۱۲ بهمن ۱۳۸۸ - ۱۱:۵۴
کد خبر: ۷۴۲۴۹

نظریه فرهنگی بومی نداریم

حجت الاسلام ذوعلم

آنچه در پی می‌آید گفت‌وگو با حجت الاسلام علی ذو علم، مدیر گروه فرهنگ‎پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است که از سوی نشریه پنجره منتشر شده است.


جناب‎عالی از سال‏های آغازین تأسیس پژوهشگاه در آن‎جا حضور داشتید. وقتی به نام پژوهشگاه نگاه می‏اندازیم، هم فرهنگ را می‏بینیم و هم اندیشه اسلامی را. به‎نظر نمی‏آید که گنجاندن نام فرهنگ، صرفا گنجاندن یک نام باشد؛ چه منطقی در پس این قضیه نهفته است؟

من در سال 1376 به دعوت آقای رشاد به پژوهشگاه پیوستم که آن سال، سال چهارم و پنجم پایه‏گذاری پژوهشگاه بود و قبل از آن هم ایشان با من صحبت‎هایی داشتند که دال بر دعوت به همکاری بود. به‎نظرم تأسیس پژوهشگاه و نام‏گذاری این مجموعه یک کار هوشمندانه بود که انجام گرفت. تعبیر فرهنگ هم در این ترکیب، به اعتقاد من یک گزینش کاملا هدف‏داری بوده و دیدگاهی که وجود داشته است این بوده که صرف پژوهش و اندیشه اسلامی در معارف و علوم اسلامی برای پاسخ به چالش‏های فکری و فرهنگی و اجتماعی ما کافی نیست، به‎خاطر این‎که زمانی می‏تواند آن ارزش‏ها و باورها تأثیرگذار باشد که به فرهنگ تبدیل شود و بتواند در جهت‏دهی و اصلاح و ارتقاء و تکامل فرهنگی مؤثر واقع شود. بنابراین، این?ترکیب نشان‏دهنده این است که ما در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی باید به‎دنبال عرصه‏ها و موضوعاتی باشیم که بتواند در عینیت و واقعیت، جامعه ما را به آرمان‏های متعالی که مدنظر امام راحل بوده و در انقلاب اسلامی در جامعه ما پایه‏گذاری شده، نزدیک کند.

به چالش‏هایی که در آن زمان بوده، اشاره کردید. چه چالش‏هایی در برابر فرهنگ وجود داشت که پژوهشگاه متوجه آن‎ها شد؟

به‎نظر می‎رسد دیدگاه‏های اندیشه‏ای و فکری، دوگانه است. یعنی می‏تواند اندیشه به‎عنوان اندیشه، فکر به‎عنوان فکر و معارف اسلامی به‎عنوان معارف اسلامی باشد. منظور همان کاری که ممکن است یک متفکر اسلامی در فضای کاملا متفاوت با فضای فرهنگ دینی بنشیند در کتابخانه خودش، و به‏وسیله تأملات درونی خودش، با مباحثات خودش و استفاده از منابع، درباره فلسفه و کلام اسلامی و کلام جدید دیدگاه‏هایی را مطرح بکند و چالش‏هایی را نیز در پیش ببیند و برایش راه‎حل ارایه دهد. روی دیگر در حوزه اندیشه این است که ما در صدد تحقق عینی اسلام در بطن جامعه هستیم و در واقع به‎عنوان یک ضرورت در ادامه استمرار تعمیق و تکامل انقلاب اسلامی به این مقوله می‏پردازیم؛ یعنی دیدگاه ما این است که اندیشه اسلامی یک اندیشه مدعی و قابل‎تحقق و پیشتاز و رقیب اندیشه حاکم بر غرب است، بنابراین ما باید در این رقابت بتوانیم سهم خودمان را به‏دست بیاوریم و خودمان را بتوانیم استیفا بکنیم و آن پرسش‏های بنیادینی که در این سه‏چهار قرن اخیر پاسخ‏های ناکافی دریافت کرده‏اند را بتوانیم پاسخ‏‏های کافی بدهیم. این دیدگاه، دیدگاهی است که در نگاه حضرت امام به اسلام وجود داشت، و از آن آغاز، انقلاب اسلامی را انقلابی اعتقادی و فکری و‏ تمدن‏ساز می‏دانستند که می‎خواهد یک تمدن جدید را نه تنها در سطح کشور ما، بلکه در سطح جهان پایه‏گذاری کند. خوب به‎تدریج که از انقلاب گذشت، این دیدگاه آگاهانه‏تر شد و خودش را خیلی روشن‏تر نشان داد و در حال حاضر باید تلاش کنیم که دولت اسلامی را به مرحله کمال و بلوغ برسانیم و بعد به شکل‏گیری تمدن اسلامی در سطح جهان بیندیشیم. خب، این حرکت نیاز به پشتوانه فکری و اندیشه‏ای دارد، ولی نه فکر و اندیشه در نوع اول، بلکه فکر و اندیشه‏ای که بتواند در مقام عمل، تحقق پیدا کند و از مقام نظریه‏ و تئوری‏پردازی به مقام مدل‏سازی و الگوسازی برسد و در مواجهه با چالش‏های عینی، این مدل‏ها را به تجربه بگذارد و کامل و کارآمدتر کند و در یک فرآیند تعاملی بین فردسازی و جامعه‎سازی، با آن پشتوانه بسیار عمیق و غنی که مطمئن هستیم دارد، در عرصه رقابت‏های فرهنگی و اجتماعی جهانی، بتواند وزن خود را به‏دست بیاورد. در این نگاه دوم ما نمی‏توانیم فقط به اندیشه به‏عنوان اندیشه نگاه کنیم.

در این نگاه دوم است که به فقه فقط به‎عنوان یک دانش فقهی نگاه نمی‏کنیم، بلکه به تعبیر امام راحل به فقه به‎عنوان راه‏حل همه چالش‏ها و مشکلات عینی در عرصه عمل باید نگاه کنیم. در این عمل است که پویایی فقه تعریف می‎شود، اصالت و جوهری بودنش می‏تواند تعریف شود و پاسخگوی نیازهای انسان از پیش از تولد تا پس از مرگ باشد که در تعابیر امام ما این نکته را می‏بینیم. در این نگاه، فلسفه اسلامی، فقط به‎عنوان میراث فلاسفه اسلامی شناخته نمی‎شود، بلکه با استفاده از آن و در ارایه جهان‏بینی و جهان‏نگری توحیدی به انسان‏ها مدد رساند و در برابر فلسفه رقیب قد علم کند. کلام و حقوق و سیاست همین‏طور است.

بنابراین، این مقوله‏ها در نگاه دوم با همین مقوله‏ها در نگاه اول متفاوتند. به همین جهت، مشاهده می‏کنید که اندیشمندان مسلمانی هستند، که بسیار کار فکری انجام می‎دهند ولی کار فکری‏شان در جامعه ما نمی‏تواند اثرگذار باشد.

یعنی نگاه الگوسازانه ناظر به واقعیت در آن وجود ندارد؟

در نگاه اول وجود ندارد، اما در نگاه دوم وجود دارد. نگاه به شرایط زمان و مکان در دومی وجود دارد و تفاوت این دو دیدگاه در همین است. پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی نگاه دوم را دنبال می‏کند و در حقیقت جایگاه خودش را در مجموعه مؤسسات پژوهشی و دستگاه‏های تولیدکننده اندیشه و فکر، به‎عنوان یک جایی که گفتمان مجدد را می‏خواهد مطرح کند، می‏شناسد و زوایا و عناصر و ویژگی‏هایی را نیز برای خود تعریف کرده است. به‎نظر می‏رسد که کاملا مسئله‏شناسی کلان و درستی در این مقوله انجام گرفته است. البته این‎که تا چه مقداری در این 15 سال عمر پژوهشگاه، این خواسته‏ها و این معیارها، توانسته است تحقق پیدا کند، می‏تواند قابل تأمل باشد و بحث و بررسی شود.

اگر دیدگاه دوم بر پژوهشگاه حاکم باشد، بهتر نیست که نام پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی را، که محل اصلی بروز شأن فرهنگ‏اندیشی پژوهشگاه است، می‏گذاشتیم مطالعات فرهنگی؟ معمولا اسم‏گذاری‏ها با مناسباتی انجام می‎شود.

اما نام، معناساز هم هست.
واقعا این‏گونه اسم‏گذاری‏ها حیطه‏های توافقی را شامل می‏شود که نمی‏تواند خیلی ناظر به این تعابیر باشد که در اسم به‎کار رفته است.

ذیل این پژوهشکده گروه انقلاب را قرار داده‏اند. نتیجه این نام‏گذاری یعنی پژوهشگاه می‏خواهد انقلاب را از حیث اجتماعی مطالعه کند. همین‏طور گروه غرب‏شناسی. آیا تنها تغییرات اجتماعی مغرب‏زمین برای پژوهشگاه موضوعیت دارد؟

شما کارهایی که پژوهشگاه نسبت به انقلاب اسلامی انجام شده است را وقتی نگاه کنید، می‏بینید که کمتر از زاویه اجتماعی صرف به انقلاب نگاه شده است، بلکه زوایای مختلف نیز دیده شده است و گاهی در خروجی‏های مطالعات اجتماعی پژوهشگاه، دیدگاه‏هایی هم تولید شده است. در مجموع، نمی‏توان گفت که استفاده از عنوان پژوهشگاه فرهنگ و مطالعات اجتماعی یعنی?این?که همه گروه‏های زیرمجموعه‏اش صرفا نگاهی در محدوده مطالعات اجتماعی به آن مقوله‎ها دارند.

نظریه‏ای مطرح است که می‏گوید فرهنگ زیربنای تمام پدیده‏ها و گرایش‏های حوزه علوم انسانی است. این یک نظریه تقلیل‏گرایانه است. شما این را می‏پذیرید؟

من شخصا این را قبول دارم. حقیقت و واقعیت فرهنگ، روی همه مسائل اجتماعی و فکری، رفتاری و اندیشه‏ای مؤثر است؛ حتی اگر این تأثیر را ما درک نکنیم و به آن توجه نداشته باشیم و انکارش کنیم. به همین جهت، در ریشه‏ای‏ترین مباحث فلسفی مثل معرفت‎شناسی، آن‎جا این بحث مطرح می‏شود که ما در معرفت‎شناسی یک بعد فرهنگی داریم که مثلا مقوله‎ای مثل جامعه‏شناسی فرهنگ می‏خواهد آن بعد را بررسی کند، یعنی اساس این‎که چه اتفاقی می‎افتد در یک جامعه.

در این‎جا مقوله معرفت یک‎مرتبه بحث مهمی می‏شود و زیربنای مثلا دانش و فلسفه و... قرار می‎گیرد. حتی اگر آن معرفت‏پژوه روی این بعد فرهنگی معرفت، هم خیلی عنایت نداشته باشد، باز یک واقعیتی است. این موضوع قابل تأمل است به‎خصوص با توجه به این‎که واژه فرهنگ هم، در جامعه ما به معانی مختلف به‎کار می‏رود و هنوز هم ما یک دریافت مشترک و ارتکاز متقاربی نسبت به فرهنگ حتی در برنامه‏ریزان و سیاست‏گذاران و فرهنگ‏پژوهان نداریم. همیشه وقتی سخنی از فرهنگ به میان می‎آید، گفته می‏شود که فرهنگ دارای 400 تعریف است و یا بیش از 400 تعریف دارد. اما ما کدام تعریف را انتخاب کرده و پذیرفته‏ایم، و اساسا وقتی از بخش فرهنگ و شورای‎عالی انقلاب فرهنگی سخن می‏گوییم، وقتی از اولویت‏داشتن فرهنگ حرف می‎زنیم، کدام معنا از فرهنگ، مدنظر ما قرار می‏گیرد. به همین جهت در عرصه مطالعات ‏فرهنگی مقدم بر هر چیز، این است که ما نظریه فرهنگی خودمان را تبیین کنیم و بتوانیم توافق داشته باشیم. چون در عرصه فرهنگ هم این‏گونه نیست که همه دیدگاه‏ها مبتنی بر فرهنگی است که با کشف آن واقعیات بتوان به این نتیجه رسید، بلکه با کشف بعضی از واقعیات و انتخاب و ترجیح و گزینش و تفاهم قرارداد، باید بعضی از مسائل را تعیین تکلیف کرد. البته در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، کارهایی در دو سال اخیر هم انجام گرفته است و گروه فرهنگ‎پژوهی تأسیس شده. امید است که بتواند آن‎جا پشتوانه علمی کار را فراهم کند. ولی فراتر از بحث پژوهشگاه، همه دستگاه‏های فرهنگی و به‏خصوص جایی مثل شورای‎عالی انقلاب فرهنگی، به‎نظر من می‎رسد که نیاز دارد به تدوین حد و رسم این مسئله. یعنی به یک تعریفی که به‎تدریج بتواند آن تعریف، مرکز ذهنی اصحاب فرهنگ باشد و وقتی ما در یک محفلی صحبت از فرهنگ می‎کنیم، یک معنای متقابل داشته باشد.

رهبری انقلاب تعبیری داشتند که فرهنگ مانند هواست. تعریفی تمثیلی که اهمیت و مبنایی‏بودن فرهنگ را نشان می‏دهد. از طرفی انقلاب هم اصالتا فرهنگی است. اگر چنین است، مناسب‏تر نبود که تمرکز پژوهشگاه بر مقوله فرهنگ بیش از این بود یا لااقل با پرداختن و توجه به حوزه معرفتی برابری می‏کرد؟ یا حتی این موازنه به نفع فرهنگ‏پژوهی دینی می‏بود؟

این قابل بررسی است. ضمن این‎که پژوهشگاه به مقوله فرهنگ و مطالعاتی فرهنگی بی توجه نبوده است، کار هم می‏شده است، اما در قالب یک گروه که تعریف مشخص داشته باشد، دو سال است این کار انجام می‎شود. البته چند سالی هم بود که به‎عنوان حلقه فرهنگ تلاش‏هایی انجام می‏گرفت. بعضی از پروژه‏هایی که کاملا به پژوهش‏های فرهنگی می‏پرداخت در گروه‎های دیگر تعریف شده بود، مثلا بحث مدیریت فرهنگی و چالش‏ها و آسیب‏ها که کار خوب و پخته‎ای بود که در سال 1387 شروع شد یا بحث انقلاب و ارزش‏ها که در گروه انقلاب اسلامی انجام گرفت، بیشتر صبغه فرهنگی داشت. شاید 20، 25 درصد از پروژه‏های پژوهشگاه کاملا محور فرهنگی داشته است که اگر گروه فرهنگ‏پژوه می‏داشتیم باید در این گروه این کارها انجام می‎شد. به‎هر حال، پژوهشگاه به‎عنوان یک مؤسسه غیردولتی، در واقع محدودیت‏های زیادی دارد و امکاناتش وسیع و نامتناهی نیست، بنابراین همان امکانات محدود خودش را باید میان نیازهای مختلف توزیع کند. واقعیت این است که در دهه گذشته جامعه ما دچار نوعی پرسش‏ها و شبهات و کاستی‏های معرفتی بود که بیش از آن‎که به حوزه فرهنگ به‎معنای خاص فرهنگ ارتباط پیدا کند، به حوزه‎های دین‎پژوهی و مقوله‏های سیاسی و حقوقی و از این قبیل برمی‏گشت. به همین جهت، ممکن است که من با جناب‎عالی هم‎نظر باشم، که به‎معنای خاص، پژوهشگاه زودتر از این باید به فرهنگ نگاه ویژه‏ای می‎کرد، منتها حقیقتا و انصافا از این نگاه غافل نبوده است.

در حال حاضر هم آن چشم‏انداز‏ی که برای گروه دین‎پژوهی تعریف کرده است، در واقع چشم‏اندازی است که همین توجه را نشان می‏دهد که به‎عنوان کلان‏گروه به این مقوله نگاه می‏کند. در حقیقت با گروه‏های دیگر باید ارتباط متقابل و تعاملی باید داشته باشد و عرصه‏های زیادی از موضوعات مورد نیاز را پوشش دهد. حالا امیدواریم در عمل بتواند تحقق پیدا کند، منتها توجه بکنیم که به هر حال، اسم‏گذاری یک گروه و ایجاد یک ساختار هم به تنهایی حل مشکل نمی‏کند و در حال حاضر دچار فقر و فقد دیدگاه‏های فرهنگی بر مبنای دیدگاه نظری خودمان هستیم. معمولا کارهایی که انجام شده فرهنگ را به‎معنای رایج تلقی کرده است و گاه به تعارض به دین و فرهنگ پرداخته است و این نشان می‏دهد به بحث تولید نظریه در بحث فرهنگ به‎طور خوب نپرداخته‏ایم. کارهای خوبی انجام گرفته است، اما خیلی بیش از این باید کار انجام شود. تعبیر مقام معظم رهبری در باب فرهنگ تعبیر خوبی است؛ فرهنگ فراگیرترین واقعیت جاودان و باقی در جامعه است. حتی گاهی می‎بینیم آن تصلب و قدرت و اتوریته فرهنگی در یک جامعه، توانسته دین را هم در مسیر خودش رنگ و لعاب دیگری بزند. در بعضی از جوامع اسلامی که اسلام با تمام شفافیت و استحکام خود دچار تحریف‏ها و بدفهمی‏هایی شده است، در واقع باید بگوییم آن بدفهمی‏ها و آن آسیب‏ها ناشی از آسیب‏های فرهنگی بوده که در جامعه وجود داشته است و معرفت دینی را تحت تأثیر خودش قرار داده. بسیار مسئله ظریف و عمیق و گسترده‎ای است، که خودش نیاز به بحث‏های مفصل و پژوهش‏های گسترده دارد. بنابراین سنگ بنای مطالعات فرهنگی ما به‎نظر می‎رسد که باید تبیین و شفاف‏سازی نظریه فرهنگی خودمان باشد. از عنصر تعریف فرهنگ و عناصر فرهنگ و ارتباط این عناصر با هم، تعاملات فرهنگی و تحولات فرهنگی و تک‏تک این‎ها بایستی به نظریه و نظریه‏هایی برسیم که بتواند پشتوانه سیاست‏گذاری‏ها و تدابیر و تلاش‏های فرهنگی ما باشد.

مجموعه‏های فرهنگی کشور ساختار و سازه خود را دارد و هرکدام، مستقل از این‎که خوب یا بد کار می‏کنند، کارکرد خودشان را دارند. پژوهشگاه هم نقش نظریه‏پردازی را برای خود قائل است. آیا این ارتباط ارگانیک بین نظریه‏پرداز و مجری برقرار است؟

نه تنها پژوهشگاه بلکه مؤسسات دیگر هم هستند که شاید آن‎ها هم این ادعا راداشته باشند، و ما هم داریم مدل‏سازی می‏کنیم و به مدل‏های فرهنگی می‏خواهیم برسیم، این تعامل اگر وجود نداشته باشد عملا آن مدل‏ها تبدیل می‏شود به مدل روی کاغذ و این‎که شما فرمودید هر مدلی باید تست اجتماعی و تست در عمل شود، وقتی تست به عمل نشود، تبدیل می‏شود به مدل‏های ریاضی و فلسفی در نهایت. باید دید که این نسبت برقرار شده است یا نشده است. ما یک واقعیت تلخی داریم که دستگاه‏های فرهنگی ما به‎طور عام کمتر شاهد مدیریت علمی هستند.

جناب‎عالی چندین سال مسئولیت بخش تأثیرگذاری را در یکی از مهم‏ترین سازمان‏های فرهنگی به‎عهده داشتید؛ دفتر تألیف کتب درسی. برای مثال و مستقل از رابطه شخصی شما با پژوهشگاه، آیا ارتباط سیستماتیک برقرار شد؟

هر کدام از دستگاه‎ها را نام ببرید، می‎شود این را مطرح کرد. واقعا در آموزش‏عالی، وزارت آموزش‏وپرورش و ارشاد اسلامی، در سازمان تبلیغات اسلامی و دستگاه‏های فرهنگی‏مان، در مدیریت حوزه علمیه‏مان چه مقداری مدیریت و سیاست‏گذاری علمی به معنای واقعی، مبتنی بر پژوهش و نیاز سنجی و کارهای تطبیقی و برگرفته از فلسفه تعلیم‏وتربیت و فلسفه فرهنگ خودمان دارد انجام می‏شود، این یکی از چالش‏های جدی ماست که می‏طلبد که دستگاه‏های کلان مدیریتی به این مسئله توجه کنند. از آن طرف، آن‎ها همیشه ما را مورد پرسش و چالش قرار می‏دهند، که دستگاه‏های پژوهشی چه چیزی برای ما تولید کرده‏اند، آن‎ها چه چیزی در اختیار ما قرار می‏دهند؟

یعنی اهالی فرهنگ مثلا نویسندگان یا فیلم‏سازان منتظر نظریه فرهنگی هستند؟

این تعامل بین عرصه تولید نظریه و فرهنگ و عرصه کاربرد و استفاده از معرفت، یک رابطه متقابل و تعاملی باید باشد. اساسا مقوله فرهنگ مقوله‏ای است که تولید و مصرف در آن‎جا، نمی‎تواند از هم جدا باشد. ما نمی‎توانیم کسانی را داشته باشیم، تولید‎کننده نظریه و مبانی فرهنگی و طیفی به‎عنوان مصرف‏کننده نظریه فرهنگی. شاید در اقتصاد بتوان این را تصور کرد. در اقتصاد ممکن است کسانی نظریه اقتصادی را تولید کنند، در جایی تدریس شود و آن فراگیران بدون توجه و حساسیت، بدون باور به آن، مبانی آن را بگیرند و عمل کنند، ولی جنس فرهنگ یک جنس زنده است؛ جنس پویا و البته بسیط است در عین حال. یعنی همان کارگردانی که گفتید تا به دیدگاهی فرهنگی و استنباطی فرهنگی نرسیده باشد، نمی‎شود انتظار داشت که با نظریه فرهنگی اقتباس شده یا تقلید شده و اتخاذ شده از جای دیگری، یک کاری انجام دهد. آن سوی قضیه هم همین‎طور است. کسانی که می‏خواهند کاری فرهنگی تولید کنند، نمی‎توانند بدون داشتن دستی در صحنه عملی فرهنگ به این نظریه به‎طور واقعی برسند که تأثیرگذار هم باشد. بنابراین ما در یک نگاه کلان می‏توانیم بگوییم در هر دو حوزه نظر و عمل، مسئله و مشکل داشته‏ایم. شاید پیش‏بینی نهادی مثل شورای‎عالی انقلاب فرهنگی به همین منظور بوده که در آن‎جا اشخاص، نظر و فلسفه فرهنگ تولید کنند و سیاست‏گذاران و مدیران کلان نظام که روسای سه قوه در آن‎جا حضور دارند و اعضای فرهنگی نیز وجود دارند، به یک تعامل فرهنگی برسند. حتما زمانی‎که مقام معظم رهبری بحث مهندسی فرهنگی را مطرح کردند، بخشی از قضیه ناظر به همین بوده است، یعنی ما بتوانیم در یک نقشه و نگاه کلان، که در آن‎جا هم تولیدکنندگان و به تعبیری کاربران و هم بخشی از مخاطبان وجود دارند، تصمیم‏های یک‏جا و مشترک، برای فرهنگ بگیریم. نقیصه‏ای که هنوز بعد از سال‏ها که مقام معظم رهبری مطرح کردند، آنچنان که بایسته است کاری نشده و روزمره‏گی حاکم بر دستگاه‏های فکری و اجرایی ما مانع توجه به این مقوله شده است. پژوهشگاه در حد خودش و به اندازه‏ای که احساس می‏کند رسالت دارد، خود را آماده کرده است تا بتواند در حد بضاعت علمی که در کشور وجود دارد، دستگاه‏های فرهنگی را کمک کند، یعنی یکی از راهبردهای پژوهشگاه اساسا همین است که اهتمام به تأمین نیازهای فکری و نظری نظام اسلامی است و این یکی از اصول راهبردی پژوهشگاه است که باید انجام دهد؛ منتها همان‏طور که اشاره کردم بضاعت علمی کشور در عرصه مطالعات فرهنگی اگرچه تقویت شده و رشد پیدا کرده است، نسبت به نیازهای ما و استقلال فرهنگی که می‏خواهیم داشته باشیم و نسبت به نظریات علمی و بومی خودمان که می‏خواهیم کارها را سامان دهیم، فاصله‎اش زیاد است.

در مطالعات فرهنگی دو موضوع مطرح است. یکی این‎که نرخ تغییرات و تحولات در عرصه فرهنگ بالاست. پس باید مرتب این تغییرات پی گرفته و رصد شود. دوم این‎که معمولا در امر فرهنگ‏پژوهی کمتر به‎سراغ اهالی فرهنگ می‏رویم. مثلا تا صحبت از مدیریت فرهنگی می‏شود، کسی را می‏آوریم که تخصص مدیریت استراتژیک دارد و او هم همان مدل‏های مدیریتی را که در صنعت مطرح می‏کند، برای فرهنگ هم عرضه می‏دارد. حالا چقدر او اهل فرهنگ است، چقدر با کتاب مأنوس است، چقدر از هنر و شاخه‏هایش سردرمی‏آورد و... خدا می‏داند. این دو موضوع در آینده گروه دیده شده است؟

نکته درستی است. اگر بخواهیم با این شاخصی که شما تعریف کردید جلو برویم، بنده را نباید در مسئولیت گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه ببینید؛ زیرا خودم را اهل فرهنگ به‎معنای جامع نمی‏دانم. به‎نظر می‎رسد نظریه‏پردازی برای فرهنگ یک توانمندی ویژه‏ای می‏طلبد و همین‏طور سیاست‏گذاری، برنامه‏ریزی برای فرهنگ و الگو‎سازی برای فرهنگ، مدیریت فرهنگی و پژوهش فرهنگی و حتی مدیریت پژوهش فرهنگی هم. اگر ما بخواهیم عمیق به مسئله نگاه کنیم، نمی‏توانیم تمام عناصری که در جای دیگر حضور داشتند، در جای دیگر هم به‎کار ببریم، ولی این هم یکی از نکاتی است که بتوانیم برای هرکدام از این مقوله‏ها افراد مورد‎نظر را تربیت کنیم و از آن‎ها استفاده کنیم. در گروه فرهنگ‏پژوهشی پژوهشگاه یکی از حوزه‏هایی که تعریف شده است تا به آن‎ها بپردازیم، آسیب‎شناسی فرهنگی در اثر تحولات فرهنگی است که حتما باید به آن بپردازیم. اما این نکته را هم عرض کنم که عناصر فرهنگی در لایه‏های مختلف متفاوت است. برخی از عناصر فرهنگی عناصر هسته‏ای فرهنگ هستند، عناصر هسته‏ای فرهنگ تغییراتشان بسیار کند است و گاه اساسا تغییر نمی‏کند و نه این‎که قابل تغییر نباشد، اما تغییرات عناصر هسته‏ای فرهنگ، با تدابیر و برنامه‏ریزی‏ها و تمهیدات ویژه و طولانی و درازمدت، میسر است.

بعضی از عناصر فرهنگ هستند که عناصر هسته‏ای نیستند و آن‎ها البته، درجه تغییر پذیریشان کاملا متفاوت است. این بحث‏ها خودش یک شاخه نظری است، یعنی ما باید تبیین نظری راجع به این قضیه داشته باشیم که عناصر هسته‏ای فرهنگ کدام است و چه نسبتی با هم برقرار می‏کنند و با عناصر پیرامونی چه نسبتی بر قرار می‏کنند و آن عناصر پیرامونی هرکدام در چه رتبه‏ای قرار می‏گیرند.

سئوالات گسترده دیگری هم هست که تمام این بحث‏ها بر‎می‏گردد به همان نظریه فرهنگی ما؛ یعنی پاسخ ما به این سئوالات نمی‏تواند مبتنی بر تجربه، و آزمون باشد.
بخشی از آن به مبانی نظری فلسفی و کلانی که آزمون‏پذیر تجربی هم نیستند، برمی‏گردد. پژوهشگاه و گروه فرهنگ‏پژوهی توجهی به این بحث دارد و در واقع عمیق به مسئله نگاه می‏کند و بنا دارد که وارد مقوله عینی فرهنگ هم شود البته نه در سطح رویی، بلکه در سطح اندیشه‎ای باید وارد بشود. از آن طرف، شما به این توجه دارید که بضاعت مدیریتی و امکاناتی که لازم است تا ما به این لایه‎های متکثر و تودرتو و به‏هم‏پیوسته بپردازیم، بضاعت گسترده‏ای را می‏طلبد و پژوهشگاه، بضاعت خودش را در این مباحث در درجه اول پاسخ به نیازهای اندیشه‏ای فرهنگ می‏داند ولی نه، عرصه‏های اندیشه‏ای جدا از عرصه عمل، کار سختی است./916/د103/ع

ارسال نظرات