۲۱ دی ۱۳۹۸ - ۱۶:۱۲
کد خبر: ۶۳۴۷۹۱

دنیا پس از شهید سلیمانی چگونه شد؟

دنیا پس از شهید سلیمانی چگونه شد؟
این پاسخ‌ها برآیند و چکیده چند صد اظهار نظر شخصیت‌ها و نخبگان سیاسی، کارشناسان نظامی و رسانه‌ای خود امریکاست.
به گزارش خبرگزاري رسا، این نوشته، بخش اول واکنشی است به هزاران خبر، مقاله، توئیت و مطالب دیگری که در این یک هفته پس از شهادت سردار قاسم سلیمانی منتشر شده است.

چرا امریکا تصمیم به ترور شهید سلیمانی گرفت؟
 
منفعت حداکثری امریکا از ترور فرمانده سپاه قدس مشخص است. سلیمانی در کل منطقه غرب آسیا حریف امریکا شده بود و امریکا حریف او نبود.

منفعت فوری دیگری هم اضافه شد؛ اخبار روند استیضاح ترامپ به خبر اول دنیا در یک بازه زمانی طولانی تبدیل شده بود و دموکرات‌ها با ارسال نکردن پرونده استیضاح به سنا با هدف نزدیک کردن ماجرا به زمان انتخابات سعی داشتند این زمان را طولانی‌تر کنند. فقط یک خبر بزرگ جهانی می‌توانست از بار فشار اخبار استیضاح کم کند. وقتی ترامپ و امریکا ترور شهید سلیمانی را انتخاب کردند، دقیقاً می‌دانستند چه می‌کنند.

آیا امریکا صرفه کافی و مورد نظر خود را از ترور شهید سلیمانی برد؟
 
این پاسخ‌ها برآیند و چکیده چند صد اظهارنظر شخصیت‌ها و نخبگان سیاسی، کارشناسان نظامی و رسانه‌ای خود امریکاست:
 
۱-امریکا پس از ترور سلیمانی در موضع ضعیف‌تری قرار گرفته است. در میان مردم امریکا نیز نظرسنجی مشترک یو اس‌ای تودی و ایپسوس، نشان می‌دهد ۵۵ درصد از شهروندان امریکایی معتقدند ترور قاسم سلیمانی، امریکا را ناامن‌تر کرده است.

۲- امریکا یک نماد را هدف قرار داد. این یعنی در آینده‌ای که نهایت آن معلوم نیست، قادر به تعامل با ایران نخواهد بود و این خلاف راهبرد اصلی امریکا برای آوردن ایران به پای میز مذاکره و تسلیم این کشور است.

۳-امریکا، عراق و ایران را بیش از پیش به هم نزدیک و گویی تبدیل به یک کشور واحد کرد، اما حالا چاره‌ای جز ترک عراق و شاید خروج از همه غرب آسیا ندارد. این در حالی است که در ایران و عراق شاهد افتراقات داخلی و گرایش‌های ملی شده‌بودیم.

۴-امریکا بنایی را با ترور سلیمانی گذاشت که شاید تا سال‌های طولانی به یک روند در مواجهه کشور‌های جهان با یکدیگر تبدیل شود.

۵-در تاریخ امریکا ثبت خواهد شد که «ترامپ خاورمیانه را از دست داد.»

آیا ایران با ترور شهید سلیمانی، در موضع ضعیف‌تری نسبت به گذشته در منطقه قرار می‌گیرد و آیا مقاومت در منطقه تضعیف خواهد شد؟
 
۱-شکی نیست که فقدان شهید سلیمانی خسارت‌بار است، اما او خود به گونه‌ای عمل کرد که هم خسارت معنوی فقدان خود را با قیامی که ملت‌های منطقه در بزرگداشت او کردند، به یک دستاورد تبدیل کرد و هم در کادرسازی و آینده‌نگری برای مقاومت چنان بود که امروز هر یک از رهبران مقاومت از لبنان تا سوریه و عراق و یمن، پشت تریبون برای امریکا رجز می‌خوانند.

۲-سلیمانی یک ایده بود، یک نماد. نماد‌ها پس از مرگ بزرگ‌تر و تأثیرگذارتر می‌شوند.

تأثیر ترور شهید سلیمانی بر روند‌های سیاسی در ایران و امریکا چیست؟

از منظر امریکایی‌ها:

۱- ترامپ در ضعیف‌ترین «جایگاه» و محبوبیت برای انتخابات آینده قرار گرفته‌است.

۲- «محبوبیت» سیاست‌های امریکا در میان نخبگان سیاسی و فرهنگی و دانشگاهی ریزش بسیار بیشتری نسبت به عموم مردم داشته است.

۳- «اعتماد» مردم امریکا به رهبران خود در تصمیم‌گیری‌های قانونی و سیاست‌ورزی برای حفظ اقتدار و جایگاه امریکا در جهان کم شده است.

۴- «اعتبار» امریکا در میان کشور‌ها به شدت کاهش یافت و به‌ویژه در منطقه غرب آسیا احتمالاً اعراب را به تجدیدنظر در تکیه به امریکا وامی‌دارد.

۵- امریکا از این پس دیگر «تک قطب» نیست.

۶- ایران به لحاظ سیاسی قوی‌تر شد.

از منظر دیگران از جمله ایرانی‌ها:

۱- اعتبار نظامی و به تبع آن اعتبار سیاسی و اقتدار ایران بیشتر و ایران بیش از گذشته تبدیل به یک قطب شد.

۲- امری که برای برخی ایرانیان دشوار و برای برخی ملت‌های دیگر غیرممکن می‌نمود، به اجرا درآمد و ایران با هدف قراردادن پایگاه ۵۰ کیلومتر مربعی امریکا که به مانند بخشی از خاک آن کشور به حساب می‌آمد، مرز‌های سیاسی خود را نیز به مانند مرز‌های نظامی‌اش گسترش داد.

۳-نظام ایران توانست خود را از اتهاماتی همچون «توهم توطئه»، «دشمن‌سازی» و «ناتوانی از مقابله واقعی با امریکا» تبرئه کند و بسیاری از مخالفان سیاسی در ایران اکنون هم توطئه را دیدند، هم دشمن را و هم توان مقابله و بازدارندگی ایران را.

۴- راهبرد غلط امریکا، موجب تضعیف مخالفان تندرو در ایران و سبب تقویت ملی ایران شد.
 
آیا می‌توان دریای تشییع‌کنندگان شهید سلیمانی را به حساب حمایت از حکومت و سیاست‌های کلی آن گذاشت؟ اگر می‌توان چرا و اگر نمی‌توان این اجتماع بزرگ تاریخی را باید چگونه معنا و تبیین کرد؟
 
اگر سیر برخی اظهارات در توئیتر و در خبرگزاری‌های فارسی زبانی که بر مدار سیاست‌های ایران‌ستیزانه می‌چرخند، بررسی شود، در می‌یابیم خط اصلی آن‌ها القای این ادعا است که جمعیت تشییع‌کننده نمی‌تواند تأییدی بر سیاست‌های داخلی و خارجی ایران باشد.

این ادعا در کمتر مواردی با تبیین دلیل مورد نظر مدعیان همراه بوده است، یعنی صرفاً حمایت این جمعیت بی‌نظیر تاریخی- و نه کم‌نظیر- از حکومت را رد کرده‌اند و توضیحی نداده‌اند که پس این حرکت به چه معنایی می‌تواند باشد.
آن مواردی هم که دلیل دیگری گفته‌اند، یا مدعی‌اند «این رفتار احساسی یک ملت برای سرباز وطن بوده است.»‌یا آن را «صرفاً یک قدردانی از فرمانده شجاعی که مقابل داعش ایستاد» معنی کرده‌اند.

حرف اول: اگر نتوان حضور مردم را در یک چنین اجتماعی، امری اندیشیده شده و حسابگرانه دانست، برای هیچ حضور اجتماعی دیگری هم از جمله انتخابات، نمی‌توان ارزشی عقلانی و دموکراتیک و منطبق با قانون قائل شد. انتخابات‌ها خیلی بیشتر از چنین تجمعاتی گرفتار پوپولیسم و منافع شخصی رأی‌دهندگان و رأی‌آوران است. در این تجمعات نفع شخصی و مادی وجود ندارد. حاضران حضور خود را امری وجدانی می‌دانند، نه احساسی. از پیامد‌های سیاسی حضورشان آگاهند و برخلاف انتخابات‌ها انتظار متقابلی از حضور خود ندارند.

سلیمانی خود را «سرباز صفر ولایت» می‌نامید که آرمانش نابودی اسرائیل است. زندگی و مبارزه او رنگی از زندگی‌های رفاه‌زده و غربزده امروزی نداشت. وقتی کسی با غرب می‌ستیزد، فریادش اسلام و اندیشه‌اش استقلال و ر‌هایی و نجات میهن و داعیه‌اش حفظ جمهوری اسلامی است و اخلاص او یک اخلاص توحیدی و منطبق با شریعت اسلام است، نه منطبق بر اخلاقیات فلسفی و عرفانی و می‌گوید حاضرم برای رهبری و سیدحسن نصرالله سر و قلبم را بدهم، تشییع‌کنندگان او چه چیز دیگری در او می‌توانند یافته باشند که بگوییم برای آن چیز آمدند نه برای آرمان‌های سلیمانی؟!

اگر «دریای جمعیت» برای آرمان‌های سلیمانی نبود، کدام انتخابات را می‌توان به نفع شعار‌ها و آرمان‌های نامزد‌های انتخاباتی مصادره و تعریف کرد؟! می‌توان با همین معیار مدعیان گفت دوم خرداد ۷۶ را نباید به حساب رأی آوری یک اصلاح‌طلب گذاشت، زیرا بسیاری از مردم همان زمان می‌گفتند به یک «سید اولاد پیغمبر» رأی داده‌اند. پس چرا بعداً -لااقل- افراد در سایه آن دولت، حرف از سکولاریسم و کنار زدن دین پیغمبر از عرصه سیاست می‌زدند؟! و اگر به‌رغم همه عوام‌فریبی‌ها و منفعت‌طلبی‌ها و تخلف‌ها و تضاد‌ها و مهم‌تر از همه قانونی بودن به قدرت رسیدن یک فرد و اندیشه در انتخابات‌ها با حداقل تفاوت (۵۱ درصد در مقابل ۴۹ درصد) می‌توان عقلاً و قانوناً مقابل نتیجه یک انتخابات تسلیم شد، باید عقلاً و قانوناً پذیرفت که تشییع قاسم سلیمانی، احترام به آرمان‌های او بود.

حرف آخر: قطعاً می‌توان از کسانی که به تشییع آمدند پذیرفت که درباره علت حضور خودشان و اینکه ربطی به حکومت نداشته یا لااقل به معنی تأیید همه سیاست‌های حکومت نیست، نظر خود را بگویند، اما هرگز نمی‌توان از کسانی که به دلیل سیاسی با این دریای بیکران همراه نشدند، بپذیریم که درباره آن چند و، چون کنند. کسی که کنار دریا نشسته و تنش به آب نخورده چگونه می‌تواند وصف درستی از موج و آب و دریا داشته باشد؟! این دریا مرغان آبی می‌طلبد، نه مرغان خاکی.

فرض کنیم که مدعیان بگویند قبول! این جمعیت بی‌توجه به آرمان‌های حاج قاسم نبود. آیا نمی‌خواهید بپذیرید که شکاف سیاسی در ایران به‌رغم تشییع بی‌سابقه یک قهرمان ملی، همچنان باقی است؟! و با این تشییع از بین نرفته است، اگرچه می‌توان از این همدلی ملی برای ترمیم این شکاف و آشتی سیاسی استفاده کرد؟!

به نظر می‌رسد در اینجا باید بین ملت و گروه‌های سیاسی تفاوت گذاشت. البته مردم متأثر از گروه‌های سیاسی و همراهی‌کننده با آنان هستند. اما در همه کنشگری‌های اجتماعی نمی‌توان احساس و اندیشه مردم را با احساس و اندیشه فعالان گروه‌های سیاسی در یک ردیف یا منطبق برهم قرار داد.

سیاست برای مردم در حکومت‌های مردم‌سالار ابزاری برای تعیین سرنوشت خویش است، اما برای فعالان سیاسی «بازی قدرت» نیز اهمیت پیدا می‌کند. بی‌شک شکاف سیاسی همچنان وجود دارد، اما اگر شکاف سیاسی آن‌طور که فعالان سیاسی تصویر می‌کنند، وجود می‌داشت، باید بیش از نیمی از این جمعیت را درون خود می‌بلعید! چون آرمان‌های سیاسی مردم آن قدر با اهمیت است که برای آن دست از بسیاری چیز‌ها بکشند. به این ترتیب باید از مدعیان شکاف سیاسی پرسید شکاف و قهر مورد نظر شما یا مورد نظر مردم؟! مردم وقتی پذیرفتند که «بی‌قید و بند» در این بدرقه بزرگ شرکت کنند، یعنی در امور ملی و دینی، دل‌ها و سر‌ها و اندیشه‌هاشان با یکدیگر نزدیک است. مردم کینه سیاسی و رنج دورماندن از قدرت ندارند. اگر شکافی هست در اصحاب قدرت است و اگر قهری هست میان آنهاست که نه تنها شهادت سلیمانی که هیچ نیروی دیگری هم نمی‌تواند آن‌ها را به هم نزدیک کند، اما اگر مردم شانه به شانه هم در این تجمع بزرگ حاضر شدند، معنای اولش آن است که «مردم منهای گروه‌های سیاسی» بسیار به هم نزدیک‌ترند و شکافی اگر هست، چیزی از ارزش‌های ملی و دینی آنان را درون خود نمی‌بلعد. گروه‌های سیاسی باید به درد خود برسند و دنبال آشتی با خود و دیگران باشند.

حاج قاسم سلیمانی با شهادت خود کاری کرد که برای انجام آن زور یک جهان لازم بود و بیشتر از آن.
 
نیرو‌های سیاسی و مسئولان ارشد کشور را ببینید، از ۳۰ سال پیش تاکنون و از شش سال پیش تاکنون. برخی نخبگان سیاسی که جز القای ترس از امریکا و بزرگ کردن دشمن و حقیرکردن مواضع داخلی کاری از پیش نمی‌بردند، حالا تومار اشتباهات محاسباتی ترامپ و فهرست باخت‌های امریکا را قلمی می‌کنند.

جناب دکتر ظریف، وزیر امورخارجه که زمانی در ۱۲ آذر ۱۳۹۲ گفت: «امریکا که می‌تواند با یک بمب‌اش تمام سیستم دفاعی ما را از کار بیندازد، فکر می‌کنید از سیستم دفاعی ما می‌ترسد؟» حال توئیت می‌زند که «انجام شد [انتقام ایران]و تمام شد.» و سپس امریکا را تهدید می‌کند که انتخاب با امریکاست که با واکنش به حمله ایران وارد باتلاق شود یانه؛ و برخی دیگر از سیاسیون که اگر با جمهوری اسلامی هم صاف نشوند، از خون دوست خوب ملت ایران حاج قاسم سلیمانی نمی‌گذرند! این اشتباه بزرگ راهبردی امریکا بود که نه ایرانی را شناخته‌اند و نه شیعه را./1360/
ارسال نظرات