رژیم صهیونیستی با حمایت آمریکا به دنبال تخریب منطقه است
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، کتاب اسرائیل و برخورد تمدنها با عنوان Israel and the clash of civilization Iraq. Iran and the plan to remake the middle East در سال 2008 به وسیله موسسه انتشاراتی pluto لندن به چاپ رسیده است. جاناتان کوک کتاب را تالیف نموده و توسط حسام الدین امامی ترجمه شده است. موسسه جام جم آن را در 183 صفحه چاپ کرده است.
فصل اول: براندازی رژیم عراق
ژنرال eldon bargowell که مامور رسیدگی به قتل عام 24 عراقی به دست سربازان آمریکایی بود به این نتیجه رسید که: «جان غیر نظامیان عراقی برای ما ارزشی ندارد. تفنگداران ما فقط میخواهند ماموریتشان را انجام بدهند و کاری به عواقب آن ندارند.» ساموئل هانتینگتون می گوید برای موجه جلوه دادن هر نوع دخالتی در خاورمیانه، غرب باید این تصور غلط را در اذهان عمومی جا بیندازد که با شوروی در حال جنگ است و با همین اتهامات بود که غرب میکوشید تا تلاش کشورهای منطقه را برای سهیم شدن در منافع نفتی و غیر نفتی خویش به بهانه نشات گرفتن از جانب شوروی سرکوب کند. روابط صمیمانه و دیرپای سعودی با هیات حاکمه آمریکا و نهادهای اقتصادی آن سرزمین در حالی چون «بوش»، «جیمز بیکر»، یکی از دلایل اصلی تحمل آمریکا در برابر چنین رژیم ناخوشایند و غیردموکراتیکی است.
انقلاب اسلامی ایران در 1979 نمونه بارز آن بود که شاه، متحد آمریکا را سرنگون کرد، نمونههای دیگر سایر نقاط منطقه، کم نیستند. «حزب الله» در سال 1983 نیروهای آمریکایی را وادار به ترک خاک لبنان کرد و دو دهه بعد به اشغال جنوب لبنان به وسیله اسرائیل پایان داد.
به عقیده نومحافظه کاران هرچه را اسرائیل میخواست باید به او میدادند. از این رو جای تعجب نیست در گزارشی که perle و دیگر نومحافظه کاران تهیه کرده و در 1996 به «نتانیاهو» نخست وزیر وقت اسرائیل تسلیم شده بود، به او توصیه کرده بودند که مذاکرات صلح «اسلو» را رها کرده و توصیه آنها را که «زمین در برابر صلح» بود، نادیده بگیرد و در عوض پایههای «روابط مخصوص» اسرائیل با آمریکا را برای اجرای برنامه امپراتوری جدید واشنگتن استوارتر کند.
هجوم آمریکا به خاک عراق در سال 2003، تجاوز اسرائیل به لبنان در تابستان 2006، تهدیدات دائمی علیه ایران و احیای سیاست دیرینه آمریکا در 2006 مبنی بر تراشیدن ائتلافی سنی علیه آنچه تندوری شیعه می خواند، همگی نشان داد که استراتژی اسرائیل چگونه نومحافظه کاران و حکومت بوش را اغوا کرد، ظاهرا واشنگتن، ناکامی سیاست خود در افغانستان را فراموش کرده است که چگونه برانگیختن گروه های جهادی در دهه 1980 و خروج سربازان شوروی از آن کشور، حامل پیام دردناکی برای خود آمریکا بود که تاکنون هم ضربات مرگبار آن، اعتبار آمریکا را بر داده است.
اگر اسرائیل مطمئن نبود که تمام جنبههای پرده پوشی این عملیات در کنترل آن کشور است، هرگز جرات ارتکاب چنین جنایتی را نداشت. رسانههای صهیونیستی من جمله: نیویورک تایمز، فاکس نیوز، تایم، سی. ان. ان و بی بی سی با هماهنگی قبلی به تفسیرهای نادرست به منظور گمراهی افکار عمومی پرداختند. حتی رسیدگی قضایی به کم و کیف ماجرا و قربانیان آن هم تحت کنترل عوامل صهیونیست و نو محافظه کار بود. به طور کلی عوامل مزبور، کاخ سفید، کنگره و رسانهها را کنترل میکردند تا نگذارند اندک پرتو حقیقتی بر این فریب بزرگ قرن تابیده شود.
Aluf benn از مفسران بلندپایه اسرائیل، چند روز قبل از حمله به عراق چنین نوشت: «مقامات نظامی و افسران نزدیک به شارون، تصویر دلانگیزی از روزهای درخشانی ترسیم کردند که پس از جنگ نصیب اسرائیل میشد. آنها انتظار داشتند که با سقوط صدام دور و تسلسل اجتناب ناپذیری در خاورمیانه پدید آید و به دنبال صدام، عرفات، حسن نصرالله، بشار اسد و رژیم ایران و قذافی هم یکی پس از دیگری نابود شوند و اسرائیل به صورت قدرت فائقه (ابرقدرت) منطقه قد علم کند.» منطق اسرائیل که به خورد حکومت بوش داده شده بود بر این فرضیه استوار بود که احساسات ضد یهود در منطقه چنان وسعت گرفته که نابودی اسرائیل را به سان دوران هیتلر در بردارد و این فرضیه، هسته اصلی همان نظریهای شد که نومحافظه کاران از آن بهره برداری گردند یعنی برخورد تمدنها.
فصل دوم: پرونده سازی طولانی علیه ایران
در ژانویه 2007 مقامات سیاسی و امنیتی آمریکا و اسرائیل کنفرانس بیسابقهای را در اسرائیل تشکیل دادند که عنوانش «تعادل امنیت اسرائیل» بود و در آن صدها سیاستمدار، ژنرال بازنشسته و روسای سابق «سیا»، وزرای کابینه اسرائیل، روزنامه نگاران و دیگر دستگاهها گردآمده بودند تا در مورد مهم ترین و ضروری ترین موضوع امنیتی اسرائیل بحث و بررسی کنند. کنفرانس مزبور از جهاتی با کنفرانسهای دیگری که در این زمینه در اسرائیل تشکیل میشد، متفاوت بود.
زیرا در این کنفرانس، مهمانهایی غیراسرائیلی و کلا آمریکایی دعوت شده بودند و در میان آنها از «گوردون انگلند» معاون وزارت دفاع آمریکا، «نیکولاس برنز» معاون وزارت خارجه، «جان ادواردز» کاندیدای حزب دموکرات برای ریاست جمهوری آمریکا و «اولمرت» نخست وزیر اسرائیل و اعضای کابینه او میتوان نام برد. برنامه اصلی کنفرانس از این قرار بود:
«الگوی متغیر روابط اسرائیل – فلسطینیان در ارتباط با ایران و جنگ علیه حزب الله» و از جمله سخنرانان برنارد لوئیس Bernard lewis استاد دانشگاه پرینستون بود که کتابهای متعددش مبین افکار تند نژادپرستانه اوست. من جمله: «کشمکش میان اسلام و مدرنیته در خاورمیانه» و «برخورد تمدنها» که زمینه ساز بسیاری از پندارهای غلط بوده است.
سخنران دیگر «موشه یالون» رئیس سابق ستاد ارتش اسرائیل بود که گفت: «فلسطینیها همچنان به دنبال نابود کردن اسرائیلاند. از این رو عقب نشینی اسرائیل به مرزهای قبل از جنگ 1967 هرگز این کشمکش را حل نخواهد کرد.»
با تمام تبلیغاتی که اسرائیل و همدستان نومحافظهکار آن کشور در آمریکا و سراسر دنیا به راه انداخته بودند، به نظر «دیلیپ هیرو» از تحلیل گران برجسته نظامی، ایران ابدا یک خطر و تهدید نظامی تلقی نمیشد. زیرا مقدار اسلحهای که خریداری کرده بود فقط (یک دهم) خریدهای کشورهای همسایهاش بود. با همه اینها نه در اسرائیل و نه در آمریکا چنین به نظر میرسید که کسی حاضر به شنیدن منطق و استدلال نیست و فقط به تکرار سناریویی فکر میکنند که در عراق پیاده کردند.
فصل سوم: پایان عصر مردان نیرومند
با توجه به شکست اسرائیل در لبنان و فررفتن بیشتر آمریکا در باتلاق جنگ عراق، این سوال برای ناظران سیاسی مطرح شد که چرا اسرائیل و حامیان او در آمریکا تلاش میکنند که زمینه جنگ علیه «تروریسم» را به ایران بکشانند که قوی ترین کشور خاورمیانه بعد از اسرائیل بوده و کلید قفل بسته درماندگی آمریکا در عراق تلقی میشود؟ و چرا اسرائیل و آمریکا میکوشند یک کشمکش قدرت سیاسی میان واشنگتن و کشوری که زیربار زور نمیرود را به یک درگیری مذهبی –برخورد تمدنها- آن هم نه میان یهودی و مسیحی و مسلمان، بلکه ماورای آن یعنی جهان شیعه و سنی گسترش دهند؟
اندکی قبل از حمله شارون به خاک لبنان وی در متن سخنرانی خود طرحی را به عنوان هدف اسرائیل در منطقه مشخص کرده بود که انحرافی رادیکال از ضرورتهای سنتی اسرائیل یعنی حفظ خود در برابر تجاوز همسایگان داشت. متن این نطق در روزنامه «معاریو» چاپ شد و نشان میداد که اسرائیل دیگر نباید از «صلح» با همسایگان دم زند یا امنیت خود را به دفاع از مرزهای خویش محدود کند، بلکه باید به دنبال گسترش نفوذ در سراسر منطقه باشد.
فصل چهارم: تغییر نقشه خاورمیانه
اسرائیل با درسهایی که از آزمایشهای خود در ساحل غربی و غزه فراگرفته بود، دریافت که میتواند سیاستهای دیرینهای را که استعمارگران انگلیسی – فرانسوی در خاورمیانه به کار بستند، کنار گذارد. آنها حاکم یا «مرد نیرومندی» را سرکار میگذاشتند، ولی قدرتش را طوری مهار میکردند که نتواند علیه آنها سرکشی کند. حکومتهای ظاهرا ملی که بعد از جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی در خاورمیانه – من جمله ایران، عراق و افغانستان – روی کار آمدند، نمونههای بارزی از چنین سیاستی بودند.
ولی اسرائیل اندک علاقهای به مدل بالا و نصب یک مرد نیرومند در مناطق اشغالی فلسطین نداشت. زیرا در آنجا اختلافات قومی و قبیلهای نبود و برعکس فلسطینیان با رشد و یکپارچگی و همدلی خود چنان ناسیونالیسم فلسطینی را ارتقا داده بود که بهترین سد در برابر زمین خواری و غارتگریهای ارضی افراطیون یهودی بود. لذا انتصاب یک مرد نیرومند در سرزمینهای فلسطینی بیش از پیش به تحکیم ناسیونالیسم آنها منجر شده و خطری بالقوه را در برابر سلطه اسرائیل پدید میآورد. به علاوه اسرائیل با برنامه موذیانه شهرکسازی به طور خزنده قسمتی از منطقه فلسطین نشین را به خاک اصلی خود ضمیمه میکرد و بدین ترتیب شهرک نشینان را با مردم فلسطین در هم میآمیخت، یعنی سیاست تحلیل فلسطینیها در جامعه یهودی./881/ 101/ص