۲۵ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۵:۲۹
کد خبر: ۷۶۳۶۲۴

ریشه‌یابی تاریخی علل جدایی بحرین از ایران؛ روایت یک تغییر موضع ناگهانی

ریشه‌یابی تاریخی علل جدایی بحرین از ایران؛ روایت یک تغییر موضع ناگهانی
بحرین، جزیره‌ای در خلیج فارس با موقعیت جغرافیایی استراتژیک و تاریخی، از جمله مناطقی است که طی قرن‌های گذشته تحولات سیاسی و فرهنگی زیادی را تجربه کرده است. در قرن بیستم، به ویژه در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰، مسئله‌ی استقلال بحرین از ایران به یکی از موضوعات برجسته‌ی سیاست بین‌المللی و منطقه‌ای تبدیل شد.

بحرین، جزیره‌ای در خلیج فارس با موقعیت جغرافیایی استراتژیک و تاریخی، از جمله مناطقی است که طی قرن‌های گذشته تحولات سیاسی و فرهنگی زیادی را تجربه کرده است. در قرن بیستم، به ویژه در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰، مسئله‌ی استقلال بحرین از ایران به یکی از موضوعات برجسته‌ی سیاست بین‌المللی و منطقه‌ای تبدیل شد. این موضوع به ویژه در پی جنگ جهانی دوم و تغییرات ژئوپلیتیکی گسترده در خاورمیانه، اهمیت بیشتری پیدا کرد. در این دوران، بحرین تحت حاکمیت ایران بود، اما فشارهای سیاسی و دیپلماتیک از سوی بریتانیا و سایر قدرت‌های جهانی برای استقلال از ایران دامن زد. روند مذاکرات و توافقات بین‌المللی، به ویژه توافقات میان بریتانیا، ایران، و رهبران بحرینی، در نهایت منجر به اعلام استقلال بحرین در سال ۱۹۷۱/ ۱۳۵۰ شد. در واقع استقلال بحرین به معنای تغییر در نقشه‌ی سیاسی خلیج فارس بود. با خروج بحرین از حاکمیت ایران و تبدیل آن به یک کشور مستقل، مرزهای جغرافیایی و سیاسی منطقه دچار تغییر شد و وضعیت جدیدی در روابط بین‌المللی ایجاد کرد. این مقدمه نگاهی به پیشینه‌ی تاریخی و زمینه‌های سیاسی مرتبط با استقلال بحرین از ایران را فراهم می‌آورد و به تحلیل عوامل و روندهایی می‌پردازد که به این تحولات منجر شدند.

تاریخچه‌ی بحرین

بحرین، با مساحت کوچک و موقعیت جغرافیایی مهم و قابلیت‌های اقتصادی فراوان، تا اوایل سده‌ی ۱۸ میلادی و برآمدن خاندان آل خلیفه، همواره تحت نظارت مستقیم و غیرمستقیم حکومت مرکزی ایران قرار داشته است. این منطقه، به دلیل وسعت محدود و فقدان امکانات لازم برای استقلال کامل و فعالیت‌های خودمختار، هیچ‌گاه از تأثیرات محیط اطراف خود دور نبوده و همواره تحت تأثیر شرایط امنیتی، سیاسی و اقتصادی منطقه‌ قرار داشته است. ورود قدرت‌های اروپایی همچون پرتغال، اسپانیا، هلند، فرانسه و به ویژه انگلیس به منطقه‌ی خلیج فارس و اقیانوس هند، تحولات شگرفی در مناسبات تجاری و سیاسی این مناطق ایجاد کرد. حضور کشتی‌های جنگی مجهز اروپایی با هدف تسلط بر دریاها و گسترش نفوذ سیاسی و نظامی، به طور مستقیم بر وضعیت بحرین تأثیر گذاشت. در دوره‌ی صفویه، به دلیل ضعف دولت مرکزی ایران و عدم نظارت کافی بر بنادر و جزایر، بحرین از کنترل دولت مرکزی خارج شد (میرفندرسکی، ۱۳۴۱: ۲۳). ناامنی‌های سیاسی در مناطق شمالی خلیج فارس مانند بوشهر نیز به این جدایی دامن زد. در نتیجه، بحرین ارتباط خود را با بنادر ایران قطع کرد و عملاً به یک واحد سیاسی مستقل تبدیل شد. این شرایط، زمینه را برای نفوذ روزافزون انگلیس در سواحل جنوبی خلیج فارس و بحرین فراهم کرد و در نهایت منجر به تحت‌الحمایگی آل خلیفه نسبت به انگلیس شد.

در دوره‌ی قاجار، جزایر کرانه‌های جنوبی ایران به شیوخ عرب اجاره داده می‌شد تا بخشی از هزینه‌های دولت تأمین شود. علیرغم درگیری‌های داخلی و جنگ‌های ایران و روس که توجه دولت مرکزی را به نواحی شمالی معطوف کرده بود، انگلیسی‌ها با بهره‌گیری از ضعف حکومت مرکزی ایران، نفوذ خود را در خلیج فارس و به ویژه بحرین به شدت افزایش دادند. سیاست‌های استعماری انگلیس در بحرین، با توجه به بی‌توجهی و عدم بصیرت سیاسی حاکمان ایرانی نسبت به اهمیت منطقه‌ی خلیج فارس، به ویژه جزایر بحرین، بسیار مؤثر واقع شد. با وجود هشدارهای مکرر مقامات ایرانی مستقر در خلیج فارس مبنی بر ضرورت تشکیل نیروی دریایی برای حفاظت از جزایر و سواحل، دولت مرکزی ایران هیچ اقدام جدی‌ای در این زمینه انجام نداد. این بی‌توجهی، راه را برای اعمال نفوذ بیشتر انگلیسی‌ها و تضعیف هرگونه ادعای مالکیت ایران بر بحرین هموار کرد. حتی زمانی که ایران تصمیم به تأسیس نیروی دریایی گرفت، ناچار شد از کشوری کمک بخواهد که خود یکی از مخالفان سرسخت این طرح بود. در نتیجه‌ی این تسامح و سهل‌انگاری، ایران عملاً توانایی دفاع از حقوق و مالکیت خود بر بحرین را از دست داد و تنها به اعتراضات بی‌نتیجه بسنده کرد.

انگلیس و بحرین

انگلیسی‌ها که از قرن شانزدهم میلادی وارد حوزه‌ی اقیانوس هند شده بودند، از اوایل قرن هفـده با تمام توان خود مصمم بودند تا رقیب خود در این منطقه یعنی پرتغال را از دور خارج کنند و خـود بر تجارت دریایی این منطقه مسلط شوند. مأمورین انگلستان در سده‌ی ۱۸و اوایل سده‌ی ۱۹بـا آگاهی که از مشکلات اسپانیا و فرانسه در مناطق مختلف و به ویژه در اقیانوس هند و خلیج فارس به دسـت آورده بودند، خود جایگزین آن‌ها شدند. پس از انعقاد صلح پاریس در سال ۱۷۶۳ میلادی، شرکت هند شرقی انگلیس با فرصتی استثنایی مواجه شد. خروج رقیب دیرینه‌اش، فرانسه، از رقابت‌های سیاسی و اقتصادی در هندوستان و خلیج فارس، و کاهش فعالیت‌های تجاری هلندی‌ها در این منطقه، زمینه‌ساز تقویت موقعیت انگلیس شد. انگلیسی‌ها با هدف افزایش نفوذ خود در منطقه، به شیخ بصره نزدیک شدند. آن‌ها کوشیدند تا با ایجاد اختلاف بین شیخ بصره و بندر ریگ، روابط سنتی و تجاری میان این دو منطقه را تضعیف کنند. مدارک موجود در اسناد هلندی و انگلیسی، به وضوح نشان می‌دهد که این تلاش‌ها با موفقیت همراه بوده است. قطع ارتباط میان بوشهر و بحرین، یکی از نتایج مستقیم این سیاست‌گذاری انگلیس بود. در نهایت، این جدایی و تضعیف قدرت سایر رقبا، زمینه را برای قدرت‌گیری آل خلیفه در جزیره‌ی بحرین فراهم آورد. انگلیس با هدف تسلط بر منطقه‌ی خلیج فارس، سه اولویت اصلی را دنبال می‌کرد:

  • حفاظت از مرزهای غربی هند
  • کنترل مسیرهای ارتباطی
  • تأمین امنیت کشتیرانی (زرگر، ۱۳۷۲: ۲۲۴)

انگلیس برای دستیابی به اهداف خود، از اختلافات موجود در منطقه به بهترین شکل بهره‌برداری کرد. اختلافات سنتی میان اعراب و ایرانیان از یک سو و اختلافات داخلی میان قبایل و شیوخ عرب از سوی دیگر، زمینه‌ای مناسب را برای مداخله‌ی انگلیس فراهم آورد. (تکمیل همایون، ۱۳۸۰: ۵۷ )

در سال ۱۱۹۹ ه ق/۱۸۲۰ م، دولت انگلستان با شیوخ عرب ساکن خلیج فارس، از جمله شیخ بحرین، پیمانی را امضا کرد. دو بند مهم این پیمان به انگلستان اجازه داد تا بر تردد تمامی کشتی‌های اروپایی در خلیج فارس، از جمله کشتی‌های متعلق به اعراب، نظارت کامل داشته باشد. بحرین که در ابتدا به دنبال حمایت ایران بود، به دلیل بی‌توجهی دولت مرکزی ایران، مجبور شد به این پیمان بپیوندد. این رویداد نقطه‌ی عطفی در روابط انگلیس و شیوخ منطقه شد و زمینه را برای انعقاد پیمان‌های سیاسی و امنیتی گسترده‌تری در آینده فراهم آورد. ضعف نیروی دریایی ایران نیز به این روند دامن زد و انگلیس را قادر ساخت تا با شیوخ بحرین و دیگر شیوخ سواحل جنوبی خلیج فارس، پیمان‌های حامی‌گری امضا کند. این امر در نهایت به شکل‌گیری شیخ‌نشین‌های عرب امروزی منجر شد (موحد، ۱۳۸۰: ۵۷).

پیمان سال ۱۸۶۱ میلادی بین محمد بن خلیفه، شیخ بحرین، و نماینده‌ی سیاسی انگلستان، در واقع تداوم پیمان‌های امنیتی پیشین بود که از سال ۱۸۲۰ میلادی آغاز شده بود. این پیمان‌ها عملاً انگلستان را به قدرتی مسلط بر سرنوشت شیوخ منطقه تبدیل کرد.

زمینه‌های شکل‌گیری مسئله‌ی بحرین

همزمان با حضور سیاسی و اقتصادی غرب در منطقه‌ی خلیج‌فارس، قبایـل جنـوبی ایـن منطقـه از ضعف سیاسی حاکم بر ایران، که ناشی از سقوط صفویه و پادشاهان ضعیف در سیستم حـاکم ایـران بود، استفاده کرده و قدرت روز افزونی کسب کردند. در نتیجه‌ی این وضع، شیوخ محلی، ازجمله شیخ بحرین، که تا پیش از این تابع حکومت مرکزی بودند، از فرصت موجود استفاده کرده و کشـتی‌هـای تجاری متعددی را برای خود دست و پا کردند. یکی از این قبایل عتوبیان بودند که شاخه‌ای از آنان در بحرین ساکن شدند.

در سال ۱۷۶۵ میلادی، آل خلیفه با پشتیبانی آل جلاهمه به زباره حمله کرده و سپس به بحرین، که آن زمان تحت نظارت بوشهر بود، دست یافت. با شکست حاکم بحرین، وی به دنبال کمک از بوشهر و حکومت مرکزی ایران برآمد. اما همزمان با درگذشت کریم خان زند، موضوع بحرین بی‌نتیجه ماند و این جزیره در سال ۱۷۸۳ میلادی، مجدداً از حاکمیت ایران خارج شد. در سال ۱۸۶۰ میلادی، با افزایش نفوذ انگلیس در منطقه، شیخ محمد، حاکم بحرین، از ایران درخواست کمک نظامی کرد. اما ناتوانی ایران در ارائه‌ی کمک، زمینه را برای نفوذ بیشتر انگلیس فراهم کرد. در نتیجه، سرهنگ لوئیس پلی، در سال ۱۸۶۱ میلادی، قراردادی را با آل خلیفه امضا کرد که بر اساس آن، بحرین به تحت‌الحمایگی انگلیس درآمد.

معاهده‌ی ۱۸۶۱ میلادی، نقطه‌ی عطفی در پیچیدگی روابط ایران و انگلستان بر سر بحرین محسوب می‌شود. اگرچه این معاهده به عنوان عامل اصلی جدایی بحرین از ایران شناخته می‌شود، ریشه‌های این جدایی بسیار عمیق‌تر و به عوامل ساختاری پیچیده‌تری گره خورده است. پیش از معاهده‌ی ۱۸۶۱، بحرین عموماً به عنوان بخشی از قلمرو ایران تلقی می‌شد. اما تحولات داخلی و خارجی، این وضعیت را به تدریج تغییر داد. از یک سو، ضعف اقتصادی و سیاسی حکومت مرکزی ایران، فرصتی طلایی برای نفوذ قدرت‌های خارجی، به ویژه انگلستان، فراهم آورد. از سوی دیگر، ظهور و گسترش استعمار غرب در اقیانوس هند و خلیج فارس، به ویژه از دوره‌ی صفویه به بعد، زمینه را برای افزایش نفوذ بریتانیا در منطقه هموار کرد.

با امضای قراردادهای بعدی در سال‌های ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ میلادی، تحت‌الحمایگی بحرین تکمیل شد. بدین ترتیب، بحرین که از سال ۱۷۸۳ میلادی، عملاً از ایران جدا شده بود، در اواخر قرن نوزدهم میلادی به طور رسمی و کامل از ایران مستقل شد.

در اواخر قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم، ایران همواره بر حاکمیت خود بر بحرین تأکید می‌کرد. این ادعا در دوران رضاشاه پهلوی شدت بیشتری گرفت و در سال ۱۹۲۷ میلادی، ایران در واکنش به معاهده‌ای میان انگلستان و ابن سعود، حاکم عربستان، به جامعه‌ی ملل شکایت برد. این معاهده، پادشاه حجاز را موظف می‌کرد تا با سرزمین‌هایی مانند کویت، بحرین و سواحل عمان که روابط ویژه‌ای با انگلستان داشتند، روابط دوستانه برقرار کند و از آن‌ها حمایت کند. ایران با ارائه‌ی دلایل تاریخی، مالکیت و حاکمیت خود بر مجمع‌الجزایر بحرین را اثبات می‌کرد. اما چمبرلین، وزیر خارجه‌ی انگلستان، در پاسخ به این ادعاها، ضمن رد مستندات ایران، اعلام کرد که بحرین از نظر جغرافیایی و نژادی هیچ ارتباطی با ایران ندارد.

محمدرضا پهلوی و مسئله‌ی بحرین

در دوره‌ی محمدرضا شاه پهلوی، به ویژه از شهریور ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۵، دولت ایران اقدام مؤثری برای بازگرداندن حاکمیت خود بر بحرین انجام نداد. تنها مطبوعات داخلی گاهی به مسئولین کشور یادآوری می‌کردند که باید به مسئله‌ی بحرین و احقاق حقوق ایران بپردازند. اما در سال ۱۳۳۵، وقایعی در بحرین رخ داد که منجر به اعلام وضعیت اضطراری و دستگیری تعدادی از ایرانیان مقیم این کشور شد. دولت ایران بلافاصله به این تحولات واکنش نشان داد. علیقلی اردلان، وزیر امور خارجه‌ی وقت، در مصاحبه‌ای مطبوعاتی دلایل تاریخی و حقوقی حاکمیت ایران بر بحرین را تشریح کرد. در ادامه، دولت لایحه‌ای را به تصویب رساند که بحرین را استان چهاردهم ایران اعلام می‌کرد.

ریشه‌یابی تاریخی علل جدایی بحرین از ایران؛ روایت یک تغییر موضع ناگهانی

طرح مسئله‌ی بحرین از سوی ایران در زمانی مطرح شد که انگلیس پس از وقایع کانال سوئز به دنبال بهبود روابط با کشورهای عربی بود. این واکنش ایران در آن شرایط قابل پیش‌بینی بود. علاوه بر این، محمدرضا شاه با طرح این مسئله قصد داشت از موج ناسیونالیسم استفاده کرده و خود را به عنوان رهبر جنبش ملی ایران معرفی کند. در این میان، اتحاد جماهیر شوروی از ادعای حاکمیت ایران بر بحرین حمایت کرد، اما وزیر امور خارجه‌ی انگلیس بر استقلال بحرین تحت حمایت انگلیس تأکید کرد. انگلستان با تغییر نام بحرین و حمایت کشورهای عربی، تلاش کرد تا پیوندهای تاریخی ایران با این جزیره را قطع کند. این اقدام، همراه طرح جدید تقسیمات کشوری ایران، منجر به تشدید تنش‌ها در منطقه و انزوای سیاسی ایران در میان کشورهای عربی شد. در نتیجه‌ی این رویدادها، اصطلاحات جعلی همچون «خلیج عربی» و «عربستان» به جای نام‌های اصیل ایرانی رواج یافت و مسئله‌ی بحرین برای ده سال به حالت تعلیق درآمد. (ازغندی، ۱۳۷۶ : ۱۳۳)

حدود ده سال بود که ادعای مالکیت ایران بر بحرین آرام گرفته بود تا اینکه دولت انگلستان در دی ماه ۱۳۴۷ اعلام کرد که تا پایان سال ۱۹۷۱ نیروهای نظامی خود را از شرق کانال سوئز خارج خواهد کرد. دولت ایران ضمن استقبال از این تصمیم انگلستان، مذاکراتی را برای احقاق حقوق خود در خلیج فارس آغاز کرد. یکی از مهم‌ترین این حقوق، مسئله‌ی بحرین بود. در آن زمان، بحث تشکیل فدراسیونی از امارات با مشارکت بحرین مطرح شده بود که با ادعای مالکیت ایران بر بحرین سازگاری نداشت.

ایران در مقابل پیشنهاد انگلیس برای تشکیل یک فدراسیون عربی شرط گذاشت. این شرط این بود که منافع ایران در بحرین و جزایر خلیج فارس به رسمیت شناخته شود. به عبارت دیگر، ایران حاضر به پذیرش این فدراسیون نبود مگر اینکه ادعاهایش بر روی بحرین و سه جزیره‌ی ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک حل و فصل شود. ایران همچنین با ایجاد یک شورای موقت به نام امارات متحده‌ی عربی مخالفت کرد. این شورا قرار بود شامل هفت کشور عربی به همراه بحرین و قطر باشد. در این میان تلاش ایران برای جلب دوستی با کشورهای عربی خلیج فارس که با سفر شاه به عربستان و بعد کویت انجام گرفت از یک طرف و وسوسه های انگلستان در مورد معامله‌ای بهتر با ایران در رابطه با سه جزیره از طرف دیگر و فشار سیاسی آمریکا به ایران به حل و فصل هر چه سریع‌تر اختلافات، باعث شدند که محمد رضا شاه از ادعاهای دیرینه‌ی ایران نسبت به بحرین صرف نظر کند.

استقلال بحرین ۲۴ مرداد ۱۳۵۰

محمدرضا پهلوی در یک کنفرانس مطبوعاتی در دهلی نو به تاریخ ۱۴ دی ۱۳۴۷، به سؤالی درباره‌ی گرفتن و حفظ‌کردن سرزمینی که مردم آن با او مخالفند، پاسخ داد. او به روشنی بر بطلان حقوق تاریخی و حتی ادعاهای ۱۱ سال پیش خود اشاره کرد: «این جزیره صد و پنجاه سال پیش به دست انگلیسی‌ها از وطن جدا شده و انگلیسی‌ها یک امپراطوری با سیاست استعماری در آن‌جا برپا کرده‌اند و حالا موقع آن رسیده که انگلیسی‌ها از این نواحی خارج شوند.» وی اعتراف کرد که مردم ایران از انگلیسی‌ها نخواسته‌اند که خلیج فارس را تخلیه کنند و آن‌ها داوطلبانه عازم شده‌اند. اصلی که او بیان کرد، این است که اگر انگلیسی‌ها از در جلو خارج می‌شوند، نباید از در عقب وارد گردند. همچنین او نمی‌پذیرد که جزیره‌ای که توسط انگلیسی‌ها از کشور ایران جدا شده، به کسانی دیگر داده شود. ایران از سوی دیگر پیوسته به اصول سیاست خود دلبستگی داشته است و هرگز برای بدست آوردن اراضی و امتیازات ارضی علی‌رغم تمایل مردم، به زور متوسل نشده است. او تأکید دارد که اگر مردم بحرین مایل نباشند به کشور ایران ملحق شوند، هرگز به زور متوسل نخواهد شد، زیرا این خلاف اصول سیاست دولت ایران است.

ریشه‌یابی تاریخی علل جدایی بحرین از ایران؛ روایت یک تغییر موضع ناگهانی

در حالی که دولت ایران پیشتر با تصویب قانونی و انتشار کتابی تاریخی، بر مالکیت خود بر بحرین تأکید کرده بود، مقامات این کشور در اظهاراتی متناقض اعلام کردند که به اراده و خواست مردم بحرین احترام خواهند گذاشت. این تغییر موضع ناگهانی و تضاد آشکار در سیاست‌گذاری ایران، نشان از پیچیدگی‌های سیاسی آن دوره و تأثیر فشارهای بین‌المللی بر تصمیم‌گیری‌های دولت ایران دارد. به نظر می‌رسد دولت ایران در آن زمان در مواجهه با مسئله‌ی بحرین، بین حفظ ادعاهای تاریخی و واقعیت‌های سیاسی موجود، در تنگنا قرار گرفته بود.

در اوج اختلافات ایران و انگلستان بر سر آینده‌ی بحرین، دو کشور برای حل این بن‌بست تصمیم گرفتند موضوع را به سازمان‌ملل ارجاع دهند. ایران با این اقدام، ضمن کاهش فشارهای بین‌المللی، تلاش کرد تا ادعای تاریخی خود بر بحرین را با پوششی از مشروعیت بین‌المللی تقویت کند. به دنبال درخواست ایران، سازمان ملل هیئتی را به ریاست ویتوریو گیچاردی برای بررسی نظر مردم بحرین اعزام کرد. نتیجه‌ی این بررسی نشان داد که اکثریت قاطع مردم بحرین خواستار استقلال و تعیین سرنوشت خود هستند. شورای امنیت سازمان ملل نیز با پذیرش این گزارش، در واقع به خواسته مردم بحرین برای استقلال صحه گذاشت.

در تاریخ ۱۱ بهمن ۱۳۱۱، مجلس شورای ملی و در تاریخ ۲۴ بهمن ۱۳۴۹، مجلس سنا، گزارش نماینده‌ی دبیر کل سازمان ملل را به تصویب رساندند. در سال ۱۳۵۰، گام‌های مؤثری برای توسعه‌ی روابط ایران و بحرین برداشته شد. در تاریخ ۲ تیرماه ۱۳۵۰ (برابر با ۱۱ ژوئن ۱۹۷۱)، اردشیر زاهدی، وزیر امور خارجه، به دعوت امیر بحرین، در رأس هیئتی به بحرین سفر کرد. این سفر نقش قابل توجهی در شکل‌گیری مناسبات آینده‌ی ایران و بحرین داشت و در طی آن، هیئت ایرانی از قصد نهایی مقامات بحرینی مبنی بر اعلام استقلال مطلع شد، در حالی که مقامات بحرینی نیز از حمایت دولت شاهنشاهی ایران آگاه شدند.

در تاریخ ۲۱ مرداد ۱۳۵۰، آقای یوسف شراوی، رئیس اداره‌ی عمران و امور مهندسی بحرین و فرستاده‌ی ویژه‌ی امیر بحرین، با پیامی به شاه ایران به ایران سفر کرد و قصد دولت بحرین برای اعلام استقلال را به طور رسمی به اطلاع دولت ایران رساند. این درخواست مورد پذیرش طرف ایرانی قرار گرفت. به دنبال این رویداد، در تاریخ ۲۴ مرداد ۱۳۵۰ (برابر با ۱۵ اوت ۱۹۷۱)، یادداشت پایان اعتبار پیمان‌های ۱۸۸۲ و ۱۸۹۲ میان بحرین و انگلستان مبادله شد و استقلال بحرین به رسمیت شناخته شد. سپس، در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۳۵۰، دولت بحرین به‌عنوان صد و بیست و نهمین عضو سازمان ملل متحد به عضویت این سازمان درآمد. دولت ایران از نخستین کشورهایی بود که استقلال بحرین را به رسمیت شناخت. در تاریخ ۷ شهریور ۱۳۵۱، اعلامیه‌ی برقراری روابط سیاسی بین دو کشور در سطح سفارت در تهران و منامه منتشر شد و در تاریخ ششم آذرماه ۱۳۵۱، منوچهر سپهبدی به‌عنوان اولین سفیر ایران در بحرین به منامه وارد شد و استوارنامه‌ی خود را به امیر بحرین تقدیم کرد.

ارسال نظرات