جایزه صلحی که «محسن» از آن خود کرد/ منم باید برم...
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از مهر، «به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان»؛ گاهی گریزی از کلیشهها نیست. اندکی تأمل کنید و دوباره بخوانید. حرف از «حرمت» است و «پاسداری» و مگر میتوان چنین پاسداری باعظمتی را به پای پوسترها و بیلبوردهای رنگانگ نهادها و ارگانها نوشت؟ نه شهر، که امروز کشوری به حرمت یک «شهید» به پا خاسته است.
امروز قلب پایتخت ایران به زمزمه نام عزیزترین محسناش به تپش افتاد و سیل ارادتی به راه انداخت که نمیتوان جز به نام «الله» تکریمش کرد. پس؛ «به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان».
اصلا کارکرد کلیشهها همین است؛ انگار. حقیقتی در دل خود دارند که ماندگار شدهاند. روزگاری بکر بودهاند و پرکاربرد و شاید سالها بعد، صورت کلیشه به خود گرفتهاند. کلیشههایی که شاید تکراری باشند و استفاده مکرر از آنها نیاز به ابتکار نداشته باشد اما باور کنید کافی است همین کلیشه به دست هنرمندی بیفتند؛ هنرمندی که میداند کی، کجا و چگونه یک کلیشه را احیا کند؛ مثل کلیشه سر دادن یک عاشق در راه معشوق...
چشمهایش هنوز زنده است
ساعتی به موعد قرار مانده. جماعت پراکنده پای پیاده کوچهپسکوچههای ۱۷ شهریور، انقلاب و دماوند را طی میکنند تا به محل قرار برسند. پیاده راه امامحسین(ع) تا شهدا اما حال و هوای ویژهتری دارد. آب هم انگار پرطراوتتر از هر روز در آبراه سنگفرش شده در حاشیههای پیادهراه جریان دارد.
پیرزن شاید به سنت هر روزش اما اینبار با برقی در چشمان از همان ساعات صبح بساط سینی چای و قندان پلاستیکیاش را روی نیمکت کنار آبراه پهن کرده و خیره به جمعیت نگاه میکند. آن سوتر هم زنی میانسال چفیه بر زمین پهن کرده، عکس قدی محسن را کنار خود به دیوار تکیه داده، بیصدا، گویی در دل روضهخوانی میکند و تنها سهم ناظران از خلوتش، تماشای حرکت دو پرچم قرمزرنگی است که در هر دو دست گرفته و آرام تکان میدهد.
هرچه به میدان نزدیک میشوی تراکم جمعیت بیشتر میشود. گروهها و گعدههای هیأتی بیشتر خودنمایی میکنند. نوای مداحان در رثای شهدای حرم، آوای پسزمینه این تصاویر است. تصاویری که در هر قاب و نمایاش یک «نگاه» خودنمایی میکند. چشمهای محسن، هنوز و در حصار پوسترها و بیلبودها و کتیبهها، زنده است و جماعت را در مقام میزبان به بزم خود فرامیخواند؛ موعد قرار نزدیک است...
بدرقه قهرمان دهه هفتادی
میزبان گویی روی نظم وسواس دارد. آئین بدرقه محسن حججی، رأس ساعت ۹ صبح در میدان امام حسین(ع) آغاز میشود. مجید یراقبافان که پشت تریبون قرار گرفت و در مقام مجری جماعت را به نوای «یاحسین(ع)» فراخواند، دیگر جماعت در گوشه و کنار میدان جاگیر شده بودند. همان حداقل مسیرهای عبور و مرور هم مسدود شد و ظرفیت میدان تکمیل.
جریان جمعیت در خیابانهای منتهی به میدان اما همچنان جاری است. از همه طرف. تلاوت قرآن و عرض سلام به بارگاه اباعبدلله جمعیت را آرامآرام برای در آغوش کشیدن قهرمان خود آماده میکند؛ یک قهرمان دهه هفتادی. نکتهای که دقایقی دیگر صادق آهنگران هم در مرثیهخوانی خود، گریزی به آن میزند تا به یاد آورد قهرمان امروز ایران، برخاسته از جوانترین نسل این کشور است.
به لطف شبکههای اجتماعی و تلفنهای همراه، جمعیت خبر داغ صبح را با یکدیگر به اشتراک میگذارند. حالا همه خبر دارند که اینبار هم رهبر انقلاب پیشدستی کرده اند و برای بوسه بر تابوت محسن حججی و تسلای خانوادهاش پیش از آغاز مراسم رسمی، به مسجد امام حسین(ع) آمده اند. پیامی شاید در این تکریم صبحگاهی است. خانواده حججی پیش از مراسم تشییع، بهترین تسلا و تسکین را دریافت کردهاند.
جوانان بنیهاشم بیایید...
مگر میشود آئین بدرقه یک سرباز عاشورایی باشد و محفل بدرقهکنندگان تبدیل به محفل روضه ارباب نشود؟ جماعت میلیونی حاضر در مراسم هم که نیازی به روضهخوانی باز ندارند. همه اهل منبر و تکیهاند و خوب کنایهها و گریزهای مجری مسلط برنامه را با جان و دل پاسخ میدهند.
حق داشت مجید یراقبافان که حواسش به قلب داغدار خانواده حججی باشد و نیازی هم ندید بیش از یک اشاره، گریزی به روضه علیاکبر بزند. صحبت از تأخیر در بازگشت محسن بود و یاد زمزمه روضهخوانان پیشکسوت که نوا سر میدادند؛ «جوانان بنیهاشم بیاید...» کار خودش را کرد...
حالا انگار همه چیز مهیا شده تا تریبون به میزبان اصلی برسد؛ صدای محسن خطاب به علی کوچکش که در میدان طنین انداخت، سکوت حاکم بر جمعیت دیگر تناسبی با کمیت میلیونیاش نداشت. بغض غیر از نفس، راه صدا را هم در گلو مسدود میکند انگار؛ «سلام علیآقا... سلام باباجان... سلام پسرم... ببخشید باباجان که تو سن کودکی رهاتون کردمو رفتم...»
علی حججی در میدان حاضر بود و نگاه معصومش به جمعیت خیره؛ درددلهای بابا خطاب به او داشت از بلندگوهای یکی از اصلیترین میادین شهر پخش میشد. علی اما هنوز ساکت است و ناظر.
هزارها دل ما را دوباره یکدله کرد
بهدنبال راه که باشی از میان جمعیت متراکم به صف ایستاده برای تشییع، ناگزیر چهره به چهره بسیاری میشوی و باید عذرخواه خلوتهایی باشی که ناخواسته به هم زدهای. آن وقت است که در ذهنت اعتراف میکنی واقعا همه آمدهاند و چه یکرنگ شدهاست این جماعت .
رد و نشانی از دستهبندیها نیست؛ حق داشت علیمحمد مودب که برای محسن سرود؛ «هزار آینه شد در هزار خانه شکفت/ شمیم صبر و سکوتش به هر ترانه شکفت// به یک نگاه که در ماندگان قافله کرد/ هزارها دل ما را دوباره یکدله کرد»
محسن حججی یک بار با رفتن و حالا با بازگشت قهرمانانهاش پرچمدار «محبت» در شهر شده است. مبلغ صلحی ریشه گرفته از محبت اهل بیت(ع) که حالا با نشان محسن حججی به دنیا صادر کردهایم. حامد شاکرنژاد قاری بینالمللی قرآن هم خوش سلیقه بود که پس از قرائت آیه «یا ایتها النفس المطمئنه...» نوای «حب الحسین(ع)» سرداد و قلبها را متوجه اکسیر این محبت کرد.
سعید حدادیان هم دلها را به همین شور عاشقانه محسن حججی حواله داد و با نوای «یاد شهید سر جدا، دلو میبره کرب و بلا» کاروان تشییع را از میدان امام حسین(ع) به سمت میدان شهدا و پس از آن میدان خراسان راهی کرد.
نوایی که در گوش شهر پیچیده است
بساطش را هر روز همینجا پهن میکرد، کنار مترو. سبد خریدی که پر از سیدی کرده و دستگاه پخش صوتی به آن آویزان است. آرشیوش هم کامل است و مسافران مترو خوب میدانند که در حاشیه میدان شهدا میتوانند هر روز در گوشهای سراغش را بگیرند و سفارشی بدهند. از موسیقی روز تا قطعههای نوستالژیک هم در بساطش پیدا میشود. باند کوچکی هم هر روز به فراخور حس و حال با قطعهای، مشتریها را به سمت بساطش فرامیخواند.
امروز بساط او هم حال و هوایی متفاوت داشت. جمعیت به صورت فشرده از پلههای برقی مترو داخل و خارج میشوند. صحبت و مکالمه غالب هم پرسوجو از وضعیت کاروان بدرقه است. محسن کجاست؟
بساطی کنار مترو، شم خوبی برای شکار مشتری دارد. او هم خوب میداند امروز گوش شهر بیش از هر چیز دلبسته یک نوای آشنا است. نوایی که در مسیر بدرقه و گوشه و کنار خیابانهای منتهی به میدان امام حسین(ع) کم نبودند پدرها و پسرهایی که در گوش همراهانشان آن را زمزمه میکردند؛ همه هم از حفظ میخواندند؛ «منم باید برم...»/۱۳۲۵//۱۰۳/خ