۱۵ فروردين ۱۴۰۰ - ۱۶:۱۵
کد خبر: ۶۷۷۵۱۶

«توحید» پایه‌ای‌ترین مؤلفه‌ حِکمی امامین انقلاب است

«توحید» پایه‌ای‌ترین مؤلفه‌ حِکمی امامین انقلاب است
حجت‌الاسلام اسدپور گفت: اندیشه‌ی عرفانی حضرت امام به گونه‌ای اطلاق داشت که تمام ساحت‌ها و دانش‌ها را فرا می‌گرفت. یعنی یک مواجهه‌ی هستی‌شناختی با پدیده‌ها در صورت‌بندی نظریه، شکل می‌گیرد.

به گزارش خبرگزاری رسا،‌ دوّمین جلسه از سلسله نشست‌های «نظام فکری اندیشمندان انقلاب اسلامی» به همّت مؤسسه‌ی پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی، دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظّم انقلاب در قم برگزار شد. در این نشست، حجت‌الاسلام امین اسدپور به تشریح «مبانی استنباط نظریه‌ی امامین انقلاب» پرداخت. مشروح ارائه حجت‌الاسلام اسدپور به شرح ذیل است:

معنای نظریه اجتماعی

میان معنای «نظریه» در علوم انسانی با معنای آن در علوم طبیعی تفاوت است. ذهن ما بیشتر با همان معنایی مأنوس است که در مقابل «فرضیه» مطرح می‌شود. اما در حوزه‌ی علوم انسانی، هیچ‌وقت یک نظریه‌ی قابل تأیید آزمایشگاهی نمی‌توان داشت؛ بلکه نظریه بیشتر یک چارچوب مفهومی است؛ شبکه‌ای از مفاهیم که برای درک بهتر پدیده‌های اجتماعی به اندیشمند کمک می‌کند و آن پدیده در آن چارچوب، تبیین‌پذیر می‌شود و روابط و نسبت‌هایش با مفاهیم دیگر تا حدی مشخص می‌شود؛ تا بتواند کنشگری و رفتار ما را در راستای سیاست‌گذاری و مدیریتی جهت و سامان بدهد. پس «نظریه‌ی اجتماعی» یک چارچوب مفهومی است که این سه پیامد و اثر را می‌توانیم بر آن مترتب بدانیم:

۱. فهم پدیده‌های اجتماعی؛ دقیقاً به‌مثابه یک عینک باعث می‌شود که جامعه‌شناس یا فیلسوف اجتماعی آن پدیده اجتماعی را دقیق‌تر فهم بکند و صورت‌بندی بهتری برای فهم آن پدیده داشته باشد.

۲. تبیین؛ در اثر فهم بهتر آن پدیده، باعث می‌شود تبیین بهتری از آن پدیده هم بتواند ارائه بدهد؛ یعنی در دل آن روابط و شبکه‌ی مفهومی خودش می‌تواند کاملاً نسبت این پدیده‌ها را با هم مشخص کند. به عنوان مثال ضریب عاملیّت هر عامل برای تحقق یک پدیده‌ی اجتماعی را مشخص کند. (چون مفاهیم علوم اجتماعی، تک‌علتی و تک‌عاملی نیستند، بلکه حاصل عوامل و علل بسیاری می‌توانند باشند که در یک درهم‌تنیدگی باعث حصول آن پدیده می‌شوند.)

۳. کنشگری و سیاست‌گذاری؛ در نتیجه‌ی دو امر قبلی، نظریه‌ی اجتماعی کمک می‌کند که ما موضع خودمان را در قبال آن پدیده مشخص کنیم؛ یعنی چگونگی کنشگری و رفتار در مواجهه با آن پدیده. حالا آن پدیده ممکن است جز مطلوبیت‌های ما باشد و ما خودمان آن را به عنوان غرض، هدف و غایت در نظر گرفته بودیم. ممکن هم هست که جز پیامدهای ناخواسته‌ای باشد که برای ما به وجود آمده است.

تا همین‌جا مشخص شد که ما شدیداً به نظریه‌ی اجتماعیِ مبتنی بر نظام ارزشی خودمان نیاز داریم. یعنی ظرفیت اندیشه‌گانیِ اندیشمندان خودمان را در این زمینه کشف بکنیم. ما تولید اندیشه در لایه‌ی مبناها و اندیشه‌های حکمی زیاد داشته‌ایم؛ اما در امتداد نظریه‌پردازانه‌ی اندیشه‌های حِکمی و معرفتی بزرگانمان در ساحت دانش‌ها و بخصوص علوم انسانی، خلأ داریم.

روش استنباط نظریه

اما روش استنباط نظریه چگونه است؟ وقتی با یک اندیشمند و متفکر برجسته مواجهیم، دو گونه می‌توانیم نظریه‌ی اجتماعی ایشان را استنباط بکنیم:

۱. تبیین پیشینی: و آن زمانی است که نظریه‌ها به صورت پیشینی توسّط خود نظریه‌پرداز منقّح شده‌اند، یعنی خود نظریه‌پرداز صریحاً در صدد ارائه‌ی یک نظریه بر آمده و فقط لازم است که در متون و آثارش آن نظریه را کاملاً فهم و استخراج کنیم. این را «تبیین پیشینی از نظریه» می‌گوئیم.

۲. نظریه‌پردازیِ پسینی: اما در بسیاری از اوقات، اندیشمندان ما خودشان در صدد نظریه‌پردازی در حوزه‌های علوم انسانی و دانش‌های پایین‌دست نبوده‌اند و فقط در همان لایه‌های مبنایی تولید اندیشه کرده‌اند. آیا از اینها هم می‌شود نظریه‌هایی برای علوم پایین‌دست استخراج کرد؟ معتقدیم که بله، اینجا به شکل پسینی می‌توانیم نظریه را بازخوانی کنیم یا ظرفیت اندیشه‌های حکمی و معرفتی آن بزرگان را در قالب یک نظریه صورت‌بندی کنیم. این را اصطلاحاً «نظریه‌پردازی پسینی» می‌گوئیم.

جالب است بدانید در همین نظریه‌های اجتماعی در حوزه علوم اجتماعی یا فلسفه اجتماعی، بسیاری از اندیشمندان کلاسیک غرب مدرن، خودشان در صدد نظریه‌پردازی در حوزه‌های علوم انسانی نبوده‌اند؛ مثلاً چهره‌هایی مثل «مارکس» یا «اگوست کنت» یا «دورکیم» گرچه فیلسوف اجتماعی یا جامعه‌شناس هستند، اما خودشان در صدد ارائه‌ی یک چارچوب مفهومی کامل به عنوان نظریه‌ی اجتماعی نبوده‌اند؛ بخصوص آنانی که بیشتر حول فلسفه الاجتماع بحث می‌کردند. اما اندیشمندان متأخرتر یک سهم جدی را برای نظریه‌های کلاسیک گذاشته‌اند و اساساً نظریه‌های کلاسیک در حوزه‌های علوم انسانی، با همین روش نظریه‌پردازیِ پسینی صورت‌بندی شده‌اند. یعنی بر اساس اندیشه‌های آن متفکر یا بر اساس منش و شاخصه‌های روحی، هویّتی آن شخص یا بر اساس رفتار و کنش اجتماعی، کنش سیاسی، کنش مبارزاتی آن شخص، تلاش کرده‌اند که یک صورت‌بندی نظری از بحث‌هایش ارائه بدهند.

ما نسبت به بزرگان و صاحبان اندیشه‌مان کمتر این کار را انجام داده‌ایم و به شدت نیاز داریم. این ظرفیت وجود دارد؛ همچنانکه علوم انسانی غرب هم سهمی از تلاشش را مصروف نظریه‌پردازی از اندیشمندان کلاسیک خودش کرده است.

امتداد بخشی به شیوه‌ی امتداد حکمت

دو گونه می‌توانیم به آن مبانی حکمی و معرفتی ملتزم باشیم:

۱. مبناگرایی: مدل رایج این است که مبانی و زیرساخت‌ها را در حدّ مبانی می‌بینیم، گویا آن مبانی تا یک جایی و دیگر کارشان تمام می‌شود و سپس وارد دانش‌های پایین‌دست می‌شوی. مثلاً به عنوان مبنا الهام‌بخش تا حدّ تأمین مبانی، توان دارند که اندیشه و معرفت ما را پشتیبانی کنند. مثلاً به‌سراغ ادبیات فلسفه‌های مضاف یا مباحث بینارشته‌ای رفته‌اند. یعنی گونه‌ای امتداد بر اساس مبناگرایی، گویا که فلسفه و اندیشه‌ی حِکمی ما یک مبناست.

۲. امتداد حکمت: اما در عبارات امام بزرگوار (ره) و همچنین در تصریح فرمایشات رهبر معظّم انقلاب، حکمت فقط یک مبنایی که مثلاً در گوشه‌ی ذهن ما یا در ایمان و باور قلبی ما بگنجد نیست؛ بلکه خود این حکمت باید امتداد پیدا بکند و اصلاً عبارت «امتداد حکمت» را حضرت آیت‌الله خامنه‌ای (مدّظلّه‌العالی) ابداع فرمودند.

ما در این بحث، سعی کردیم از این مدل استفاده کنیم و معتقدیم که حضرت امام (ره) هم همین کار را کرده‌اند. یعنی -بعنوان مثال- اندیشه‌ی عرفانی حضرت امام به گونه‌ای اطلاق داشت که تمام ساحت‌ها و دانش‌ها را فرا می‌گرفت. یعنی یک مواجهه‌ی هستی‌شناختی با پدیده‌ها در صورت‌بندی نظریه، شکل می‌گیرد. زیرا بخشی از نظریه، هستی‌شناسی آن پدیده است و این هستی‌شناسی قطعاً از آن اندیشه‌ی حِکمی و معرفتی نشأت می‌گیرد و خودش را در نظریه‌پردازی نشان می‌دهد. دراین مدل امتداد حکمت، نظریه تماماً از همان زیرساخت حکمی می‌جوشد و می‌تراود. این امر در باعث پویاییِ حکمت هم می‌شود. یعنی چرخه‌ای بین مبانی حکمی و علوم پایین‌دست شکل می‌گیرد. این الگویی است که از شیوه‌ی امامَین انقلاب استنباط کرده‌ایم. از این طریق است که مبانی حکمی می‌تواند منجر به تولید علم و تولید گزاره‌های خُرد در ساحت علوم بشود.

پس حکمت (نظام حکمی و معارفی) چنان امتداد پیدا می‌کند که منجر به نظریه‌پردازی و سپس بسط علوم و فناوری می‌شود. (فناوری را هم ذکر کردیم زیرا علوم انسانی، در ترسیم غایت و اهداف پشتیبان عرصه‌ی فناوری هم هستند)

امتداد حکمت بر مبنای «توحید»

مهم‌ترین و پایه‌ای‌ترین مؤلفه‌ی حِکمی امامین انقلاب (که صریحاً به آن تأکید دارند) «توحید» است. ایشان جان‌مایه‌ی معارف را توحید می‌دانند. در قدم بعدی با امتداد بخشی به این حکمت توحیدی، به انسان موحّد و جامعه‌ی موحّد می‌رسیم؛ کلّیت این الگو را می‌توان در مقاله‌ی «روح توحید، نفی عبودیت غیرخدا» از رهبر معظّم انقلاب پیگیری کرد. ایشان آنجا همین مطلب را خیلی کوتاه و مختصر اما به‌شدت دقیق و متقن توضیح می‌دهند و بعد، سریع به‌سراغ امتدادها می‌روند و امتداد این اندیشه‌ی توحیدی در انسان‌شناسی، رفتار و کنش‌های فردی انسان و بلافاصله کنش‌های اجتماعی را توضیح می‌دهند. آنجا تأکید می‌کنند که توحید به مثابه یک دکترین اجتماعی و یک مانیفستی که می‌تواند سیاست‌گذاری‌های اجتماعی ما، حتی نظریه‌پردازی‌های اجتماعی ما را پشتیبانی بکند، باید مورد توجّه قرار گیرد.

عینیت‌بخشی به دین؛ دغدغه‌ی امامین انقلاب

دغدغه اصلی امام بزرگوار (ره) عبارت بود از اقامه‌ی دین، تحقق دین و عینیت‌بخشی به دین در عرصه‌ی اجتماع؛ و نقش اراده‌ها وعزم‌های مؤمنانه‌ی آحاد جامعه هم بیان شد که چه اهمّیت بالایی دارد، لذا در بیانیه‌ی گام دوم انقلاب، فرمودند که «برای ساخت ایران عزم ملی لازم است.». و به صورت ویژه هم بر قیام جوانان به عنوان پیشرانِ حرکت به سمت اهداف تمرکز داشتند.

بنابراین اگر این نظریه اجتماعی را بتوانیم صورت‌بندی کنیم، می‌تواند یک نظریه‌ی پایه به شمار بیاید برای علوم اجتماعی که بتواند پشتیبان نظریه‌ی اقتصاد، نظریه‌ی فرهنگ، نظریه‌ی سیاسی، نظریه‌ی امنیت و غیره باشد.

علی اصغر خواجه الدین
ارسال نظرات