۱۱ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۳:۴۸
کد خبر: ۵۵۲۴۳۱
یادداشت؛

نقد عصمت یا نفی عصمت

متاسفانه خطیب مکرم درباره نقد معصومان(ع)، حدیث را به شکل تقطیع شده آورده و خلاف مدلول و سیاق حدیث نتیجه گیری کرده است؛ کاری که در علم منطق آن را مغالطه یا مغلطه می نامند.
نویسندگی و قلم

به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، اخیرا از زبان یک خطیب، سخنانی دربارۀ جواز نقد معصوم گفته شد. انگیزه ها و پیامدهای سیاسی آن سخن به جای خود. در این نوشتار ابعاد فرهنگی و دینی آن را اندکی بررسی کرده و آنرا به خطیب محترم هدیه میکنیم؛ امید که بپذیرند؛ از باب نصیحت به ائمه مسلمین یا از باب نقد حاکمان که محور آن سخنرانی بوده است.

توضیح واضحات است که نقد با مفاهیم پنج گانه (توصیف، تحلیل، تأیید، تبیین و نصیحت) تفاوت دارد. اگرچه نقد ممکن است در مقدمۀ خود از برخی از این روش ها کمک بگیرد و یا در حین اجرا، با برخی از این مفاهیم ملازمه پیدا کند. هر کدام از این مفاهیم پنجگانه، تعریف و کارکردی متفاوت با نقد دارند که اینجا مجالِ پرداختن به آن نیست.

درست‌هایی که ناگفته ماند

اظهار نظر در مقابل معصوم به صورت های زیر صحیح است و منعی در آن نیست؛ به عبارت روشن تر اگر مراد خطیبِ مذکور، این چهار محور باشد، ایرادی بر وی نیست و ما هم با وی هم داستانیم:

1ـ اگر منظور خطیب این بوده باشد که انسان ها اجازه دارند از معصوم حکمتِ کارهایش را جویا شوند، بر این سخن عیبی نیست. طرحِ چنین سوالی از جانب یک شیعۀ پر و پا قرص هم عیب شمرده نمیشود. یعنیکسی که هیچ شک و تردیدی درباره عصمت امام ندارد، نه تنها ایراد ندارد که از حکمتِ برخی از کارهای امام یا پیامبر پرسش نماید، بلکه طرحِ چنین پرسشی مطلوب بوده و رجحان هم دارد. چنان که ابراهیمِ پیامبر (و حائز مقام امامت) به رغم آنکه به معاد ایمان داشت، از خداوند درخواست کرد که زنده شدنِ مردگان را با چشم مشاهده کند، تا علمش به یقین تبدیل گردد. اگر کسی با هدف کشفِ حکمتِ کارهای امام، طرح سوال نماید، گامی در جهت ِتوسعۀ دانشِ خویش برداشته و معرفتش به معصوم افزون گشته است.

2ـ اگر مراد آن خطیب این باشد «در مواردی که پیامبر مأمور است با مشورتِ یارانش به تدبیر پاره ای از امور بپردازد (مثل تدابیر جنگی) انسان ها حق دارند نظراتشان را با پیامبر در میان بگذارند،» باز هم ایرادی نداشت. در مسائل جنگی پیامبر به علوم غیبی تکیه نمیکرد و بعد از مشورتِ با اصحابش تصمیم میگرفت. چنان که پیامبر در جنگ خندق، نظر سلمان فارسی (حفر خندق) را پسندید و در جنگ بدر نظر حباب بن منذر (فرود آمدن نزدیک چاه) را پذیرفت و در جنگ  اُحد نظر جوانمردانی چون حمزه را بر دیگران برتری داد. حکمتِ چنین مشورتی این بود که نیروهای جنگی میدان جنگ را خالی نکنند و پای رأی و نظر خود بایستند. بماند که این مشورت، عامل رشد ایشان نیز بود و یاد میگرفتند در آینده کارهایشان را به مشورت انجام دهند.

3ـ اگر منظور سخنران این باشد که «پیامبر و ائمه در مقابل گروهی که نسبت به معصوم تندی کرده و گاهی اسائه ادب و حتی هتاکی میکنند، حلمی مثال زدنی را به نمایش گذاشته و با چنین افرادی با سعه صدر برخورد میکنند،» این سخن هم خالی از اشکال است. چنان که هنگامی که فرد شامی امام مجتبی(ع) را سبّ و دشنام داد، امام نه تنها مقابله به مثل نکرد، بلکه وی را به منزل خویش دعوت کرد و البته با این کار، فرد شامی در مقابل امام زبان به مدح گشود و در نهایت از یاران امام گردید.

4ـ در متون اسلامی از مردم خواسته شده که نسبت به حاکمان جامعه اسلامی، نُصح در پیش گیرند. نُصح یعنی خواستن خیر برای حاکم و جامعه اسلامی. توجه شود که نصیحت در روایات با معنای فارسی آن تفاوت دارد. نصیحت برای ائمه مسملین به معنایِ ایراد نقص به حاکم و احیانا نقدِ معصوم نیست. بلکه معنایش همان «تعاونِ بر خیر» و خیر رسانی است.

چهار محور بالا همه به جای خود صحیح؛ اما جان کلام این است که بر هیچکدام از محورهای بالا نقد اطلاق نمی شود و نقد هم ماهیت اش و هم هدفش با محورهای فوق تفاوت دارد. سوگوارانه باید گفت که خطیب محترم در کلامش شاهدی که نشان دهد محورهای بالا را اراده کرده، وجود ندارد. بلکه از قضا تصریح کرده که میتوان معصوم را نقد کرد و حتی اظهارِ مخالفت با پیامبر را هم تأیید کرده و ستوده است.

نکته کلیدی این است که ماهیت نقد، بیان نقص است و نشان دادنِ کاستی ها. هدفِ نقد هم چیزی جز تغییر دادن اندیشه و یا رفتار دیگران نیست؛ یعنی وادار کردن به رفتاری که ناقد آنرا صحیح میداند. اساسا نقد در جایی مطرح است که ناقد (نقد کننده) بخشی از اندیشه یا رفتارِ نقد شونده را نادرست بداند و تصمیم بگیرد که با زبان نقد، عملکرد ناصحیح و یا اندیشه نارسای نقد شونده را به وی تذکر دهد و او را به تغییر رفتار وادارد.

حال باید دید آیا چنین نقدی در حقِ معصوم مجاز است و آیا میتوان عرصهای را فرض کرد که قولِ دیگران و تشخیص آنها از معصوم کاملتر باشد؟ برای پاسخ به این سوال لازم است متن گفته خطیب نقل شود.

«..همه باید نقد شوند. ما در کشور استثنا نداریم. ما در کشور معصوم نداریم. تازه حتی اگر امام دوازدهم هم ظهور کرد، آنوقت هم میشود نقد کرد. در زمان پیامبر، اگر پیامبر چیزی میگفت، اصحاب میپرسیدند که آیا آنچه گفتی اَ مِنَ الله، ام مِنک(از جانب خدا بود یا از خودت بود؟)، اگر پیامبر می گفت مِنّی، از طرف خودم بود، طرف بلند میشد و میگفت قبول ندارم! و نقد می کرد. ما در زمان حکومت معصوم هم نقد را داریم. نقد همیشه مفید است.»

در کلام آن خطیب نادرست‌هایی هم وجود دارد، که نباید گفته می شد:

نادرست‌هایی که گفته آمد

1ـ متاسفانه خطیب مکرم، حدیث را به شکل تقطیع شده آورده و خلاف مدلول و سیاق حدیث نتیجه گیری کرده است؛ کاری که در علم منطق آن را مغالطه یا مغلطه می نامند. اصلِ حدیث در معتبرترین کتاب حدیثی شیعه یعنی اصول کافی آمده، ترجمه اش به فارسی روان (و البته دقیق) چنین است:

امام صادق(ع) فرمود: روزی که امامتِ علی در غدیر اعلام گردید. پیامبر به آن دو نفر (خلیفه اول و دوم) دستور داد که بلند شوید و به عنوانِ امیر مومنان (دقت شود) به علی تبریک بگویید. آن دو نفر پرسیدند: آیا این دستور خداست یا دستور رسول خداست؟ پیامبر فرمود: مِن الله و مِن رسوله؛ این دستور خدا و رسولش است(باز دقت شود). (اصول کافی، باب نص به امامت امیرالمومنین)

آن چه باعث شگفتی نویسنده این سطور شد این است که چطور خطیب محترم، به سیرۀ صحابه تمسک کرده، نه به سیره و کلام پیامبر؟ جالب است که پیامبر بین کلام خود و خداوند تفکیک قائل نشده و کلام خودش را عینِ کلام خدا معرفی کرده و یکجا فرموده: مِن الله و مِن رسوله» یعنی آن چه گفته شد، هم گفته خداست، هم گفته رسولش. اگر بین کلام خدا و رسولش جدایی امکان پذیر بود، پیامبر میبایست یکی از خدا و یا رسول را در پاسخ ذکر میکرد. از قضا آن دو صحابی میان کلام پیامبر و کلام خدا جدایی میدیدند و پیامبر با پاسخ حکیمانه خود آن دو را متوجه اشتباه خود کردند.

خطیب محترم بدون آنکه به کلام پیامبر تمسک کند و عدم جواز نقد پیامبر را نتیجه بگیرد، به سیرۀ آن دو صحابی تمسک کرده و جواز نقد پیامبر را نتیجه گرفته!! (معاذ الله). براستی آیا سیره پیامبر، ملاکِ سنجشِ کار صحابه است، یا سیره صحابه شاخصِ درستی کار پیامبر؟ خطیب ناخواسته و یا ندانسته، بدون آنکه به ادامه حدیث اشاره کند، حجیتِ قولِ آن دو صحابی را پذیرفته و حجیت قول پیامبر در حق آندو را متعرض نشده است! مدلولِ صریح کلام پیامبر این است که مخالفت با قول پیامبر (که خطیب آنرا نقد مینامد) مساوی با نقد کلام خداست و اگر کسی بخواهد کلام پیامبر را نقد کند، باید بداند که کلام خدا را نه فقط نقد، بلکه نفی کرده است.

البته حدیث دیگری با چنین مضمونی وارد شده است که یک نفر پیامبر را به همین صورت مخاطب قرار داده است. اما آن حدیث اولا در منابع شیعی نیامده است و در یکی از منابع تاریخی اهل سنت نقل شده (بزرگان اهل سنت هم به سند این حدیث خدشه کرده اند). ثانیا حدیثِ اصطلاحی نیست و یک روایت تاریخی است. ثالثا گوینده آن جمله، زمانی نظر خود را گفت که هنوز پیامبر تصمیمی نگرفته بود و همه را دعوت به مشورت کردند. رابعا گوینده آن جمله (آیا درباره مکان وحی آمده است یا شما نظر میدهید؟) حباب بن منذر است؛ یعنی همان کسی که در روز سقیفه نظریه «دو امیری» را برای پایان دادن به نزاع مهاجر و انصار پیشنهاد داد و گفت: «منا امیر و منکم امیر» یک نفر از ما انصار امیر شود و یک نفر از مهاجرین. اگر کسی به امامت علی ایمان میداشت، آیا علی را فراموش می کرد و چنین پیشنهادی را مطرح می کرد؟ (مغازی، ج 1، ص 58)

البته بعید می دانیم خطیب محترم برای اثبات مدعای خود، سراغ روایتی رفته باشد که اهل سنت هم عطایش را به لقایش بخشیده اند!

2ـ آنچه که بیش از همه مایۀ تأسف و البته شرمندگی است، بی توجهی خطیب به آیاتی است که قول و فعل پیامبر را مستقیما دستور خداوند میشمارد و احتمالِ هر گونه خطا و نقص را از پیامبر دور میکند و جایی برای نقد معصوم باقی نمیگذارد. براستی آیا با وجود آیات زیر، کسی جرأت میکند که با نامِ نقد، به مخالفت با قول و فعل پیامبر برخیزد و از کامل بودنِ نظر خود و ناقص بودنِ قول پیامبر دم بزند؟

کافی است در سه آیه زیر مختصری تأمل شود تا معلوم شود قرآن نسبت به کلام و رفتار پیامبر چه نگاهی دارد و آیا نقد ـ که چیزی جز همان بیان نقص نیست ـ نسبت به گفتار و یا رفتارِ پیامبر تصور دارد؟

الف) وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا؛ نباید هیچ زن و مرد مومنی ، هنگامی که خدا و رسولش برای آنها (حتی در امور خودشان) تصمیمی میگیرند، خود را صاحب اختیار فرض کنند. هر کس از دستور خدا و رسولش تخطی کند در گمراهی آشکار است. (احزاب، 36)

ب) وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ-إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ (پیامبر از روی هوی و هوس سخن نمیگوید، آنچه میگوید نیست مگر وحی الهی). الّای استثنای بعد از مای نافیه بیان کنندۀ حصر است و همه سخنانِ پیامبر را منحصرا وحی معرفی میکند. (نجم، 3)

ج) فَلا وَ رَبِّکَ لا یؤْمِنُونَ حَتَّی یحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَینَهُمْ ثُمَّ لا یجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیتَ وَ یسَلِّمُوا تَسْلیماً؛به پروردگارت قسم كه ايمان نمى ‏آورند مگر آنكه تو را در آنچه اختلاف کرده اند، داور گردانند سپس از حكمى كه كرده‏ اى در دلهايشان احساس ناراحتى [و ترديد] نكنند و كاملا سر تسليم باشند. (نساء، 65)

3ـ خطیب میان اذن تکوینی و اجازه تشریعی خلط کرده است. مثل کسی که پرسید آیا می شود گوشت گربه را خورد؟ گفتند: نه نمی شود. گفت: ما که خوردیم و شد. خطیب از شدِ اصحاب، جواز تشریعی را نتیجه گرفته است. درست است که آدمی میتواند از اختیار خود سوء استفاده کند و نسبت به مقام پیامبر هم اسائه ادب کند، اما خداوند چنین اجازه ای را از منظر تشریعی نداده است. شیطان هم تکوینا اجازه داشت با امر الهی (امر به سجده) مخالفت کند، اما باید تشریعا تاوانِ چنین عصیانی را میداد. کما این که به محض تمرد، از ناحیه خداوند دستور تحقیر و اخراج ابلیس همزمان صادر شد. (فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ، از رحمت الهی دور شو، که تو از تحقیر شدگانی). (اعراف، 13)

اگر پیامبر اکرم(ص) در مقابلِ بی ادبی ها، از سر تواضع و ادب، خود را به تغافل بزند و یا حلم پیشه کند و حتی از سر دلسوزی، برایِ فرد هتّاک دعا کند، آیا رفتار پیامبر نشان دهندۀ درستی کار فرد بوده یا اتفاقا نشانۀ ضعف ایمان؟ آیا عدم مقابله به مثل از جانب پیامبر اکرم(ص) معنایش این بوده که کسانی که مرتکب اسائه ادب شدند کارشان درست بوده است؟

از خطیب محترم می خواهیم جایی از متون تاریخی را نشان دهد که پیامبر اکرم(ص) بعد از مشاهده سخنان درشت و یا رفتارهای خشن از جانب اصحاب، آن کار را تحسین کرده و یا آن عملِ سخیف را تایید کرده باشند! از قضا پیامبر در چنین مواردی به نصیحت اصحاب مبادرت می کردند و به طرق مختلف ایشان را از چنین رویه ای بر حذر می داشتند. بدا به حال جامعه ای که افرادش اراده خود را بر اراده پیامبر ترجیح دهند و در مقابلِ نص، دست به اجتهاد بزنند!

4ـ نکته دیگری را نباید از نظر دور داشت؛ در گذشته بوده اند کسانی که از ضرورت نقد رهبری سخن رانده اند. این گروه می خواهند از عدم عصمت رهبر، اشتباه رهبر را نتیجه بگیرند. مرادشان از اشتباه، کم کاریِ وزیر و وکیل نیست؛ بلکه چسباندنِ کجی و ناراستی به ساحت رهبری بوده که نامش را نقد نهاده اند. دو شرطِ مهم در قانون اساسی برای رهبر ذکر شده؛ یکی عدالت و دیگری مدیر و مدبر بودن است. کسانی که به دنبالِ نقد رهبری هستند، هرگونه که رهبری را نقد کنند، یکی از این دو خصیصه را مخدوش کرده اند. یعنی هر اشتباه و لغزش و تقصیری را به رهبری نسبت دهند، یا عدالت رهبر را مخدوش کرده اند و یا حسنِ تدبیر و مدیریت وی را منکر شده اند. در هر دو صورت صلاحیت رهبری را به چالش کشیده اند و بدون آنکه رهبری را عزل کنند، وی را منعزل ساخته اند و در نهایت ریشۀ لزومِ تبعیت از رهبری را زده اند.

عاقبتمان ختم به خیر باد!/841/ی۷۰۲/س

حجت الاسلام حمزه شریفی دوست، استاد حوزه و دانشگاه و نویسنده کتاب «روش نقد»

ارسال نظرات