لجاجت ریشه بسیاری از رذائل
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، حضرت آیت الله مظاهری در یکی از درس های اخلاق خود لجاجت را ریشه بسیاری از رذائل می داند.
آنچه که می خوانید بخشی از سخنان این مرجع تقلید است:
گفتار ما، كردار ما، نيات ما سرچشمه ميگيرد از دل ما، اگر سرچشمه خراب است و آبشور، اگر سرچشمه را گلآلود كردي ديگر توقع نداشته باش آبي كه بعد از چشمه است زلال باشد! سرچشمه خرابست، سرچشمه گفتار، كردار و فكر ما چيست؟ دل ما، قرآن تشبيهي دارد، تشبيه چه رساست قرآن دلنشين است، ميسازد، خوب ميسازد خداوند در اين آيه شريفه تشبيه ميكند بقول ما طلبهها تشبيه معقول به محسوس يعني يك امر عقلي را براي اينكه در فكرها جا بيندازد به يك امر محسوس تشبيه ميكند ميفرمايد:«والبلد الطيب يخرج نباتُه باذن ربه والذي خبث لايخرج الانكدا» .
قرآن اينطور ميفرمايد: زمين آباد است. از نظر ذاتش خاك خوبي دارد، اين زمين شخمزده است، زارع مواظب تخمي كه در آن ميريزد ميباشد مواظب گرفتن علف هرزههايش هم است، معلوم است كه اين زمين آباد است، حاصلش خوب است، اگر درخت سيب در آن باشد سيب عالي ميدهد، اگر هم گندم در آن كشت شود يك دانه از هفتصد دانه به بالا ثمر ميدهد، چرا؟ چون زمين آباد است علف هرزه هم ندارد اما يك زمين شورهزار است، زميني كه شخمزده نيست، سنگهاي فراوان دارد، هرزههاي زيادي در اين زمين است، علف هرزههاي اين زمين را هم نگيريم و زارع مواظب تخمش، آب دادنش و گرفتن علفهاي هرزش هم نباشد، اين زمين چه ميدهد؟.
«لايخرج الا نكداً» تخمي را هم كه در آن ميريزد نميتواند برداشت كند، ديگر چه رسد به حاصل خوب، از زمين شورهزار شما چه توقع داريد؟ بوته آنهم خاردار، خاري كه هم بدست خود برود، هم به پاي ديگران قرآن ميگويد دل پاك و ناپاك اينطور است، اگر دل پاك شد براي زمين آب بود، علف هرزه نبود لذا فكرش آباد است گفتارش آباد است، كردارش آباد است، هم براي خود مفيد است و هم براي جامعه اما دل ناپاك دلي است كه حسادت، رقابت سرتاپايش را گرفته اين دل شورهزار است، فكرش شور است گفتارش چيزي جز ضرر نيست، كردارش هم بوته خاردار است. هم خود را اذيت ميكند هم ديگران را.
تقاضا دارم اگر يك آدم متكبري در جلسه داريم، اگر حسودي در جلسه داريم، اگر يك زن يا مرد بدبين بديگران در جلسه داريم، اگر در جلسه كينهتوزي است، حسادت هست، مرتباً اين حسود اين كينهتوز اين متكبر اين خودخواه اين آيه را بخواند.«والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربّهُ الذي خبث لايخرج الانكداً» .
با كمال صراحت به همه شما زن و مرد بگويم، هفته گذشته هم گفتم بدانيد صفت رذيله داريد، اگر گناه در زندگي شما اصلاً و ابداً نيست پي ببر كه دل پاك است، اما اگر گناه حتي كوچك در زندگي شما هست پي ببر و ريشهيابي كن كه ناپاكي، صفت رذيلهاي بردل حكومت دارد، ببين اين گناه از كجا و از چه صفت رذيلهاي سرچشمه گرفته است.
قرآن شريف براي بحث ما دو تشبيه دارد كه تقاضا دارم امشب روي اين دو تشبيه فكر كنيد و به ديگران هم منتقل كنيد، براي دل ناپاك يك تشبيه و براي دل سالم هم يك تشبيه دارد.
براي دل ناپاك ميفرمايد: انسان اگر ناپاك و حسود شد، اگر متكبر شد، خودخواه شد، لجوج شد كارش به اينجا ميرسد كه ميگويد:«اللهم ان كان هذا هوالحق من عندك فاَمطرعلينا حجارة من السماءِ اوائتنا بعذابٍ اليم» .يعني حق است، من حاضرم جهنمي بشوم، حاضرم در همين دنيا بسوزم اما زير بار حق نميروم؛ قرآن ميگويد: اين آدم حالش اين است، گفتارش و فكرش اين است ميگويد خدايا اگر حق است من نميتوانم بپذيرم از آسمان سنگي بياور، آتشي بياور تا من نابود شوم.
مفسرين عاليقدر در ذيل اين آيه شريفه ميگويند: وقتي اميرالمؤمنين سلامالله عليه به خلافت منصوب شد يك عرب بلند شد اما لجوج حسود، متكبر گفت يا رسولالله اين كاري كه كردي از طرف خودت است يا از طرف خدا، اگر از طرف خودت است قبول ندارم اگر از طرف خداست نميتوانم ببينم، از خدا بخواه سنگي برسرم بيايد، آتشي بيايد و مرا نابود كند براي اينكه نميتوانم زيربار علي و ولايت علي بروم آيه شريفه آمد، فرمود ببين بشر چه مقدار پست ميشود از نظر صفت رذيله، ببين صفت رذيله با انسان چه ميكند كه ميگويد:«اللهم ان كان هذا هوالحق من عندك فاَمطرعلينا حجارة من السماءِ اوائتنا بعذابٍ اليم».
شما اگر در خود و در دوستانتان دقتي بكنيد ميبينيد كه بعضي اوقات انسان چنين است، حاضر است رسوا بشود اما زيربار حق نرود حاضر است جان بدهد، آبرو بدهد اما زيربار حق نرود و دست از لجاجت خود برندارد.
خدا نكند آدم لج كند، وقتي لج كند اگر خر سياه باشد حاضر است خود را بكشد براي اينكه به صاحبش ضرر بزند، اگر شوروي شد حاضر است مكتب را زيرپا بگذارد، همان مكتبي كه استالين شش ميليون نفر را براي آن كشت، اما حاضر است، لج كرده است، اگر هم آمريكا بشود حاضر است حمايت از حيواناتش را با آن تبليغات از بين برود اما حرفش از بين نرود، لج است، تكبر و منيت است، خودخواهي است، اين خودخواهي يك دفعه در يك معلم پيدا ميشود يكدفعه در يك زن خانهدار با يك شوهر بيسواد پيدا ميشود يكوقت در انگلستان.
اگر لجاجت در زن خانهدار باشد حاضر است خود را و فرزندانش را فداي لجاجتش كند، چه بسيار سراغ دارم، زن خودش را بدبخت كرد، بچههايش را هم بدبخت كرد، هرچه به اين زن گفته ميشود خانم انسان وقتي شوهر كرد بايد خودش را فداي فرزندانش كند در مقابل مصيبت و بلا صبر كند، لج كرده ميگويد: بايد طلاق بگيرم، طلاق ميگيرد عقدهها براي بچههايش درست ميشود، دخترش را بيچاره ميكند، پسرش را جنايتكار ميكند اما بالاخره ميگويد هرچه ميخواهد بشود، من خر سياه هستم بايد خود را بكشم براي اينكه به صاحبم ضرر برسانم، اينچنين ميشود.
عزيزانم اين همه صفت رذيله داريم، خطرناكست، خيلي خطرناكست، برعكس، قرآن شريف راجع به افراديكه لجوج نيستند، دل پاك دارند، منيت، خودمحوري و خودفكري ندارند اينطور ميفرمايد:«واذا سمعوما انزل الي الرسول تري اعينهم تفيضوا من الدمع مما عرفوا من الحق يقولون ربنا امنّافاكتبنا معالشاهدين ومالنا لانؤمن بالله وما جائنا من الحق ونطمع ان يدخلنا ربنا مع القوم الصالحين» ميفرمايد وقتي قرآن ميشنود اشك شوق از چشمهايش جاري ميشود، ميگويد خدايا ايمان آوردم خدايا تو شاهد باش ميخواهم با مؤمنين باشم بعد هم جانش، نيت و گفتارش، ميگويد حق آمد چرا نپذيرم «وما لنا لانومن بالله وماجائنا من الحق» چرا نپذيرم، من كه دلم ميخواهد سعادتمند شوم من كه دلم ميخواهد فردي شايسته بشوم، حق آمد چرا نپذيرم، چرا زيربار حق نروم؟.
آن آيه را با اين آيه پهلوي هم بگذار، قرآن ميفرمايد آدم لجوج ميگويد خود جهنمي ميشوم اما دست از لجاجت برنميدارم اما آدم با دل پاك ميگويد دست از همه چيز برميدارم و حق را ميپذيرم، اين آيه دوم مربوط به بعضي از علماي نصرانيت است، با پادشاه حبشه است، وقتي در مقابل پادشاه حبشه قرآن ميخوانند گريه شوق ميكند مثل باران گريه ميكند در همان جلسه اول اسلام را ميپذيرد اما ابوجهلها، ابوسفيانها از مكه بلند ميشوند به حبشه ميروند براي اينكه نمامي و سخنچيني كنند، سعايت كنند، مسلمانهائي كه از بند اين ظلمها رها شدند دو دفعه آنها را دربند كنند، همه اينها براي چيست؟ او دل پاك است پادشاه حبشه ميشود، عالم نصراني ميشود، گريه شوق ميكند، خوشحال است، براي اينكه حق را پيدا كرده، آن ديگري داراي دل ناپاك است، در مكه است، اما حق را نميپذيرد.
در تاريخ ميخوانيم كه اينها قانون وضع كردند كه كسي به قرآن گوش ندهد، براي اينكه ديدند هركسيكه به قرآن گوش ميدهد جذابيت قرآن او را ميگيرد اما اين قرآن جذاب بقدري جذابيت دارد كه همان كسانيكه قانون وضع كردند در دل شب كه پيغمبر(ص) قرآن ميخواند، مخفيانه به پشت ديوار خانه پيغمبر ميآيند و به تلاوت قرآنش گوش ميدهند. آن يكي از آنطرف، ابوجهل از يك طرف، مغيره از جائي ديگر بعد همديگر را ميبينند و افتضاح ميشوند، ميگويد ما خود قانون وضع كرديم براي اينكه ديگران به قرآن گوش ندهند خودمان چرا؟ ميداند، خدا دارد، ميداند از طرف خداست اما همين كه ميداند از طرف خداست قانون وضع ميكند براي اينكه قرآن را زيرپا بگذارد، آنرا نابود كندريالتقاضا دارم يك مقدار روي اين بحثها فكر كنيد و تا آن اندازه هم كه ميتوانيد برداشت كنيد به ديگران منتقل كنيد./1324/ت303/ی