شهید سلیمانی: «با رفتن و شهادت احمد کمرم شکست.»
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از گروه دیگر رسانههای خبرگزاری فارس، شهید احمد سلیمانی و حاج قاسم سلیمانی اهل یک روستا بودند و از همان دوران کودکی با هم عهد و پیمان بسته بودند که همیشه کنار هم باشند؛ در بازیهای کودکانه، مسجد، مکتب، مدرسه، فعالیتهای انقلابی و در آخر هم جبهه. هر دو شهید بر عهد خود ماندند تا اینکه شهادت احمد در ۲۶ مهر ۱۳۶۳ قرار این دو رفیق دیرینه را بر هم زد. شهادتی که حاج قاسم را هم بیقرار کرد. حاج قاسم بر بالین خونین احمد حاضر شد، او درخصوص شهید احمد سلیمانی میگوید: «چهره او را که پس از شهادت دیدم، نصف صورتش را خون پوشانده بود و نصف دیگر صورتش مثل مهتاب میدرخشید و حقیقتاً آرامش خاصی در چهره او پیدا بود که باعث شد دیدن این صحنه جزو دیدنیترین صحنههای عمرم در دوران دفاع مقدس باشد.» شدت علاقه این دو رفیق آنقدر زیاد بود که حاج قاسم بعد از شهادت احمد و به نیابت از او یک سفر حج رفت و سنگ مزار احمد را هم عوض کرد و روی آن نوشت: شهید حاج احمد سلیمانی. روایتهای زینب سلیمانی تنها فرزند شهید و برادر جانبازش محمود سلیمانی را پیش رو دارید.
دختر شهید نوزاد ۷ ماهه
زمان شهادت پدر هفت ماهه بودم. مادربزرگم (مادر شهید) زمانی که پدر را باردار بودند، در خواب میبیند که یک مهره قیمتی به ایشان هدیه میدهند؛ در خواب متوجه میشوند که این مهره قیمتی هدیه امامحسین (ع) است و وقتی پیگیر تعبیر خواب میشود به او میگویند: فرزندت انشاءالله در خط امام حسین (ع) خواهد بود.
حریم چراگاه
پدرم تحصیلات ابتداییاش را در روستای قنات ملک زادگاهش سپری میکند. در این مدت در کار کشاورزی، دامداری و پرورش گوسفندان کمک پدرشان میکند. ایشان از همان ابتدا حواسش به حلال و حرام بود. حتی زمانی که گوسفندان را به چراگاه میبرد، دقت میکرد که گوسفندان به حریم محصولات مردم وارد نشوند.
پدر در سن نوجوانی به دلیل اینکه اوضاع مالی پدرشان خوب نبود، برای کار و درس راهی کرمان میشود و، چون سن کمی داشتند با سختی و مشقت کار پیدا میکنند و بعد از مدتی پولهایش را جمع میکند و به خانه برمیگردد. بابا تمام دستمزدهایش را به پدرش میدهد. به ظاهر کم سن، ولی دنیایی از معرفت بود. ایشان کارهایش را مخلصانه برای خدا انجام میداد و اهل ریا وخودنمایی نبود.
لباس سپاه و سفره عقد
پدر و مادرم فامیل بودند و مادرم دختر عمهشان بود. مراسم عروسیشان بسیار ساده بود و پدر با لباس سپاه در مراسم عقدش حاضر میشود. لحظهای که هیچ گاه از خاطر مادر نمیرود. با آغاز جنگ و حضور پدر در جبهه دلتنگی و دوری همنشین مادر میشود. ایشان همیشه از آخرین وداع بابا اینگونه برایم روایت میکند؛ همگی به مشهد رفته بودیم. وقتی از زیارت امام رضا (ع) به خانه برگشتیم، بابا از تو که هفت ماه داشتی، پرسید: دخترم برای من دعا کردی؟ من رو به پدرت کردم و گفتم: این بچه از دعا و اینها چه میداند؟ اما پدرت گفت: زینب خودش میداند که من چه میگویم! همیشه از مادر میخواست برایش دعای شهادت کند و میگفت: خانم دعا کن شهید شوم، شفاعتت میکنم. شهادتی که نهایتاً در ۲۶ مهر ۶۳در ارتفاعات میمک نصیب دل بیقرارش شد.
عهد قاسم و احمد
بابا و حاج قاسم رفاقت عجیبی با هم داشتند. آنها از کودکی با هم عهد و پیمان بسته بودند همیشه کنار هم باشند و شهادت بابا پایانی زمینی بر این عهد بود. بابا و حاج قاسم با هم دوست و قوم و خویش بودند. در دوران مدرسه ابتدایی و در روستای قنات ملک با هم درس میخواندند؛ با هم گوسفندان را به چرا میبردند، در کرمان با هم یک اتاق اجاره کرده بودند و درس میخواندند و کار میکردند؛ قبل از پیروزی انقلاب در حرکتهای دینی و سیاسی کنار هم بودند، با هم به کلاسهای قرآن میرفتند و در نماز جماعتهای مساجد ملک (امام خمینی (ره)) و مسجد جامع، تکیه فاطمیه، سخنرانیهای حجتالاسلام محمودی و آیتالله صالحی شرکت داشتند؛ آنها در اکثر صحنههای انقلاب و مبارزه با رژیم ستمشاهی همراه هم بودند؛ در صحنه آتش زدن مسجد جامع کرمان از سوی خود فروختگان رژیم طاغوت، مبارزه با فساد و بیبندوباری، آتش زدن مغازههای مشروبفروشی با هم بودند.
حج حاج قاسم برای احمد
برادری و رفاقت بابا و حاج قاسم از کودکی به میدان جنگ رسید و تا لحظه شهادت بابا هم ادامه داشت. برادری این دو در سنگر جهاد هم ادامه داشت. آنها همراه و هم دوش هم در طراحی عملیاتها، برنامهریزی جهت رویارویی با دشمن بعثی مجاهدتهای زیادی از خود نشان دادند. حاج قاسم به خاطر ارادتی که به پدر داشت یک حج واجب به نیابت از شهید احمدسلیمانی به جای آورد. وقتی حاج قاسم از سفر حج بازگشت، دستور دادند سنگ قبر شهید را عوض کنند و عنوان «شهید حاج احمد سلیمانی» را روی سنگ قبر بنویسند. شهید حاج قاسم سلیمانی در تمام مراسمات شهید احمد حضور داشت و پیکر ایشان را سردار دلها به خاک سپردند.
شهید شاخص سال ۱۳۹۱
پدرم در سال ۱۳۹۱ شهید شاخص کشوری بود و سومین کنگره بزرگداشت ۱۱ هزار شهید جامعه عشایر کشور با محوریت شهید احمد سلیمانی برگزار شد. سردار حاج قاسم سلیمانی سخنران این مراسم بودند و حضار این مراسم براساس سهمیه خانواده شهدا و ایثارگران در نظر گرفته شده بودند و از کل طوایف عشایر کشور حضور داشتند.
آمار عشایر در جنگ و جبهه نسبت به سایر اقشار و نیروهای رزمنده حاضر در جنگ تحمیلی رقم قابل ملاحظهای است. عشایر در جبهه هم حضور فیزیکی خوبی داشتند و هم کمکهای پشتیبانی خوبی به جبهه ارسال میکردند. اهدای پول و گوسفند بخشی از این هدایا بود. عشایر همیشه و در تمام صحنههای انقلاب از نظام و آرمانهای امام حمایت میکردند و همچنان پا در رکاب ولایت هستند.
وجود حاج قاسم سلیمانی که خود نیز از عشایر بود و حاج احمد سلیمانی در آن مقطع در جبهه باعث تشویق و ترغیب نیروهای جوان عشایر شده بود. به همین خاطر میبینیم که تعداد شهدای عشایر و نیروهای ایثارگر این قشر رقم بالایی را به خود اختصاص داده است. مخصوصاً در زمان جنگ برخی از سران طوایف و ایلات برای بازدید و مشاهده مناطق جنگلی که میآمدند، خود این افراد در برگشت به استانهایشان مشوق خوبی برای حضور نسل جوان در جبهه بودند.
برادر شهید ییلاق و قشلاق
برادرم احمد سلیمانی در خانوادهای مذهبی، متدین و از پدر و مادری زحمتکش در سال ۱۳۳۶ متولد شد. تعداد اعضای خانواده هشت فرزند، پنج پسر و سه دختر بود که همراه با والدین جمعاً ۱۰ نفر میشدیم. احمد فرزند اول خانواده که در دوران کودکی فردی پرتحرک بود. او در حد وسعش کمک حال والدین بود. کودکی پرجنب و جوش، نیرومند و قوی بود و کمتر کسی میتوانست حریف قدرت بدنی و جسمی ایشان شود. در کشتی زور بازوی خاصی داشت. خانواده ابتدا زندگی کوچنده و عشایری داشتند که محل ییلاق روستای زردآلوئیه رابر محل قشلاق روستای بنگود شهرستان کهنوج بود، چراکه برای امرار و معاش زندگی و دام باید به دنبال چراگاه گوسفندان باشند و به همین منظور سیاه چادر در محل اسکان در منطقه گرمسیر بود.
گردوهای باد ریز!
پدرم بهرغم کار کشاورزی، مقداری هم از آب و زمین اربابان (مالکینی) در اختیارش بود، ولی هیچ وقت حاضر نبود کمترین سود و درآمدی اضافی را به نفع خودش تصرف کند. به عنوان مثال دره تنگل هونی (بین کوهها و درهها) بالای روستای قنات ملک، گردو زیادی کشت میشد و هر فردی براساس مالکیت خودش از آن محصولات استفاده میکرد. پاییز فصل برداشت محصول است و معمولاً گردوها بادریزی میکنند (در اثر رسیدن) از بالای درخت تعدادی گردو میریزد. ایشان حتی حاضر نمیشود دانه گردویی از زیر درختان جمع کند و معتقد بودند، این مال مردم است و حلال نیست. پدر به ائمه اطهار (س) ارادت ویژهای داشت. علاوه بر اینکه اهل نماز و عبادت هم بودند، مجالس روضهخوانی به یاد ائمه (ع) در هر سال داشت و مداح دعوت میکردند. مردم محل هم جمع میشدند و بعد از روضهخوانی از مردم و حضار با آبگوشت پذیرایی میکردند. ما خواهرها و برادرها در چنین وضعیتی پرورش پیدا کردیم.
اولین رزمنده خانه
با آغاز جنگ تحمیلی سه نفر از پسرها راهی جبهه شدند. احمد، من و برادرمان مختار. دو برادر دیگرمان هم به دلیل سن کمی که داشتند، نتوانستند درجبهه شرکت کنند. خانواده ما در حد توان، انقلاب، جبهه و جنگ را در اولویت امورات زندگیشان قرار دادند و مخالفتی با رفتن فرزندان به جبهه نداشتند. چون این امر را از ضروریات و فریضه واجب میدانستند. برادرم شهید احمد سلیمانی قبل از انقلاب فردی مسجدی و اهل قرآن بود که حقیقتاً از شعور و درک مسائل سیاسی برخوردار بود. ایشان دارای اطلاعات مفید و بالایی بود و در جریانات نظام سرآمد آن دوران محسوب میشد. اولین رزمنده خانواده احمد سلیمانی در سن ۲۳ سالگی، یعنی در سال ۱۳۵۹ راهی جبهه کردستان شد و با دموکراتها و کوملهها مبارزه کرد تا اینکه آن غائله بحمدلله سرکوب شد.
والدینمان از آنجا که به اصول دین و فروع دین پایبند بودند و امر جهاد را یک فریضه میدانستند، به همین خاطر مانع رفتن احمد نشدند و او را به خداوند سپردند و راضی بودند به رضای الهی. احمد از زمان درگیری کردستان در سال ۵۹ تا هنگام شهادت پیوسته جبهه بود. ابتدا به عنوان نیروی بسیجی و بعد پاسدار رسمی شد. در جبهه اول نیروی بسیجی و سپس فرمانده در ردههای مختلف بود و آخرین سمت و مسئولیت ایشان معاون ستاد لشکر ثارالله (ص) و مسئول طرح عملیات لشکر بود.
نیروی بخور و بخواب!
با توجه به اینکه آن زمان وسایل ارتباط جمعی کم بود، وقتی رزمندگان نامه میفرستادند با تأخیر زیادی دست خانوادهها میرسید. یا اینکه وقتی کسی از آشنایان از جبهه میآمد، جویای احوال فرزندشان میشدند و یا اینکه اخبار جبهه را از رادیو مطلع میشدند. احمد هم بیشتر وقتها در جبهه بود و هر بار که از جبهه برمیگشت از ایثارگری رزمندگان صحبت میکرد و هیچ وقت از خودش تعریف نمیکرد و نمیگفت من چه کارهام؟! یکی از خویشاوندان به او گفت: احمد در جبهه چه کارهای؟! در جوابش گفت: من یک نیرو بخور و بخواب هستم.
برادرم احمد از معنویتی که در آنجا حاکم بود، صحبت میکرد. ایشان تا کسی چیزی از او نمیپرسید، حرفی به میان نمیآورد و در اصل کم حرف بود.
آرزوی دیرینه احمد شهادت بود. همیشه از خویشاوندان و دوستان میخواست برای شهادتش دعا کنند. تعدادی از رفقای صمیمی برادرم در عملیات طریقالقدس (فتحبستان) شهید شده بودند و خودش هم از ناحیه پا ترکش خورده بود و مدتی در بیمارستان و خانه یکی از اقوام بستری بود. وقتی بهبودی حاصل شد، مجدداً عازم جبهه گردید و خبر شهادت دوستان و همرزمانش شهیدان تاجعلی سلیمانی، بهرام فرجی و مراد مالکی را شنید. بسیار محزون شد و گریه میکرد و حسرت میخوردکه از قافله شهدا عقب مانده است.
احمد فردی متخصص، آگاه نسبت به کارش بود و بیشتر کارهای ستادی لشکر را انجام میداد و سعی داشت گمنام باشد و حتی کسی نداند چه کاره است و چه مسئولیتی دارد.
خیلی از وقتها بین نیروها و بسیجیها میرفت و برای آنان صحبت یا سخنرانی میکرد. میگفتند این کیست؟! او را نمیشناختند، اهل ریا و تظاهر نبود. خاکی و بیآلایش بود، اما مرتب و منظم بود. ظاهری زیبا و آراسته داشت. شب زندهداری، دعا و نیاش جزو برنامههای کاریاش بود و به جرئت میتوان گفت خواندن زیارت عاشورایش ترک نمیشد.
آخرین وداع شهیدان
احمد بعد از سفر مشهد، همسر و تنها فرزندش را به روستا آورد و از همه خداحافظی کرد و رفت. لحظاتی که هیچ گاه از ذهن خانواده پاک نشده و نخواهد شد. در همان وداع آخر احمد چند مرتبه رفت و برگشت و خداحافظی کرد. همین رفتارش نشان میداد که این خداحافظی آخر است. سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی درباره ساعات آخر شهادت احمد میگوید: احمد از اول دعا تا آخر دعا یکسره گریه میکرد. حتی همان شب وصیتنامهاش را مینویسد. گویا به او الهام شده بود که فردا به آرزوی دیرینهاش میرسد. همرزمانش تعریف میکردند او حالت عجیبی داشت که باورکردنی نبود و این امر با اصابت ترکش خمپاره دشمن در جبهه میمک محقق و دعای او مستجاب میشود و به فیض شهادت نائل میگردد.
زینب بر بالین پدر
خبر شهادت احمد از سوی سپاه شهرستان به خانواده اعلام شد. پدرمان در زمین کشاورزی مشغول آبیاری بود که یکی از بچههای روستا خبر شهادت احمد را به او میدهد. پدر بیتاب و اندوهگین مسیر خانه را در پیش میگیرد. در طول مسیر از شدت ناراحتی و بیتابی بارها به زمین میخورد و زخمی میشود. وقتی به خانه رسید بیحال شد. مادر هم بیتاب، گریه و زاری میکرد و خواهران و برادران هم همین حال را داشتند. الحق و الانصاف، چون چهرهای مردمی و دوست داشتنی داشت، همه اهالی و آشنایان در این غم هجران و جدایی سوختند. وقتی بچه هفت ماهه احمد را بر سر تابوت آوردند، جمعیت یکسره شیون و فغان کردند.
مزار شهدای قنات ملک
مراسم تشییع هم در کرمان و هم در شهرستان رابر و هم در زادگاهش بسیار با شکوه و با حضور انبوهی از جمعیت که بیسابقه بود، برگزار شد.
شهید حاج قاسم سلیمانی در سخنرانی بعد از تشییع پیکر و در اجتماع مردم در بیاناتش درخصوص شهید احمد سلیمانی فرمود: «با رفتن و شهادت احمد کمرم شکست.»
احمد و حاج قاسم از دوران بچگی با هم بودند و در زمان جبهه با هم پیمان بستند که تا آخر در این مسیر با هم باشند. خاکسپاری و تدفین شهید از سوی شهید حاج قاسم سلیمانی و چند نفر از همرزمانش انجام شد. پیکر شهید در مزار شهدای قنات ملک در جوار همرزمانش تدفین شد.
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/