۱۸ بهمن ۱۳۸۸ - ۱۷:۲۰
کد خبر: ۷۴۸۵۹

خاطرات نماینده ولی‌فقیه گلستان درباره وقایع انقلاب اسلامی منتشر شد

خبرگزاری رسا ـ از سوی دفتر امام جمعه گرگان، خاطرات نماینده ولی فقیه استان گلستان در خصوص وقایع انقلاب اسلامی در گرگان منتشر شد.
آيت الله سيد کاظم نورمفيدي، نماينده ولي فقيه در گلستان
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی آیت‌الله سید کاظم نورمفیدی، خاطرات آیت‌الله سید کاظم نورمفیدی، از دوران پیروزی انقلاب منتشر شد که در نوشتار ذیل به گوشه‌ای از آن اشاره می‌شود.

جنگ و گریز در کوچه‌ها و محلات ادامه داشت

با تداوم مبارزات بالاخره حضرت امام به ایران آمد و هر کس که از شهرستان‌ها آمده بود، باید به شهر و منطقه خودش برمی‌گشت، چون آن روزها، روزهای انقلاب و بسیار حساس و پرهیجانی بود.

با این وضع احساس می‌شد که به پیروزی انقلاب نزدیک می‌شویم، همه باید در محل و شهر خود باشند که ماهم فورا به گرگان برگشتیم.

مبارزات همچنان در همه جا ادامه داشت، روزها بازار گرگان تعطیل بود و همه کسبه، مغازه‌هایشان را می‌بستند و در عوض شب‌ها تا صبح باز‌ و چراغ‌ها روشن بود، هنوز جنگ و گریز در کوچه‌ها و محلات ادامه داشت.

من هم در مسجد حاج‌آقا کوچک برنامه‌ها و سخنرانی‌های خود را ادامه می‌دادم، یکی از شب‌ها وقتی که سخنرانی من در مسجد حاج‌آقا کوچک تمام شد، پلیس به مسجد حمله کرد و عده‌ای از بچه‌های انقلابی را کتک زده و دستگیر کرد.

آن ایام من پیاده و قدم‌زنان از مسجد به منزل می‌رفتم تا اینکه پس از این حمله ماموران به مسجد، یک روز، یکی دو نفر از ایادی رژیم شاه به دنبال من آمدند، به محض آنکه از اولین پیچ وسط کوچه گذشتم به سمت من تیراندازی کردند، اما به من اصابت نکرد.

آن ایام سلیمی‌زاده که از افسران جنایتکار شهربانی گرگان بود - و پس از انقلاب هم اعدام شد – دائما در خیابان‌ها گشت می‌زد و با بلندگویش جو رعب و وحشت درست می‌کرد.

در محلات شهر هم بین بچه‌های انقلابی و نیروهای پلیس جنگ و گریز بود، بعد هم که دیدیم در تاریخ 16 بهمن 1357 حضرت امام، آقای بازرگان را به عنوان نخست وزیر دولت موقت انقلاب تعیین کرد که شاید در آن لحظه و در آن روزها بهترین گزینه همین بود که دولت موقت به ریاست آقای بازرگان تشکیل شد.

واقعه 19 بهمن 1357 گرگان

شب 19 بهمن، پاسبان‌ها به انقلابیون حمله کردند و دو نفرشان را به شهادت رساندند، مبارزین هم پاسخ‌ آنها را دادند و یکی از پاسبان‌ها را گرفتند و در میدان عباسعلی گرگان از درخت آویزان کردند و دار زدند.

این باعث شد که روز 19 بهمن دو مرتبه پاسبان‌های شهربانی تحریک شوند، آن روز باز پاسبان‌ها به خیابان‌ها ریختند و بعضی از مغازه‌ها را آتش زدند و چند نفر را هم به شهادت رساندند.

این قضیه، خیلی برای من دردآور بود، به همین علت آن روز در اعتراض به این جنایت ماموران، به رئیس کل شهربانی کشور تلفن زدم و به او توپیدم که این چه بساطی است که در شهر گرگان درست کرده‌اید.

حتی در این رابطه با مرحوم آیت‌الله طالقانی هم تماس گرفتم و تلفنی قضایا را به او گفتم. 

21 بهمن گرگان

در شب پیروزی انقلاب اتفاقی در گرگان افتاد که هیچ جای ایران چنین حرکتی نشده بود. غروب روز 21 بهمن مردم گرگان به شهربانی حمله کردند و عده ای از پاسبان ها را کشتند . جنازه ها همین طور میان خیابان و داخل جوی آب افتاده بود.

گروهی دیگر از ماموران در محاصره ی مردم قرار گرفته بودند که امکان کشته شدن این عده هم به دست مردم وجود داشت و آن موقع من جای دیگری بودم .بعضی از جوان ها دنبالم آمدند که چرا اینجا نشسته ای؟ مردم به شهربانی حمله کرده اند، من سریع حرکت کردم و به شهربانی آمدم.
 
یادم هست که آن شب جلوی شهربانی گرگان خیلی تلاش کردم که مردم را از این اقدام باز دارم زیرا این سبک عمل صحیح نبود، گفتم بگذارید اینها طبق قانون محاکمه شوند. شاید عده ای بی گناه باشند. آن شب آن قدر داد و فریاد زدم این کار را نکنید که صدایم گرفت و نمی توانستم حرف بزنم به طوری که تا مدت ها اصلاً صدایم درنمی آمد.

آن شب تعدادی از اعضای شهربانی را در یک اطاق جمع کرده بودند و رئیس شهربانی هم – شخصی بنام واعظی- در میان آنها بود. من وقتی وارد اطاقشان شدم دیدم که با قیافه ای وحشت زده نشسته اند.من آن شب خیلی تلاش کردم که مردم به این صورت حمله نکنند.
 
به همین دلیل عده ای از ماموران را داخل شهربانی نگه داشتیم و گفتیم اینها بیرون نروند ، چون اگر بیرون می رفتند مردم آنها را تکه تکه می کردند. لذا ما اینها را نگه داشتیم تا جمعیت متفرق شده و داخل شهربانی خلوت شود تا بعد آنها را به جای امنی ببرند. ضمناً آن شب عده ای پلیس هم در ساختمان فعلی شهرداری به دست مردم مضروب شده بودند. ماموران شهربانی گرگان چنین سرنوشتی داشتند.
 
آن عده از پاسبان هایی را که در شهربانی جمع کرده بودیم سوار یک کامیون کردیم و به جای دیگری بردیم و آنها را از مرگ نجات دادیم. که بعد از سالها بعضی از آنها آمدند و به خاطر این کار از من تشکر کردند.آن شب عده ای از حمله کنندگان به شهربانی اسناد و مدارک را از بین بردند که نمی دانم کار چه کسی بود.
 
چون اتفاقاً لازم بود یک سری از اسناد و مدارک در شهربانی بماند تا از طریق آن اسناد اطلاعاتی به دست آید که چه خبر بوده و چه گزارش ها و دستوراتی داده شده است. من وقتی وارد شهربانی شدم احساس کردم یک بویی می آید که می گفتند خیلی خطرناک است به طوری که اگر یک کبریت می زدند آتش می گرفت. در هر صورت آن شب تا دیروقت گرفتار رتق و فتق این حادثه بودم.

اسلحه دزدی منافقین گرگان

آن شب در حالی که گرفتار این مسئله بودیم و اصلاً به مسائل دیگر فکر نمی کردیم و توجه نداشتیم اعضای منافقین (سازمان مجاهدین خلق) در آنجا به فکر جمع آوری اسلحه بودند. آنها سلا ح ها را جمع آوری کرده و برده بودند. البته مدتی بعد از پیروزی انقلاب با یک برنامه ریزی توانستیم مقداری از اسلحه ها را از چنگشان بیرون بیاوریم.
 
نحوه ی آن هم این طور بود که مدتی بعد از انقلاب یکی از جوانان انقلابی آمد و به من گفت: منافقین مقداری اسلحه در خانه ی او پنهان کرده اند. من هم با فرمانده ی ژاندارمری گرگان تماس گرفتیم- که آن وقت آقای دکتر میر بهبهانی بود و خود من او را تعیین کرده بودم –و به او گفتم شما بدون آنکه برای آن جوان انقلابی دردسری درست شود، به عنوان اینکه گزارش مردمی برایتان رسیده، به آن خانه بروید و سلاح ها را خارج کنید. نیروهای ژاندارمری رفتند و سلاح ها را گرفتند و آوردند.بعداً که منافقین فهمیدند این کار من بوده، یک روز فاضل کبیر و چند نفر دیگر از منافقین پیش من آمدند و اعتراض کردند و گفتند ما این سلاح ها را گرفته بودیم که حفظ کنیم تا دست کسی نیفتد. من هم گفتم در این خصوص از آقای دکتر میربهبهانی، فرمانده ژاندارمری سئوال کنید.

پیروزی 22 بهمن

روز 22 بهمن سال 57 انقلاب اسلامی پیروز شد. لذت بخش ترین لحظه های زندگی ما، لحظه ی پیروزی انقلاب بود. بدون اغراق می گویم لحظه های لذت بخش در زندگی انسان زیاد است، ولی لذت بخش ترین لحظات زندگی من موقعی بود که ما صدای انقلاب را شنیدیم که پیروزی حضرت امام را نوید می داد.

تثبیت انقلاب

بعداز پیروزی انقلاب، دوباره کارهای ما شروع شد. آن روزها مسئولیت حفظ شهر و کمیته های انقلاب با من بود چون همه چیز به هم ریخته بود نه ارتش سرجایش مانده بود نه شهربانی و همه چیز از هم پاشیده بود. شهر در روزهای اول پس از پیروزی انقلاب به وسیله ی کمیته ها اداره می شد.
 
خود من هم در کمیته ی انقلاب بودم. البته آن روزها کمیته گرایش های مختلف سیاسی داشتند و دلیل آن هم حوادثی است که بعدا اتفاق افتاد. مثل حادثه هفتم تیر و شهادت دکتر بهشتی و یارانش و حادثه نخست وزیری و شهادت رجایی و باهنر که در دو در سال 1360 به دست منافقین انجام شد .لازم بود بعد از پیروزی انقلاب اسلامی فوراً مرکزیتی به وجود آید تا نظم و امنیت را در شهر برقرار کند که این مسئولیت به کمیته انقلاب بود.

مرکز کمیته ی انقلاب گرگان هم در مسجد حاج آقا کوچک بود که به صورت شبانه روزی به دست اینجانب اداره می شد. مسائل و مشکلات زیادی هم وجود داشت، گاهی مسائلی پیش می آمد و به من زنگ می زدند که ما در کمیته چه کار کنیم؟ چون یک نظام و سازمانی نبود. نظام قبلی که از هم گسیخته بود و نظام جدید هم هنوز تثبیت نشده بود من با آقای هاشمی رفسنجانی تماس گرفتم و گفتم که ما اینجا چه کار کنیم، ایشان هم گفتند هر چه شما تصمیم گرفتید انجام دهید، هر جور مصلحت هست عمل کنید. در جنگ گنبد، آیت الله خامنه ای با من تماس گرفت، که راجع به مسئله گنبد با هم صحبت کردیم. آن موقع ایشان عضو شورای انقلاب بودند. خیلی از مسائل دیگر هم اتفاق افتاد که الان یادم نیست./950/د102/س
ارسال نظرات