امشب نور مهدوی سر می زند
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، امشب ماه مهدوی در آسمان عشق طلوع می کند و دل با او واگویه می کند دردهای درون را
عشق بر پرچین عاطفه تکیه می زند و خورشید بر گرد رخسار ماه عالم تاب مهدوی طواف می کند
ملائک همه از عشق رویش مدهوش و شیدا شده و فریاد تکبیر سر می دهند.
پرندگان نغمه سرای وصفش می شوند و پروانه ها در مطاف عشقش پر می گشایند و از پیله خود برون می آیند و آتش عشق به جان می خرند.
رودها خروش برمی دارند و کران تا کران عاطفه می شوند و ساحل امن عاشقی را مأمن خود می سازند.
امشب ماه دوبار طلوع می کند؛ خورشید بر می آید و ستارگان بر گرد رخ ماه رویی مجنون می شوند
امشب کائنات آذین بسته روی عشق می شوند و افلاک و زمین بر مدار عشقش می چرخند.
هنوز فریاد عشق عشاق در گوش فلک می پیچد و داستان عشق را واگویه می کند؛
سلام بر آل یاسین!
سلام بر آل ایمان!
سلام بر مهدی امت ها و هادی ملتها و جامع تمام کلمات وحی الهی!
سلام بر قائمی که خلق در انتظار وصال اویند و رهبر عادل جهان است
مهدی جان! نامت سپیده دمیست که بر پیشانی آسمان نوشته شده است و فرشتگان آسمانی با شنیدن نام تو همه به سجده می افتند
سلام بر حجتی که تمنای وصالش؛ حدیث فراق وانتظار را همچون نوشی، گوارای جان ساخته
ای منجی! سلام برتو؛ سلام بر تو هنگامی که به قنوت برخاسته ای و هنگامی که راکع و ساجدی
مهدی جان! دیر زمانیست که بلبلان؛ درغم فراق تو ناله سر می دهند و فنای خویش را در وصال تو می یابند.
ای معشوق! سالیانیست که منتظران تو، رهسپاران جاده های عشق و ایمانند و وصال تو را در حدیث انتظار می جویند تا بهار بدمد و شکوفه ها و گلها به طنازی برای بلبلان خوش الحان دیار پاک باختگی بپردازند؛ تا صحراها سبز سبز، گلها سرخ سرخ، آبها جوشان و غلطان و زمین آرام، گرمای عشق را به تجربه بنشینند
وه! چه جشنی وچه میهمانی باشکوهی!
مگر نه اینست که فنای عاشق در معشوق است وبقای او در بقای جانانش؟؟
پس عاشقان را بنگر که چگونه شب یلدای هجران را با آرزوی دریایی شدن در پیشگاه یار، به سر می برند و عنان زکف داده، پای به بزم باشکوه انتظار و در راه ماندگان وصال محبوب می نهند.
جانا! نظاره کن که سخن این عاشقان دل خسته، از فراق است چرا که در فراق؛ جز حدیث انتظار وصل نه در دل می آید و نه بر لب می گذرد.
خود به ما بگو که چه باید کرد که اینک اسیر ناکجا آباد دنیای فانی هستیم و تو از دیدگان پر ز اشکمان پنهان! گوئیا این فراق جانکاه را پایانی نیست!
این پاک باختگان دیار انتظار، در حسرت وصال تواند تا سر و جان خویش را قربانی قدمگاه یار سازند وگرد و غبار مقدمش را توتیای چشمان نابینای خویش!
اینان؛ یعقوبان تاریخند که دیدگانشان در غم فراق محبوب خویش، تیره و تار شده تا شاید به درگاه معشوق راه یابند، پس تو خود نشانی بفرست تا در راه ماندگان دیار وصلت ، غبار راهت را با مژگان چشم نابینایشان سرمه چشم سازند و حسرت فراق یوسف جانشان را یا نور وصال محبوب، روشنی بخشند.
این دل باختگان نغمه فراق را این گونه سرمی دهند:
یوسف گمشده ی قصه پردرد سکوت من زلیخا وخریدار سرکوی توام
تو بیا بر گذر چشم ترم پای بنه که پریشان کمان خانه ی ابروی توام
پس ای معشوق دلباختگان وادی عاشقی؛ بیا تا باردیگر شکوفه های لبخند و شادی بر لبهای منتظرانت نقش بندد وهمگام زندگانی را در سایه عشق تو به نظاره بنشینند
پس بیا..............
/۸۷۲/ت۳۰۱/ی