۰۵ مهر ۱۴۰۲ - ۱۵:۰۳
کد خبر: ۷۴۲۵۰۷
برگی از خاطرات آیت‌الله هاشمی رفسنجانی؛

مسئولان و آقازاده‌ها

مسئولان و آقازاده‌ها
چه شیرین است زندگی در جامعه‌ای که نزدیکانِ مسئولانِ ترازِ اولِ کشور، گمنام در کنار سربازان دیگر در سنگرهای جهاد شرکت کنند و در غم و شادی و رنج و رفاه با دیگران همراه و همساز باشند.

دفاع مقدس یکی از عرصه‌های عمومی کشور بود که فرزندان مسئولان و مقامات سیاسی نظامی در عادی‌ترین سطوح و در مقدم‌ترین خطوط کنار رزمندگان دیگر بودند. واقعیتی که در جای جای خاطرات آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به چشم می‌خورد.

او در خاطرات 28 اسفند 1363 خود با اشاره به اخبار ضد و نقیض درباره سرنوشت مصطفی خامنه‌ای فرزند ارشد رئیس‌جمهور وقت می‌نویسد: «اول وقت خبر دادند که یک موشک دیگر به مناطق نظامی و حساس و استراتژیک بغداد زده شده. احمدآقا تلفنی گفت خبرگزاری‌های خارجی گفته‌اند که موشک امروز به مرکز صنعتی و نفتی «الدوره» در بغداد اصابت کرده است؛ مهم است. گفت که مصطفی فرزند [آیت‌الله] آقای خامنه‌ای که در جبهه بوده، اطلاعی از ایشان در دست نیست. از فرمانده‌ی نیروی هوایی درباره خبر ساقط شدن هواپیمای عراقی در اطراف تهران و اصفهان، سئوال کردم؛ بالاخره معلوم شد که مصطفی سالم است و به تهران برگشته.»[1]

هاشمی در خاطرات سال 1365 باز هم بر این مهم تاکید کرده و با تحت عنوان "بستگان و فرزندان" این نکته قابل تامل را یادآور می‌شود که: «از ویژگی‌های دفاع مقدس ما، شرکت شخصیت‌ها و فرزندان آن‌ها در دفاع  مقدس، همدوش سایر رزمندگان گمنام و داوطلب است. در این سال و سال‌‎های قبل، نوه امام و فرزندان قائم مقام رهبری و رئیس‌جمهور و بسیاری از وزرا و نمایندگان و قضات و علما، در میدان‌های نبرد به صورت مکرر و گمنام شرکت داشته‌اند و دو فرزند اینجانب در خط مقدم جبهه، مجروح و یکی از آن‌ها مصدوم شیمیایی شد که هنوز هم آثار رنج دهنده آن‌ادامه دارد. در این خصوص چند نامه به فرزندان خودم و خواهر بزرگم که فرزندش [شهید مهدی شریفیان] به شهادت رسیده و خواهرزاده دیگرم که فرزندش را تقدیم جهاد مقدس کرده، نوشته‌ام که بتواند دستاورد قابل توجهی در معرفی فضای جهاد مردمی در راه اسلام و وطن باشد.»[2]

مسئولان و آقازاده‌ها

اما بنابر اسناد او در 15 دی ماه 1365 نامه مهمی را با عنوان «خواهر بزرگوار و سعادتمندم طیبه خانم هاشمی» می‌نویسد. هاشمی در بخشی از این نامه فضای همدلی دوران دفاع مقدس را به تصویر می‌کشد: « ... این‌ها همه برای من خیلی زیبا بود. از اینکه می‌دیدم بستگان نزدیک من، به جای اینکه به فکر ناروای استفاده از موقعیت فامیلی خود در جهت منافع مادی باشند، مثل بسیاری از مردم مستضعف مسلمان کشور، راه جهاد و فداکاری و خدمت به اسلام و انقلاب را ترجیح داده‌اند، عمیقاً خوشحال و خدای را بر این نعمت سپاسگزار شدم.

چه شیرین است زندگی در جامعه‌ای که نزدیکانِ مسئولانِ ترازِ اولِ کشور، گمنام در کنار سربازان دیگر در سنگرهای جهاد شرکت کنند و در غم و شادی و رنج و رفاه با دیگران همراه و همساز باشند. همین حال و برداشت هم در روزهایی  که مهدی، فرزند خودم در یکی از خطرناک‌ترین خطوط جبهه در عملیات کربلای 2 شرکت داشت و هر لحظه احتمال شهادتش می‌رفت، داشتم. هنوز جزئیات و کیفیت شهادت مهدی عزیزت را نمی‌دانم و نخواستم از فرمانده محترم لشکرش آقای قاسم سلیمانی که پریروز در اهواز این خبر را به من داد، بیش از آنکه درباره سایر شهدا می‌پرسم، سوالی درباره مهدی بکنم، در محیط خانه از بچه‌ها شنیده‌ام که از پسرخاله مجاهد و ایثارگرش عباس هاشمیان که با مهدی در یک سنگر در عملیات کربلای 4 بوده‌اند و او هم به سختی مجروح شده و در همان بیمارستان است، نقل می‌کند گلوله‌ای در سنگرشان فرود آمده و منفجر شده و بعضی‌ها را از همانجا به بهشت شهدا و به بزم گرم صالحان فرستاده، روی بال ملائکه خدا. و شهید مهدی جزو آنها است و بعضی‌ها را هم به بیمارستانی که عباس عزیز در میان آن‌هاست، چه مرگ شیرینی، اگر بشود اسم آن را مرگ گذاشت.»[3]

 

 پی‌نوشت:

1.کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال 1363، به سوی سرنوشت

  1. کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال 1365، اوج دفاع

3.همان

احسان قنبری نسب
ارسال نظرات