه آینده و چون من مورد قبول مردم ام، من به دهن این مردم رویگردان از حق می زنم. کسی وارث علی است که حرف علی را بزند؛ و کسی وارث علی است که کار علی را بکند! و این کشور را او حل کرد.

شاید در جمع شما کسانی باشند که سن شان جریان کودتای ننگین 82 مرداد را ادراک کرده باشند. 82 مرداد 2133 هجری شمسی، قبل از ظهر در میدان قیام تهران که قبلا به عنوان میدان شاه بود و هم اکنون به عنوان میدان قیام است؛ عده ای ریختند روی طبق دار و گلابی فروش که چرا داد می زنی و می گوئی: ای شاه میوه؛ بگو: گلابی نطنز! چرا اسم شاه را می بری؛ بحبوحأ رشد مصدق بود، و می گفتند: مرگ بر شاه. و این دست فروش را مصدوم کردند که چرا اسم شاه را می بری! نگو شاه میوه، بگو: گلابی نطنز؛ بعدازظهر همان روز گفتند: جاوید شاه!! مصدق به زندان رفت، سپهبد زاهدی روی کار آمد؛ و کودتای ننگین شد، آب هم از آب نجنبید.

وقتی امام راحل (رضوان الله علیه) حرکت کرد؛ روز 71 شهریور 75 هزارها نفر گفتند: مرگ بر شاه، و همأ اینها به خاک و خون افتادند، 81شهریور گفتند: مرگ بر شاه، 91 شهریور هم گفتند: مرگ بر شاه؛ این فرق دین است با غیر دین، این فرق حضور فقاهت است با غیرفقاهت! آن با چهار تا کشتن و کشتار حل می شد، این حل شدنی نیست! اینجا مردم با اندیشأ امام و با انگیزأ امامت امام برای دین آمدند.

چرا آمریکا الان قدرت ندارد حمله بکند؟! برای اینکه مردم نمی خواهند زنده باشند! ملتی را که نمی خواهد زنده باشد نمی شود اسیر کرد! اینها تا زنده اند، می جنگند. بعد هم که مردند خاک ویران شد قیمتی ندارد! آنکه می گوید:

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

موجیم که آسودگی ما عدم ماست

او که نمی شود تحت سلطأ کسی قرار بگیرد! روی این بیان، امام راحل را دیدید که حرف جدیدی نیآورد. همان حرفی را که مولایش علی بن ابیطالب در آغاز داشت، ایشان هم دارند؛ در انجام داشت، ایشان هم دارند. این شده ولایت فقاهت و ولایت عدالت.

وجوب آشنائی طلاب و فضلاء با شبهات روز و ضرورت پاسخگوئی عالمانه به آنها

الان متأسفانه فقه ما آن فقه شیخ انصاری نیست، فلسفأ ما فلسفأ صدرالمتألهین نیست. ما یک طلبأ فیلسوف حکیم داشته باشیم مثل شهید مطهری، کم است، خیلی کم است! فقیه نامی هم داشته باشیم، خیلی کم است. اما لااقل در علوم دیگر بر شما واجب عینی است، نه واجب کفائی. این مجلات عمیق علمی را باید مثل کفایه و مکاسب، خوب مطالعه بکنید، با صاحب نامان و صاحب نظران مشورت بکنید که این کجا را می خواهد بزند! شبهه شناس باشید، این ویروس را حل کنید.

مگر شما این ملل و نحل را نخواندید؟! این ملل و نحل ابن حزم دو جلد است، ملل و نحل شهرستانی دو جلد است؛ «ملل» را انبیاء آوردند، «نحل» را یک عده درس خوانده ها آوردند! در برابر هر دینی یک قرائت مجعول و مشکوکی هست به عنوان نحله. ملت را انبیاء آوردند، شده یک جلد؛ نحلت را همین ها آورند! اگر کسی که مسلط بر کفایه و مکاسب باشد کم است، چه اینکه کم است؛ و اگر کسی مسلط بر اسفار باشد، چه اینکه کم است؛ لااقل این مجله های عمیق را برای رضای امام زمان آدم باید خوب بخواند؛ بفهمد که شبهه کجاست.

ظهور شبهات فتنه انگیز فراوان پس از ارتحال امام راحل(ره)

بعد از رحلت امام و پذیرفتن قطعنامه، یک برنامه تخریبی مرموز مستور 10 ساله را شما دیدید؛ بعد از 10 سال کشف شد. ما دفعتاً دیدیم فلسفه جان هیک و جان هاسپرس و اینها را ترجمه کردند، مخفیانه برای ما فرستادند، گفتند: اگر منتشر بشود، شما شرعاً مسئولید؛ به دست کسی ندهید، پاسخ بدهید. این فلسفه جان هاسپرس عصاره اش این است که: (معاذالله) تمام ادله اثبات مبدأ زیرش آب بسته شد! ما دلیلی نداریم که خدا وجود دارد؛ این ادله همه اش مستور. دیدیم طولی نکشید که این 40 ـ 50 نسخه ای که برای خواص فرستادند، شده 5-4 هزار نسخه و در کوی و برزن راه افتاد! این مال آن مقطع. به لطف الهی عده ای از دانشگاه و حوزه ها برخاستند، بالاخره پاسخی به این شبهات دادند، و ادله را تبیین کردند، از دین حمایت کردند، تا آن رد شد.

آن فتنه و آن ویروس که رخت بر بست، آمدند؛ گفتند: بله، خدا هست، دین هست، اما دین کاری با حکومت ندارد! جریان سکولار پیش آمد. عدأ زیادی هم دست به قلم بردند، جواب دادند که نه، دین حکومت دارد، از حکومت جدا نیست؛ تا حدودی البته این فتنه از بین نرفت، ولی کم شد.

در مقطع سوم پلورالیسم روی کار آمد؛ گفتند: بله، دین هست، حکومت دارد؛ اما دینی که زید می فهمد، یا دینی که عمرو می فهمد؟!در مقطع چهارم و پنجم تهاجم، بلکه شبیخون به ولایت فقیه شد. گفتند: دین هست، حکومت دارد، اما ولایت ندارد؛ وکالت دارد که این فتنه هنوز هم هست. مقطع پنجمش این بود که: بله، دین هست. ولایت دارد، ولایت فقیه است؛ اما ولایت فقیه، زید نیست و عمرو است! این برنامه تخریبی 10 سال تعیین شده است.

یک طلبه درکنار سفره امام زمان بنشیند؛ نه فقیه بشود که مکاسب دستش باشد، نه فیلسوف بشود مثل مطهری که اسفار دستش باشد، نه از این مقالات بتواند کاملا دفاع کند! این موتمرها برای آن است که ما یک چنین فضلائی را تربیت کنیم. شبهه شناختن، پاسخ دادن؛ این جزء واجبات عینی است. برای اینکه منبع اعتباری که قیام نکرده! و اینچنین نیست که اگر ما شبهه را جواب ندادیم؛ باطل، یموت بترک ذکره. کی گفت باطل یموت بترک ذکره؟! حق هم یموت بترک ذکره؛ به دلیل اینکه0052 سال حق دراین مملکت مرده بود. این یک اصل کلی است! اگر کسی تبیین نکند، تعلیل نکند، دفاع نکند، این هم می میرد! حالا اینچنین نیست که به ذات اقدس اله آسیب برسد؛ این مائیم که مصدوم می شویم.

شکوفایی گنجینه های درونی بشر توسط رهبران الهی

وجود مبارک پیغمبر آمده، هم عقلانیت ایجاد کرده. هم بحران هویت. این که فرمود: و یثیروا لهم دفائن العقول (11) «اثاره» یعنی شوراندن. «ثوره» یعنی انقلاب. اینها مثیرند. رهبران انقلابی اند. شوراندن. شکوفاکردن، زیر و روکردن، این را می گویند: ثوره. آنها آمدند اثاره کنند. این دفینه ها و گنجینه های نهادین و نهایی را شکوفا کنند. چه دربخش اندیشه شکوفا می کنند، چه در بخش انگیزه شکوفا می کنند. قسمت مهم شبهه حجازیون این بود که مگر بشر می تواند پیغمبر باشد؟ ایشان برهان اقامه می کردند؛ مکرر در مکرر، چه در سوره انعام. چه در سائر سور حرف آنها این بود.

اینها می گفتند: تو ساحری، تو مجنونی، تو کاهنی و مانند آن؛ نه برای این است که اصل نبوت حق است، بشر می تواند نبی باشد، ولی تو دروغ می گویی! نه؛ می گویند: تو دروغ می گویی. مگر بشر می تواند پیغمبر باشد؟! آن مسائل مال اهل کتاب بود که اهل کتاب، رسالت را فی الجمله قبول داشتند، نه بالجمله؛ می گفتند: رسالت حق است، بشر می تواند رسول باشد؛ اما تو نیستی! ولی وثنیین حجاز می گفتند: مگر بشر می تواند پیغمبر باشد؟ قیاس استثنایی شان هم این بود که: اگر بشر پیغمبرشدنی بود، با هم پیغمبر می شدیم.

بنابراین وجود مبارک رسول اکرم آمد، عقلانیت را، امر معقول را، امر علمی را؛ یعنی اندیشه نبوی را تبیین کرد. بعد انگیزه نبوی را حمایت کرد و اجرا و پیاده کرد. هم یثیروا لهم دفائن عقول نظری، هم یثیروا لهم دفائن عقول عملی.

تفاوت معرفتی برداشت امام راحل(ره) از مسئله ولایت فقیه و حکومت اسلامی با فقهای پیشین.

و امام راحل(رض) آمد؛ هم مسئله حکومت را خوب تبیین و تعلیل کرد. (خیلی فاصله است میان بیانات ایشان با مرحوم نراقی) و هم انگیزه را. آنها شاید فکر می کردند که این واجب مشروط است. نه مطلق؛ مقدماتش حصولی است. نه تحصیلی. این روی اندیشه ناب اسلام شناسی که داشت. فهمید، این واجب مطلق است، نه مشروط؛ مقدماتش تحصیلی است، و نه حصولی. تحصیلش هم با تبعید است و زندان است و بدنام شدن است و آواره شدن است و مانند آن.

یک وقتی من رفتم منزل مرحوم حاج آقا مصطفی (رض) که دوست ما بود. در آن بحث ها هم شرکت می کرد، مورد علاقه ما هم بود. آنوقت ایشان تازه در همان اندرونی منزل امام منزل داشتند؛ آن روزها هم یک کسی درباره بعضی از اهل معرفت حرفی داشت. حالا نمی دانم سیدنا الاستاد مرحوم علامه این حرف را زد. یا امام راحل این حرف را زد که اگر اینها درباره آن عارف سخنی می گویند، فقط بیایند مقدمات فتوحات را فهرست کنند؛ همین! فهرست کردن مقدور اینها نیست.

لزوم درک محضر اساتید در کنار فراگیری علوم و دانش ها

مرحوم علامه حلی در اول تحریر می فرماید: هر علمی یک اسراری دارد، یک زبان و زمانی دارد، یک رمز و رازی دارد فرمود: ایاکم والصحفیون. (21) مبادا با کتاب عالم بشوید بلکه باید زانو بزنید پیش محضر اساتید. آن روز فرمود: مبادا فقط مطالعه کنید، بلکه ببینید استاد چه می گوید امروز باید گفت: ایاکم والاشرطه؛ مبادا با نوار عالم بشوید! فرمایش علامه در آغاز تحریر این است که وجود مبارک معصوم (ع) فرمود: خذوا العلم من افواه الرجال. (31) آن مردم رنج دیده استخوان خردکرده؛ همه حرفها را که درس ها نمی گویند، همه حرفها را که در کتابها نمی گویند؛ آن راز و رمز را درمحضرهای خصوصی می گویند. فرمود: محضر ببینید، استاد ببینید؛ ایاکم والصحفیون. چون معصوم فرمود: خذواالعلم من افواه الرجال.

* بخشهایی از سخنرانی معظم له در کنگره امام خمینی(ره) و اندیشه حکومت اسلامی؛ قم- بهمن 8731

پی نوشت ها:

(1) مدثر/ 36

(2) فرقان/ 1- با تلخیص

(3) سبأ/ 28

(4) برداشت از: نهج البلاغه/ خ 6

(5) الکافی/ 2/ 18

(6) الکافی/ 1/23

(7) وسائل الشیعه/ 72/ 87

(8) نهج البلاغه/ خ 40

(9) برداشت از: نهج البلاغه/ خ 04

(01) نهج البلاغه/ خ 3 (شقشقیه)

(11) نهج البلاغه/ 1

(21) منیه المرید/ 042- نقل از تحریر

(31) عوالی اللالی/ 87

/836/د102/ل

ارسال نظرات